برنامه سمت خدا
زمان پخش : 07-04-97 (بازپخش 29-03-90)
کارشناس : حجت الاسلام والمسلمین عالی
موضوع برنامه : آثار یاد مرگ
تصورکن بهاری را که از دست تو خواهد رفت همه گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت، شبی در پیچ زلف موج در موجت تماشا کن نسیم بی قراری را که از دست تو خواهد رفت، مزن تیر خطا آرام بنشین و مگیر از خود تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت، همیشه رود با خود میوه ی غلطان نخواهد داشت، به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت، به مرگی آسمانی فکر کن محکم قدم بردار به حلق آویز داری را که از دست تو خواهد رفت.
سوال – علت ترس ما از مرگ چیست ؟
پاسخ – این یک چیز عمومی است که همه ی افراد یک ترس و وحشتی از مرگ دارند. حتی برخی از افراد از نام مرگ هم فراری هستند. ما به طور کلی دو جور ترس از مرگ داریم. بعضی از ترس ها، ترس هایی هستند که ارزش و تقدسی ندارند و باید کاری کنیم که به تدریج از بین بروند. ولی برخی از ترس ها مقدس هستند. منشأ برخی از ترس ها بدلیل بی ایمانی، جهالت و ضعف و نقصی است که دردرون انسان وجود دارد. در موارد زیادی در روایات به اینگونه ترس ها اشاره شده است. در روایت داریم که امام هادی (ع) به بالین یکی از دوستان خود که در حال احتضار بود رفتند. او خیلی گریه می کرد و می ترسید. یک کسی از حضرت سوال کرد که چرا ما اینقدر از مرگ می ترسیم ؟ امام فرمودند: از مرگ می ترسیم به این خاطر که نمی دانیم چیست و آن را نمی شناسیم. یک راننده ای که در یک جاده ی تاریک و ناشناخته حرکت می کند، نگران است. از این وحشت دارد که هر لحظه چه اتفاقی می خواهد پیش بیاید. امام هادی (ع) فرمودند: اگر به فرض چرک و کثافت بدن تو را گرفته باشد. در عین حال مریضی های پوستی و زخم هایی نیز به بدن تو وارد شده باشد. اگر همه ی اینها را با یک حمام رفت شستشو دهید پاک می شود و از رنج رهایی پیدا می کنید. آیا در این صورت باز هم می ترسید حمام بروید و از آن بدتان می آید ؟ گفتند: نه. مرگ نیز یک چنین چیزی است برای کسی که یک کثافات و آلودگی هایی بر جان او مانده و در دنیا پاک نشده، بوسیله ی آن شستشو پیدا کرده و از رنج ها خلاصی پیدا می کند. آن شخص با آرامش به استقبال مرگ رفت و چند لحظه ی بعد از دنیا رفت. بسیاری از دلایل ترس از مرگ جهالت است. در روایتی امام جواد (ع) فرمود: مانند بچه ای است که چون خاصیت دارو را نمی داند از آن فراری است. اما آن کسی که عاقل است و می فهمد که آن دارو او را از رنج خلاص می کند به استقبال آن می رود. گاهی اوقات سبب آن جهل است و گاهی نیز تعلقات شدید به دنیا است. اگر شما روی کف دست خود چسبی بزنید که مویی ندارد می توانید به راحتی و بدون درد آن را بکنید. اما اگر آن را در جای پرمویی، مثلاً روی پا یا پشت دست خود بزنید که با صدها مو گره خورده، وقتی که می کنید درد دارد. چه بسا انسان نسبت به امورات مختلف دنیا تعلقات شدید پیدا کرده و مانند هزاران زنجیر به جان او وابسته شده است. طبیعتاً دل کندن از آنها و به سمت مرگ رفتن یعنی دوری کردن از محبوب او. یک کسی خدمت پیامبر اکرم (ص) رسید و گفت: من از مرگ می ترسم و از آن بدم می آید. پیغمبر فرمود: آیا تو اموالی داری ؟ گفت بله. پیامبر فرمود: آیا در راه خدا چیزی را برای بعد از مرگ خود داده ای ؟ گفت نه. فرمود به خاطر همین می ترسی چون به جان تو وابسته شده است. یکی دیگر از علل ترس از مرگ که خیلی شیوع دارد، گناهان، ظلم ها و آلودگی هایی است که در وجود انسان است. همه ی ما می دانیم که پس از مرگ میهمان سفره ی خود هستیم و بعد از مرگ دست پخت خودمان را مقابل ما می گذارند. چیزی غیر از اعمال ما نیست. اگر خوب باشد و آن را در دنیا خوشمزه درست کرده باشیم که کار خودمان است و اگر هم تلخ باشد که باز هم کار خودمان است. اگر بوته خار است خود کشته ای اگر پرنیان است خود رشته ای. مار و مور و حیوانات دیگر عالم قبر و جهنم را از جای دیگری نمی آورند بلکه ما با اعمال خود آنها را درست کرده ایم. ظلمت های قبر ظلم های ما است.
در روایتی از پیامبر اکرم (ص) است که همان ظلم هایی که می کنیم ظلمت های روز قیامت می شود. وگرنه اگر اینجا اعمال ما سالم باشد کاری با ما ندارند. دلیلی ندارد که خداوند بخواهد کسی را در فشار قرار دهد. نقل می کنند که کنار روستای ملانصرالدین قبرستانی بود زمانی که در حال سرزدن به آنجا بود دید یک قبری شکافته است. وارد آن قبر شد و دراز کشید. نزدیک غروب بود که جمعی از دوستان با اسب و الاغ وارد قبرستان شدند. بخاطر سرو صدایی که ایجاد شده بود ملانصرالدین فکر کرد که نکیر و منکر هستند که آمده اند. ترسید و یکباره از جای خود بلند شد. وقتی آن افراد در تاریکی این صحنه را دیدند، اسب و قاطرهای آنها رم کرد و به هم ریختند. وقتی فهمیدند که ملانصرالدین یک چنین کاری کرده است حسابی او را کتک زدند. او نیز با لباس پاره و خونی از دست آنها فرارکرد و به منزل آمد. همسر او گفت چه شده است ؟ گفت که من یک چنین کاری کردم. زمانی که یک مقدار آرام گرفت همسر از او پرسید از عالم قبر چه خبر؟ ملانصرالدین گفت اگر قاطر کسی را رم ندهید با شما کاری ندارند. درواقع اگر قاطر کسی را رم ندهیم و در دنیا ظلمی نکنیم با ما کاری ندارند. امام مجتبی (ع) یک دوستی داشتند که بسیار شوخ بود. چند روز او را حضرت ندیده بودند بعد از چند روز که دیدند گفتند چطور هستید ؟ گفت آقا یک جوری زندگی می کنم که نه خدا راضی است، نه شیطان راضی است و نه خودم. حضرت لبخندی زدند و گفتند چطور؟ گفت خدا راضی نیست به این خاطر که می خواهد مدام از او اطاعت کنم و معصیتی انجام ندهم که من اینگونه نیستم. شیطان از من راضی نیست چون می خواهد دائم معصیت کنم و هیچ اطاعتی نداشته باشم که آن هم نیستم. خودم هم راضی نیستم چون دوست دارم که تا آخر بمانم و هیچ گاه نمیرم که اینطور هم نیست. همان موقع یک نفر کناری ایستاده بود گفت، چرا ما از مرگ بدمان می آید و هرگاه حرف می زنیم می گوییم نمی خواهیم بمیریم. حضرت فرمودند: چون شما خرابکاری کرده اید و این طرف را آباد کرده اید و می ترسید که از یک جایی که آباد شده به یک جای خراب بروید. بنابراین برخی از ضعف ها بخاطر نقطه ضعف ها، جهل، کم معرفتی و کم ایمانی ما است. بنابراین این ترس ها مقدس نیست، چون منشأ آنها مقدس نیست. یک ضرب المثل معروفی است که می گوید اگر کسی خیانتی کرده می ترسد. اگر کسی دزدی کرده و یا در اداره ای یک رشوه ای گرفته است می ترسد. تا حسابرس، بازپرس و پلیس او را ببیند می ترسد. اگر این فرد نزد شما بیاید و بگوید چکار کنم که نترسم ؟ می گویید خوب دزدی نکنید تا نترسید. این ترس مقدس نیست. اینجا هم به همین صورت است ما باید وابستگی های خود را کم کنیم. ما باید در زندگی خود گناه نکنیم و یا اگر کرده ایم آنها را حذف کنیم. یکی از بهترین چیزهایی که می تواند جلوی گناهانی را که به عادت تبدیل شده و هم چنین محبت به دنیا را بگیرد، همین یاد مرگ بودن و شنیدن موعظه های در رابطه با مرگ است. همچنین خواندن برخی دعاها که ما را به یاد مرگ می اندازد. من توصیه می کنم مناجات حضرت امیرالمومنین در مسجد کوفه را دوستان زیاد بخوانند. در این مناجات امیرالمومنین تعبیرات قرآنی را جمع آوری کرده است. اگر این تعبیرها را ما بخوانیم و دقت کنیم واقعاً موثر است. باید به مرور منشأ این ترس را از بین برد تا خود آن از بین برود. اما یک ترسی هم است که برخی از اولیاء خدا داشته اند. این ترس، ترس مقدسی است. شما شنیده اید که مومن باید خوف و رجا داشته باشد. ترسی که مومن از مرگ دارد جنس آن متفاوت است. اتفاقاً ترسی است که ناشی از معرفت و ایمان بالا است.
گاهی اوقات می ترسیدند به این خاطر که می دانستند بعد از مرگ بر چه عظیمی وارد می شوند. وقتی که شما بر شخصی وارد می شوید که به معرفت او واقف هستید، با اینکه می دانید شما را اذیت نمی کند و آدم خوبی هم است اما خود بخود یک ابهتی در دل شما ایجاد می کند. مرحوم آیت اله شیخ محمد تقی آملی از مراجع صاحب رساله در تهران بودند. ایشان از اولین شاگردان مرحوم آقای قاضی بودند. تشرفی خدمت امام زمان (ع) در مسجد سهله داشتند، آنقدر جذبه و ابهت حضرت ایشان را گرفته بود که فرار کرده بود و به حضرت قسم داده بود که من دیگر نمی توانم جلوتر بیایم. این ترس بخاطر درک عظمت و معرفت است. زمانی امام مجتبی (ع) گریه می کردند. بعضی افراد به ایشان گفتند که چرا گریه می کنید ؟ شما فرزند رسول خدا هستید و کسی هستید که بیست سفر پیاده از مدینه به مکه رفته اید. شما کسی هستید که سه بار تمام اموال خود را با فقرا تقسیم کرده اید. شما چرا گریه می کنید ؟ حضرت فرمودند بخاطر دو چیز من گریه می کنم: اول اینکه دوستان خدایی را ترک می کنم و دوم از حول و هراس به ورود عالمی که حجاب ها برداشته می شود. ایشان عظمت خدا را می دانند وگرنه بحث این نیست که از اعمال خود می ترسند. ایشان می خواهند مرحله به مرحله در عوالمی حضور پیدا کنند که سیر، سیر انا علیه راجعون است. یا گاهی اوقات فرد مومن است و اعمال زیادی هم دارد اما از کم و کیف اعمال خود می ترسد که لیاقت نداشته باشد. مبادا این اعمال برای سفر ابدی او کم باشد. یا آنقدر خالص نباشد که لایق درگاه خدا باشد. گفت چگونه سرزخجالت برآورم بردوست که خدمتی به سزا برنیامد از دستم. اینها اهل عمل بودند اما خیلی اعمال خود را نمی دیدند. حضرت خدیجه (س) در آخر عمر خود که در بستر بودند گریه می کردند. حضرت رسول پرسیدند که چرا شما گریه می کنید؟ ایشان گفتند من می ترسم که آیا خدای من از من راضی است یا خیر. این بانو فداکاری های بزرگی داشتند و اولین بانویی بودند که به پیامبر اکرم ایمان آوردند. همانجا جبرائیل نازل شد و سلام خداوند را رساند و به حضرت رسول گفت به حضرت خدیجه بفرمایید که خداوند فرمود من کمال رضایت را از شما دارم. این ترس از این مسئله است که مبادا این اعمال لایق اعمال نباشد. حضرت آیت اله بروجردی هنگام مرگ خود گریه می کردند. وقتی اطرافیان خواستند به ایشان تسلی دهند گفتند شما این همه خدمات انجام داده اید. این تعداد شاگرد تربیت کرده اید، مسجد ساخته اید و کارهای بزرگی انجام داده اید. آیت اله بروجردی با همان گریه گفتند: عمل خالص را آنجا می خرند و آن کسی که اعمال را حسابرسی می کند خیلی آگاه است. این ترس از روی معرفت و ایمان است. این ترس ترس مقدسی است و از فرد جدا نمی شود. سازنده است و اثر مثبت هم دارد. اثر مثبت آن این است که فرد مدام عمل خود را بیشتر و خالص تر خواهد کرد. از این دو نوع ترسی که گفتیم، قسمت اول آن باید از بین برود، اما قسمت دوم آن مقدس است.
سوال – لطفاً درخصوص آیات 71 تا 90 سوره ی حجر توضیح بفرمایید.
پاسخ – در آیه ی هشتاد و پنج می فرماید: ما آسمان ها و زمین و آنچه که در بین آنها است، هیچکدام را نیافریدیم مگر به حق. هیچ بطلان و بیهودگی درکار ما نیست. عالم و خلقت هدفمند است. به دنبال آن می فرماید قیامتی وجود دارد که در واقع این مسئله به سیر هدفمندی عالم اشاره می کند. این همان چیزی است که در مباحث عقیدتی به آن برهان حکمت می گویند. جهان و آفرینش را خدا حکیمانه خلق کرده است و به سمتی می رود. بعد از آن خدا می فرماید: حالا که قیامتی است از اینجا بگذر. اهل انتقام و کینه نباش. از آن کسی که به تو جفایی کرد روی بگردان. البته اگر جفای شخصی باشد. گاهی اوقات یک فردی به دین خیانت می کند که البته نباید از او گذشت. اما یک موقع است که فردی در حق من یک اشتباهی مرتکب شده می فرماید: روی بگردان و ندیده بگیر. درروایات داریم که روی گرداندن زیبا به این معنا است که هیچ عتابی هم نسبت به او نداشته باش و در دل تو نیز نسبت به او چیزی نباشد. این نکته ای است که اخلاق زیبا نتیجه ی اعتقاد به معاد است. من وقتی که می فهمم بهشت و جهنم را از جای دیگر برای ما نمی آورند و ما با خود از اینجا می بریم. من وقتی که می فهمم تنگی و فشار قبر، از تنگی روح خودم است. حسد، بخل و کینه ی من که روح من را در تنگنا قرار داده، باعث تنگی قبر من است. اگر من این را بفهمم طبیعتاً خیلی جدی نمی گیرم و اگر کسی نسبت به شخص من خطایی کرد، آنطور نیست که در درون خود درگیر باشم و کینه ی او را بپرورانم. از او می گذرم تا خدا از من بگذرد.
سوال – احتضار چیست و هنگام آن چه اتفاقی می افتد ؟
پاسخ – اولین مرحله و منزل از منازل آخرت وآخرین مرحله و منزل از منازل دنیا است. به زبان ما موقع جان دادن و قبض روح است. البته اسامی دیگری هم دارد به نام سکرات موت و قمرات موت که در قرآن هم به آنها اشاره شده است. احتضار یعنی حاضر شدن، زمانی است که مرگ انسان و فرشتگان مرگ حاضر می شوند. این همان وقتی است که در روایات به عنوان پایان وقت توبه از آن یاد شده است. چون فردی که در زمان احتضار قرار می گیرد در عین حال که چشم او به دنیا است، چیزهایی از آخرت را هم می بیند. به طورکامل و واقعی ملک الموت را می بیند. البته این دیدن با چشم سر نیست که دیگران هم که در کنار فرد محتضر نشسته اند بتوانند آن را ببینند. این دیدن با همان چشم برزخی است. شبیه آن چیزی که درخواب بدن ما افتاده و چشم ما بسته است اما یک چیزهایی می بینیم. اما اینجا در آستانه ی ورود به عالم دیگری هستیم و ملائکه را نیز می بینیم. وقتی فرد می بیند دیگر اینجا توبه فایده و ارزشی ندارد. چون توبه زمانی ارزش دارد که شما رجوع به خدا را انتخاب کنید. این کمال و رشد است اما آن موقع دیگر انتخابی در کار نیست شما را می برند و چاره ای ندارید. ایمان اجباری و اضطراری رشد و کمالی برای انسان نمی آورد. درقرآن داریم که فرعون هم در لحظات آخر توبه کرد. گفت من به خدای بنی اسرائیل ایمان آوردم. همانجا خداوند خطاب کرد که الان ایمان آوردی؟ این ایمان دیگر فایده ای ندارد و رشدی برای تو نمی آورد. آن زمانی است که شخص محتضر مشاهداتی خواهد داشت. در عین حال که چشمی به دنیا دارد اما آن طرف را نیز می بیند. پنج چیز را به عنوان مشاهدات محتضر از روایات پراکنده می توان استخراج کرد. یکی از چیزهایی که می بیند جایگاه خود در بهشت و یا جهنم برزخ است. ما در چندین روایت داریم که اجمالاً در آن موقع می فهمد که جای او کجا است. در روایتی از امام صادق (ع) است که وقتی که جای مومن را در بهشت برزخی به او نشان می دهند، به ملائکه ی مرگ خطاب می کند که به من اجازه می دهید به خانواده ی خود بگویم ؟ می گویند دیگر فرصتی نیست. دومین چیز از مشاهدات شخص محتضر، حضور حضرت عزرائیل (ع) یا ملائک زیر دست او است. داریم که موقع احتضار ملائکه ی رحمت و غضب صف می کشند. اگر شخص محتضر از مومنین باشد ملائکه ی رحمت به او بشارت داده و به خوش آمد می گویند و همینطور برخورد بسیار خوبی با او خواهند داشت. و اگر اهل عذاب باشد از همان لحظه و با برخورد سختی که با او می کنند عذاب او شروع می شود. سومین چیزی که می بیند معصومین هستند. دهها روایت در این زمینه داریم که شخص معصومین را می بیند. اولاً به چه علتی امیرالمومنین (ع)، پیامبر اکرم و سید الشهدا را می بیند ؟ به یک جهت فلسفه ی این دیدن که درروایات به آن اشاره شده این است که شخص مومنی که عاشق و دوستدار این افراد بود، وقتی چهره ی زیبای آنها را می بیند از دنیا دل می کند و راحت جان می دهد. از طرف دیگر شخصی که این افراد را قبول نداشت و در جهت عکس مسیر آنها و دشمنی و بغض آنها قدم بر می داشت می بیند، شرمندگی عجیبی بر او وارد می شود. و غمی بر غم های او افزوده می شود که من چه کسانی را که اینجا همه کاره هستند از دست داده ام.
در فرازی از زیات امیرامومنین که در مفاتیح هم آمده تعبیر این است: سلام بر آن علی (ع) که نعمت خدا است بر ابرار و خوبان و نقمت خدا و نوعی عذاب برای بدان است. این نشان می دهد که فلسفه ی آمدن آنها نوعی لذت و یا نوعی عذاب است. یکی از شاگردان خوب امام صادق (ع) سوال می کند که آیا مومن در موقع قبض روح خود ناراحت است ؟ آیا از مرگ کراهت دارد ؟ حضرت فرمودند نه. زمانی که ملک الموت برای قبض روح می آید ابتدا ناله ای سر می دهد. ملک الموت می گوید ای ولی و دوست خدا ناله نکن من از پدر برای تو مهربان تر هستم. چشم خود را باز کن و نگاه کن. مومن نگاه می کند و در آن حال رسول خدا و امیرالمومنین (ع)، حضرت زهرا (س)، امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و فرزندان آنها، یعنی همه ی معصومین را می بیند. به مومن گفته می شود اینها رفیقان و هم نشینان تو در بهشت هستند. مومن نگاه می کند، در همین زمان خطاب می رسد: ای کسی که باور کردی و به اهل بیت اطمینان پیدا کردی، به سمت خدا بیا در حالی که با این ولایتی که داری رضایت داری، خدا هم از تو رضایت دارد به ثواب و پاداشی که به تو می دهد، بیا داخل این بندگان من، یعنی حضرت محمد (ع) و اهل بیت او. در این حال هیچ چیز برای او محبوب تر از این نیست که روح او از بدن جدا گردد و به این بزرگواران ملحق شود. اما فقط اینکه آیا همه می بینند و اینکه همه ی اهل بیت را می بینند یا خیر؟ آنچه که قدر مطلق همه ی روایات است و از مجموع روایات بر می آید این است که همه بی استثناء، مومن و کافر پیغمبر اکرم (ص) و امیرالمومنین(ع) را می بینند. البته طبیعی است که مومن آنها را با چهره ی باز و خندان می بیند و از او استقبال می کنند. و شخصی که کافر و فاسق است که در مسیر خلاف آنها قدم گذاشته است، طبیعتاً با روی غضبناک آنها را می بیند و با آنها روبرو می شود. از جزئیات قدم به قدم مسائل پس مرگ به جز اینکه روایات و آیات قرآن به ما خبر بدهند کس دیگری نمی توانست صادقانه خبر بدهد که ما بتوانیم اطمینان داشته باشیم. اصل مسئله ی معاد با عقل اثبات می شود که از اصول دین است. اما جزئیات مراحل آخرت، برزخ، قبر و عالم قیامت از روایات استخراج می شود. چهارمین مشاهده شیاطین هستند. چون اینجا آخرین مرحله ی دنیا است، بعد از مرگ و در عالم برزخ دیگر شیطان نمی تواند دسترسی داشته باشد بنابراین تمام هم و غم او بر این است که بتواند وسوسه کند. اتفاقاً در این لحظه ی آخر تمام توان خود را بکار می برد که مومن را نسبت به اعتقادات خود به شک بیندازد. اموری که مورد علاقه ی فرد است در چشم او جلوه دهد که از دل کندن از دنیا بیزار شود.
یکی از آقایان می گفت طلبه ای بود که فرد خوبی هم بود اما موقع مرگ من به او تلقین می گفتم و کلمه ی لا اله الا الله را می گفتم اما می گفت نگو نمی شکنم. بعد از یک مدت حال او خوب شد یعنی به دنیا باز گشت. از او پرسیدیم که چه چیزی را می گفتی ؟ گفت آن موقع شیطان را می دیدیم و یک ساعتی که من خیلی به آن علاقه داشتم جلوی چشم من گرفته بود و می گفت اگر بگویی لا اله الا الله من آن را می شکنم. گفت آن ساعت را بیاورید که من آن را به کسی ببخشم و از آن دل بکنم. بخاطر همین است که گفته اند موقع مرگ و احتضار تلقین کنید و کمک به فرد بدهید که در حال گیجی است. برای اینکه شیطان نتواند غالب شود خواند سوره ی یاسین و صافات موثر است. بخصوص سوره ی صافات بسیاری از وسوسه های شیاطین را دفع می کند. همچنین خواند دعای عدیله باعث می شود که فرد ایمان خود را از دست ندهد. آخرین مورد که در روایت امیر المومنین(ع) نیز به آن اشاره شد این است که اعمال، اموال و فرزند فرد به گونه ای برای او مجسم می شوند. همان روایتی که فرد به اموال خود می گوید من در جهان برای شما خیلی زحمت کشیدم، شما برای من چکار می کنید ؟ گفتند کفنی تهیه می کنیم. به فرزندان خود خطاب می کند، گفتند ما تو را تا قبر می بریم. به اعمال خود خطاب می کند، گفتند ما تا قیامت با تو هستیم. این چیزهایی است که محتضر در هنگام مرگ مشاهده می کند.
سوال – گاهی اوقات موقع احتضار افراد خوبی هستند که خیلی سخت جان می دهند و بالعکس افراد بدی هستند که خیلی راحت جان می دهند علت آن چیست؟
پاسخ – این سوال برای خیلی از افراد پیش می آید اولاً سختی و راحتی جان دادن صرفاً آن چیزی نیست که ما با چشم خود می بینیم. شما گاهی کنار رفیق خود نشسته اید که او خواب است و در هنگام خواب وحشتناک ترین کابوس را می بیند. یک دفعه از خواب بیدار می شود و می گوید آیا تو دیدی آن چیزی را که من دیدیم ؟ می گویید نه من ندیدم، شما راحت خوابیده بودید. ظاهر فرد خیلی راحت است اما در باطن او چه اتفاقی رخ می دهد. بنابراین صرف ظاهر را نباید ملاک گرفت. آن چه که از روایات برمی آید این است که در لحظه ی آخر نوع جان دادن انسان ها چهار صورت است. بعضی از افراد آدم های خوبی هستند، خیلی راحت هم از دنیا می روند. درروایتی از پیامبر اکرم (ص) است که ملک الموت دو شاخه ی گل برای این فرد می آورد. یکی از آنها باعث نسیان اموال و فرزندان می شود که فرد دیگر غصه نخورد. یکی دیگر بویی معطر از حرم الهی دارد و وقتی مومن این گل را بو می کند سخاوتمندانه جان می دهد. در برخی از روایات است که این دو شاخه گل نیستند بلکه دو نسیم هستند که از حرم الهی می وزند. دو نسیم معطر و جان فزا که یکی از آنها مونسیه و دیگری موسخیه است و فرد به راحتی جان می دهد مانند بو کردن یک گل. اما برخی از خوبان هستند که در لحظه ی آخر سخت جان می دهند. در روایتی از پیامبر اکرم (ص) است که الموت کفارةٌ لِذُنوب المُومنین. احیاناً اگر گناهانی بوده که فرد نتوانسته آنها را جبران کند و با بلاها، مرض ها، سختی ها و مشکلات دنیا پاک نشده است، خداوند متعال در آخرین مرحله ی دنیا این سختی را برای او بوجود می آورد که اینجا بی حساب شود. یعنی پاک شود و ازآن طرف اول راحتی او شود. نوع سوم آدم های بدی هستند که خوب می میرند و در ظاهر راحت جان می دهند. به این دلیل است که خداوند متعال اجر کسی را ضایع نمی کند. از طرف دیگر خدا قسم یاد کرده که درآن طرف دیگر خبری از احسان به کفار نیست. از این جهت اگر کافری در این دنیا عمل خیری انجام داده باشد، همینجا جزای او را می دهند. جزای او این است که راحت جان بدهد. روایتی از امام کاظم (ع) است که حسنات کفار در همین دنیا با آنها تسویه می شود. اگر کار خوبی کرده باشند در همین دنیا پاداش آن را می بینند یعنی آخرین لذت و راحتی آنها همین است. چهارمین نوع آدم های بدی هستند که بد هم می میرند. مرحوم آیت اله اراکی می فرمود من پای منبر آقا شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح بودم و شنیدم که محدث قومی فرمود من وارد قبرستان وادی السلام شدم و صدای نعره شنیدم. چون صدای نعره ها بسیار بلند بود اول گمان کردم که شتری را داغ می کنند. هرچه نزدیک تر می شدم صدای نعره ها بیشتر می شد. دقت کردم و دیدم که اطرافیان نمی شوند و فقط من آن را می شنوم. وقتی نزدیک شدم دیدم جنازه ای را دفن می کنند. ایشان می گویند من متوجه شدم که نعره ها از همین جنازه است. این فرد چه انسان فاسق و فاجری بوده که عذاب او از همین جا شروع شده است. این آدم ها افرادی هستند که بد هستند و بد نیز می میرند. البته این چهار قسم را که گفتم ما نباید فقط ظاهر را نگاه کنیم، چیزهایی است که با چشم و گوش دیگری است دیده وشنیده می شود که آنها ملاک است.
خدایا با فرج ولی خود همه ی مومنین را خوشحال کن. آن تعبیری که در تعقیبات نماز در ماه مبارک رمضان داریم که حتی بر اموات سرور است.
هدایت شده از برنامه تلویزیونی سمت خدا
97-4-7-حجت الاسلام عالی.mp3
11.72M
🔊 فایل صوتی برنامه سمت خدا
👤 #حجت_الاسلام_عالی
📚 با موضوع : یاد مرگ (ترس از مرگ و احتضار)
🗓 پنجشنبه هفتم تیر ماه
🗂 حجم : ۱۱.۱ مگابایت
💠 @samtekhoda3
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه : سیره تربیتی حضرت یوسف (ع) در قرآن کریم
كارشناس : حجت الاسلام والمسلمين عابدینی
تاريخ پخش : 09-04-97
بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
شریعتی: سلام میکنم به همه دوستان عزیزم، بینندهها و شنوندههای نازنینمان، هموطنان داخل و خارج از کشور، انشاءالله خداون متعال پشت و پناه شما باشد. حاج آقای عابدینی سلام علیکم، خیلی خوش آمدید.
حاج آقای عابدینی: سلام علیکم و رحمة الله، خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان عزیز عرض سلام دارم. انشاءالله خدای سبحان در این فصل جدید، برای ما فصل جدیدی از کمالات را ایجاد کند.
شریعتی: اولین روز هفته ما مزین به نور قرآن کریم است. در ذیل بحث حضرت یوسف که نکات قرآنی و ناب و لطیفی را میشنویم. همه ما قصه حضرت یوسف را شنیدیم و آن را دنبال کردیم اما این نکات دقیقی که حاج آقای عابدینی بیان میکنند شاید کمتر توجه کرده باشیم، امروز هم ادامه بحث شما را خواهیم شنید.
حاج آقای عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) عرض سلام داریم خدمت حضرت یوسف(ع) و همچنین نبی گرامی اسلام(ص) و اذن میطلبیم از این بزرگواران برای اینکه اجازه بدهند در این آیات قرآن که در مورد حضرت یوسف(س) هست وارد شویم و ما را امداد کنند در اینکه بهترین بهرهها را از جهت علمی و عملی ببریم.
در محضر سوره یوسف بودیم. تا حدود آیات 32 مسائلی را خدمت دوستان عرض کردیم. در انتهای آیه 31 که فرمودند: «قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ» (یوسف/32) ابتدای کلام یک نکته را بگویم که بسیار لازم است. زبان عشق برای خود فرهنگی دارد و قواعدی دارد. اگر زبان عشق را پذیرفتیم حتی آنجایی که عشق غلط است نه هوس، گاهی هوس است و عشق نیست. اما گاهی عشق است ولی غلط است. عشق غلط هم داریم اما به مرتبهای از محبت رسیده که «قَدْ شَغَفَها حُبًّا» (یوسف/30) به این مرتبه رسید که سیطره بر قلب زلیخا پیدا کرده بود. این عشق است. پس قواعد عشق در آن جاری است هرچند عشق متعالی نیست اما عشق است. قواعد عشق واحد است اما به لحاظ مبادی و غایات متفاوت میشود. زمانی هست که این غایت خداست، مبدأ امر الهی است. فنای در اوامر الهی یک مرتبه از عشق است. مثل عشق نبی اکرم و مثل عشق یوسف صدیق به خدای سبحان، این هم عشق است. یک عشق هم عشق غلط است اما قواعد عشق در آن جاری است. مثل عشق زلیخا به حضرت یوسف(س) که این نگاه را اگر داشته باشیم در تبیین آیات خیلی دخیل میشود. لذا علامه طباطبایی(ره) در المیزان از این منظر که این عشق را پذیرفته هرچند غلط، این آیات را بر آن مذاق تفسیر کرده است. حتی اگر در این آیه وقتی که میگوید: «قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ» به زنان دیگر میگوید: این همان کسی است که شما مرا ملامت میکردید. با ادبیات معمولی یک معنا پیدا میکند. با ادبیات عاشقانه یک معنای دیگری، در ادبیات معمولی زلیخا میخواهد خودش را تبرئه کند که این نگاه عادی است که شما ببینید دستهایتان را بریدید. چرا مرا ملامت میکردید؟ خودتان هم مبتلا شدید. این ادبیات معمولی است. چون مسأله بزرگ و عظیم است همه مبتلا میشوند این ادبیات معمولی است. اما یک موقع ادبیات عاشقانه هست. «قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ» میگوید: نگاه کنید و ببینید این چه کسی است. اینکه انسان اینطور از خود بیخود میشود جا دارد. ملامت در وادی عشق معنی ندارد. این نمیخواهد خودش را اینجا تبرئه کند. در وادی معمولی میگوییم: زلیخا میخواهد خودش را تبرئه کند. اگر شما هم بودید گرفتار میشدید. پس به من حق میدهید. اما در وادی عشق میگوید: ببینید این چیست. ببینید این چه کسی است؟ عاشق به دنبال اینکه خودش را تبرئه کند نیست. ادبیات عاشقانه با این نگاه است. ولی در ادبیات معمولی دنبال تبرئه است. دنبال این است که خودش را نجات بدهد.
شریعتی: یعنی در ادبیات عاشقانه، آنجا هم زلیخا دنبال فرصتی است برای به نمایش گذاشتن و اظهار عشق.
حاج آقای عابدینی: ببینید معشوق من این است و نازیدن دارد. همه هستیام را بر باد دادم چه ارزشی دارد در مقابل این معشوقی که ارزش دارد. میخواهد بگوید: این درست است. نمیخواهد خودش را تبرئه کند و یا دیگران را ملامت کند که چرا به من این حرفها را زدی؟ بعد از اینکه میگوید: «قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ»، «وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ» طبق بیاناتی که سابق به عنوان بیان معمولی داشتیم این است که حالا یک منظرهای شده و یک جلسهای شده و آنها دستشان را بریدند، آنها هم مبتلا شدند، این هم میبیند که جلسه مبتلا شدند، خلاصه میگوید: پس بگذار من هم بگویم. من بودم او را دعوت کردم، او نبود. این در نگاه معمولی است اما در نگاه عاشقانه معنای عمیقی پیدا میکند. هرچند غلط، نمیگویم کار زلیخا صحیح است. اما میگویم از منظر ادبیات عاشقانه به حرفهای زلیخا نگاه کردن، قواعد و مبانی عشق در آن جاری است هرچند اهداف و غایاتش غلط است.
معانی این آیات کاملاً از هم متفاوت میشود لذا مفسرین هم از دو نگاه و بلکه چند نگاه این آیات را تفسیر کردند و میشود مراتب نگاه را در این تفسیر آیات دید. ما به تفاسیر انسانی رویی نشان نمیدهیم و قصد نداریم بیان کنیم. ما در حد مرتبه متوسط حرکت میکنیم. در ادامه میفرماید: «فَاسْتَعْصَمَ» اینجا عاشق باز خودش را مقصر نشان میدهد. میگوید: شما از یوسف یک ظاهری دیدید، اینطور دست از پا نشناختید و دستها بریدید. منی که علاوه بر ظاهر یوسف مدتهاست خلق و خوی یوسف همه را عاشق و دیوانه خود کرده است چه کنم؟ «وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ» من بودم که او را دعوت کردم. «فَاسْتَعْصَمَ» او منزه است. او منزه است، نقص را به خودش نسبت میدهد، نمیخواهد اینجا تجری کند. نمیخواهد اینجا خودش را بزرگ نشان بدهد یوسف را کوچک کند اما در اینجا «فاستعصَم» مرحوم علامه میفرماید: استعصم اینجا در باب استفعال است و طلب نیست. حروف زیادتر دلالت بر عصمت بالاتر است. چون گاهی زیادت حروف، زیادت معنا است. یعنی همان معنا شدت پیدا میکند. یعنی به شدت معصوم بود. این یافت عصمت از او و فهم خود نگهداری از او، این جزء صفات درونی یوسف است که از این سنخ هم برای زلیخا آشکار شده بود و زلیخا با زبان عاشقانه بیان میکند.
دنباله این مطلب باز از اینجاست که «وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ» اگر آن چیزی که من امر کردم و تقاضا دارم را انجام ندهد، «لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ» در ادبیات عاشقانه معنا کردن این خیلی سخت است. در ادبیات معمولی میگوییم: اینجا جرأت پیدا کرد، وقتی دید همه مبتلا هستند و این نگاه حاکمیتی و دقیق خودش را دید و یوسف را مورد خطاب قرار داد تا تحقیرش کند. تا بگوید: من حتماً باید برسم. خدا آیت الله بهجت را رحمت کند. ایشان میفرمودند: افراد قیمت دارند. بالاخره این قیمت را بالا میبرند تا یک جایی میرسد طرف شکسته میشود. قیمتش آن است. بعضی وقتی قیمت نداشته باشند، تهدید باشد. بگویند: آبرویت را میبریم! طلبی داریم، افشا میکنیم. ضرر میزنیم! گاهی تهدید در آبرو است، گاهی در جان و مال است. در حقیقت به تو ضربه میزنیم. اینهایی که در مال نشکستند اینجا میشکنند. ایشان سه بار میگویند: اما امام امان امان، کسی که در تهدید و تطمیع نشکست اما امان از اغوا که انسان یک باطنی را حق میبیند، مجانی و با تمام وجود زیر پرچمش سینه میزند و میایستد، تا مرز کشته شدن جلو میرود. در حالی باطل را حق دیده است. بدون اینکه بفهمد. منتهی آیا می شود نفهمیده باشد؟ چرا یک جاهایی میفهمید. آنجا اعتنا نکرد و دقت نکرد. از آنجا به بعد در وادی سرازیری میافتد که دیگر قدرت و کنترل ندارد. اینجاَ «وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ» زنها آمدند وقتی اینطور شد، به زلیخا گفتند: چاره رسیدن تو به معشوقت زندان کردن اوست. این چون در محیط اشرافی و متمکنانه رشد کرده است، اگر بیاید در سختی، دو سه روز در زندان میافتد. بلافاصله شکست میخورد. اینها به یوسف به عنوان یک فردی عادی نگاه کردند. این تعبیر بسیار دقیقی است.
زمانی که انگلیسیها بر عراق مسلط بودند، یکی را گرفته بودند. آنقدر این از جهت زندگی بر خودش سخت گرفته بود، در این شرایط سخت با حشرات مختلف زندگی میکرد و برایش ساده هم بود. هرچه او را شکنجه کردند لو نداد. یک کسی چاره اندیشید، گفتند: این را ببریم در یکی از هتلهای خوب، با غذاهای عالی، لحاف نرم و پتوی نرم بدهید، یک ماه اینجا باشد و بعد شکنجهاش کنید. اینها فکر کردند یوسف نبی از این سنخ است. خودشان اینطور بودند. زندگی اشرافی انسان را متزلزل میکند در اراده و عزم، در سختیها شکننده میکند. کم پیدا میشود کسی در رفاه زندگی کند اما در مصائب و سختیها قوت و قدرت در صبر داشته باشد. زود میشکند. تمرین نکرده، آشنا نیست. لذا گاهی پدر و مادرها حواسشان باشد، دائم در زندگی برای بچهها اجابت حاجات نکنند. ناکامی و نامرادی و نرسیدن به بعضی حاجات مهم است که یاد بگیرد در زندگی که تحت پوشش پدر و مادر و محبت خانواده هست، چطور دست و پنجه نرم کند در جایی که نمیشود. شکست را تجربه کند. تا وقتی در اجتماع میرود بتواند مقاومت کند. گاهی محبت زیاد، محبت مرضی میآورد. زندگیهای امروز خیلی از جوانهای ما که ناخودآگاه به سختی و عدم صبر مبتلا میشوند و زود گسسته میشود.
وقتی در آن جلسه اینها پیش آمد، خانمها گفتند: ما یوسف را راضی میکنیم. رفتند دور یوسف را گرفتند که تو اگر آینده را میخواهی، رابطه با زلیخا همه آینده است. اگر زیبایی و جمال میخواهی، زلیخا مظهر زیبایی و جمال است. یعنی هم شهوتش را تحریک میکنند، هم تطمیعی که هرچه میخواهی، بعد تهدید کردند و گفتند: اگر در مقابل این بایستی هیچ چیز در مقابل این قدرت مقاومت ندارد. این سلطه بر همسرش دارد. تو میخواهی در مقابل این چه کار کنی؟ همه هستیات را بر باد میدهی. لذا به زلیخا گفتند: زبان تهدید در پیش بگیر. علیرغم میل این کسی که اصلاً حاضر نبود به این صدمه بزند که «وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ» اگر آنچه من امر کردم انجام ندهد، «لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ» این «لَيُسْجَنَنَّ» او را به زندان میاندازند. زندان در آن زمان یک زندان عتاب بوده و یک زندان قتل بوده است. یکسری را قبل از اینکه بخواهند بکشند، زندان میبردند. یک زندان عتاب بوده است. از عوامل حکومتی و کسانی که گاهی یک خطایی مرتکب میشدند، من باب اینکه برگردند مدت کوتاهی در این زندان نگه میداشتند. زندان عتاب یک بازداشتگاه بوده است. یوسف را در این زندان عتاب میبرند. بنا بود دو سه روزه بروند که این بشکند. یوسف تابع اشرافیگری نشده بود اما از ابتدایی که خریده شده بود در قصر زندگی میکرد. میخواستند از این شکنندگی یوسف استفاده کنند. اینها قواعد مهمی است. «وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ» یعنی تحقیرش کنیم. این تحقیر آمدن پیش زندانیان و نشستن کنار اینها و با اینها همنشین شدن برای اشراف بالاترین تحقیر است. یعنی بالاترین شکنجه این است که اینها بیایند با مردم ساده تحقیر شده در زندان همنشین شوند. برای آنها خیلی سخت است و لذا شکننده است. یعنی اگر میگفتی: یک شب در هتل بیا اینقدر پول بده، حاضر نبود پول بدهد. اما حاضر است برای اینکه یک شب در زندان نباشد پولهای کلان بدهد و یک شب در زندان نباشد. چون این برایش خیلی تحقیر است.
«وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ» میخواهیم یوسف را تحقیر کنیم تا این تحقیرش باعث شود این برگردد و یکی هم میگوید: یوسف اینجا در ناز است و هرچه تو اظهار نیاز میکنی ناز او بیشتر میشود. اینها مشورت دادند، قاعده عشق این است که اگر گاهی رابطه معشوق با عاشق به هجران مبتلا شود، معشوق هم میلش به عاشق شدت پیدا میکند. به عاشق میگویند: اگر تو خیلی ابراز عشق کنی ناز معشوقه بیشتر میشود. اگر میخواهی معشوقه توجهاش به تو بیشتر شود باید خودت را کنترل کنی، یک خرده دقت کنی تا معشوق توجهاش به تو بیشتر شود. هجران هم عاشق را شدت میدهد و هم معشوق را متوجه عاشق میکند. «وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ» اگر این اطاعت نکند من او را در زندان میاندازم. این«وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ» یعنی آمدن به زندان. بعضی از نقلها هست که خواستند او را به عذاب بکشند و ضربه بزنند. تصور کنید یوسف وارد شد و زنها دستها را بریدند و زلیخا عجز عاشقانهاش را بیش از پیش ابراز کرده و نشان میدهد چقدر دلبسته است و آنها هم دنبال راهکار هستند که یکطور رابطه را گره بزنند و یوسف را راضی بکنند. آنقدر جلسه عظیم بود، اینها احساس کردند اگر رابطه زلیخا با یوسف حل شود باب برای اینها باز میشود. یوسفی که اینطور غیورانه بی اعتنای به کل است، دیدند اگر توانستند با ملکه زیباییشان راه را باز کنند، بقیه هم میتوانند ارتباط برقرار کنند. یعنی به دنبال ارتباط خودشان بودند اما میدانستند این غلام زلیخاست. اگر از این طریق دل زلیخا را به دست آوردند، راهی برای او باز کردند، برای اینها هم راه باز میشود. راه برای اینها بسته بود و الا اینها همه هم گرفتار شده بودند. اینها اهل دلسوزی نبودند.
در ادامه میفرماید: «قالَ رَبِّ» یوسف میگوید: خدایا، «السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ» خدایا اگر اینها مرا بین زندان و معصیت مختار کردند، تو میدانی زندان رفتن بدون معصیت و با اطاعت تو برای من مقدم و محبوبتر است از اینکه بخواهم اطاعت عصیان اینها را بکنم. نه اینکه به خدا میگوید: خدایا مرا به زندان ببر. یک بحث مهمی است که بعضی نقل و روایات هم بر این هست، مرحوم علامه نمیپذیرد. حضرت آیت الله جوادی نمیپذیرند اما بعضی از مفسرین پذیرفتند ولیکن با مقام یوسف سازگار نیست. ما در مقابل دوراهیهایی که قرار میگیریم باید یک راه را انتخاب کنیم و عمل کنیم و جلو برویم. ممکن است هردو راه هم ضررهایی برای انسان داشته باشد. یک معصیت هست و یک زندان بدون معصیت است. زندان بدون معصیت بهتر از معصیت است. در نظام الهی آن کسی که موحد است هیچگاه خودش را در دو راهی که جلوی راهش پیش آمده است مضطر در آن دو راه نمیبیند. یعنی میگوید: خدای سبحان فوق این دو راه است، دهها راه دیگر غیر از این امکان پذیر است. لذا نمیگوید: خدایا من این را در مقابل آن انتخاب میکنم. انتخاب را به خودش واگذار نمیکند. انتخاب را دست خدا میدهد. میگوید: خدایا دو راه را در مقابل من گذاشتند، تو قادر هستی راه سومی که راه عافیت و بدون معصیت باشد به من نشان دهی.
اگر کسی مثل ما در سر دو راهی قرار بگیرد، میگوییم: خدایا من این راه را انتخاب میکنم. اما یوسف از مخلصین است و برای خودش انتخابی ندارد مگر انتخابی که خدا برای او میکند. میگوید: اگر بالاترین عذاب برای شما زندان است، من حرفی برای زندان رفتن ندارم. نمیگوید: خدایا مرا زندان ببر. میگوید: «قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ» (یوسف/33) اینجا تقاضا نیست. تقاضا از ادامه آیه شروع میشود. من از زندان رفتن باکی ندارم. اما این را خواندن میگویند. یک خواستن داریم. خواستن یعنی دعا، یعنی تقاضا، اینجا خواستن نیست، تقاضا نیست. نمیگوید: خدایا مرا زندان ببر. میگوید: خدایا زندانی که اینها مرا از آن میترسانند، برای من زندان مهم نیست. این را خواندن میگویند. یک خواستن هم داریم. «وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ» خدایا اگر از من منصرف نکنی کید اینها را، این خواستن است. یعنی خدایا آنچه من از تو میخواهم چیست، کید اینها را از من برگردانی. «وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ»، «أصب» از همان صَبّ است. صبّ حالتی است که کودک در کارهایش سبک است و چیزی برایش جلف نیست ولی همین کار را بزرگتر انجام بدهد، جلف است. لذا با کودک حرف میزنی به زبان کودک حرف ميزنی. میگوید: خدایا اگر تو مرا منصرف نکنی، این میلی که ممکن است در وجود من ایجاد شود مرا سبک و خفیف میکند. میل من به سوی آنها ایجاد میشود. میل ایجاد شدن همان خفت و سبک شدن است. «وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ» در این صورت من از اهل جهل میشوم. این «وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ» جهل در مقابل اهل است. در لشگریان عقل و جهل، جهل در مقابل عقل است. 75 لشگر عقل و 75 لشگر جهل دارد. جهل در مقابل علم نیست. جهل در مقابل عقل است. لذا گاهی جاهل عالم جاهل است، یعنی عالم است اما عملش عقلانی نیست. «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَة» (نساء/17) عالمی که عاقل نیست هم جاهل هست. در روایات ما جهل در مقابل عقل است. اگر یوسف زندان را تقاضا نکرده بود، خدا او را به زندان نمیانداخت.
این قاعده و قانون هست که به ما گفتند که اگر به سر دوراهی رسیدید، خودتان را محصور دو راه نبینید. در رابطه به حضرت هاجر(ع) گفتیم: وقتی آب باز شد، اگر این دور آب را محصور نکرده بود، آب جریان پیدا میکرد تا عالم بود این آب جریان داشت. اینجا هم که دو راه مقابل انسان قرار میگیرد، اگر انسان باور کند این دو راه است به یکی از این دو راه ملزم میشود. اما اگر باور کرد خدا فوق این حرفهاست که مضطر به دو راه بودن بشود. آیه شاهد بر این است که زندان اجابت دعوت یوسف نبود. «وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ» خدا دعای او را اجابت کرد. چه چیزی را اجابت کرد؟ «فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ» معلوم نیست دعای یوسف چه بود که اجابت شد. اجابت چه بود؟«وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ» آنجا دعا بود. اینجا میگوید: «فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ» خدا او را اجابت کرد، اجابتش چه بود؟ اگر دعا هم زندان رفتن بود، هم اجابت، هم صرف کید بود، گفت: خدا اجابت کرد او را و به زندان فرستاد و کید را از آنها منصرف کرد. نه! دعا فقط صرف کید بود. برگرداندن کید بود. لذا تعبیر قرآن است «فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» خدا سمیع و علیم است.
«ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ» (یوسف/35) بعد از این که این مسأله تمام شد و صرف کید شد، کید اینها از یوسف برگشت، برای عزیز مصر و مشاورین او به طریق مشورتی که این زنها دادند و زلیخا داد، «بَدا لَهُمْ» بعد از این برای اینها نسبت به یوسف تغییر رأی ایجاد شد. پرونده آنجا بسته شد. تهدیدی که کردند تمام شد اما آنها دنباله تهدید را گرفتند و گفتند: آبروی همسرت ریخته شده است. چون زلیخا با مشورت زنها به این نتیجه رسید که یوسف در زندان میلش به من زیاد میشود. «ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ» این دیگر به اجابت کاری ندارد. یوسف تقاضای زندان نکرده بود. یوسف آنجا بیان کرد که اینها تهدید به زندان میکنند. فکر کردند من از زندان میترسم. من از زندان نمیترسم. خدایا من از زندان نمیترسم.
یک نکته این است که «قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ» زلیخا به جای اینکه بیاید بیان کند یوسف کیست و چیست، با زبان سر صحبت کند، با زبان فعل صحبت کرد. زبان فعل نشان دادن یوسف بود. در روایات داریم خدای سبحان «قولهُ فعله» بلیغترین زبان، زبان فعل است. زبان عین و واقع است. اگر جایی کسی میخواهد چیزی را تثبیت کند، زبان عین و واقع بلیغترین زبان است. هرچه در این زبان کوشش کند مطلب بهتر جا میافتد. لذا خدای سبحان برای نشان دادن معاد به ما میگوید: تغییر فصول را نگاه کنید. درختی که مرده است زنده میشود. زبان عین است، زبان فعل است. قول خدا فعل خداست. هرچقدر انسان قدرت پیدا کند در زبان و بیانش به فعل و عین نزدیکتر میشود. این بلیغترین در زبان است. لذا انبیاء فعل الهی هستند. اینها بلیغترین زبان هستند، آنچه میخواهد در وجود اینها به ما نشان میدهد. انبیاء تمام وجودشان تحقق دعوتشان است. خودشان عین دعوت هستند. غیر از اینکه زبان دعوت دارند، خودشان عین دعوت هستند. قول خدا فعل خداست.
در اینجا زلیخا از این قاعده استفاده کرد، به جای اینکه بیاید اینها را دعوت کند بگوید: یوسف کیست، مرا بیخود ملامت نکنید. یوسف این مُحسنات را دارد، نه! گفت: «قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ» ذلک اشاره است. یعنی نگاهش کنید، این همان کسی است که مرا به خاطر او ملامت کردید. بلیغترین زبان، زبان فعل است. خدای سبحان تمام حقایق را با زبان فعل با ما گفتگو میکند. لذا در حوادث و وقایع با ما گفتگو میکند. در زندگی با ما گفتگو میکند. لحظه به لحظه در سردی و گرمی، در خوشی و راحتی و ناخوشی و ناراحتی، در همه اینها با ما گفتگو میکند. یعنی اگر ما دنبال گفتگو با خدا هستیم فقط اینطور نیست که گفتگو با خدا در قرآن و دعا باشد. قرآن و دعا سنن را بیان میکند. اما گفتگوی الهی در حوادث و وقایع با ما است. این بلیغترین زبان است. اگر رمز این را یاد بگیریم آن موقع در گفتگوهایمان با خدا، میبینیم خدا دائماً با ما به گفتگو نشسته و با ما حرف میزند.
مطلب سخت است و گفتن آن با حفظ حدود سختتر میشود. ساحت انبیاء در کار است. گاهی ما بیباکانه ساحت انبیاء را زیر سؤال میبریم. باید تمام جوانب را در نظر بگیریم، خدای نکرده گوشهای از مقام مخلص بودن اینها ساییده نشود.
شریعتی: امروز صفحه 366 قرآن کریم، آیات پایانی سوره مبارکه فرقان را تلاوت خواهیم کرد.
«وَ الَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لا يَزْنُونَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً «68»
يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً «69»
إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً «70»
وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتاباً «71»
وَ الَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً «72»
وَ الَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها صُمًّا وَ عُمْياناً «73»
وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً «74»
أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا وَ يُلَقَّوْنَ فِيها تَحِيَّةً وَ سَلاماً «75»
خالِدِينَ فِيها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً «76»
قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزاماً «77»
ترجمه : و (بندگان خاص خدا) كسانى هستند كه با خداوند، خداى ديگرى را نمىخوانند و انسانى كه خداوند (خونش را) حرام كرده است، جز به حقّ نمىكشند، و زنانمىكنند، و هر كس چنين كند عقوبت گناهش را خواهد ديد. در روز قيامت عذاب او دوچندان مىشود و هميشه به خوارى در آن خواهد ماند. مگر كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند. پس اينان (كسانى هستند كه) خداوند بدىهايشان را به نيكى تبديل مىكند، و خداوند آمرزنده و مهربان است. و هر كس توبه كند و كار شايسته انجام دهد، در حقيقت به سوى خدا بازگشتى پسنديده دارد (و پاداش خود را از او مىگيرد). و (بندگان خدا) كسانى هستند كه در مجلس (گفتار و كردار) باطل حاضر نمىشوند و چون بر لغوى عبور كنند كريمانه بگذرند. وآنان كسانى هستند كه چون به آيات پروردگارشان تذكّر داده شوند، كر و كور (چشم وگوش بسته) به سجده نمىافتند (بلكه عمل آنان آگاهانه است). و كسانىاند كه مىگويند: پروردگارا! به ما از ناحيهى همسران و فرزندانمان مايهى روشنى چشم عطا كن و مارا پيشواى پرهيزگاران قرار ده. آنان (بندگان رحمن) به خاطر آن كه صبر كردند، غرفههاى بهشتى داده مىشوند و در آن جا با تحيّت و سلام گرم روبرو خواهند شد. در آن جا، جاودانه هستند. چه نيكو جايگاه و منزلگاهى است. بگو: اگر دعاى شما نباشد، پروردگار من براى شما وزن و ارزشى قائل نيست (زيرا سابقهى خوبى نداريد). شما حقّ را تكذيب كردهايد و به زودى كيفر تكذيبتان دامن شما را خواهد گرفت.
شریعتی: «وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً» انشاءالله زندگی همه ما منور به نور قرآن کریم باشد. این هفته قرار شد از مقام شامخ شهید مظلوم، شهید محراب حضرت آیت الله صدوقی (ره) یاد کنیم. اشاره قرآنی را بفرمایید و بعد از شهید صدوقی برای ما بگویید.
حاج آقای عابدینی: همه این آیات جای اشاره دارد. همه قواعد عظیم است. آیه آخر میفرماید: «قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ» اگر دعای شما نبود، رابطه شما با خدا نبود، هیچ توجهی از جانب خدا به شما نمیشد. یعنی توجه رب به شما قرب به حق است. این اصل نیاز شماست، اصل نیاز شما ارتباط با خداست. اگر هرچقدر این توجه عظیمتر شود، توجه حق به ما عظیمتر است. توجه حق به من یعنی ارتباط من با حقیقت هستی و عظمت وجود و نامتناهی وجود. نه خدا منفعل است، اگر من دعا کردم توجه او به من بیشتر میشود، اگر من دعا کردم من خودم را در محضر هستی و حقیقت هستی و عظمت هستی و حقیقت الهی بیشتر قرار دادم. دهان وجودم بازتر شده است. پس اگر توجه ندارم من خودم را کوچک کردم. فقط زبان، زبان سر نیست که آدم بگوید. دعا این است که هرجا مشکلی پیش آمد توجه انسان به سمت خدا برود. وقتی معصیتی پیش میآید توجه انسان به مراقبت و حضور الهی کشیده شود.
پیامبر فرمودند: «عند ذکر الصالحین ینزل الرحمة» وقتی که نام صالحین به میان میآید و یاد آنها میشود، خدای سبحان رحمتش را نازل میکند. پس یاد علما و بزرگان و کسانی که در راه خدا کوشیدند، باعث نزول رحمت میشود. بزرگداشت شهید صدوقی و بزرگوارانی مثل ایشان، بزرگداشت خود ما هست که رحمت را بر خودمان نازل کردیم. به خصوص کسی مثل شهید صدوقی که تمام وجودش الهیت و خدمت به مردم بود. پیام امام در شهادت شهید صدوقی، صفاتی که برای ایشان شمردند صفاتی است که شهید بزرگی که در تمام صحنههای انقلاب حضور داشت، یار و مددکار گرفتاران و مستمندان بود و وقت عزیزش صرف پیروزی اسلام و رفع مشکلات شد. وقتی زلزله طبس میآید، قبل از اینکه نیروهای حکومتی قبل از انقلاب برسند شهید صدوقی و روحانیون حاضر شده بودند و امکانات را برده بودند. یعنی زودتر از بقیه خودش را رسانده بود. یک مسجد حضرت ابالفضل در جاده بندرعباس درست کردند که در تابستان به همه رانندهها یخ میدهند، امکانات میدهند. درد مردم را میدانست. در زمان قبل از انقلاب که دیدن تبعیدیها میرفتند، مأمن همه کسانی که میخواستند بروند تبعیدیها را ببینند، آیت الله صدوقی بود. یک روحانی بود که اگر مثل ایشان چند نفر در کشور زندگی کنند مردم در ارتباط با اینها هم دینشان تقویت میشود، هم دنیایشان آباد میشود. در سیلها که آمده بود ایشان از همه جلوتر حضور داشت. در جبههها خود ایشان حضور داشتند. غیر از نظام علمی، ایشان یک عالمی بود که مثل یک پیغمبر در میان امت بود و دشمن خوب شناخته بود چه کسانی را از بین ببرد. شهید صدوقی، شهید مدنی، شهید دستغیب، شهید اشرفی، اینها هم عالم بودند، هم بین مردم بودند، مردم اینها را میدیدند مثل نمونهای از انبیاء میدیدند که وجودشان هدایتگری داشت. با عملشان مقابل مجاهدین ایستاده بودند و مردم را به سمت خدا دعوت کرده بودند. در خود یزد حکم ایشان از حاکمان یزد بین مردم نافذتر بود، اینقدر که مردم ایشان را دوست داشتند.
شریعتی: دعا بفرمایید و آمین بگوییم.
حاج آقای عابدینی: انشاءالله خدای سبحان محبت انبیاء و اولیائش، محبت علماء و در رأس آن محبت اهلبیت (ع) را روزی همه ما بکند که با محبت، قدم برداشتن و بر مشکلات غلبه کردن راحتتر میشود. انشاءالله خدای سبحان به برکت محبت اهلبیت این کشور را از همه مشکلات نجات بدهد و جوانهای ما را از همه آفات و مصائب نجات بدهد.
شریعتی: یک خدا قوت جانانه به همه کنکوریهای عزیز بگوییم. برایشان آرزوی موفقیت و توفیق میکنیم. انشاءالله در تمام لحظات زندگی خداوند متعال پشت و پناهشان باشد. به همه پدرها و مادرهای عزیز هم خسته نباشید میگوییم که در این مدت همراهشان بودند.
«والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین»
هدایت شده از برنامه تلویزیونی سمت خدا
97-4-9-حجت الاسلام عابدینی.mp3
12.22M
🔊 فایل صوتی برنامه سمت خدا
👤 #حجت_الاسلام_عابدینی
📚 با موضوع سیره ی تربیتی حضرت یوسف علیه السلام در قرآن کریم
🗓 شنبه نهم تیر ماه
🗂 حجم : ۱۱.۶ مگابایت
💠 @samtekhoda3
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه : تقوای الهی در قرآن کریم (تقوا در برخورد با منافق)
كارشناس : حجت الاسلام والمسلمين بهشتی
تاريخ پخش : 10- 04-97
بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
تا داشتهام فقط تو را داشتهام *** با یاد تو قد و قامت افراشتهام
بوی صلوات میدهند دستانم *** از بس که گل محمدی کاشتهام
شریعتی: سلام میکنم به همهی دوستان عزیزم، بینندههای خوب و شنوندههای نازنینمان، انشاءالله هرجا هستید خداوند متعال پشت و پناهتان باشد. تنتان سالم و قلبتان سلیم باشد. حاج آقای بهشتی سلام علیکم خیلی خوش آمدید.
حاج آقای بهشتی: سلام علیکم و رحمة الله. خدمت بینندگان و شنوندگان خوب و عزیز این برنامه سلام میکنم. انشاءالله خداوند این گفتگوهای ما را موجب خیر و رشد و به دور از هرگونه اشتباه و خطا و آفت و آسیب قرار بدهد.
شریعتی: بحث ما با حاج آقای بهشتی در هفتههای اخیر بحث تقوا بود. تقوا در تعامل با مخالفین را بیان کردیم، هفته گذشته حاج آقای بهشتی بیان کردند که یک دستهی بسیار پیچیده منافقین هستند و ما چطور میتوانیم با آنها برخورد و تعامل داشته باشیم و در عین حال تقوا را هم رعایت کنیم. بحث امروز شما را خواهیم شنید.
حاج آقای بهشتی: بسم الله الرحمن الرحیم، ما دشمنی به نام شیطان داریم که خداوند 14 بار در قرآن فرموده: او دشمن است. در برنامههای آینده دربارهی او صحبت خواهیم کرد. پیامبر عزیز اسلام وقتی ظهور کرد اسلام را آورد. تا سیزده سال در مکه بودند. ما چیزی به نام منافق نداریم. تا به مدینه آمدند و تشکیل حکومت دادند. پستها مطرح شد. مسأله امکانات، اختیارات و امتیازها، از اینجا به بعد منافق مطرح شد. البته دقیق نگاه کنیم ما سه منافق داریم. یک عده منافق کسانی بودند که مشغول زندگی بودند و نمیخواستند زندگیشان از هم بپاشد. مسلمان شدند و بخاطر حفظ منافعشان، فکر کسب و تجارت و صادرات و واردات بودند. ما میخواهیم برای آرامش خودمان زندگی کنیم. ظاهرها را به خاطر حفظ زندگیشان حفظ میکردند.
گروه دوم کسانی بودند که دنبال منافع بودند. غنائم، مسائل مالی، پستها، دوست داشتند یک جایگاهی در حکومت اسلامی داشته باشند. فرماندار و شهردار شوند. یکی فرمانده جنگ شود، یکی قاضی شود. گروه سوم عوامل نفوذی بودند که دشمن وقتی دید نمیتواند رو در رو با پیامبر اسلام کاری کند، اینبار عواملش را داخل مسلمانها فرستاد. نفوذ کنند و انحراف ایجاد کنند. تزلزل ایجاد کنند. ما سه جور منافق داریم. اولیها شاید خطرشان کمتر است. تظاهر به نمازخواندن و روزه گرفتن میکنند و میگویند: ما دنبال زندگی خودمان هستیم. کاری به مسائل دیگر نداریم و دین را حفظ میکنیم. کسی بپرسد دین تو چیست؟ اسلام. مذهب؟ تشیع، تابعیت؟ ایران.
آیات زیادی در مورد منافقین در قرآن آمده است. بخواهیم وارد بحث منافقین شویم شاید پنج، شش جلسه نیاز باشد. به خصوص در سه سوره، سورههای بقره، توبه و منافقین. یک سوره مستقلاً برای منافقین آمده است. تعریف نفاق هم پیامبر(ص) یک جمله فرموده است که از نظر ما نفاق این است. «مازاد خشوع الجسد علی القلب فهو عندنا النفاق» یعنی ظاهر و باطن فرق کند. مردم وقتی ظاهر را نگاه میکنند، میگویند: ریش دارد، یا چادری است. مسجد میآید، نماز میخواند، مکه میرود. اینها ظاهرها هستند. باطنها هم اگر با ظاهر همراهی کند مؤمن میشود. اگر ناهماهنگ باشد چیز بدی است و ما به آن تظاهر میگوییم. چقدر حدیث داریم برای اینکه این چیزها در جامعه اسلامی نباشد. ریشه نفاق این است. تفاوت و ناهماهنگی ظاهر و باطن.
«يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ» (آلعمران/167) با زبانشان، با دهانشان چیزهایی را میگویند، «ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ» که در دلشان نیست. این یعنی تظاهر، اینها کجا هستند؟ آن طرف مرزها هستند؟ نه. داخل جامعه اسلامی هستند. در خانهها، مساجد، محلهها، بازار، لذا اینکه شما اشاره خوبی کردید که این نوع مخالف پیچیدگی دارد، یکوقت میگوییم: مشرکین، خوب مشرکین یک جای دیگر هستند و ما جای دیگر، طرح و برنامه برایشان داریم. یا یکوقت اهل کتاب هستند. اما منافق بین خود ما هست و تشخیص آن سخت است و مثل یک ویروس است. یعنی نه تنها نماز میخواند مسجد میسازد. یعنی از نماز خواندن یک پله بالاتر، در قرآن در همان سوره توبه آمده است. مسجدی ساختند که جبرئیل خبرش را افشاء کرد. مسجد ضرار، یعنی ضرر رسانی مرکز ایجاد تفرقه و الحاد، یعنی مقابله با خدا، ظاهرش مسجد است، گنبد و گلدسته و محراب و فرشهای آنچنانی، اما پایگاهی است برای الحاد، یعنی مقابله با خدا، برای تفرقه، جدا کردن مسلمانها از هم، برای همین کار خیلی سخت میشود هم بر پیامبر و هم بر مسلمانها در هر زمانی. در انقلاب خودمان هم با این مشکل روبرو بودیم.
همین امروز منافقین جلسه سالانهشان را در فرانسه برپا کردند. رئیس مجلس سابق آمریکا آمده آنجا صحبت کرده است. فرانسویها، اروپاییها و سعودیها، قصه چیست؟ در ظاهر آیه قرآن در آرمشان هست، نمازشان را در کلیپها نشان میدهند. ظاهرها را رعایت میکنند. ما مسلمان انقلابی هستیم. آنوقت در یک روز عزیزترین و شریفترین نخبگان و زبدگان این کشور را به طرز فجیعی به شهادت میرسانند. چند روز قبل که هفتم تیر بود یک کسی نفوذ میکند اول به کمیته انقلاب اسلامی میآید و بعد به حزب جمهوری اسلامی میآید، بعد مسئول حفاظت از سالن اجتماعات میشود. نامش محمدرضا کُلاهی بود. این آقا ظاهرها را اینقدر حفظ میکند و اعتمادها را جلب میکند. مسئول حفاظت از سالن اجتماعات میشود. سالنی که شهید بهشتی و یارانشان آنجا جلسه میگرفتند. یا چند ماه بعد فرد دیگری به نام مسعود کشمیری میآید رئیس جمهور و نخست وزیر را در جلسه شورای امنیت ملی، اینقدر ظاهر را حفظ میکند تا خودش را به دبیری شورا میرساند. مثالهایی که میزنیم نشان میدهد این چقدر پیچیدگی و ظرافت و حساسیت دارد. بعد هم بمب گذاری میکند و فرار میکند. در تشییع جنازه اسم او به عنوان یک شهید برده میشد. مردم گریه میکردند و بعد از یکی دو ماه دادستان مصاحبه کرد که او فرار کرده و به ناروا اسمش در بین شهدا بوده است. این خطر نفاق است. شهید صدوقی، شهید مدنی، هر یک از اینها ملتی بودند. درست است که بعد از شهادت شهید بهشتی گفتند: ایران پر از بهشتی است! ولی وقتی دقت میکنی قرنی باید بگذرد تا کسی مثل بهشتی، مثل حضرت امام تحویل جامعه داده شود تا بتواند قرنهای بعد را هدایت کند. لذا موضوع امروز خیلی موضوع مهمی است.