eitaa logo
سَمتِ بِهِشت
2.6هزار دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
6.9هزار ویدیو
217 فایل
‌ فعالیتها سایت www.samtebehesht.ir ویسگون http://www.wisgoon.com/samte_behesht پیام ناشناس http://harfeto.timefriend.net/16074218476816 ارتباط @Amirmehrab56
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️دعای هر روز ماه صفر جهت محفوظ ماندن از بلاها ... امشب، وارد ماه صفر میشیم ماه رحلت حضرت رسول، شهادت امام حسن مجتبی و امام رضا علیهم السلام، شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥سلام بر قدس شریف... 💥‌وسلام علیک یا ابراهیم رییسی💔🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
کربلا کربلا ما داریم می آییم.mp3
10.56M
🕌 کربلا کربلا ما داریم می‌آییم ... ✅ مناسب پیاده روی اربعین 🎤 میثم مطیعی ❇️ اومدیم پای پیاده آقا از همون لحظه که خوندی مارو تا با گریه آب و جارو کنیم جاده ی نجف به کربلا رو زنده مونده هنوز شورِ «هل من معین» وعده ی عاشقاست کربلا اربعین ... 🏷 علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهدےجان مردی شبیه آسمان از ایل خورشید با کوله بار نور و عرفان خواهد آمد پای تمام چشمه ها نرگس بکارید نور دل چشم انتظاران خواهد آمد تابنده ترین خورشید،به صبح عشق سوگند روزی شب ما هم به پایان خواهد آمد
شاه سلام علیک صبح امید من ای شمسِ جهان تاب حسین.... و سلام لڪ منـّی و لِاَصحـاب حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ تلاوت روزانه قرآن کریم به نیت سلامتی وتعجیل در فرج مولایمان صفحه ۲۸۳
سَمتِ بِهِشت
#قسمتـهفتم #سالهایـنوجوانی ماجرای یک روز برفی☃️ چشمانم را باز کردم ،نگاهم به شیشه ی مه گرفته ی ا
🧕🏻🥺 احساس سوزش شدید در دستانم احساس می کردم بعد از چند دقیقه معلم وارد کلاس شد همه ی بچه ها به احترام ایشان از جا بلند شدند ،کلاس غرق سکوت شد. خانم معلم گفت: برف 🌨خیلی زیادی باریده تا ظهر مجبورید در کلاس بمانید اما به دلیل یکنواخت نشدن کلاس ده دقیقه آخر زنگ را بازی می کنیم بچه ها خیلی خوش حال شدند خب این اولین باری بود که خانم معلم این پیشنهاد را داده بود بعد از صحبتش گفت:کتاب های فارسی📗 را باز کنید درس رنج هایی کشید ام که مپرس را بیاورید... زینب از روی درس شروع به خواندن کرد زینب دختر لاغر و ریز اندامی بود که خیلی صدای آرامی داشت اما خانم معلم علاقه زیادی به او داشت چون بسیار پر تلاش و درس خوان بود زینب شروع به خواندن کرد به نام خدا ، درس نهم، «رنج هایی کشیده ام که مپرس» همه کلاس گوش جان سپرده بودند به روخوانی زینب نیم ساعتی گذشت تا روان خوانی درس تمام شد و بعد از حل تمرین های درس خانم گفت: برای امروز کافی است. بازی به این صورت بود که هر کسی یک اسم بگوید و فرد بعدی یک اسم دیگر همراه با کلمه ی قبلی را تکرار کند بازی خیلی جذابی بود تا زنگ تفریح ادامه پیدا کرد. وقتی زنگ خورد معلم از کلاس بیرون رفت بچه ها در نیمکت های رنگ رو رفته کلاس نشسته بودند و شروع به خوردن تغذیه هایشان کردند بعد از اتمام زنگ تفریح معلم دوباره به کلاس بازگشت نوبت زنگ ریاضی رسید خب این درس نیازمند تمرکز فروان هست همه با دقت به درس گوش دادیم و تمرین حل کردیم. تا ظهر کلاس ها یکی پس از دیگری گذشت نور خورشید بی حال بر حیاط مدرسه تابیده بود انگار خورشید 🌤هیچ رمقی برای تابیدن نداشت زنگ خانه که زده شد هوا کمی گرم شده بود و کوچه ها نیز شلوغ شده بود. از مدرسه بیرون آمدم و به سمت خانه حرکت کردم هنوز چند قدمی از مدرسه دور نشده بودم که دوستم صدایم کرد برگشتم به سمت صدا دیدم زهرا دختر اعظم خانم همسایه دیوار به دیوار مان بود با هم به راه افتادیم از ماجرای صبح برایش تعریف کردم و گفتم : صبح به زمین خورم فکر کنم پایم زخمی شده باشد! به خانه که رسیدم از زهرا خداحافظی کردم به حیاط نگاهی کردم برف های صبح کمی آب شده بود وارد اتاق شدم مادر مشغول بافتن قالی بود در این چند ماه نصف قالی را بافته بود تا زودتر آماده شود و به مش رحمت بدهد تا خیالش کمی راحت شود بعد از ناهار 🥣درس هایم را خواندم درس فارسی چند کلمه سخت بود که قرار شد با آن جمله بنویسم و بر متن مروری کنم تا نزدیک غروب همه ی درس ها📚 را خواندم . فصل زمستان❄️ هوا خیلی زود تاریک می شود و فرصتی برای بازی در کوچه نیست به خصوص زمانی که برف هم ببارد دیگر نمی شود از خانه بیرون رفت باید کنار کرسی نشست ومشغول خواندن کتاب شد نوشیدن چای در این هوای سرد بسیار لذت بخش است . شب پرده ی سیاه خودش را بر آ سمان کشید پدر و برادرم برای کار به شهر رفته بودند در روستا. پاییز🍂 ، زمستان❄️ کشاورزان گندم ها را. درو می کنند و سیب زمینی ها را برداشت میکنند چون کار کشاورزی ندارند و در سرما ی زیاد نمی توانند محصول بکارند به شهر می روند تا با دامداری در گاوداری ها معشیت خود وخانواده را بچرخاند. شب هوا تاریک بود چراغ های💡 روستا چندان نمی توانست روستا را روشن کند صدای زوزه شغال ها از نزدیک شنیده میشد شغال ها برای گرفتن مرغ ها وخروس ها🐔 اطراف روستا می چرخیدندو در فرصت مناسب اقدام میکنند چند روز پیش شغال به خانه یکی از همسایه ها آمد و چند تا از مرغ و خروس هایش را شکار کرده بود مامان هم برای در امان نگه داشتن مرغ و خروس ها آنها را در انبار خانه می گذاشت تا هم مکان گرم داشته باشند و هم شغال به آنها حمله نکند از روزی که گذشت و در میان برف ها به مدرسه رفته بودم خیلی خسته بودم و بعد از جمع کردن سفره همان جا خوابم برد. نویسنده :تمنا🥰☘
1_1694249820.mp3
3.17M
🎧پیاده روی برای زیارت امام حسین(علیه السلام) 🎙حجت الاسلام ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا