7.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه دلتون با دیدن فیلم اغتشاشات و آشوب ها لرزید و گرفت
اینارم ببینین
حال دلتون خوب و پرآرامش! :)))❣
تشییع شهدای حرم شاهچراغ_ مشهد
#برای_آرتین
#شاهچراغ
{سَمِێـࢪ...♡}
+نزنیمت چیکار کنیمم ۱۶ پارتتتتتتت نذاشتی ۱۶ میفهمیییی _🚶♀🚶♀🚶♀ #ناشناس
کی گفته روزی ۴ تا باید میذاشتم؟
آقا
من یه استاد دارم
خیلی دوسش میدارم
همه جا هم میبینمش🙂😂🤝
نمیدونم چه سریه واقعا
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
📚 #او_را
#قسمتبیستم📝
دیگه حتی حس و حال رفتن به دانشگاه و آموزشگاه و باشگاه رو هم نداشتم!
اما مجبور بود برم،
چون دلم نمیخواست مورد بازجویی بابا قرار بگیرم!
یه ماهی مونده بود به عید...
بعد از شام،قبل اینکه مامان بره اتاقش سر حرفو باز کردم...
-مامان...
میگم با بابا حرف زدین؟؟
-چه حرفی عزیزم؟
-عید دیگه...
قرار بود باهاش صحبت کنین من عید بمونم خونه.
-آخ راست میگی...
یادم رفت بهت بگم...!
اره،صحبت کردیم،
بابات راضی نشد
گفت نمیشه ده روز تنها بمونی خونه.باید بری خونه مامانبزرگت!
-ماماااان...خواهش میکنم
من تنهایی پاشم برم شمال؟؟
من بدون شما تا بحال نرفتم اونجا
-دخترم!
میدونی که وقتی بابات بگه، جز چشم،نمیتونی حرفی بزنی
بعدشم چیزی نمیشه که!
مامانبزرگت که خیلی تورو دوست داره!
تو هم که دوستش داری!
عیدم اونجا شلوغ میشه،
عمه ها و عموهات میان،خوش میگذره بهت
-وای...نه
من نمیخوام برم اونجا
-چاره ای نداری گلم
یا با ما بیا،یا برو اونجا
الانم من خسته ام.
شبت بخیر دختر قشنگم...
اه...مزخرف تر از این اصلا امکان نداشت!
هرچند مامانبزرگ رو خیلی دوست داشتم،
ولی هیچوقت به تنهایی مسافرت رفتن علاقه ای نداشتم
خواستم یه مشورتی با مرجان هم داشته باشم،
بار اول که زنگ زدم جواب نداد!
بار دوم هم خیلی دیر گوشیو برداشت،
خیلی سر و صدا میومد!
-الو؟؟مرجان؟؟
-الو جونم ترنم؟
-کجایی؟چه خبره؟
-ببین من نمیتونم صحبت کنم.
اگر کار واجبی نداری فردا خودم بهت زنگ میزنم
-باشه،بای
فکرم رفت پیش مرجان...
یعنی کجا بود...
چقدر سر و صدا میومد!
اونا که فامیلی نداشتن که بخواد بره مهمونی!
حالا نه که خودم که فامیل دارم خیلی میریم خونشون مهمونی
دو سه ساعتی با عرشیا چت کردم و خوابیدم.
صبح با صدای آلارم گوشی چشامو به زور باز کردم،
دلم میخواست زمین و زمان رو التماس کنم تا وقت داشته باشم دوباره بخوابم.
احساس میکردم هیچ وزنه ای تو دنیا سنگین تر از این یه لایه پتو نیست
به اجبار بلند شدم، باید میرفتم دانشگاه.
سعی میکردم بیشتر درس بخونم تا دوباره نمره هام پایین نیاد و بخوام به بابا جواب پس بدم
کلاسام که تموم شد،زنگ زدم به مرجان،
کلی بوق خورد تا صدای خواب آلودش تو گوشی پیچید!
-الو
-الو مرجان خوابی هنوز؟!
پاشو لنگ ظهره!!!
-ترنم نیم ساعت دیگه خودم بهت میزنگم.لطفاً...
بای
این همینجوریش تنبل بود، دیشبم معلوم نبود کجا رفته بود که اینطور خسته شده بود!!
#این_داستان_ادامه_دارد...
نویسنده: #محدثه_افشاری
|.°•🕊✨•°.| https://eitaa.com/joinchat/466092117C38881f8f03