گاهی وقتها سکوت
مارو بهگونه ای بهم متصل میکنه که
کلمات هیچوقت نمیتونن...🪴
#فضائل_امیرالمؤمنین
23 روز تا غدیر
امام رضا علیهالسلام فرمودند:
«مؤمنانی که ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام در روز غدیر را قبولکردند، مانند فرشتههایی هستند که بر حضرت آدم علیهالسلام سجده کردند و آنها که از ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام سرپیچی کردند، مانند شیطان هستند.»
📚 اقبال الاعمال، ج۱، ص۴۶۴.
#امیرالمومنین #غدیر
؛𝑅𝑢𝑙𝑒 𝑁𝑢𝑚𝑏𝑒𝑟 𝑂𝑛𝑒
؛𝑁𝑒𝑣𝑒𝑟 𝑏𝑒 𝑁𝑢𝑚𝑏𝑒𝑟 𝑇𝑤𝑜 𝑖𝑛 𝐴𝑛𝑦𝑡ℎ𝑖𝑛𝑔
•قانون شماره یک
•هرگز تو هیچ چيزی دومی نباش🥇😌💛
#دلـــــی
🍓🍃🤍
بالاخره پولت جور میشه
حالت خوب میشه
پروژت تموم میشه
عشق توی زندگیت پیدا میشه
کارت درست میشه
کنکورت عالی میشه
امتحانات پاس میشن
و این روزا میگذره!
اروم باش و از مسیر لذت ببر...🤍
#عشق_فقط_خدا|حسبی الله
دلی را نشکن💔
شاید←خانه خدا باشد
کسی را تحقیر مکن
شاید←محبوب خدا باشد
هيچ گناهي را كوچك ندان
شايد←دوری ازخدا در آن باشد
ازهیچ غمی ناله نکن
شاید←امتحانی از سوی خدا باشد
┅┄🍃💕💕┄
نمیتونم بهت قول بدم کنار من بی دردترین آدم روی زمین میشی اما میتونم بهت قول بدم،هر وقتی دردی اومد من برات
بهترین مرهم میشم🥺❤️🩹
#یادآوری🗯
ما انسان ها مثل مدادرنگی هستیم...
شایدرنگ موردعلاقه یکدیگرنباشیم!!!
اماروزی...
برای کامل کردن نقاشیمان؛
دنبال هم خواهیم گشت !
به شرطی که اینقدر
نتراشیم همدیگرراتاحدنابودی...
🔺🔻🔺🔻🔺
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه:
✍🏼 #نماز، بهترین فرصت ملاقات و استحضار و حضور در محضر #خدا است، نماز برای خضوع و خشوع جعل شده است، همه مراتب خضوع و خشوع در نماز دیده می شود.
#کلام_بزرگان
#کلامی_از_بهجت
🍀🍃🍀🍃🍀🍃🍀🍃
🔺دحوالارض یعنی
پهن شدن زمین از زیر کعبه
آداب و اعمال شب و روز دحوالارض🤲
🔺ضمن اهتمام به اعمال امشب و فردا ؛ از استغفار و دعا برای مومنین و مومنات و بخصوص دعا در امر تعجیل فرج حضرت مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف، غافل نباشیم.
#اللهمالرزقناحجبیتکالحرام🕋
#اݪهۍعَجللِۅَلیڪالْفࢪج
اسلام دین کیفیت است نه کمیت ، به اندازه وسعتون عبادت کنید ، طوری نباشه که از عبادت زده شید . مستحبات به اندازهی نشاط ، واجبات هم عاری از مستحبات ، یعنی اون اقلّ واجب رو به جا بیارید .
- استاد فاطمی نیا .
#پند_شبانه🗯
● آقا امیرالمومنینعلی(علیهالسلام) :
اگر دائماً به دیدن شخصی بروی ؛
اشتیاقش به تو کمتر میشود ! !| غررالحکم، #حدیث۹۸۰۹
#زنان_بخوانند
با جذابیت های کلامی ،وجود همسر خود را کاملا سیراب کنید...
تا در برابر محرک های صوتی و جملات پر جاذبه و گاه گناه آلود دیگران مصون بماند.👌
#همسران_مثبت
━━🍃💠🍃🔸🍃🌹
#آقایان_بخوانند
💕چند توصیه اساسی برای مردها
🔖وقتی گمان می کنید همسرتان ناراحت است، منتظر نمانید او حرف زدن را آغاز کند. وقتی شما باب گفتگو را آغاز می کنید ٥٠ درصد از بار ناراحتی ومسائل او می کاهید.
🔖وقتی شما مجال حرف زدن را به همسرتان می دهید، بدانید ناراحت شدن از دلیل ناراحتی او هیچ کمکی به حل مسائل نمی کند.
🔖هر وقت احساس می کنید که می خواهید صحبت هاي او را قطع کنید و يا آنها را اصلاح کنید، فورا خود را از این کار منع کنید.
🔖وقتی نمی دانید چه باید بگویید، به هیچ وجه حرف نزنید. اگر نمی توانید مثبت و یا محترمانه حرف بزنید لطفا ساکت بمانید.
🔖اگر او نمی خواهد صحبت کند، با طرح سوالات بیشتر او را به حرف زدن ترغیب کنید.
🔖در مورد احساسات همسرتان قضاوت نکنید و يا آنها را اصلاح نکنید.
🔖تا جایی که امکان دارد آرام و متمرکز باشید و جلوی واکنش های منفی خود را بگیرید. اگر کنترل تان را از دست دهید اوضاع بدتر می شود و شما بازنده می شوید.
#همسران_مثبت
━━🍃💠🍃🔸🍃🌹
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت58
#سارینا
سامیار لب زد:
- شرمنده زن عمو رکب خوردیم.
مامان بیشتر گریه کرد و اومد سمتم.
تک تک نقاط بدن امو بوسید و گریه می کرد.
لب زدم:
- بابا من چیزیم نیست مامان دخترت شیره از دست خلافکار ها فرار کردم.
اقا بزرگ پاشد و با خشم سامیار و صدا کرد و رفت بالا.
اوه اوه حسابی توپ اقا بزرگ پر بود.
الان می زنه چش و چال بچه امو کور می گنه.
تییف فکر کن من به سامیار که دومتر قدشه می گم بچه ام!
انقدر بوس و تفی م کرده بودن حالم بد شده بود.
هر کی بوسم می کرد می نالیدم عجب غلطی کردم تیر خوردما.
بابا من از بوس بدم میاد.
مامان این سومین بشقاب بود که داشت بهم غذا می داد و واسه اینکه اذیت نشم برای جا به جابی امشب و خونه اقا بزرگ موندیم.
البته همیشه همین جا بودیم حالا امروز هم روش.
والا خونه خودمونه قابل مونو نداره.
سامیار داشت با لب تاب ش کار می کرد و حالا دو طرف صورت ش سرخ بود یکی که مامان زد یکی اقا بزرگ!
ولی عجیبه که هیچی نگفت یا با من باز بداخلاقی نکرد بگه همش تقصیر توعه!
هیچ رقمه تو کت ام نمی رفت ساکت یه جا دراز بکشم احسای می کردم با مبل یکی شدم.
بابا من نمی تونستم نیم ساعت یه جا بشینم سر کلاس صد بار به بهونه های مختلف بلند می شدم!
حالا سه هفته است افتادم روی تخت اون دو هفته خونه اون کیارش یه هفته بیهوش توی بیمارستان اینم از الان.
دستمو به مبل گرفتم بلند شم و چش مامان و دور دیده بودم.
که سامیار سریع پاشد و خوابوندم و گفت:
- چیکار می کنی دیونه شدی؟
با دست سالمم دستشو اومدم کنار بزنم اما زوم بهش نمی رسید و با حرص گفتم:
- بابا ولم کن می خوام برم دستشویی.
جوری نگاهم کرد انگار گفت خر خودتی .
ولی خر خودشه ها .
اروم بلندم کرد که خداوکیلی سخت بود همچین پهلوم تیر می کشید.
دوست داشتم یکم راه برم ولی عین هو میرغضب بردم سمت دستشویی.
پوفی کشیدم و وایسادم و گفتم:
- مامانمو صدا می کنی؟اروم کنار گوشش برو بگو.
سری تکون داد و گفت:
- می تونی وایسی؟
سر تکون دادم و به دیوار تکیه دادم.
سریع رفت سمت اشپزخونه منم پنگون وار مثل این بچه ها هست می خوان راه برم تاتی وار سالن و دور زدم بعد هم از در پشتی زدم بیرون و رسیدم قسمت پشت ویلا که والیبال بازی می کردیم.
درو بستم و به پسرا نگاه کردم.
امیر چشاش گشاد شد و چون حواسش به من بود توپ محکم خورد تو سرش.
خنده همه بالا رفت.
با خشم یه لگد محکم به توپ زد و اومد سمتم و گفت:
- مگه تو عقل نداری دختر برگرد تو یالا.
روی صندلی راحتی دراز کشیدم و گفتم:
- می خوام نگاه کنم.
که در باز شد و سامیار اومد و گفت:
- امیر سارینا رو ندیدی؟ به بهونه دستشویی پاشد نیتس..
با دیدنم که با لبخند ژکوند نگاهش می کردم وارفته نگاهم کرد.
سمتم اومد و دستمو گرفت و گفت:
- پاشو ببینم همینت کمه بخیه هات پاره بشه! پاشو ماشو
#رمان
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت59
#سارینا
دستشو پس زدم و گفتم:
- ای بابا مگه زندانی گیر اوردین تن خودمه می خوام پاشم بیام اینجا بشینم به شما چه ولم کنید.
امیر با مسخرگی گفت:
- والیبال چی؟ نمیای بازی؟
اومدم پاشدم که سامیار نگهم داشت و گفت:
- باز کن چقدر تو تکون می خوری.
با ذوق گفتم:
- بازی دیگه امیر گفت بیا.
چشای امیر گرد شد و گفت:
- بابا تو خیلی خری.
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:
- سر خودت رفتم .
رو به سامیار گفت:
- قربون دستت تو توی بازداشتگاه با ادم نفهم زیاد سر و کار داری اینم همون طوره تو بهتر زبون نفهم ها رو می فهمی .
خنده ای کردم و گفتم:
- یعنی نفهمه که زبون نفهم ها رو می فهمه؟
سامیار یه چشم غره به امیر رفت و گفت:
- گمشو حرف نزنی می گن لالی؟ کهگل شخصیت مو بردی زیر سوال برو نبینمت.
امیر رفت ادامه بازی و سامیار گفت:
- پا می شی؟
نچی کردم نگاهی بهم کرد و گفت:
- هر طور راحتی.
اخیش بلاخره دست از سر کچل من ورداشت.
یهو خم شد دست گذاشت زیر کمر و زانوم بلندم کرد.
ترسیده یقعه اشو دو دستی چسبیدم و گفتم:
- ولم کنننن الان می ندازیم بابا باشه فهمیدم زود داری بازو داری اییی مامان .
با سر و صدای من مامان اومد تو سالن و به صورت ش کوبید و گفت:
- ا وا سامیار چی می کنی واسه چی دختر مو بلند کردی مگه گونی برنجه!
خدایی کجای من الان شبیهه گونی برنج بود؟
همین سوال و پرسیدم که مامان گفت:
- قربونت برم رنگ ت عن برنج و گونی برنج سفیدی دورت بگردم.
عجب!
سامیار روی مبل گذاشتم و گفت:
- رفته بود بیرون اوردمش شما برو دور غذا من مراقبشم .
مامان سری تکون داد و رفت پایین پاهام نشست و تلوزیون و رو روشن کرد و زد برنامه کودک.
مگه من بچه ام؟
نگا چپی بهش انداختم و با پام یه لگد زدم بهش گفتم:
- خودتو مسخره کن بچه مثبت.
با تعجب گفت:
- خودرگیری داری؟ چته چرا جفتک می ندازی؟
عجب رویی داشتا.
با حرص گفتم:
- این چیه مگه من بچه ام ؟
دستی تو موهاش کشید و گفت:
- مگه دخترا از همینا نگآ نمی کنن؟
دستمو زیر چونه ام زدم و گفتم:
- بلی ولی بنده از اونجایی که تک ام خیر! یه فیلم سینمایی بزار من هندی دارم.
اخم کرد و گفت:
- نه اون فیلم های مستهجن چیه می بینی بزار بهت فیلم نشون بدم ببینی فیلم چیه!
فیلم و گذاشت.
اسم فیلم تنگه ابو قریب بود.
#رمان
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت60
#سارینا
با دیدن فیلم چشمام چهارتا شد.
یه چیز های جدید و عجیب غریب می دیدم.
فیلم مآل زمان جنگ عراق و ایران بود.
چیزی راجب ش نمی دونستم.
ترسیده گفتم:
- این دونه های بزرگ چیه رو بدن شون؟
سامیار گفت:
- شیمایی زدن .
متعجب گفتم:
- خوب ما هم اونا رو می زدیم!
سامیار گفت:
- اولا ما نداشتیم
دوما استفاده ازش حرامه برای ما
سوما ما انقدر نامرد ایم سر مردم بی گناه یه کشور بمب شیمیایی بزنیم؟
نمی دونستم چی بگم حرف حق جواب نداشت.
لب زدم:
- حالا این شیمیایی چی هست؟
سامیار گفت:
- بمب اتم می شه گفت اگر هر کشور30 درصد ازانرژی هسته ای رو کشف کنه و حالا انجام بده بسازن دیگه کسی به خاطر سرطان نمی میره کلی دارو میشه ساخت ولی دوره روحانی چون جاسوس بود و نفوذی ما 7 درصد شو ساختیم گل زد روش! توی جنگ کره بود با امریکا امریکا داشت شکست می خورد که بمب اتم و ساخت و گفت چه موقعه بهتر از حالا؟ که جنگ و امتحان ش کنم زد و خیلی کشته و نابودی داد یعنی به 100 درصد انرژی هسته ای رسیده بود برای ما تا حدی ش خوبه و 100 درصد ش که بمب اتم می شه حرام شده بنا به قران کریم به نام ایه ی لاضرر اسلام با اسیب دیدن و اسیب رسوندن مخالفه! ما نباید به کسی اسیب بزنیم فقط در برابر کفار از خودمون باید دفاع بکنیم و حق مظلوم ها رو از ظالمین باید بگیریم! نه مظلوم های ایران بلکه تمام کشور های مسلمان یا بی گنآه.
سری تکون داد و گفتم:
- ما چند تا شهید دادیم؟ 1000 تا؟
یا چشای از حدقه زده بیرون نگاهم کرد و گفت:
- چی! مسخره می کنی؟
متعجب گفتم:
- نه خوب من از کجا بدونم.
لب زد
- پس بزار دقیق برات بگم چقدر شهید با چه درجه هایی از دست دادیم
ﺗﻌﺪﺍﺩ ۲۱۳۲۵۵ ﻧﻔــﺮ شهید ﮐﻪ ﺷــﺎﻣﻞ؛
۱۵۵۰۸۱ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ،
۱۶۱۵۴ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﺣﻤﻼﺕ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﻪ ﺷﻬﺮﻫﺎ،
۱۱۸۱۴ ﻧﻔﺮ ﺩﺭﺣﻮﺍﺩﺙ ﻣﺘﻔﺮﻗﻪ
ﻭ ﺳﺎﯾﺮ ﻣﻮﺍﺭﺩ ۹۸۸۹ ﻧﻔﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺁﻣﺎﺭ ﺗﻌﺪﺍﺩ ۱۵۵۲۵۹ ﻧﻔﺮ ﻣﺠﺮﺩ،
ﺗﻌﺪﺍﺩ ۵۵۹۹۶ ﻧﻔﺮ ﻣﺘﺄﻫﻞ،
ﺗﻌﺪﺍﺩ ۷۰۵۴ ﻧﻔﺮ ۱۴ ﺳﺎﻟﻪ ﻭ ﮐﻤﺘﺮ،
ﺗﻌﺪﺍﺩ ۶۵۵۷۵ ﻧﻔﺮ ﺑﯿﻦ ۱۵ ﺗﺎ ۱۹ ﺳﺎﻟﻪ،
ﺗﻌﺪﺍﺩ ۸۷۱۰۶ ﻧﻔﺮ ﺑﯿﻦ ۲۰ ﺗﺎ ۲۳ ﺳﺎﻟﻪ،
ﺗﻌﺪﺍﺩ ۲۲۷۰۳ ﻧﻔﺮ ﺑﯿﻦ ۲۴ ﺗﺎ ۲۹ ﺳﺎﻟﻪ،
ﺗﻌﺪﺍﺩ ۳۰۸۱۷ ﻧﻔﺮ ۳۰ ﺳﺎﻟﻪ ﻭ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑﻮﺩﻩ
ﺳﭙﺎﻩ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭﺍﻥ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺍﺳﻼﻣﯽ:
ﮐــﺎﺩﺭ: ۲۳۱۹۹ ﻧﻔﺮ
ﺳﺮﺑﺎﺯ: ۱۶۷۳۸ ﻧﻔﺮ
ﺍﺭﺗﺶ ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺍﺳﻼﻣﯽ:
ﮐــﺎﺩﺭ: ۹۰۸۹ ﻧﻔﺮ
ﺳﺮﺑﺎﺯ: ۳۶۹۶۵ ﻧﻔﺮ
ﻧﯿﺮﻭﯼ ﺍﻧﺘﻈﺎﻣﯽ ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺍﺳﻼﻣﯽ:
ﮐــﺎﺩﺭ: ۲۹۲۶ ﻧﻔﺮ
ﺳﺮﺑﺎﺯ: ۵۶۷۲ ﻧﻔﺮ
ﺷﻐﻞ ﺁﺯﺍﺩ: ۳۱۶۷۴ ﻧﻔﺮ
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ: ۳۲۲۷۵ ﻧﻔﺮ
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ: ۲۶۰۸ ﻧﻔﺮ
ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ: ۲۷۴۲ ﻧﻔﺮ
ﺑﯿﮑﺎﺭ: ۶۱۲۸ ﻧﻔﺮ
ﺩﻭﻟﺘﯽ : ۲۶۲۹۳ ﻧﻔﺮ
ﺑﺴﯿﺞ ﻭﯾﮋﻩ: ۲۳۲۹ ﻧﻔﺮ
ﺧﺎﻧﻪ ﺩﺍﺭ : ۳۱۳۶ ﻧﻔﺮ
ﮐﻮﺩﮎ : ۲۹۰۶ ﻧﻔﺮ
ﻏﯿﺮ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ: ۴۵۶۴ ﻧﻔﺮ
ﺟﻤـــﻊ ﮐــﻞ : ۲۱۳۲۵۵ ﻧــﻔﺮ …
بهت زده به سامیار چشم دوختم و خنده عصبی کردم و گفتم:
- شوخی می کنی دیگه؟
با اخم نگاهم کرد که گفتم:
- خدایا این همه شهید اخه؟
#رمان