eitaa logo
صبح نزدیک
103 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
70 فایل
صبح نزدیک است، نزدیک است، نزدیک است شستشو کن چشم را با شبنمی دیگر صبح نزدیک است محکم‌تر قدم بردار می‌رسیم ای همسفر، تنها کمی دیگر... 🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤 ادمین پاسخگو @ms8591 لینک دعوت
مشاهده در ایتا
دانلود
📌پاسخ پرسش👇 🔶️ بسم الله الرّحمن الرّحیم 🔷️ خورشیدگرفتگی و ماه‌گرفتگی از آیات و نشانه‌های الهی محسوب می‌شوند. با پیشرفت علم تجربی و نجوم شگفتیها و زیبایی‌های بیشتری از این دو رخداد آسمانی کشف شده است. اکنون دانشمندان متوجه شده‌اند که با چه دقت عجیبی گردش ماه و زمین و سیارات و ... اتفاق می‌افتد؛ به شکلی که دقیقا می‌توانیم از مدتها قبل کسوف و خسوف را پیش‌بینی کنیم. 🔷️ در برخی از روایات آمده است چون این رخدادها از آیات الهی یا نشانه‌ قیامت هستند باید نماز آیات بخوانیم. امام صادق علیه السلام از پدر بزرگوارشان نقل می‌کنند: «زلزله‌‌‌ها و گرفتگی ماه و خورشید و بادهای سخت و وحشت‌‌زا از نشانه‌‌های قیامت است، هرگاه یکی از اینها را دیدید به یاد برپایی قیامت باشید، به مسجدها پناه ببرید و نماز بخوانید.» (وسائل‏‌الشیعه، ج۷، ۴۸۷) رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: ای مردم! خورشید و ماه دو نشانه از نشانه‌‌های خدا هستند که به فرمان او در رفت و آمدند و فرمان‌‌بردار! گرفتگی آنان به دلیل مرگ و زندگی هیچ کسی نیست، پس هرگاه کسوف و خسوف رخ داد، نماز [آیات] بخوانید ...» (کافی، ج۳، ۲۰۸) 🔷️ مسئله انرژی و پاکسازی انرژی در امور ماورائی از خرافات است و هیچ ربطی به ماه‌گرفتگی ندارد. بحث انرژی تنها در فیزیک و امور مادی مطرح است. اینکه گفته می‌شود خسوف انرژی سنگینی دارد و در حال آزاد کردن آن است؛ از این رو در خانه بمانید ادعایی بدون دلیل است. 🔷️ هنگام ماه‌گرفتگی تنها سفارش به نماز آیات شده است اما باقی عبادات و اذکار را هم به امید مطلوبیت می‌توان انجام داد. 🔷️ مسئله پاکسازی انرژی منفی اطراف و ارتعاشات منفی آن هم با اسفند و کندر و نمک واقعیت ندارد گر چه ممکن است از نظر طب سنتی دودکردن آنها مفید باشد. 🔷️ هیچ محدودیتی در زمان ماه‌گرفتگی به لحاظ دینی و علمی وجود ندارد. مطابق یافته‌های علمی نگاه کردن به ماه در این حالت هیچ اثر مخربی ندارد. 🔷️ در اسلام ما فقط سفارش به نماز آیات را هنگام ماه‌گرفتگی داریم؛ ولی باقی مطالبی که گفته می‌شود خرافات و نادرست است. کارما و پاکسازی انرژی و امثال آن برگرفته از شبه معنویتهای نو ظهور و آیین هندو می‌باشد و از نظر اسلام نامعتبر است. 🔷️ ماه‌گرفتگی تأثیری بر انعقاد نطفه ندارد اما چون وسط ماه قمری اتفاق می‌افتد طبق برخی از روایات زمان مناسبی برای اقدام به این کار نیست https://eitaa.com/samn910
امام على عليه السلام: طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيْبُهُ عَنْ عُيُوبِ النَّاسِ خوشا به حال كسى كه پرداختن به عيب خود، او را از عيب ديگر مردم باز مى دارد از خطبه 176 نهج البلاغه
رمان جذاب و عاشقانه دختر شینا ❤️‍🔥❤️‍🔥
‍ قسمت :1⃣2⃣1⃣ گفتم: «نصفه جان شدم. بگو چی شده؟!» گفت: «چطور این غذا از گلویم پایین برود. بچه ها توی مرز گرسنه اند. زیر آتش توپ و تانکِ این بعثی های از خدا بی خبر گیر کرده اند. حتی اسلحه برای جنگیدن ندارند. نه چیزی برای خوردن، نه جایی برای خوابیدن. بد وضعی دارند طفلی ها.» دستش را گرفتم و کشیدمش جلو. گفتم: «خودت می گویی جنگ است دیگر. چاره ای نیست. با گریه کردن تو و غذا نخوردنت آن ها سیر می شوند یا کار درست می شود؟! بیا جلو غذایت را بخور.» خیلی که اصرار کردم، دوباره دست به غذا برد. سعی می کردم چیزهایی برایش تعریف کنم تا حواسش از جنگ و منطقه پرت شود. از شیرین کاری های خدیجه می گفتم. از دندان درآوردن معصومه. از اتفاق هایی که این چند وقت برای ما افتاده بود. کم کم اشتهایش سر جایش آمد. هر چه بود خورد. از ترشی و ماست گرفته تا همان اشکنه و نان و سبزی توی سفره. به خنده گفتم: «واقعاً که از جنگ برگشته ای.» از ته دل خندید. گفت: «اگر بگویم یک ماه است غذای درست و حسابی نخورده ام باورت می شود؟! به جان خودت این چند روز آخر را فقط با یک تکه نان و چند تا بیسکویت سَر کردم.» خم شدم سفره را جمع کنم، پیشانی ام را بوسید. سرم را پایین انداختم. قسمت :2⃣2⃣1⃣ گفت: «خیلی خوشمزه بود. دست و پنجه ات درد نکند.» خندیدم و گفتم: «نوش جانت. خیلی هم تعریفی نبود. تو خیلی گرسنه بودی.» وقتی بلند شد به حمام برود، تازه درست و حسابی دیدمش. خیلی لاغر شده بود. از پشت خمیده به نظر می آمد؛ با موهایی آشفته و خاکی و شانه هایی افتاده و تکیده. زیر لب گفتم: «خدایا! یعنی این مرد من است. این صمد است. جنگ چه به سرش آورده...» آرزو کردم: «خدایا! پای جنگ را به خانه هیچ کس باز نکن.» کمی بعد، صدای شرشر آب حمام و خُرخُر آبی که توی راه آب می رفت، تنها صدایی بود که به گوش می رسید. چراغ آشپزخانه را خاموش کردم. با اینکه نصف شب بود. به نظرم آمد خانه مثل اولش شده؛ روشن و گرم و دل باز. انگار در و دیوار خانه دوباره به رویم می خندید. فردا صبح، صمد رفت کمی خرید کند. وقتی برگشت، دو سه کیلو گوشت و دو تا مرغ و سبزی و کلی میوه خریده بود. گفتم: «چقدر گوشت! مهمان داریم؟! چه خبر است؟!» گفت: «این بار که بروم، اگر زنده بمانم، تا دو سه ماهی برنمی گردم. شاید هم تا عید نیایم. شاید هم تا آخر جنگ.» قسمت :3⃣2⃣1⃣ گفتم: «اِ... همین طوری می گویی ها! شاید جنگ دو سه سالی طول بکشد.» گفت: «نه، خدا نکند. به هر جهت، آنجا خیلی بیشتر به من نیاز دارند. اگر به خاطر تو و بچه ها نبود، این چند روز هم نمی آمدم.» گوشت ها را گذاشتم توی ظرفشویی. شیر آب را باز کردم رویش. دوباره گفتم: «به خدا خیلی گوشت خریدی. بچه ها که غذاخور نیستند. می ماند من یک نفر. خیلی زیاد است.» رفت توی هال. بچه ها را روی پایش نشاند و شروع کرد با آن ها بازی کردن. گفتم: «صمد!» از توی هال گفت: «جان صمد!» خنده ام گرفت. گفتم: «می شود امروز عصر برویم یک جایی. خیلی دلتنگم. دلم پوسید توی این خانه.» زود گفت: «می خواهی همین الان جمع کن برویم قایش.» شیر آب را بستم و گوشت های لخم و صورتی را توی صافی ریختم. گفتم: «نه... قایش نه... تا پایمان برسد آنجا، تو غیبت می زند. می خواهم برویم یک جایی که فقط من و تو و بچه ها باشیم.» آمد توی آشپزخانه بچه ها را بغل گرفته بود. گفت: «هر چه تو بگویی. کجا برویم؟!» گفتم: «برویم پارک. قسمت :4⃣2⃣1⃣ پرده آشپزخانه را کنار زد و به بیرون نگاه کرد و گفت: «هوا سرد است. مثل اینکه نیمه آبان است ها، خانم! بچه ها سرما می خورند.» گفتم: «درست است نیمه آبان است؛ اما هوا خوب است. امسال خیلی سرد نشده.» گفت: «قبول. همین بعدازظهر می رویم. فقط اگر اجازه می دهی، یک تُک پا بروم سپاه و برگردم. کار واجب دارم.» خندیدم و گفتم: «از کی تا به حال برای سپاه رفتن از من اجازه می گیری؟!» خندید و گفت: «آخر این چند روز را به خاطر تو مرخصی گرفتم. حق توست. اگر اجازه ندهی، نمی روم.» گفتم: «برو، فقط زود برگردی ها؛ و گرنه حلال نیست.» زود خدیجه و معصومه را زمین گذاشت و لباس فرمش را پوشید. بچه ها پشت سرش می رفتند و گریه می کردند. بچه ها را گرفتم. سر پله خم شده بود و داشت بند پوتین هایش را می بست. پرسیدم: «ناهار چی درست کنم؟!» بند پوتین هایش را بسته بود و داشت از پله ها پایین می رفت. گفت: «آبگوشت.» آمدم اول به بچه ها رسیدم. تر و خشکشان کردم. قسمت :5⃣2⃣1⃣ چیزی دادم خوردند و کمی اسباب بازی ریختم جلویشان و رفتم پی کارم. گوشت ها را خرد کردم. آبگوشت را بار گذاشتم و مشغول پاک کردن سبزی ها شدم. ساعت دوازده و نیم بود. همه کارهایم را انجام داده بودم. غذا هم آماده بود. بوی آبگوشتِ لیمو عمانی خانه را پر کرده بود. سفره را باز کردم.
ماست و ترشی و سبزی را توی سفره چیدم. بچه ها گرسنه بودند. کمی آبگوشت تریت کردم و بهشان دادم. سیر شدند، رفتند گوشه اتاق و سرگرم بازی با اسباب بازی هایشان شدند. کنار سفره دراز کشیدم و چشم دوختم به در. ساعت نزدیک دو بود و صمد نیامده بود. یک باره با صدای معصومه از خواب پریدم. ساعت سه بعدازظهر بود. کنار سفره خوابم برده بود. بچه ها دعوایشان شده بود و گریه می کردند. کاسه های ترشی و ماست و سبزی ریخته بود وسط سفره. عصبانی شدم؛ اما بچه بودند و عقلشان به این چیزها نمی رسید. سفره را جمع کردم و بردم توی آشپزخانه. بعد بچه ها را بردم دست و صورتشان را شستم. لباس هایشان را که بوی ترشی و ماست گرفته بود، عوض کردم. معصومه را شیر دادم و خواباندم. خدیجه هم کمی غذا خورد و گوشه ای خوابش برد. جایشان را انداختم و پتو رویشان کشیدم و رفتم دنبال کارم. سفره را شستم. برای شام کتلت درست کردم. هوا کم کم تاریک می شد. داشتم با خودم تمرین می کردم که صمد آمد. قسمت :6⃣2⃣1⃣ بهش چی بگویم. از دستش عصبی بودم. باید حرف هایم را می زدم. صدای در که آمد، بچه ها از خواب بیدار شدند و دویدند جلوی راه صمد. هر دویشان را بغل کرد و آمد توی آشپزخانه یک کیسه نایلونی کوچک دستش بود. سلام داد. سرسنگین جوابش را دادم. نایلون را گرفت طرفم و گفت: «این را بگیر دستم خسته شد.» تند و تند بچه ها را می بوسید و قربان صدقه شان می رفت. مثلاً با او قهر بودم. گفتم: «بگذارش روی کابینت.» گفت: «نه، نمی شود باید از دستم بگیری.» با اکراه کیسه نایلون را گرفتم. یک روسری بنفش در آن بود؛ روسری پشمی بزرگی که به تازگی مد شده بود. با بته جقه های درشت. اول به روی خودم نیاوردم؛ اما یک دفعه یاد حرف شینا افتادم. همیشه می گفت: «مردتان هر چیزی برایتان خرید، بگویید دستت درد نکند. چرا زحمت کشیدی حتی اگر از آن بدتان آمد و باب دلتان نبود.» بی اختیار گفتم: «چرا زحمت کشیدی. این ها گران است.» روسری را روی سرم انداختم. خندید و گفت: «چقدر بهت می آید. چقدر قشنگ شدی.» پاک یادم رفت توپم از دستش پر بود و قصد داشتم حسابی باهاش دعوا کنم. گفت: «آماده ای برویم؟!» ‍قسمت :7⃣2⃣1⃣ گفتم: «کجا؟!» گفت: «پارک دیگر.» گفتم: «الان! زحمت کشیدی. دارد شب می شود.» گفت: «قدم! جان من اذیت نکن. اوقات تلخی می شود ها! فردا که بروم، دلت می سوزد.» دیگر چیزی نگفتم. کتلت ها را توی ظرف درداری ریختم. سبزی و ترشی و سفره و نان و فلاسک هم برداشتم و همه را گذاشتم توی یک زنبیل بزرگ. لباس هایم را پوشیدم و روسری را سرم کردم. جلوی آینه ایستادم و خودم را برانداز کردم. صمد راست می گفت، روسری خیلی بهم می آمد. گفتم: «دستت درد نکند، چیز خوبی خریدی. گرم و بزرگ است.» داشت لباس های بچه ها را می پوشاند. گفت: «عمداً این طور بزرگ خریدم. چند وقت دیگر هوا که سرد شد، سر و گوشت را درست و حسابی می گیرد.» قرار بود دوستش، که دکتر داروساز بود، بیاید دنبالمان. آن ها ماشین داشتند. کمی بعد آمدند. سوار ماشین آن ها شدیم و رفتیم بیرون شهر. ماشین خیلی رفت، تا رسید جلوی در پادگان قهرمان. صمد پیاده شد، رفت توی دژبانی. خانم دکتر معصومه را بغل کرده بود. خیلی پی دلش بالا میرفت. قسمت :8⃣2⃣1⃣ چند سالی بود ازدواج کرده بودند، اما بچه دار نمی شدند. دیگر هوا کاملاً تاریک شده بود که اجازه دادند توی پادگان برویم. کمی گشتیم تا زیر چند درخت تبریزی کهنسال جایی پیدا کردیم و زیراندازها را انداختیم و نشستیم. چند تیر برق آن دور و بر بود که آنجا را روشن کرده بود. پاییز بود و برگ های خشک و زرد روی زمین ریخته بود. باد می وزید و شاخه های درختان را تکان می داد. هوا سرد بود. خانم دکتر بچه ها را زیر چادرش گرفت. فلاسک را آوردم و چای ریختم که یک دفعه برق رفت و همه جا تاریک شد. صمد گفت: «بسم الله. فکر کنم وضعیت قرمز شد.» توی آن تاریکی، چشم چشم را نمی دید. کمی منتظر شدیم؛ اما نه صدای پدافند هوایی می آمد و نه صدای آژیر وضعیت قرمز. صمد چراغ قوه اش را آورد و روشن کرد و گذاشت وسط زیرانداز. چای ها را برداشتیم که بخوریم. به همین زودی سرد شده بود. باد لای درخت ها افتاده بود. زوزه می کشید و برگ های باقیمانده را به اطراف می برد. صدای خش خش برگ هایی، که دور و برمان بودند، آدم را به وحشت می انداخت. آهسته به صمد گفتم: «بلند شو برویم. توی این تاریکی جَک و جانوری نیاید سراغمان. ‍قسمت :9⃣2⃣1⃣ صمد گفت: «از این حرف ها نزنی پیش آقای دکتر، خجالت می کشم. ببین خانم دکتر چه راحت نشسته و با بچه ها بازی می کند. مثلاً تو بچه کوه و کمری.» دور و برمان خلوت بود. پرنده پر نمی زد. گاهی صدای زوزه سگ یا شغالی از دور می آمد. باد می وزید و برق هم که رفته بود. ما حتی یکدیگر را درست و حسابی نمی دیدیم. کورمال کورمال شام را آوردیم. با کمک هم سفره را چیدیم. خدیجه
📢 رهبر انقلاب با قدردانی ویژه از رئیس جمهور و دولت: 👈معیشت مردم مهمترین مسئله است؛ برای انضباط بازار چاره‌اندیشی شود 👈روحیه کار و تلاش به جای فضای نه جنگ و نه صلح 👈مسئولان و صاحبان قلم و بیان، راویان قدرت و قوت باشند و نه راوی ضعف‌ها ✏️ رهبر معظم انقلاب اسلامی عصر امروز در دیدار رئیس جمهور و هیأت وزیران، با اشاره به ضرورت تقویت مؤلفه‌های قدرت و عزت ملی، «مسئله معیشت مردم» را از مهمترین مسائل کشور خواندند و با تأکید بر اقدامات جدی‌تر دولت در «انضباط بازار» و رفع دغدغه مردم درباره افزایش بی‌ضابطه قیمت کالاها، توصیه‌های مهمی در زمینه ضرورت «غلبه فضای کار و تلاش و امید» بر «حالت نه جنگ نه صلح»، تقویت تولید، پیگیری تصمیمات تا حصول نتایج، استفاده از فرصت موجود اجماع‌سازی برای انجام کارهای مهم، حل مشکل مسکن، پرهیز از اسراف به‌ویژه در دستگاه‌های دولتی و توجه مسئولان و اصحاب قلم و بیان به تبیین نقاط قوت حقیقی و امیدآفرین بیان کردند. ۱۴۰۴/۶/۱۶ 🖼مشروح خبر و تصاویر تکمیلی متعاقباً منتشر می‌شود. 🖥 Farsi.Khamenei.ir
28.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 خدا قوت رهبر انقلاب به اعضای دولت و تشکر ویژه از رئیس جمهور و قدردانی از سفر اخیر به چین. ۱۴۰۴/۶/۱۶ 🖥 Farsi.Khamenei.ir
21.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 رهبر انقلاب در دیدار با رئیس جمهور و هیأت وزیران: مسئولان راوی قدرت و قوت و امکانات کشور باشند و نه راوی ضعف‌ها. صاحبان قلم و بیان نقاط قوت را بیان کنند. ۱۴۰۴/۶/۱۶ 🖥 Farsi.Khamenei.ir
9.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 رهبر انقلاب: روحیه کار و تلاش را بر حالت نه جنگ و نه صلح غلبه بدهیم. ۱۴۰۴/۶/۱۶ 🖥 Farsi.Khamenei.ir
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇵🇸 🎥 هشدار کارشناسان صهیونیست: اشغال کامل غزه می‌تواند به اشغال اسرائیل منجر شود ◻️◽️▫️ 🔹مسعود الفک، کارشناس مسائل خاورمیانه، در گفت‌وگو با بی‌بی‌سی مطرح کرد: هیچ ارتش کلاسیکی تاکنون نتوانسته یک گروه چریکی را به‌طور کامل نابود کند؛ از همین رو برخی کارشناسان اسرائیلی هشدار داده‌اند که اشغال کامل غزه می‌تواند به اشغال اسرائیل توسط حماس منجر شود. |
❓❓پرسش مخاطبین: سلام وقت بخیر نماز آیات برای خانم های که عذر شرعی دارند چه طوره؟ 🔰🔰پاسخ پرسش: با عرض سلام خدمت شما مخاطب گرامی و تشکر از حسن نظر شما نسبت به مطالب کانال . باید در پاسخ شما عزیز گرامی بیان بشود که 1️⃣همه مراجع (به جز فاضل و وحيد): قضاى آن واجب نيست. 🔷آيه اللّه  فاضل: بنابر احتياط واجب، بايد قضا كند.[۲] 🔷آيه اللّه  وحيد: اگر در هنگام گرفتگى خورشيد و ماه حائض بوده، قضاى آن واجب نيست؛ ولى اگر در هنگام زلزله بوده، بايد پس از پاك شدن آن را بدون نيت ادا و قضا به جا آورد.[۳] [۱]. امام، صافى، مكارم و نورى، توضيح المسائل مراجع، م ۱۵۰۶ و تبريزى و سيستانى، منهاج الصالحين، احكام الحائض، م ۲۳۲ و بهجت، وسيلة النجاة، ج ۱، م ۲۸۳ و دفتر: خامنه اى. [۲]. تعليقات على العروه، ج ۱، احكام الحائض، الحادى عشر. [۳]. وحيد، منهاج الصالحين، احكام الحائض، م ۲۳۲ و صلاة الآيات المبحث الثانى.احكام بانوان،پرسمان. 🤲 اللَّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَ وَلِيِّك‏🤲