eitaa logo
سمت بصیرت
110 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
137 فایل
با ما همراه باشید مطالب این کانال از منابع موثق می باشد. آیدی کانال جهت ارتباط، انتقادات و پیشنهادات👇👇 @yazaljalal
مشاهده در ایتا
دانلود
۲ ⏰⏰⏰⏰ 🍃 در کنار همه نعمتهای الهی ما نعمت را داریم که معمولا به آن توجهی نمی کنیم. وقتی که عمر به پایان رسید؛ آنوقت می خواهیم آن را ببینیم. زمان خیلی اهمیت دارد. در ما در ظرف زمان مهمان این ضیافت الهی شده ایم؛ باید اساسا را بدانیم سپس قدر زمانی را که در آن مهمان هستیم بدانیم. کسی که اساسا در زندگی خود ارزش زمان را نمی داند بعید است بتواند ارزش زمان را هم بفهمد. 👌ما خیلی از دارایی های خودمان را میتوانیم بذل وبخشش کنیم ولی در مورد زمان باید باشیم. 🔔 شما برای کسی و یا انجام کاری زمانی می گذارید و وقت صرف می کنید در واقع اگر دقت کنید دارید خود را برای او فدا می کنید. 👈 وقتی شخصی از دنیا می رود در واقع زمان او تمام شده است. 😔 موقع به انسان می گویند: می خواهی یک ساعت دیگر عمرت بیشتر شود؟ با تمام وجود می گوید بله! 👌👌 همین آن وقت ارزش خودش را نشان می دهد. ✅ اگر برای کسی خرج کنید یا از و صرف کنید ارزشش به اندازه ی زمانی که صرف می کنید نیست. ولی ما برعکس در صرف زمان سخاوتمندیم! ❌ این مسئله تا حدی است که اگرکسی در رابطه با زمان مراقبت کند و حساسیت بخرج دهد می گویند آدم خوبی نیست!
جویپا: ۶ ⏰⏰⏰⏰ 🔔 و رها بودن زمان، در لسان امام صادق (ع)، از مهمترین عوامل است. 👈 جوان انرژی زیادی دارد ولی عمده وقت او صرف شرکت در می شود و نباید در این شرایط از او انتظار استعدادهایش را داشت و انتظار داشت درگیر ابلیس نشود. ❌ ما در بسیاری از اصول خود کارشناسی شده نیست و طراحی شده توسط دشمنان قبل از انقلاب هست وکماکان به قوت خودش باقی ست. ❌ کمیته های کارشناسی با دیدگاه عمیق که بتوانند این تحول ها را ایجاد بکنند و وقت جوانان ما هدر نرود؛ وجود ندارد. 👈 در مدرسه بسیاری از مسائل مانند آموزش داده می شود ولی در 12 سالگی که بچه دانش آموز هست؛ مدیریت را یاد نمی گیرد. 👌 نماز برای انسان است لکن از اولین وجوه انسانی این است که انسان را بداند؛ آن هم زمانی که موقت می باشد و دائم نیست و برای هر لحظه اش محاسبه ای خواهد بود. 🤔 علاوه بر جامعه همه ما باید نگرشمان را به زمان تغییر دهیم و موضوع آن دائما ذهن ما را مشغول خود کند. 😔 ائمه اطهار(ع) برای گذشت زمان می خوردند وقدر می دانستند؛ مثلا در دعایی در آغاز ماه مبارک ، امام سجاد (ع) برای پایان ماه مبارک از روز اول غصه می خوردند.
@nargesyare: ✍️ 💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود. دیگر گریه‌های یوسف هم بی‌رمق شده و به‌نظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمت‌شان دویدم. 💠 زن‌عمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه می‌رفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زن‌عمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید. چشمان حلیه بسته و نفس‌های یوسف به شماره افتاده بود و من نمی‌دانستم چه کنم. زن‌عمو میان گریه (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد و با بی‌قراری یوسف را تکان می‌داد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بی‌هوش بود که نفس من برنمی‌گشت. 💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب می‌ترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانه‌های حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش می‌کردم تا چشمانش را باز کند. صدای عمو می‌لرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری می‌داد :«نترس! یه مشت بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو شد و ناله زن‌عمو را به بلند کرد. 💠 در میان سرسام مسلسل‌ها و طوفان توپخانه‌ای که بی‌امان شهر را می‌کوبید، آوای مغرب در آسمان پیچید و اولین روزه‌مان را با خاک و خمپاره افطار کردیم. نمی‌دانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت. 💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بی‌تاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران می‌بارد و زیر لب به فدای یوسف می‌رود. عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج دور باشیم، اما آتش‌بازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپاره‌ها اضافه شد و تن‌مان را بیشتر می‌لرزاند. 💠 در این دو هفته هرازگاهی صدای انفجاری را می‌شنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بی‌وقفه تمام شهر را می‌کوبیدند. بعد از یک روز آن‌هم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم. 💠 همین امروز زن‌عمو با آخرین ذخیره‌های آرد، نان پخته و افطار و سحری‌مان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی می‌کرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود. زن‌عمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمی‌دانستم آبی برای دارد یا امشب هم با لب خشک سپری می‌کند. 💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت بر سر شهر می‌پاشید، در خاکریزها چه‌خبر بود و می‌ترسیدم امشب با گلویش روزه را افطار کند! از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس می‌کردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد. 💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت هم‌صحبتی‌ام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت. حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زن‌ها هر یک گوشه‌ای کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کردیم. 💠 در تاریکی خانه‌ای که از خاک پر شده بود، تعداد راکت‌ها و خمپاره‌هایی که شهر را می‌لرزاند از دست‌مان رفته و نمی‌دانستیم بعدی در کوچه است یا روی سر ما! عمو با صدای بلند سوره‌های کوتاه را می‌خواند، زن‌عمو با هر انفجار (روحی‌فداه) را صدا می‌زد و به‌جای نغمه مناجات ، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک کردیم. 💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پرده‌های زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خرده‌های شیشه پوشیده شده بود. چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستون‌های دود از شهر بالا می‌رفت. 💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرم‌تر می‌شد و تنور داغ‌تر و ما نه وسیله‌ای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش. آتش داعشی‌ها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! می‌دانستم سدّ شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمی‌دانستم داغ عباس و ندیدن حیدر سخت‌تر است یا مصیبت ...
@nargesyare: @nargesyare: ✍️ 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 💠 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 💠 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💠 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اهمیت و فضیلت درک سحر ، و خوردن سحری در ماه مبارک رمضان در کلام آیت الله مجتهدی تهرانی ( رحمت الله علیه ) ✅ اصل روزه در ماه رمضان برای این می باشد که در سحر بیدار باشید‼️ @samtebasirat99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ نابغه ای که نمی شناسید... 🔰بیانات مقام معظم رهبری در خصوص شخصیت علمی ❇️امام خمینی(ره): سید محمدباقر‌‎ ‌‏صدر که بود و امید این بود که اسلام از او بهره برداریهای زیادتری‌‎ ‌‏بکند و من امیدوارم که کتابهای این مرد بزرگ مورد مطالعه مسلمین قرار بگیرد. ✍۱۹ فروردین ماه سالروز شهادت به دست رژیم بعث عراق @samtebasirat99
🔳⭕️چگونه در فضای مجازی و حقیقی احمق نباشیم! احتمالا شما هم در شبکه های مجازی خوانده اید که زیباترین مجری دنیا ایرانی است. یا اگر سارقان شما را مجبور کردند که رمز کارت بانکی تان را وارد کنید، آن را برعکس وارد کنید آنگاه پلیس می فهمد و به کمک شما می آید. یا دیوار چین از ماه دیده می شود. یا نام کرم بستنی (و در نتیجه آیس کریم) از کریم باستانی که در شهر ری یخ فروش می کرده گرفته شده. وقتی با یک مطلب برخورد کردیم باید چیکار کنیم؟ نشریه گمان ۱۴ قاعده و سرنخ کاربردی برای تفکر انتقادی (موشکافانه) ارایه کرده که کمی آن را بازنویسی کردم. ◾️ اولین تست؛ منبع (رفرنس): آیا منبع معتبر دارد؟ این مطلب یا ادعا بر چه مبنایی است و از کجا چنین حرفی درآمده؟ ◾️کل ماجرا یا یک قطعه فیلم و تکه عکس: یک عکس همان قدر که به اندازه‌ هزار خط نوشته حرف دارد میتواند هزار داستان تخیلی نیز درست کند. زاویه‌ خاص فیلمبرداری، مشخص نبودن اتفاقات قبل و بعد از آن تکه‌ جدا شده از فیلم، ربط دادن عکس به مطلب نامرتبط، دستکاری عکس و فیلم (فتوشاپ) و … فرصت را برای داستان‌ سازی تخیلی ایجاد می‌کند. مثلا عکس کودکی که مار داخل سرش است.بعضی اصلا از روی یک عکس مخدوش، شروع می کنند و یک خبر می سازند! ◾️اعلام زمان‌های نسبی به جای ذکر تاریخ مشخص: یک‌ساعت پیش، دیشب، به تازگی، از فردا، آخرین دستاوردها و … برای مثال بیش از سه سال است که شایعه‌ «به تازگی گوگل برای تغییر نام خلیج فارس رای‌گیری اینترنتی گذاشته». یا «آخرین تحقیقات دانشمندان ژاپنی…» ◾️دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا: عباراتی که نشان می‌دهد رازی مخوف یا سندی فوق‌محرمانه کشف شده: شرکت‌های دارویی برای کم نشدن سودشان نمیگذارند شما بدانید لیمو همه بیماریهای لاعلاج را درمان میکند! یا نامه‌ی فوق‌ محرمانه و مسقیم درباره‌ زلزله‌ تهران! ◾️جملات خبری علمی‌طور اما مبهم: دانشمندان [سریع بپرسید کدام دانشمندان؟] کشف کرده‌اند که خوردن کره در ساعت ۱۲ ظهر باعث .... کدام پژوهش؟ چه سالی؟ نتایج آن در کدام نشریه علمی کجا منتشر شده؟ نمونه آماری چند نفر بوده است؟ ◾️آدم های بدون نام: هر جا شنیدید که گفته شد «کارشناسان معتقدند» یا «به گزارش شاهدان عینی» رد نکنید اما شک کنید. ◾️ارجاع دروغین خبرهای ناشنیده به خبرگزاری‌های بسیار مشهور و معتبر برای اعتبار بخشی به مطلب: در اینگونه مطالب به صورت خیلی کلی نوشته میشود منبع: سی.ان.ان یا بی.بی.سی. یا پلیس فتا. یا ارجاع به منابع غیرواقعی با اسمهای عجیب و غریب و پر ابهت: شبکه‌ خبری Alien News فرانسه، شبکه آزادنگاران بدون مرز، تیم تحقیقاتی دکتر چوانگ در مرکز توکیو! ◾️تحریک شدید احساسات از طریق اغراق در داستان‌های غم‌انگیز، عکس‌های دلخراش، تحریک حس وطن‌ پرستی یا اعتقادات مذهبی و... نشانه اولیه برای دروغ بودن است. ◾️عدم ارتباط منطقی و تخصصی منبع با متن: مثلا رئیس مرکز «قلب» ژاپن گفته است سیگنال موبایل برای «مغز» مضر است! ◾️اینترنت و گوگل منبع نیستند! اینها ابزارهای جستجو هستند. هر چیزی در آن پیدا شود درست نیست حتی اگر صد جا تکرار شده باشد. انگلیسی بودن یک مطلب هم به معنی معتبر بودنش نیست! انگلیسی زبان ها هم به اندازه ما استعداد گول خوردن دارند. ◾️«آیا میدانید»ها! نادانسته‌های کوچک و سطحی جهان آنقدر زیاد است که تشخیص راست بودنشان بسیار مشکل است. زیاد آن‌ها را باور نکنید حتی اگر هم راست باشند تغییری در زندگی شما ایجاد نمی کنند. ◾️شاهدان غیبی! همه ما افرادی را دیده‌ایم که در دفاع از یک ادعای عجیب می گویند: «یکی از دوستانم با چشم خودش دیده!». برای احترام به شعور خودمان هم که شده درخواست کنیم با آن شخص سوم گفتگو کنیم. ◾️شیوه‌ نگارش و سطح علمی‌ بودن: اشتباه املایی و نگارش شتابزده و غیرحرفه‌ای هم نشانه خوبی است. ◾️زیبایی مساوی صحت نیست: داشتن عکس‌ها و ظاهر گرافیکی زیبا یا تدوین یک ویدئوی حرفه‌ای دلیلی برای درست بودن آن نیست. بسیار دیده شده برای مطالب چرند تصاویر گرافیکی زیبا یا حتی ویدئو ساخته اند و افراد فریب ظاهر آن را خورده اند. ☑️⭕️تجویز راهبردی ▫️ برای وقت خود ارزش قائل باشیم و اصولا به هر چیزی گوش نکنیم و مطالبی را بخوانیم که فکر می کنیم هم درست باشد هم بدردبخور. ▫️ برای شعور خود ارزش قائل باشیم و اجازه ندهیم دیگران هر ادعای غلطی را به ما بفروشند. ▫️ برای زمان و شعور جمعی نیز ارزش قائل باشیم و سواد رسانه‌ای و تفکر انتقادی را توسعه دهیم. در کتاب استراتژی توسعه ایران (لینک دانلود) گفته شده برای تربیت نسل توسعه آفرین، باید به تفکر انتقادی مجهز شویم تا در مقابل زودپذیری، تلقین پذیری، القاء پذیری، خرافه پرستی، فرمان برداری، شخصیت پرستی و تقلید و سلطه گری و سلطه پذیری بایستیم. ✍این ۱۴ سرنخ اولین گام. @samtebasirat99