سوال – چکار کنیم که مرتب به یاد مرگ باشیم ؟
پاسخ – ما باید بهانه های مختلفی را برای مرگ اندیش بودن ایجاد بکنیم . پیامبر وقتی بهار را می دید می فرمود : بهار را که دیدید به یاد قیامت بیفتید. این یک بهانه است که انسان به یاد مرگ بیفتد و به آن توجه بکند . پیامبر وقتی از خواب بلند می شد می فرمود : خدارا شکر که ما را زنده کرد پس از مردن . زیرا خواب یک مرگ سبک است که در تعابیر قرآن کنار مرگ گذاشته شده است . در خواب تعلق روح کاملا قطع نمی شود و اگر خدا اجازه بدهد روح بر می گردد و این تعبیر قرآن است. تعبیر پیامبر بعد از بلند شدن خواب این بود که الحمدلله زنده شدیم . این عاقل بودن و زیرک بودن فرد است . پیامبر فرمود : نشانی انسان عاقل این است که زیاد یاد مرگ بکند . یکی از کارهایی که می تواند به انسان کمک بکند رفتن به قبرستان است . البته نه قبرستانی که به شکل فضای سبز درآمده است . به شکلی که در آنجا تامل بکنیم و خلوتی داشته باشیم و به قلب مان برسانیم که ما هم به اینجا گذر خواهیم کرد . کار دیگری که می تواند به ما کمک کند شنیدن موعظه هاست . مثل موعظه های شنیداری زیرا ما احتیاج به موعظه های شنیداری داریم . حضرت علی (ع) به بعضی افراد می فرمودند که من را موعظه کن . طرف گفت که شما همه را می دانید . حضرت فرمودند : در شنیدن اثری است که در دانستن نیست . انسان باید بشنود . آقایی می گفت که پدرم وقتی می خواست مادرم را برای نمازصبح اول وقت بیدار کند می گفت : خانم بلند شو .آنقدر بخوابیم که دیگر کسی نیست که ما را صدا بزند . ما موعظه های نوشتاری هم داریم . کتاب منازل الاخرة از محدث قمی و کتاب سیاحت غرب که آقای قوچانی نوشته است را بخوانید . آقای مطهری با آیاالله قوچانی ارتباطی داشته و پرسده چطور از احوالات بعد از مرگ خودت نوشته ای ؟ ایشان فرمودند که مقداری از احادیث و روایت که فرموده اند آن طرف چه خبر است و بعد مکاشفات . مکاشفات خیالات و خواب نیست بلکه منطبق بر روایات است و با روایت تایید می شود .کار دیگر وصیت کردن است . کسی با وصیت کردن نمی میرد.
سوال – ما جوان ترها وقتی می گوییم که می خواهیم وصیت بکنیم یا از مرگ صحبت می کنیم به ما می گویند که این حرفها را نزنید . راهنمایی بفرمایید .
پاسخ – لازم نیست که ما سر و صدا بکنیم . شما وصیتی بکنید که بتوانید در اختیار کسی بگذارید .گاهی وصیت کردن واجب است . همیشه مستحب نیست . نوشتن وصیت و هر چند وقت دیدن این وصیت روی ما اثر می گذارد . وصیت و کفن کسی را نمی میراند اگر اجلش نرسیده باشد . دیدن کفن انسان را از دنیا جدا می کند . به انسان تذکری می دهد . اینها می تواند به ما کمک بکند تا به یاد مرگ باشیم .
دعای امام سجاد (ع) در سجده این است که می فرماید : خدایا کاری بکن که ما از دنیا جدا بشویم که پُر از غرور و فریب است ، توجه ما به دنیای ابدیت باشد ، آماده و مهیا برای مرگ بشویم قبل از اینکه به سراغ ما بیاید .
هدایت شده از برنامه تلویزیونی سمت خدا
97-3-31-حجت الاسلام عالی.mp3
10.97M
🔊 فایل صوتی برنامه سمت خدا
👤 #حجت_الاسلام_عالی
📚 با موضوع : آثار یاد مرگ
🗓 پنجشنبه سی و یکم خرداد ماه
🗂 حجم : ۱۰.۴ مگابایت
💠 @samtekhoda3
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سیره تربیتی حضرت یوسف (ع) در قرآن کریم- آیات 29 تا 31 سوره یوسف
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابدینی
تاريخ پخش: 02-04-97
بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
شریعتی: سلام میکنم به همه دوستان عزیزم، بینندهها و شنوندههای نازنینمان، به سمت خدای امروز خوش آمدید. انشاءالله هفتهی پیش رو و ماههای پیش رو سرشار از خیر و برکت برای همه شما باشد. حاج آقای عابدینی سلام علیکم، خیلی خوش آمدید.
حاج آقای عابدینی: سلام علیکم و رحمة الله، خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان عزیز عرض سلام دارم.
شریعتی: قصه، قصهی حضرت یوسف(ع) بود. نکات بسیار ناب و لطیفی که ذیل آیههای نورانی قرآن کریم شنیدیم، امروز هم قرار هست که ادامه بحث را بشنویم.
حاج آقای عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) انشاءالله خدای سبحان به همه ما لطف و عنایت کند و ما را مورد الطاف قرار دهد تا از سربازان امام زمان(عج) قرار بگیریم. انشاءالله جزء عدهای باشیم که جزء اولین مراحل به ایشان میپیوندند.
در محضر آیات سوره یوسف بودیم. باز هم به حضرت یوسف(ع) سلام میکنیم و از ایشان اذن میگیریم که به ما اجازه بدهند در این عرصه درست وارد شویم و از قرآن کریم در مورد ایشان بهترین استفاده را برای امروز داشته باشیم. آیاتی که در جلسه گذشته خدمت دوستان مطرح کردیم، از آیه 30 به بعد سوره یوسف که زنهای مصر تدارکی دیدند و در مقابل زلیخا مکر کردند که آن شایعه پراکنی را ایجاد کردند به طوری که او را تحت فشار قرار دادند و شخصیت اجتماعیاش را زیر سؤال بردند به خاطر عشقش به یوسف و او را در همه شهر پخش کردند. تعبیر یک کلاغ چهل کلاغ را گفتیم، مسأله را طوری کردند و از آن افسانه ساختند که همه را تحت تأثیر قرار بدهد تا مجبور شد اینها را دعوت کند و شاهد خودش را نشان بدهد که چه کسی بوده که باعث شده دل زلیخا اینطور شیدا شود. در آن جلسه وقتی یوسف خارج شد و او را دیدند، از خود بی خود شدند و دستها را بریدند. با بریده شدن دستها و بعد کلام، تأیید کردند زلیخا حق داشته است که با دیدن یک چنین شاهد و دلربایی اینطور از خودش بیخود شده بوده است. این چکیده بحث هفته گذشته بود. همانجا زلیخا گفت: «قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ» (یوسف/32) این همان کسی است که مرا بخاطر آن ملامت میکردید. تعبیر «ذلک» با اینکه یوسف مقابل چشم بود، نگفت: هذا، هذا یعنی این، ذلک یعنی آن، اشاره به دور است. این برای این است که هم ساحت یوسف خیلی عظیم و دست نیافتنی بود. زلیخا میخواست این را برای اینها دست نیافتنیتر هم بکند. هم برای زلیخا دست نیافتنی بود که نتوانسته بود. هم میخواست برای اینها هم دست نیافتنیتر بکند که اینها هم به مسأله طمع نکنند. لذا ذلک عظمت و وقار را میرساند. معلوم میشود در وجود اینها هم این عظمت و وقار آنچنان جا گرفته بود که با تعبیر ذلک بیان میکند. این نگاه خودش از حال روانی و روحی جلسه حکایت میکرد که یوسف(ع) با نگاه هیبت و عظمتش تجلی کرده بود. با وقارش تجلی کرده بود. لذا یوسف وقتی وارد این جلسه شد، عرق شرم و حیاء بر او نشسته بود و این مسأله را عظیمتر کرد. صورت بر افروخته و عرق شرمی که بر گونههای یوسف بود، این را برای اینها خیلی سختتر کرد.
وقتی جلسه به اینجا رسید، زلیخا دید وقتش است. هیجانی که بر جلسه غلبه کرد و خانمها را به این وادار کرد که بگوید: «ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ» (یوسف/31) این بشر نیست، این ملک زیبایی است. نه آن چیزی که زیبایی از او نشأت گرفته است. منشأ زیباییها این است. وقتی اقرار کردند هیجانی که در جلسه ایجاد شد باعث شد خانمها از خود بیخود شوند و دستشان را ببرند و متوجه نشوند. این هیجان بر زلیخا هم وارد شد. با اینکه زلیخا این مراتب عشق را قبلاً طی کرده بود و چندین سال تمکین این عشق در وجودش شده بود، دیگر خودش اینطور نبود که در آن جلسه از خود بیخود شود و دستش را ببرد. او مراتب دیگری از عشق را پیش خودش داشت طی میکرد اما در عین حال هیجان زدگی برای او هم ایجاد شد. آن چیزی که کتمان میکرد آشکار کرد.
این یک نکته بسیار مهمی است که اگر حضور پررنگ کسانی که حیاء در وجودشان است در یک اجتماعی ضعیف شود و پردههای حجب و حیاء کمرنگ شود، هزینه بیحیایی کم میشود. یعنی کسی که میخواهد بیحیایی کند احساس نمیکند مانع دارد. احساس نمیکند سخت است و ممکن است برایش دردسر شود، جرأتش بیشتر میشود. تا به حال زلیخا هزینهی بیحیایی و بی پردهای را نمیخواست پرداخت کند چون زیاد بود. لذا وقتی که درها را بست، این نشان میدهد حیاء و شرم در وجودش خیلی بوده است. لذا همه درها را بسته و پردهها را کشیده، این وجود حیاء و شرم هم نسبت به خودش است هم نسبت به اطرافش است که نمیپذیرفتند. لذا وقتی به عزیز مصر رسید، گفت: جزای کسی که به اهل تو نظر سوء داشته باشد چیست؟ لذا خودش را تبرئه میکرد. اما اینجا وقتی که این جلسه هیجان زده شد و بیحیاء بودن در او عادی شد، یعنی همه دستها را بریدند و این دست بریده نشان از این بود که دیگر همه دلداده شدند. فهمید همه به او حق میدهند. «ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ» نشان دادند این جا دارد، یک معشوقه اینچنینی جا دارد. وقتی چنین شد دید جلسه آمادگی دارد برای اینکه تمام آنچه در پرده بود را بیرون بریزد. در هر اجتماعی اگر آن نگاه پرده حیاء و شرم را هر یک نفری که کوتاه بیاید، اگر پدر و مادر آن خانواده نزد بچه نگاه حجب و حیاء را کم کنند، خود به خود پرده حیاء که کم شد، بچه هم در این مسأله به راحتی و با هزینه کمتر کشیده میشود و برایش هزینهاش و خجالتش کمتر است. لذا به ما فرمودند: باید در خانهها هم رعایت شود. حریمهایی حفظ شود نه اینکه با افراط برسد که صمیمیت خانواده از بین برود. اینگونه نیست که در مهمانیهای فامیلی بگوییم: محرم و نامحرم حسابشان جدا میشود. نه! اگر آنجا هم حرم شکسته شد، آنوقت باب بیحیایی و پردهدری برای دیگران آسان میشود. ممکن است عدهای قصدشان هم این نبوده باشد. اما دیگری که یک خرده راحتتر است وقتی میبیند هزینهای ندارد او بیپردهتر میآید.
ما در هر اجتماعی یک درصدی همیشه کسانی هستند که دغدغهمندهای فرهنگی هستند. دغدغهی صحیح و عقلایی و با کرامت انسانی دارند. یک عده هم همیشه کسانی هستند که حجب و حیاء برای آنها پردههایش دریده شده است. کمرنگ است. این دو طرف یک اجتماع هستند. یک دسته کسانی که دغدغهمند هستند و میخواهند حریمها را حفظ کنند نه فقط در خودشان، بلکه دنبال این هستند که در اجتماع هم حفظ شود. یک عده هم هستند که حریمها را نه فقط در خودشان حفظ نمیکنند بلکه تعمد دارند که در اجتماع هم به هم ریختگی ایجاد شود. بین اینها یک طیفی از مردم خاکستری قرار دارند که از نزدیکترین افراد به آن دغدغهمندها شروع میشوند تا نزدیکترین افرادی که دغدغهی بی پردگی دارند. اگر آن کسانی که در رأس هرم به عنوان دغدغهمندهای فرهنگی هستند که میخواهند هم خودشان خوب باشند هم دغدغه دارند که اجتماع خوب باشد. به آن صالح مصلح میگوییم.
روایت هست «اسمائکم عندنا الصالحون المُصلحون» اسماء شما شیعیان نزد ما کسانی است که صالح و مصلح هستند. یعنی هم خوب هستید و هم میخواهید خوب کنید. صالح خودش خوب است، مصلح یعنی تلاش میکند برای اصلاح جامعه. این دغدغهمندها اگر در یک اجتماعی فعال ظاهر شوند، با برنامه و ارتباط جمعی حضور داشته باشند، بلافاصله دو قشر نزدیک به اینها به سرعت جذب اینها میشوند. چون آنها آماده هستند. تا اینها در صحنه خوب حضور داشته باشند، اینها هم در صحنه خوب حضور پیدا میکنند. وقتی اینها در صحنه خوب حضور پیدا کردند اثرش این است عده زیادی یک قدم جلو آمدند. یعنی گرایش جامعه به آن سمت و سو میرود. اثر دیگر هم این است که در مقابل هر کاری که کسی میخواهد در یک اجتماع بیحیایی یا یک کار نامناسب داشته باشد، هزینهاش بالا میرود چون میبیند حضور اینها بیشتر است باید هزینه پرداخت کنند. هزینه فقط مالی نیست، گاهی هزینه آبرویش است. گاهی برخورد با او است. لذا یک عده را با حضور فعالشان به سرعت جذب میکنند، اثر دوم این است که مانع ایجاد میکنند برای کسانی که میخواستند نامناسب و بیحیاء باشند.
اثر دیگر این است که اگر یک موقع این در صحنه نیاید. این دغدغهمند فرهنگی در صحنه نیاید. حضورش پررنگ نباشد، ارتباطاتشان با هم نباشد. هرکس تک تک دغدغه داشته باشد، نه یک دغدغه ارتباطی، اجتماعی باعث میشود اولاً اقشار بعدی به راحتی جذب اینها نمیشوند. چون فردی هستند. دوماً آن اقشاری که در طبقات پایین بودند و اگر میبینند زمینه آماده است، حاضر بودند بعضی کارهای بی اخلاقی را بکنند. اینها وسط میآیند و کارهایشان را انجام میدهند. اگر روز قیامت این دو دسته شاکی شوند به خدای سبحان عرض کنند، خدایا با اینکه ما خودمان مؤاخذ به عمل خودمان هستیم اما اینهایی که دغدغهمند بودند از جهت علمی، عملی، از جهت تصمیم و عزم راسختر بودند، اگر میآمدند ما تسلیم اینها میشدیم و جلو میآمدیم. اینها نیامدند و ما هم جرأت پیدا نکردیم. پس اینها مؤاخذ هستند به نیامدن اینها، علاوه بر اینکه خودشان مؤاخذ هستند و عقاب دارند که چرا نیامدید، آن دسته اول وجودشان اثر داشت، چون نیامدند باعث شد اینها هم جلو نیایند. آن دستهای هم که میخواستند بی اخلاقی کنند، آنها هم نزد خدا شاکی میشوند. میگویند: خدایا ما درست است بد بودیم، اما اگر خوبها درست وسط میدان میآمدند ما جرأت نمیکردیم بیاییم. ما دیدیم میدان باز است، با اینکه ما مؤاخذ هستیم به کلام و کارمان، کار فعل ما بوده و اختیاری ما بوده، کار ما عقاب دارد. اما اگر اینها میآمدند ما نمیآمدیم، جرأت نمیکردیم. آنها به اینها هم معاقب میشوند که چرا شما نیامدید؟
اگر اینجا خانمها نیامده بودند شایعه پراکنی بکنند و اجتماع را نسبت به این مسأله بی مبالات بکنند، بعد هم بیایند در یک جلسه شرکت کنند و زلیخا را تطهیر کنند و هیجان زده شوند که او احساس کند دیگر هزینه ندارد و کارش را آشکار کند. مردان اینها و خود عزیز مصر که برخورد جدی نکرد تا این حریم حفظ شود. همه اینها باعث میشود که حریمها شکسته شود. سیر جریانی که برای زلیخا و حضرت یوسف پیش میآید از یک سیری که در یک نهانخانه از جانب زلیخا میخواسته صورت بگیرد تا به جایی میرسد که به آشکار میرسد. این سیر همیشه در کار شیطان کاملاً نهادینه شده است و دنبال این است.
شریعتی: خاطرم هست که در جلسهای گفتید: همین زنها دیگر علناً خودشان اظهار تمایل به حضرت یوسف میکردند.
حاج آقای عابدینی: لذا به ما میگویند: روابط زن و مرد باید حساب شده باشد. این حساب شده یعنی به ریخته شدن پردههای حجب و حیاء کشیده نشود که وقتی کشیده میشود خود به خود یک آثاری به دنبالش میآید. خود به خود حضور پررنگ دغدغهمندی کمرنگ میشود. با این نگاه خدای سبحان از جریانی که زلیخا و یوسف در نهانخانهی «غلقت الابواب» که درها همه بسته بود، آغاز شد. قبل از آن هم به صورت اظهار مراودهی زلیخا نسبت به یوسف(ع) بود که یوسف بی اعتنایی میکرد تا به اینجا میرسد لذا اینجا برای یوسف خیلی سختتر میشود. در هر لحظه وجود او محیط گناه برای او فراهم میکردند و او را دعوت میکردند. لذا وقتی زلیخا به عزیز مصر میگوید: جزای کسی که «أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءا» (یوسف/25) چیست. یا زندانی شود یا عذاب الیم، تعیین عذاب را عزیز مصر میکند. اما اینجا که میرسد خود زلیخا میگوید: اگر به حرف من گوش نکند او را به زندان تحقیر شده میفرستم. آنجا خودش به همسرش پیشنهاد کرد که این کار را میکنی. اینجا خودش میخواهد انجام دهد. از تمام حالت آشکار شدن برای چیزی که میخواهد استفاده میکند.
ما باید در روابط خانوادگی و اجتماعی، حواسمان باشد نگوییم: این خط قرمزها یک ذره ساییده شده است، پردهها یک ذره کمرنگ شده است، اینکه مهم نیست، این یک ذره کمرنگ شدن یعنی عدم حضور پررنگ خوبی. در مقابل یک قدم عقب نشینی خوبی، یک قدم جلو آمدن بدی را به دنبال دارد. دو طرف مسأله بسیار مهم است و جای باز شدن دارد. ریشه بسیار از مسائل حتی اینکه افراد متدین کم کم مبتلا میشوند و ذره ذره کشیده میشوند، بعد یکباره متوجه میشوند که از محیط مطلوب خودشان خیلی فاصله گرفتند. ما این ذره ذرهها را داریم مشاهده میکنیم و نباید بگذاریم. یک موقع طرف میگوید: من حضور فیزیکی ندارم، حضور مجازی دارم. خود این حضور مجازی یک نحوه کمرنگ شدن آن ارزشهاست. وقتی کسی عادت کرد در محیط مجازی یک صحنههایی را ببیند با اینکه در محیط علنی حاضر به دیدن آن صحنهها نبود، کم کم به محیط علنی هم کشیده میشود.
نکته دیگر اینکه یوسف(ع) مقابل دو نوع حسد قرار گرفت. یک حسد برادرها بود. حسد زنان مصر و زلیخا بود. زنان مصر به یوسف حسد کردند. یک حسد مردانه است. یک حسد زنانه است. خدای سبحان هردو حسد را در اینجا آورده و پررنگ نشان میدهد که اگر خانمها به حسد بیافتند نوع حسدشان از این سنخ است. آقایان به حسد بیافتند نوع حسدشان حذف فیزیکی است. یعنی آقایان در حسدی که به خرج دادند دنبال حذف یوسف بودند. یوسف را در چاه انداختند. یوسف را از آن محیط دور کردند. یعنی اگر در یک محیط مردانه حسد به کار بیافتد مثل مقامات و منصبها زیر پای دیگری را خالی کردن، او را از آنجا طرد کردن، این حسد مردانه است. حسد مردانه با حذف فیزیکی همراه است.
اما حسد زنانه با یک حذف نرم افزاری همراه است. خانمها با شایعه پراکنی با حرف زدن، با خراب کردن طرف را کاملاً ضایع میکنند. دو نوع حسد و رابطه هست که چرا زلیخا با یک کسی رابطه دارد که مشهور به زیبایی است و ما آن را نداریم. این حسادت اینها را برمیانگیزاند که با یک حذف نرم او را برمیدارند. اینجا یوسف با دو نوع حسادت مواجه شده است. یک حسادت مردانه و یک حسادت زنانه، این هشدار جدی است هم به مردها و هم به خانمها. لذا کار خانمها از روی فضیلت نبود. این خانمهایی که میخواستند بگویند: چرا او با غلامش ارتباط دارد، یک موقع این از باب امر به معروف و نهی از منکر و فضیلت خواهی است، آن هم با حفظ حدود و حریمهاست، یک موقع از روی حسادت است. به اسم فضیلت است ولی از روی حسادت است. به اسم خیرخواهی کردن برای زلیخاست ولی کسی که میخواهد امر به معروف و نهی از منکر بکند، آن شخصی را که میخواهد نهی از منکر بکند، مثل این است که اگر خودش یک خطایی میکند چطور دوست دارد با خودش برخورد کنند که خطایش جبران شود اما در عین حال آبرویش ریخته نشود و ضایع نشود. اگر کسی میخواهد امر به معروف و نهی از منکر بکند، اینچنین است نه اینکه طرف را ضایع کنند. لذا هم به یوسف حسادت کردند که چرا یوسف در اختیار اینها نیست؟ هم به زلیخا حسادت کردند که چرا زلیخا با یوسف رابطه دارد و ما نداریم؟ این هم یک نکته هم برای خانمها و هم آقایان که حواسشان باشد حسادت در مردها تا کشتن پیش میبرد. اینها میخواستند یوسف را بکشند. یکی از برادرها واسطه شد تا به چاه انداختن راضی شدند. این حسادت مردانه است که حذف فیزیکی است. یک حسادت زنانه است که نرم افزاری و نرم است و با شایعه و گفتار زیر پای طرف را خالی میکنند. در جامعه باید خیلی مراقب این دو حسادت باشیم.
بحث دیگر این هست که خیلی مهم است، خشوع ضعیف نسبت به عظیم و صغیر نسبت به کبیر، این خشوع فطری است. مرحوم علامه طباطبایی میفرماید: قوانین عالم وجود این را قرار داده که ضعیف در مقابل عظیم تواضع داشته باشد. اما اینجا کاری که شیطان میکند این است که قوی وهمی نه قوی واقعی را، چیزی که خیال قوت است را قوی نشان بدهد تا انسان نسبت به او خاضع شود و از قانون فطری استفاده کند. کاری که میکند میآید در ذهن تو دخالت میکند، یک چیزی را که قوی نیست، قوی نشان میدهد. وقتی قوی نشان داد خود به خود انسان نسبت به آن خاضع میشود. یعنی شیطان از حس فطری ما در مصداقش سوء استفاده میکند. اصل احساس درست است و از آن قانون استفاده میکند که خضوع ضعیف در برابر کبیر. اما میگوید: آنچه تو میخواهی به کبیر بدهی، کبیر این است. کبیری که کبیر نیست. مصداق را جا به جا میکند. همین باعث میشود انسان تن میدهد اما اصل این قانون بر این بوده که انسان نسبت به خدای سبحان که عظیم مطلق است، خضوع انسان در اوج قرار بگیرد. یعنی هرچقدر انسان بهتر خدا را بشناسد عظمت الهی در وجودش بهتر جا بگیرد، این خاضعتر میشود. لذا حضرات معصومین و انبیاء خاضعتربن افراد در مقابل خدا بودند. اما شیطان به ما نشان میدهد که یک آدم پولدار قوی است. یک آدم صاحب منصب و مقام قوی است. لذا خضوع انسان را نسبت به او ایجاد میکند. او میآید جهت میدهد. شیطان میآید دخالت میکند. یک جمال ظاهری را به عنوان عظمت نشان میدهد. وقتی افراد در مقابل این جمال قرار میگیرند از خود بی خود میشوند. این خضوع زیاد از خود بی خود شدن میشود. هرچقدر انسان نسبت به یک چیزی خضوعش بیشتر شود، ارادهاش محو اراده او میشود. یعنی او را اصل میبیند. در نظام ظاهری ما به یک چیزهایی در عالم تسلیم میشویم، لذا در روایت دارد اگر کسی ثروتمندی را به خاطر ثروتش اکرام کرد دو ثلث دینش را از دست داده است.
به داود خطاب میکنند که ای داود میدانی چرا بعضی از بنی اسرائیل دچار مسخ شدند؟ بخاطر اینکه وقتی به ثروتمندها و صاحب منصبها میرسیدند قانون را که اجرا میکردند مساهله میکردند. جرمی که او مرتکب میشد، نسبت به او با مساهله و تساهل عبور میکردند اما اگر فقیری یک جرمی را مرتکب میشدند با تمام شدت و قوت با او برخورد میکردند. این اقوامی که مسخ شدند، علتش این بود. یعنی این در مقابل ناموس وجود زیر آب او را میزند که خضوع ضعیف للقوی است که قوی خداست و قدرت واقعی است. این شرکی است که وقتی انسان نسبت به صاحب منصب داشت اینجا کوتاه بیاید و با مساهله عبور کند. این خضوع ضعیف للقوی یک بحث بسیار عظیمی دارد که انسان در قیامت وقت عبور از روی پل صراط جلوهای از جمال الهی را در آن لحظه مشاهده میکند. وقتی مشاهده میکند چنانچه این خانمها جلوهای از جمال یوسف را مشاهده کردند دست از ترنج نشناختند و دستهایشان را بریدند و آنطور فضاحت به بار آوردند، در نظام احتضار میگوید: هم حضرات معصومین را به حقیقت مشاهده میکنند، میگوید: وقتی اینها را میبینند یا تجلیات الهی را میبینند آنچنان از خود بیخود میشوند که ما نگاه میکنیم این محتضر به سختی جان میدهد. اما او آنچنان از خود بی خود است، اصلاً چیزی نمیفهمد. وقتی دست را میبریدند اصلاً متوجه درد و بریدن نبودند، با اینکه بریدن درد دارد. ولی آنچنان مشغول بودن به عظمت جمالی یوسف، این جریان عیناً در حالت احتضار، در حالت عبور از پل صراط، از میان آتش باید عبور کنند. میگوید: عبور میکنند اما آتش به اینها گزندی نمیزند و هیچ احساسی از آتش نمیکنند. اگر تیر را از پای امیرالمؤمنین در میآورند، وقتی این خانمها یک جلوه ظاهری را دیدند و با چاقو دستهایشان را بریدند و متوجه نشدند، آنجایی که امیرمؤمنان جذبهی معنوی الهی را جذب شده، تیر از پا درآوردن و نفهمیدن خیلی برای او مقام عظیمی نیست. این در نظام ظاهری هم برای خانمی که به عشق ظاهری مبتلا شده، میبیند دست را میبرد و نمیفهمد. مقامات معنوی که برای اولیای الهی پیش میآید که جلوههای حقیقی جمال را میبینند، قدرت را میبینند و خضوعشان که از خود بی خود شدنشان را در مقابل این حالت هست، برای آنها چه نتایجی را به بار میآورد و چه حقایقی را ایجاد میکند؟در حدیث معراج هست «لا یبالی بعسر اصبح بیُسر» اینها نمیفهمند در دنیا چه خبر است! لذا انسان این توان را دارد. اگر سختیها برای ما سخت است، برای این است که از آن طرف هیچ خبری نداریم. اگر انسان ایمان پیدا کرد، ایمان انسان را به مرتبهای میرساند که رابطه ایمانی باعث میشود سختیها بر این راحت شود. خدای سبحان چه توانی را در وجود انسان قرار داده و چه حقایق و قدرتهایی را قرار داده و ما از اینها استفاده نمیکنیم.
شریعتی: امروز صفحه 359 قرآن کریم، آیات پایانی سوره مبارکه نور و آیات ابتدایی سوره مبارکه فرقان را تلاوت خواهیم کرد.
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «62»
لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ «63»
أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ وَ يَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ «64»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ،
تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً «1»
الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً «2»
ترجمه: مؤمنان (واقعى) تنها كسانى هستند كه به خدا وپيامبرش ايمان آورده و هرگاه با پيامبر بر كارى اجتماع نمايند، بدون اجازه او نمىروند. همانا كسانى كه اجازه مىگيرند، آنانند كه به خدا وپيامبرش ايمان دارند. پس (اى پيامبر!) اگر براى بعضى از كارهاى خود از تو اجازه خواستند، به هركس از آنانكه خواستى (ومصلحت بود) اجازه بده و براى آنان از خدا طلب آمرزش كن، كه خداوند بخشنده ومهربان است. آن گونه كه يكديگر را صدا مىزنيد پيامبر را صدا نزنيد. خدا مىداند چه كسانى از شما مخفيانه و با پنهان شدن پشت سر ديگرى از صحنه مىگريزد. پس كسانى كه از فرمان او سرپيچى مىكنند، بايد از اين كه فتنهاى دامنشان را بگيرد، يا به عذاب دردناكى گرفتار شوند، بترسند. آگاه باش! آنچه در آسمانها وزمين است براى خداست. بىشك آنچه (از افكار ونيّات) را كه شما بر آن هستيد، مىداند و روزى را كه به سوى او بازگردانده مىشوند، (مىداند) پس آنان را به آنچه عمل كردهاند آگاه مىكند و خداوند به همه چيز آگاه است.
به نام خداوند بخشنده مهربان، مبارك است آن كه قرآن، وسيلهى شناخت حقّ از باطل را بر بندهاش نازل كرد، تا براى جهانيان مايهى هشدار باشد. خداوندى كه فرمانروايى آسمانها و زمين براى اوست، و هيچ فرزندى اختيار نكرده و براى او شريكى در فرمانروايى نيست، و هر چيزى را آفريد و آن گونه كه بايد اندازهگيرى كرد.
شریعتی: صلوات و درود خدا بر حضرت محمد مصطفی(ص) و اهلبیت گرانقدرشان. این هفته قرار گذاشتیم از مرجع بزرگ شیعه، کسی که در زمان حیاتش مرجعیت عام و علی الاطلاق شیعه را به عهده داشته، حضرت آیت الله بروجردی یاد کنیم.
حاج آقای عابدینی: به سراعت چند نکته را عرض کنم. یکی اینکه مرحوم آیت الله العظمی بروجردی به شدت سیاسی بودند و میفرمودند: عبادیترین دستور ما که تعبدیات آن خیلی زیاد است، حج است. در عین حالی که این حج با اینکه عبادیترین دستور دینی ما هست، سیاسیترین دستور دینی ما هم هست. اینقدر در سیاست بحث حج قوی است که ایشان فرمودند: از ارکان سیاست اسلامی است. جمع شدن مؤمنین از همه جا کنار همدیگر و ارتباط با همدیگر، در عین اینکه تعبدیات فوقالعاده دارد، چیزهایی که نیاز به علت ندارد و باید بروی و انجام بدهی. اما ایشان فرمود: این سیاسیترین حکم و از ارکان سیاست اسلامی است. یکی از کسانی که خوب مقاومت کرد و شاید تنها کسی بود که این مسأله را به نام خودش ثبت کرد در اینکه دستورالعمل خط ایران و زبان ایران تغییر نکند، آیت الله العظمی بروجردی بود. زمان رضاشاه وقتی آتاتورک توانست رسم الخط ترکیه را تغییر بدهد، رضاشاه هم میخواست همین کار را بکند. کسی که ایستاد و مقاومت کرد و نگذاشت این محقق شود آیت الله العظمی بروجردی بود. نگذاشت غربی شدن صورت بگیرد. یکی از بحثهای دیگر این است که ایشان از جهت تقریب بین مذاهب کسی است که در مقابل حیله انگلیسیها که میخواستند تفرقه بین شیعه و سنی ایجاد کنند و این دو را از هم جدا کنند، ایستاد. اولین کسی که مبلغ در کشورهای مختلف اروپایی و آمریکایی فرستاد آیت الله بروجردی بود. مقام معظم رهبری میفرمایند: آیت الله العظمی بروجردی تمام کادرهایی که بعد از انقلاب به کار گرفته شدند، کادرهایی بودند که توسط آیت الله العظمی بروجردی ساخته شده بودند. یعنی شاگردان ایشان بودند که کادر نظام شدند.
گاهی در بحثهای طلبگی گفتار و سؤال و جواب شدت پیدا میکند طوری که گاهی شاگرد روی سؤالی اصرار میکند تا استاد عصبانی میشود. در جلسهای که ایشان از دست شاگردش عصبانی شده بود بعد از اصرار زیاد شاگرد، آنجا این عصبانیتش را با اینکه یک روز زمستانی و بارانی سرد هم بوده است، نقل میکنند بعضی از شاگردانشان که ایشان ان روز عصری در باران شدید با یک درشکه آمدند و مرا برداشتند و خانه آن طلبهای که در درس به ایشان اشکال گرفته بودند، رفتند و دست ایشان را بوسیدند و عذرخواهی کردند. دست شاگردش را که در اثر زیادی سؤال اذیتش کرده بود، میبوسد. نکته دیگر اینکه وقتی ایشان مشغول درس و بحث در اصفهان بودند، پدرشان نامه مینویسند که برای ازدواج به اصفهان بیا، ایشان میگوید: اگر اجازه بدهید من درسم را ادامه بدهم. بالاخره اصرار میکند بیا. وقتی میرود بعد از اینکه ازدواج میکنند، وقتی برمیگردند، اقای بروجردی میگویند: همین که من حرف پدرم را گوش کردم و رفتم، بروجردی، بروجردی نشد مگر بخاطر همین خانمی که پدر به من امر کرد بیا! یعنی تمام این کمالات به واسطه همین احترامی بود که پدر و این خانم برای ایشان قرار داد. انشاءالله خدای سبحان ما را متواضع قرار بدهد. انشاءالله خدای سبحان ما را نسبت به ایمانمان بصیر قرار بدهد تا سختیها برای ما آسان شود.
شریعتی: «والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین»
هدایت شده از برنامه تلویزیونی سمت خدا
97-4-2-حجت الاسلام عابدینی.mp3
10.85M
🔊 فایل صوتی برنامه سمت خدا
👤 #حجت_الاسلام_عابدینی
📚 با موضوع سیره ی تربیتی حضرت یوسف علیه السلام در قرآن کریم - آیات ۲۹ تا ۳۱ سوره یوسف
🗓 شنبه دوم تیر ماه
🗂 حجم : ۱۰.۳ مگابایت
💠 @samtekhoda3
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه : تقوای الهی در قرآن کریم (تقوا در برخورد با اهل کتاب)
كارشناس : حجت الاسلام والمسلمين بهشتی
تاريخ پخش : 03- 04-97
بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
بیتابتر از جان پریشان در تب *** بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
بی رؤیت روی او بلا تکلیفم *** همچون گل آفتابگردان در شب
شریعتی: سلام میکنم به همهی دوستان عزیزم، بینندههای خوب و شنوندههای بسیار نازنینمان، انشاءالله دل و جانتان بهاری و گرم باشد و خداوند متعال پشت و پناهتان باشد. حاج آقای بهشتی سلام علیکم خیلی خوش آمدید.
حاج آقای بهشتی: سلام علیکم و رحمة الله. انشاءالله بینندگان و شنوندگان عزیز برنامه در اوج آرامش و خوشی باشند. انشاءالله خداوند این گفتگوهای ما را با خیر و رشد و نور و به دور از هر اشتباه و انحراف قرار بدهد.
شریعتی: بحث ما با حاج آقای بهشتی در هفتههای اخیر بحث تقوا بود. بحثی که بسیار به آن محتاج هستیم. هفته گذشته به بحث تقوا در برخورد با مخالف پرداختند و نکات بسیار خوبی را شنیدیم. بحث امروز شما را خواهیم شنید.
حاج آقای بهشتی: ما از آغاز ماه رمضان روی این کلمه توقف کردیم. کلمه بسیار مهمی که 258 بار در قرآن کریم آمده است. همین فراوانی کاربرد کلمه در قرآن نشان میدهد ما زیاد باید روی این کلمه بایستیم و فکر کنیم. در زندگی فردی و اجتماعی انسان بسیار مهم است. یک جلسه را به تقوا در خانه اختصاص دادیم. یک جلسه تقوا در بازار را بیان کردیم. موضوع دیگر تقوا با مخالف بود. چون این کلمه در قرآن جاهایی به کار رفته که در مناسبات ما و مخالفین هست. آنجا احتمال بی تقوایی هست. انسان خودش را دوست دارد، خطش را دوست دارد، فکرش را دوست دارد. باید از مکتب خودش حراست کند. ولی گاهی ممکن است بلغزد. اینجا خدا میفرماید: «اتَّقُوا اللَّه» (بقره/189) خدا را در نظر بگیرید. مدلی را که خدا به ما پیشنهاد کرد پیامبر اسلام است. اسوه و الگوی خداپرستان تا روز محشر پیامبر اسلام است. گفتیم: پیامبر اسلام چهار نوع مخالف داشته است. ببینیم با اینها چطور برخورد کرده است. مشرکین، اهل کتاب، منافقین و بعضی از خودیها.
مشرکین را در یک جلسه کوتاه به اندازهای که زمان اقتضاء میکرد گفتیم. نمونهاش فتح مکه بود که فتح مبینی بود که مقدمهاش صلح حدیبیه بود. پیامبر با مشرکین خیلی مدارا میکرد. دعایشان میکرد، او را میزدند و شکنجه میکردند، به مدینه آمدند جنگها پیش آمد. همچنان مدارا میکرد. جایی هم که لازم بود شدت عمل به خرج میداد تا به حدیبیه رسید و فتح مکه و پروندهاش را بستیم. اما با اهل کتاب! ماجرایی که امروز ما مسلمانها هم با آن سر و کار داریم. مسلمانها هرجای دنیا باشند، به خصوص الآن که امکان ارتباط خیلی فراهم شده با مسیحیان و یهودیان و دیگر ادیان، چطور باید برخورد کنیم و پیامبر به ما چه یاد داده است.
الآن ما با مخالفین خودمان چطور برخورد میکنیم؟ پیامبر عزیز ما سیزده سال در مکه بودند و بعد به مدینه مهاجرت کردند. در مدینه دو گروه زندگی میکردند، یک گروه بت پرستانی بودند که تازه مسلمان شده بودند و اینها دو قبیله بودند، اوس و خزرج که این دو اسم را مردم ما زیاد شنیدند. پیامبر بین آنها عقد برادری خواند و دعواهای 150 ساله گذشته را تمام کرد و یک نظام جدیدی در مدینه حاکم شد. گروه دیگر یهودیان بودند. یهودیان سه قبیله بودند. سه قبیله بزرگ، بنی قریظه، بنی نضیر، بنی قینقاع. اقتصاد مدینه دست این سه قبیله بود. اینها چرا به اینجا آمدند؟ از صد سال قبل چون در کتابهایشان بشارتهایی را در مورد آمدن یک پیامبر در این منطقه خوانده بودند. صد سال قبل از منطقه فلسطین و شامات به این سرزمین مهاجرت کردند. حتی نشانه شهر مدینه هم در کتابهایشان بود. شهری است بین دو کوه با چه مختصاتی، بعضی نوشتند گروههایی به اشتباه رفته بودند در یک شهر دیگر مستقر شده بودند و بعد فهمیدند اشتباه کردند و به مدینه آمدند. به عشق پیامبری که در آخرالزمان ظهور میکند و او پایان بخش ادیان قبلی است و کامل کننده کتابهای آسمانی قبلی است. اینها به مدینه آمدند و در مدینه هم برجهایی را ساختند و محلههایی را ساختمان سازی کردند. قلعههایی داشتند. خارج از مدینه هم نسبت به مکه جای خوش آب و هوایی است. یک جایی به نام خیبر آنجا هم استحکاماتی داشتند. برای چه آمدند؟ برای اینکه به پیامبری که خواهد آمد ایمان بیاورند اما متأسفانه نشد. پیامبر اسلام آمد و قرآن را آورد و آنها هم میدانستند این همان پیامبر است که موعود است و وعده داده شده ولی از روی حسد تا تعصب به دلایلی بیشترشان ایمان نیاوردند و بعضی هم ایمان آوردند. اینها یک جبههای هستند مقابل اسلام. پیامبر عزیز اسلام همان روزهای اول که وارد مدینه شد سراغ رهبران این سه گروه یهودی رفت و از اینها خواست که ما مسلمان هستیم و جمعی به ما ایمان آوردند و موضع شما نسبت به ما چه خواهد بود؟ ما مخالفینی در مکه داریم. چه بسا آنها به ما حمله کنند. شما طرفدار ما هستید یا طرفدار دشمنان ما هستید یا بی طرف هستید. آنها گفتند یک چند روز به ما فرصت بدهید ما فکر میکنیم. مدتی گذشت و مجدداً دیداری پیش آمد و یهودیان مدینه بالاتفاق گفتند: ما نسبت به شما بی طرف خواهیم بود. ولی بخاطر اینکه در یک شهر زندگی میکنیم خوب است یک متن تفاهم نامهای را بنویسیم و پیامبر این کار را کردند که الآن در تاریخ هست که در یک شهر مسلمانان و یهودیان زندگی میکنند.
از طرفی یهودیان یک مشکلی هم از قبل داشتند و آن این بود که اینها خواستند تجارت بکنند، مشرکین اینها را آزار میدادند. امنیت جادهها به خطر میافتاد. پشت سر هم اینها رشوه میدادند و مالیاتهای سنگین میپرداختند تا این امنیت برقرار شود. شخصیتی به نام پیامبر اسلام آمده و اینها موقعیت را غنیمت شمردند و گفتند: خوب است این پیمان را ببندیم. یک پیمانی برای همزیستی مسالمت آمیز در شهر مدینه بستند. گفتند: ما نمیخواهیم مسلمان باشیم ولی میخواهیم در یک شهر زندگی کنیم. بندهای تفاهم نامه این بود که یهودیها با مسلمانها در یک شهر زندگی میکنند، رفت و آمد میکنند. اگر کسانی از بیرون به این شهر حمله کردند و ضرورت اقتضاء کرد، یهودیها به کمک مسلمانها میآیند. اینها را هر سه گروه یهودی امضاء کردند. این حرکت خوبی بود و پیامبر خوشحال بود. درست است مسلمان نشدند ولی از داخل شهر مدینه پیامبر خاطر جمع است. ماجرایی پیش آمد که یهودیها از پیمانی که بسته بودند، پشیمان شدند. آن ماجرا گسترش پر سرعت اسلام بود. نگاه کردند چند ماه نگذشته یهودی مسلمان میشود، بت پرست مسلمان میشود، آوازهی اسلام به هرجا میرسد با استقبال روبرو میشود. آرام آرام شروع به کارشکنی کردند. دوسال یهودیها با مسلمانها همزیستی داشتند ولی موردی اذیت و آزار میکردند. پیامبر هم حوصله میکرد و صبوری به خرج میداد و اینها را به حساب شخص میگذاشت نه به حساب تشکیلات. گفت: اصلشان با ما پیمان بستند و امضاء کردند. موردی همان نفر را تنبیه میکردند. قانونی در قرآن هست به نام «لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُون» (بقره/279) ظلم نکنید و زیر بار ظلم هم نروید. هردو بد است. ما در نهضت امام حسین(ع) همین را میگوییم. مکتب امام حسین(ع) این را به ما آموخت. نه به کسی ظلم کن و نه به زیر ظلم برو که این مرام حسین است!
پیامبر همان افراد را کیفر میداد و مجازات میکرد به حساب بقیه نمیگذاشت. اما از دو سال که گذشت آرام آرام حالت تشکیلاتی پیدا کرد. مخالفت یهودیها با مسلمانها حالت تشکیلاتی پیدا کرد. یهودیها جمعیت زیادی هستند ولی از گسترش اسلام وحشت دارند. یک ماجرای دیگر هم پیش آمد، دو تا از دانشمندان یهودی هم مسلمان شدند. آنها وحشت را زیاد کردند. یکی اسمش عبدالله بن سلام است که در تفسیر بعضی از آیات قرآن به این اسم اشاره شده است. یکی به نام مخیریق که هردو دانشمند هستند. اینها که مسلمان شدند یک حالت پریشانی بین یهودیان پیش آمد که چرا؟ مثلاً مخیریق دانشمندی ثروتمند بود. روز شنبه بیرون از شهر رفت برای کاری، وارد مدینه شد. پرسید: چرا شهر خلوت است؟ گفتند: مسلمانها به جنگ رفتند. جنگ احد روز شنبه بود. مخیریق هم یهودیها را در معبد جمع کرد و گفت: ما که میدانیم این پیغمبر حق است، علائمش هم در کتاب ما هست. کتاب و رفتار و مکتبش، بیاییم مسلمان شویم! بزرگان یهودی گفتند: بر فرض هم حرف شما درست باشد، امروز شنبه است و تعطیل است. ما نمیآییم! مخیریق هم گفت: من میروم جبهه و وصی خودم را پیامبر اسلام قرار میدهم. اموالم را هم به او خواهم بخشید. بعد از من، اگر کشته شدم دعوایی سر دارایی من نباشد. چون باغهای زیادی داشت. به جنگ احد آمد و مسلمان شد و دارایی خودش را به پیامبر داد و پیامبر را وصی و صاحب اختیار دارایی خودش قرار داد. شمشیر به دست گرفت و به شهادت رسید.
عصر روز احد که پیامبر سر پیکر شهدا میآمد، اصحاب دیدند پیامبر کنار یک پیکری گریه میکند که او را نمیشناسند. گفتند: یا رسول الله! ما که میآمدیم چنین کسی همراه ما نبود. فرمود: این شهیدی است که بدون خواندن دو رکعت نماز وارد بهشت میشود. ما هم در دفاع مقدس خودمان داشتیم کسانی را که یک انقلابی در آنها به وجود آمد و راه افتاد از تهران، شیراز، مشهد به جبهه آمد. همان شب اول، روز اول یک موشکی آمد و به شهادت رسید. مخیریق شهیدی است که بدون خواندن دو رکعت نماز وارد بهشت میشود. این خاطرهها باعث شد که یهودیها یک مقدار احساس خطر بکنند. یهودیها سه طایفه بودند. هر سه طایفه اینبار شروع کردند و اقدامات تشکیلاتی کردند. تا حالا انفرادی آزار میدادند. مسلمانها دو گروه بودند، اوس و خزرج! اینها این دو گروه را علیه هم تحریک میکردند. خاطرات ده سال قبل، بیست سال قبل، سی سال قبل را اینها دوباره زنده میکردند. چه کسی موفقیت بیشتری دارد. اینها را تحریک میکردند. پیامبر هم صبوری به خرج میداد. مسلمانها را جمع کرد. آنقدر آنها را موعظه کرد که همه با صدای بلند شروع به گریه کردند. از خدا عذرخواهی کردند. پیامبر فرمود: شما مسلمان هستید. مسلمان نباید کینه داشته باشد. اینها ضربههایی است که در این دو سال یهودیها میزنند ولی موردی. از این به بعد تشکیلاتی شده است. تشکیلاتی یعنی چطور؟ مثلاً چهل نفر از یهودیها از مدینه آمدند مکه با چهل نفر از مشرکین، هشتاد نفر گفتگو کردند و نتیجه این گفتگو ترور پیغمبر بود. نحوه کشتن پیامبر را هم طراحی کردند. مثلاً گفتند: پیغمبر را به مهمانی دعوت میکنیم پای دیواری مینشانیم، از آن بالای پشت بام هم یک سنگ سنگینی را طراحی کرده بودند، شاید تمرین کردند چند بار که این کار جواب میدهد یا نه. که این سنگ را بیاندازند و پیغمبر را بکشند. پیامبر در این دو سال با یهودیها رفت و آمد میکردند. با آنها معامله میکردند. به خانه آنها میرفت. حتی خواندم که به مدارس آنها میرفت. جاهایی بود که یهودیها مکتب و دین خودشان را به دانشآموزان و دانشجویان یاد میدادند. حضرت میرفتند سر میزدند ببینند آنها چه آئینی را یاد میدهند؟ گاهی آنها را به اسلام دعوت میکردند. گاهی از یهودیها قرض میگرفتند. یعنی مناسباتشان مناسبات انسانی بود. هیچوقت پیامبر کسی را مجبور به اسلام آوردن نمیکرد. رفت و آمدهای خیلی عادی داشتند. حالا تصمیم گرفتند پیامبر را بکشند.
پیامبر را به مهمانی دعوت کردند. پیامبر هم با جمعی از اصحاب آمدند و نشستند همانجایی که مشخص شده بود. مدتی زیادی نگذشت که پیامبر بلند شد رفت. یهودیها به مسلمانها گفتند: رهبر شما کجا رفت؟ گفتند: نمیدانیم شاید مثلاً رفته دستشویی، آنها هم متوجه نشدند. زمان گذشت و دیدند پیامبر نیامد. یکباره پیامبر آمد وارد مدینه شد و مسلمانها را آماده باش داد. فرمود: به جنگ یهودیها میرویم. از کجا پیامبر مطلع شد؟ از طریق جبرئیل. همانطور که نشسته بود جبرئیل خبر داد که شما این منطقه را ترک کن. ما اگر قطعهای و برشی از این را نشان بدهیم یک معنا دارد، وقتی جریان را تعریف میکنیم یک مفهوم دیگری دارد. پیامبر مناسباتش با همه انسانها، مناسبات انسانی، اخلاقی و با صبوری است. اما آنها وقتی بخواهند رهبر مسلمانها را بکشند، این قصه در آیات سوره حشر آمده است. مسلمانها آمدند و قلعههای آنها را محاصره کردند و آنها هم متوجه شدند که پیامبر از یک طریقی مطلع شده است.
منافقین هم که در آینده صحبت خواهیم کرد با یهودیان همدست شدند. یهودیان میخواستند اعلام پشیمانی کنند، منافقین گفتند: نه، قلعههای شما خیلی محکم است. بایستید و کوتاه نیایید. ولی علیرغم این یهودیها دیدند نه! مسلمانها محکم ایستادند، قرآن این را میفرماید: یهودیان مجبور شدند با دست خودشان خانههای خودشان را خراب کنند و بعد تسلیم شدند. پیامبر فرمود: باید این منطقه را ترک کنید. فقط چیزهایی که قابل نقل هست، میتوانید به اندازه یک بار شتر ببرید. این یک برخورد با مخالف است.
مثلاً یک جوان مسلمان به طرفداری از بانویی مسلمان که آمده بود زرگری، یهودیان از قدیم طلافروش بودند. یک بانوی مسلمان در ساعت خلوتی روز آمده بود طلا بخرد. جوانهای یهودی هم دیدند خلوت است، خواستند سر به سر این خانم بگذارند. یک جوان با غیرت هم آنجا پیدا شد و با اینها جنگید و این ماجرایی شد. پیغمبر فرمود: نه، اینطور نیست که ما کوتاه بیاییم و حاضر شویم به یک زن مسلمان توهین شود. یک جوانی از ما را بکشند، نه، ما این نوع زندگی را تحمل نمیکنیم. یهودی باشند! ما آنها را مجبور به مسلمان شدن نمیکنیم. اینطور هم نیست که بتوانیم تحمل کنیم که هرکاری دلشان خواست بکنند. یک حرکت دیگر هم یکی از قبایل یهودی نشان داد و آن همدستی با مشرکان در جنگ احزاب است. جنگ احزاب دشوارترین جنگ پیامبر است. اسلام هرچه دشمن داشت که خود آنها هم در مسائلی با هم اختلاف داشتند، در این جنگ متحد شدند. به پیشنهاد سلمان فارسی خندقی کنده شد و جنگ احزاب شروع شد. داخل شهر چه کسانی هستند؟ یهودیها و مسلمانها، یهودیهایی که پیمان نامه امضاء کردند. اینها آمدند در خفا و محرمانه پیغام فرستادند برای مشرکین که شما از بیرون حمله کنید و ما هم از درون. رهبر یهودیها را جمع کرد و آن پیمان نامه را پاره کرد. گفت: اصلاً این دیگر اعتباری ندارد. پیامبر عزیز ما هم بعد از تمام شدن جنگ احزاب و اینکه جنگ احزاب به نفع مسلمانها تمام شد، با دست یداللهی امیرالمؤمنین(ع) آن قهرمان عرب کشته شد و شب هم به امداد الهی طوفان آمد و آنها وحشت کردند و منطقه را ترک کردند.
جنگ احزاب کشته زیادی ندارد. از دو طرف کمتر از بیست نفر کشته شدند. جنگهای پیامبر غالباً تعداد کشته زیاد ندارد. مسلمانها از دشمن خیالشان راحت شده و پیامبر فرمود: هنوز به خانهها نرفتیم باید برویم حساب یهودیها را برسیم. یک گروه دیگر از یهودیان را به این دلیل، فرمود: شما این منطقه را باید ترک کنید. آنها هم عذرخواهی کردند و پیامبر عذرخواهی آنها را قبول نکرد. داوری یکی از مسلمانها را قبول کردند. گفتند: داوری سعد بن معاذ را در مورد خودمان قبول میکنیم. سعد بن معاذ هم داوری کرده که مردان آنها کشته شوند و زنان آنها به اسارت برده شوند یا منطقه را ترک کنند. یک داوری سختی کرد. بعضی از آبرومندان مسلمان را واسطه قرار دادند، باز پیغمبر توجه کرد و بعضی از آنها را صرف نظر کرد ولی آنها هم منطقه را ترک کردند. یعنی شهر مدینه را ترک کردند. حالا بعضی از گروههای یهودی نشین مدینه به سمت شام آمدند. بعضی هم به خیبر رفتند. این بار از آنجا توطئه میکردند که در آینده هم باز پیامبر سراغ خیبریها رفت. خیبریها در خیبر بودند و فاصله چند صد کیلومتری با مدینه داشتند ولی کارشکنی میکردند.
فکر میکنم در مورد یهودیها هم این اندازه کافی باشد. ماجرای خیلی طولانی دارد اما ما خواستیم بگوییم اولاً بشارت پیامبر اسلام در کتابهای آنها بوده است. ما در قصه سلمان فارسی میخوانیم که سلمان فارسی از یک کشیش که استادش بود شنید که الآن روزگاری است که پیامبری ظهور میکند، به سرزمین حجاز برو. شهری بین دو کوه، سلمان فارسی هم به مدینه آمد و داستانی که دارد. قرآن میفرماید: طوری پیامبر اسلام را میشناختند همانطور که بچههایشان را میشناسند. چون بهترین شناخت در این دنیا شناخت پدر و فرزند است. یعنی مطمئن بودم این پیامبر از طرف خداست. کتابش از طرف آسمان آمده است. علیرغم اینها لجاجت کردند. باز هم پیغمبر مدارا و صبوری کرد تا جایی که به صورت تشکیلاتی دست به اسلحه بردند. تصمیم گرفتند پیغمبر را بکشند یا مشترکاً با مشرکین به جنگ مسلمانها بیایند، پیغمبر هم از آنجا که عزت مسلمانها را میخواست، به سمت آنها رفت و اینها از آن منطقه بیرون رفتند. این برای یهودیها.
سراغ مسیحیها برویم. در مورد لجاجتهای یهودیها در دو سوره بقره و نساء آیاتی هست. اگر کسی میخواهد رفتارهای بد یهودیها را به خصوص در آن دوسال بداند، شبهه افکنی میکردند و فکر میکردند که چطور اعتقادات مسلمانها را سست کنیم؟ یا یک طرحی میریختند که مسلمانها را به تردید بیاندازند. هردو جنگ هم دو سال اول نرم و بعد جنگ سخت. مثلاً میگفتند: صبح که میشود برویم یک جمع یهودی مسلمان شویم و عصر که میشود منصرف شویم. این دو فایده دارد. یکی اینکه یهودیانی که تردید دارند از تردیدشان دست میکشند و میگویند: پس اسلام چیزی نداشت که اینها برگشتند. یکی مسلمانها متزلزل میشوند. از این کارها میکردند و توطئههای یهود را اگر کسی میخواهد بداند در سوره بقره هست و گاهی هم در سوره نساء آمده است. اما قرآن نسبت به مسیحیها نظر خوشبینانهتری دارد. ما مسیحی در مدینه یا در سرزمین حجاز کم داریم. مسیحیها بیشتر در سرزمین شامات و فلسطین و مقداری هم در سرزمین حبشه هستند که آنوقت هم به داد مسلمانها رسیدند. پیامبر اسلام براساس آیات قرآن، از سال هشتم به بعد که مکه هم فتح شده و آوازه اسلام به دنیا رسیده و استحکاماتی پیدا کردند، شروع کرد پیشنهاد گفتگو و مذاکره با مسیحیها، افرادی را به همراه نامه فرستاد، یکی با علما و دانشمندان مسیحی، یکی با زمامداران مسیحی و آنها را به اسلام دعوت کرده است. آدم وقتی این نامهها را میخواند و حاصلش را در مجموع نتایج درخشانی داشته و مسیحیان مسلمان شده در مجموع خیلی بیشتر هستند از یهودیان مسلمان شده. دینی هم که به اسلام نزدیکتر است. مسیحیها تقریباً ششصد سال ما با فاصله دارند، یهودیها دو هزار و اندی فاصله دارند.
نامههایی که پیامبر به زمامداران مسیحی، مثل قیصر روم نوشته است را عرض کنم. این نامه به زمامدار مصر است، زمامدار مصر زیر نظر زمامدار روم است ولی هردو مسیحی هستند. «بسم الله الرحمن الرحیم، من محمد بن عبدالله» نامهای است از محمد فرزند عبدالله(ص) «إلی المُقَوقس عظیم القبط» به مُقوقس بزرگ قبطیها! «سلام عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی» سلام بر هرکه هدایت را پذیرفت. «أمّا بعد، فإنّی أدعوک بدعایة الإسلام» من شما را دعوت میکنم به دعوت اسلام، مسلمان شوید، در امان و سالم میمانید. خداوند دو اجر به شما میدهد. یکی برای مسلمان شدن خودت و یکی برای مسلمان شدن اهالی مصر. اگر هم قبول نکردی، گناه گمراهی مردم به عهده توست. رهبری هر کشور و مسائل فرهنگی آن کشور به عهده اوست. بعد حضرت این آیه را آوردند. «و یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَة سَواء بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ» (آلعمران/64) بیایید در مورد مشترکات حرف بزنیم. کلمهای که هردو ما قبول داریم و آن اینکه خدا یکی است و برای خدا شریک قائل نباشیم، اگر هم شما قبول نکردید، همه شاهد باشند ما بر دین خودمان ثابت قدم خواهیم ماند. مُقوقس هم به فرستاده پیامبر احترام کرد و به کاتب خود گفت: یک نامه به عربی با این مضمون بنویس. هدایایی با نامه همراه کرد. درود بر تو! من نامه تو را خواندم، از مقصد تو آگاه گردیدم و حقیقت دعوت تو را دریافتم، من دانستم که پیامبری ظهور خواهد کرد ولی تصور من این بود که از شامات خواهد بود. مقدم فرستاده شما را گرامی داشتم و در پایان هم هدایایی فرستاد.
نامه به قیصر روم، «بسم الله الرحمن الرحیم. من محمد عبدالله ورسوله إلى هرقل عظیم الروم» هِرقل که قیصر روم بود. «سلام على من اتبع الهدى» سلام بر هرکس که هدایت را پذیرفت. من شما را به اسلام دعوت میکنم. اگر شما اسلام بیاورید دو اجر میبرید. «أسلم تسلم. أسلم یؤتک الله أجرک مرتین، فإن تولیت فإن علیک إثم الاریسیین» یکی برای خودت و یکی برای مردمی که به دنبال شما خواهند آمد. اگر هم نپذیرید گناه مردم منطقه شما بر عهده شماست. باز همان آیه را خواندند: «قُلْ یَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ» ای مسیحیها و یهودیها روی مشترکات بیایید. ما در مورد خدا مشترک فکر میکنیم. مذاکره و گفتگو کنیم. قیصر روم هم نامه را باز کرد و دید بسم الله نوشته است، گفت: این نشانه مسلمانها است. از کسی که نامه را آورده بود پرسید: از ویژگیهای پیامبرتان برای من تعریف کنید. او هم تعریف کرد او از خانواده اصیل است. از دروغ پرهیز میکند. پیروان او رو به فزونی هستند. طبقه اشراف با او مخالف هستند. افرادی عادی و متوسط خواهان او هستند. اینها ویژگیهای پیامبر ما هست.
قیصر روم گفت: اگر این گزارشها صحیح باشد حتماً او پیامبر موعود است. من اطلاع داشتم چنین پیامبری هست! یک کسانی در مدینه آمدند و قبول نمیکنند، قیصر روم یک فرد سیاسی است. مثل خود مشرکین که عموی پیغمبر اسلام را تا سالها نپذیرفت. ولی یک کسی از قَرن آمده و میپذیرد. این هم نشان دهنده آزادی انسان است، هم نشان دهنده این است که آزادی در اسلام است که پیامبر کسی را مجبور نمیکرد. ایشان میگوید: من میدانستم و اطلاع داشتم چنین پیامبری ظهور میکند، من حاضر هستم در برابر او خضوع کنم و به عنوان احترام پای او را شستشو دهم. من پیشبینی میکنم که آئین و حکومت او سرزمین روم را خواهد گرفت. اینهایی که میخوانم از کتاب مکاتیب الرسول مرحوم آیت الله احمدی میانجی است. از کسانی که نامههای پیامبر را گردآوری کردند یکی فیض کاشانی است و کاملتر از او آیت الله احمدی میانجی است که نامههای پیامبر را گردآوری کرده و الآن هم تجدید چاپ شده است، انتشارات دانشگاه علوم حدیث چاپ کرده است. پس از آن نامههای ائمه، مکاتیب الائمه. چون یکی از روشهای تبلیغ و تربیت نامه است. الآن هم که با بودن فضای مجازی فراهمتر شده است. امیرالمؤمنین برای پسرش نامه مینویسد با اینکه میتواند مهمانی به خانه پسرش برود یا پسرش را دعوت کند اما اثری که نامه دارد چیز دیگری است. وقتی نامه مینویسیم دقت میکنیم، بعد میدانیم این اثر خواهد ماند چه بسا صد سال و دویست سال این نامه بماند. خود پیامبران هم نامه مینوشتند. پیامبر عزیز ما تعداد نامههایش خیلی زیاد است. آدرس این نامهها در این کتاب است. مکاتیب الرسول، بعضی هم در کتاب «فروغ ابدیت» آیت الله سبحانی است. بعضی هم در تفاسیر آمده است ولی من بیشتر از این دو کتاب نقل کردم.
شریعتی: خدا را شکر میکنم در این یک سالی که ما توفیق داشتیم در محضر حاج آقای نظری منفرد بودیم، بخشی از نامههای ائمه و پیامبر را مرور کردیم.
حاج آقای بهشتی: کتاب «المراجعات» بهترین کتاب درباره مسائل بین شیعه و سنی است. دوعالم یکی در سوریه و یکی در مصر هستند، به صورت نامه مسائل بین شیعه و سنی را با هم رد و بدل میکردند. فرصت داشتند، کتابخانه بوده، زمان داشتند، این از مناظره حضوری خیلی بهتر و ماندگارتر است.
شریعتی: خیلی نکات خوبی را شنیدیم. امروز صفحه 360 قرآن کریم، آیات 3 تا 11 سوره مبارکه فرقان را تلاوت خواهیم کرد.
«وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ وَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً «3»
وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذا إِلَّا إِفْكٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً «4»
وَ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَها فَهِيَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا «5»
قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ كانَ غَفُوراً رَحِيماً «6»
وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً «7»
أَوْ يُلْقى إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْها وَ قالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً «8»
انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا «9»
تَبارَكَ الَّذِي إِنْ شاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِنْ ذلِكَ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ يَجْعَلْ لَكَ قُصُوراً «10»
بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِيراً «11»
ترجمه: (مشركان) به جاى او خدايانى گرفتند كه هيچ چيز نمىآفرينند، ولى خود آفريده شدهاند. (اين معبودهاى دروغين حتّى) مالك هيچگونه ضرر و نفعى براى خود نيستند و (براى ديگران) اختيار مرگ و حيات و قيامت را ندارند. و كسانى كه كافر شدند، گفتند: اين قرآن جز افترايى كه او بر خدا بسته است چيزى نيست و گروه ديگرى او را بر اين كار يارى كردهاند. پس به راستى (با اين سخن) ظلم و دروغى بزرگ را مرتكب شدهاند. و (كفّار) گفتند: (قرآن) افسانههاى پيشينيان است كه او براى خود نسخهاى نوشته و هر صبح و شام بر او ديكته مىشود. بگو: (اين قرآن را) كسى فرستاد كه اسرار را در آسمانها و زمين مىداند، قطعاً او آمرزنده و مهربان است. (كفّار) گفتند: اين چه پيامبرى است كه غذا مىخورد و در بازارها راه مىرود؟ چرا فرشتهاى به سوى او نازل نشده است تا همراه او بيم دهنده باشد (و ادّعاى او را تأييد كند)؟ يا (چرا) به او گنجى عطا نشده، يا چرا براى او باغى نيست تا از (محصولات) آن بخورد (و امرار معاش كند)؟ و ستمگران (به مؤمنان) گفتند: شما جز مرد سحر شدهاى را پيروى نمىكنيد. بنگر كه چگونه براى تو مَثَلها زدند (و تو را چگونه وصف كردند) پس گمراه شدند؛ در نتيجه نمىتوانند راهى (به حقيقت) بيابند. مبارك است خدايى كه اگر اراده كند، بهتر از آنچه آنها توقّع دارند، براى تو قرار مىدهد، باغهايى كه از زير درختان آن نهرها جريان دارد و قصرهايى را براى تو قرار مىدهد.(نه تنها تورا باور ندارند) بلكه قيامت را انكار كردهاند، و ما براى منكران قيامت آتشى فروزان و سوزان آماده كردهايم.