eitaa logo
آرشیو متنهای برنامه سمت خدا
2.9هزار دنبال‌کننده
77 عکس
0 ویدیو
852 فایل
🔸 به روز رسانی توسط کانال رسمی برنامه سمت خدا 📋 جهت دسترسی آسان به متنهای برنامه میتوانید از لیستی که در لینک زیر موجود است استفاده بفرمایید. ➡️ @samtekhoda3_list ➡️ @samtekhoda3_list ➡️ @samtekhoda3_list
مشاهده در ایتا
دانلود
یک نفر سخنی گفت و بعد گفت: حاضرم برای اثبات حرفم با هم اهواز برویم و من به شما ثابت کنم. یک ولی خدا گفت: چرا باید حرفی بزنی که برای اثباتش مجبور شوی تا اهواز بروی؟ سکوت کن. نکته بعد فرمودند: «کثر لَغَطُه» بسیار سخنان بی معنا و بی روح می‌گوید. چون می‌خواهد یک ریز حرف بزند. حضرت فرمودند: کسی که زیاد حرف بزند گناهانش هم زیاد می‌شود. بنده به شما و شما به من، مؤمن به مؤمن نمی‌تواند بگوید: لعنتی! ولی امام صادق(ع) سه بار فرمودند: ملعونٌ ملعونٌ ملعونٌ! مورد لعنت خدا، مورد لعنت خدا کیست؟ «مَنِ اتَّهَمَ أَخَاهُ» برادرش را متهم کند. دوستش را متهم کند. همسر به همسر، قبل از اینکه بپرسد متهم کند. امام که بگویند: ملعون یعنی دیگر مورد لعنت است. گاهی انسان شصت سال عبادت را با یک جمله از بین می‌برد. فلانی را دیدم با فلانی که پَست است. این پست از کجا آمد؟ این قضاوت است. حضرت فرمودند: سقوط شخصیتش هم بسیار می‌شود. اینجا برای بعضی از عزیزان که ماه مبارک رمضان را پشت سر گذاشتند و سحرخیزی و قرائت قرآن داشتند و حال خوشی داشتند، یک شعری هست دستورالعمل است، از امروز تا یک سال آینده، تا پنج سال آینده. در یکی از دانشگاه‌ها به دانشجویان گفتم. بعضی از دانشجویان گفتند: ما کلمه به کلمه این را گذاشتیم و هفته به هفته عمل می‌کنیم. صَمت و جوع و سَهَر و عزلت و ذکرِ به دوام *** نا تمامان جهان را کند این پنج تمام صَمت با «صاد» کم حرف زدن، انسان عادت کند. امیرالمؤمنین(ع) یک جمله فوق‌العاده‌ای دارند. «كَانَ لِي فِيمَا مَضَي أَخٌ فِي اللَّهِ» (نهجالبلاغه، حكمت 289) یک برادری داشتند، دنیا در نگاه او کوچک بود. «وَ كَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ وَ كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلا يَشْتَهِي مَا لا يَجِدُ وَ لا يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ وَ كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً» بسیاری از اوقات کم حرف می‌زد. به اندازه حرف می‌زد. در هر جمعی وارد می‌شد با هر گروهی همدلی و هم نوایی نمی‌کرد و سنجیده حرف می‌زد. صَمت به اندازه حرف زدن است. «صَمت و جوع» اگر می‌خواهید فرزانه شوید و زیرک و باهوش شوید، چند لقمه کمتر بخورید. کسی که سر سفره به تعداد لقمه‌هایی که برای سیر شدن نیاز دارد، کمتر بخورد ثواب بیست شب، نماز شب برای او نوشته می‌شود. «صَمت و جوع و سَهر» سَهَر به معنی قلة المنام یا کم خوابیدن، یا شب زنده‌داری است. کسانی که توفیق دارند و شب زنده‌دار هستند خداوند توفیقات خاصی به آنها می‌دهد. عمر طولانی، رزق فراوان، زمینه سعادت و کامیابی در زندگی، چون گوش به فرمان خداوند بودند، خداوند هم اینطور جبران می‌کند. چشم یکی از اعضای ناسپاس است. هر مقدار انسان بخوابد باز هم خواب می‌طلبد. ولی اگر خودش را مدیریت کند، سَهَر را خواهد داشت یا شب زنده‌دار خواهد بود که فوق‌العاده در شخصیت و راه و روحیه انسان تأثیر دارد. انشاءالله خدا این توفیق را به همه ما بدهد. آیت الله حسن زاده آملی فرمودند: هرکس سَحر ندارد از خود خبر ندارد *** از خود خبر ندارد هرکس سَحر ندارد هیچ ولی خدایی به جایی نرسید مگر با سحرخیزی. یکی دو ساعت بعد از نماز مغرب و عشاء استراحت می‌کردند و سحر بیدار می‌شدند. برای ما برعکس است. بیداری در سحر وجود انسان را کیمیا می‌کند. کسانی که می‌خواهند تیزهوش باشند سحرها ذهن بسیار جاذبه قوی دارد.
«صَمت و جوع و سَهَر و عُزلت» عزلت به معنی خلوت داشتن. تفاوت عوام و خواص همین است. افراد عادی مرتب می‌خواهند در جمع باشند. افراد خاص یک گوشه دنج، یک ذکری، یک سجده‌ای، یک عبادتی، یک حالی دارند. لذا در سفرهای زیارتی هم تا حج می‌رود از این طرف شهر به آن طرف شهر می‌رود کسی او را نشناسد. زیاد در جمع بودن برای انسان سقوط می‌آورد. خوشنویسی، مطالعه، شعر، بعضی لذت می‌برند از تقاشی کردن، انسان یک ساعت‌هایی را برای خودش داشته باشد خیلی خوب است. «دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد» بسیاری از درگیری در خانواده‌ها برای همین است. زیاد رفت و آمد دارند. چشم باز می‌کند هفتاد سال دارد و چیزی ندارد. توشه‌ی من ز خرابات وجود مشت خاکی است که در کاسه دنیا کردم حیف از این عمر گرانمایه که از بی خبری صرف طول عمل و عرض تمنا کردم «صمت و جوع و سَهَر و عزلت و ذکر به دوام» دائم الذکر بودن، به یاد خدا بودن، مؤمن باید چانه‌اش لرزان باشد. گفت: علی جان، چانه را نگهدار یک مو هست، بزنم. حضرت فرمود: از یک ذکر عقب می‌افتم. ما نمی‌توانیم مثل امیرالمؤمنین باشیم ولی در این مسیر باشیم. آدم پر حرف تخم می‌پاشد ولی انسان خاموش درو می‌کند. آنهایی که همیشه خاموش هستند نگاه هم که می‌کنند، نگاه عبرت آمیز است. گفت: نزد پیری رفتم، گفتم: یک نصیحتی به من بکن، گفت: عزیزم، گلم، پسرم، جانم، پیش از آنکه دیگران از تو عبرت بگیرند، تو از دیگران عبرت بگیر. انسان خاموش عبرت می‌گیرد. پیش از اینکه بر تو قرآن بخوانند، قرآن بخوان. پیش از آنکه بر تو نماز بخوانند، نماز بخوان. انسان خاموش درو می‌کند.
لقمان حکیم به فرزندش فرمود: اگر ارزش سخن تو نقره است، ارزش سکوتت طلاست. اگر ذکر خدا باشد کیمیا است. برای انسان می‌ماند. اندیشه‌های خوب تراویده‌ی روح پاک است و بوی خوش تراویده گل خوشبو است. هرچه انسان خوشبوتر و خوش اندیشه‌تر باشد، سخنانش هم شیرین‌تر است. دلرباتر و دلنشین‌تر است. امیرالمؤمنین فرمود: «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ صَلاحَ عَبْدِهِ» همه ما دوست داریم جزء این گروه باشیم. وقتی خداوند متعال خیر و مصلحت و خوبی و خوشی یک نفر را بخواهد با او چه می‌کند؟ «أَلْهَمَهُ» به او الهام می‌کند، «قِلَّةَ الْكَلامِ» کم حرف بزند. یکی از صفات بد بعضی از ما این است که فکر می‌کنیم هرچه می‌دانیم باید بگوییم. این بد است. دروغ حرام است ولی راست واجب نیست. شریعتی: جز راست نباید گفت، هر راست نشاید گفت! حاج آقای لقمانی: «وَ قِلَّةَ الطَّعَامِ» کم خوردن، «وَ قِلَّةَ الْمَنَام» (غررالحكم، ص 211) کم خوابیدن و بیشتر از عمر استفاده کردن. امیرالمؤمنین علی(ع) فرمودند: «کثرة الکلام تبسط حواشیه» زیاد حرف زدن باعث درست شدن حاشیه می‌شود. به اندازه حرف بزنیم. جمله دوم حضرت فرمودند: «و تنقص معانیه فلایری له أمد و لاینتفع به أحد» وقتی زیاد حرف بزنی، نمی‌توانی جمع کنی و نهایت ندارد و هیچکس هم نفع نمی‌برد. پس: کم گوی و گزیده گوی چون دُر *** تا اندک تو جهان شود پر صَمت و جوع و سَهر و عزلت و ذکر به دوام *** ناتمامان جهان را کند این پنج تمام شریعتی: خیلی نکات خوبی را شنیدیم. نکاتی که شاید برای امروز جامعه ما هست. مخصوصاً با گستردگی فضای مجازی، رفت و آمدهایی که با دوستان و رفقا و خانواده داریم. یاد کلام نورانی از امیرالمؤمنین افتادم که چقدر کلام حضرت راهگشاست. فاصله بین حق و باطل چهار انگشت است. یک کسی پرسید: چطور ممکن است فاصله بین حق و باطل چهار انگشت باشد؟ حضرت دستان مبارکشان را بین چشم و گوششان گذاشتند و گفتند: باطل آن است که بگویی: شنیدم و حق آن است که بگویی: دیدم. خیلی از ما براساس شنیده‌هایمان قضاوت می‌کنیم و متأسفانه در این فاصله چهار انگشتی بین حق و باطل گم می‌شویم. خدا کند به برکت آیه‌های نورانی قرآن کریم خداوند متعال یک نوری به ما عنایت کند که به سادگی در مورد دیگران قضاوت نکنیم. نکاتی که حاج آقای لقمانی گفتند بسیار نکات ارزشمندی است. انشاءالله در سایه سکوت به آنجایی که می‌خواهیم برسیم و انشاءالله یک زندگی آرام و آسان و بدون اشتباه را تجربه کنیم و حضور ما برای دیگران مایه‌ی آرامش و برکت باشد.
امروز صفحه 363 قرآن کریم، آیات 33 تا 43 سوره مبارکه فرقان را تلاوت خواهیم کرد. «وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً «33» الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ أُوْلئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ سَبِيلًا «34» وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِيراً «35» فَقُلْنَا اذْهَبا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَدَمَّرْناهُمْ تَدْمِيراً «36» وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَ جَعَلْناهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَ أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ عَذاباً أَلِيماً «37» وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً «38» وَ كُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ وَ كُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِيراً «39» وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَ فَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَها بَلْ كانُوا لا يَرْجُونَ نُشُوراً «40» وَ إِذا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَ هذَا الَّذِي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا «41» إِنْ كادَ لَيُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لَوْ لا أَنْ صَبَرْنا عَلَيْها وَ سَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلًا «42» أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا «43» ترجمه : و هيچ مَثَلى (از بهانهها و طعنهها) براى تو نياورند، مگر آن كه پاسخ به حقّ و بهترين بيان را براى تو آورديم. كسانى كه بر صورتهاشان به سوى جهنّم محشور مىشوند، آنان بدترين مكان را دارند و منحرفترين راه را مىروند. و همانا به موسى كتاب (تورات) داديم وبرادرش هارون را كمك وهمراه او قرار داديم. پس به آن دو گفتيم: (براى اتمام حجّت) بهسوى قومى كه آيات مارا تكذيب كردند برويد. آنگاه آنان را (به خاطر عنادشان) به سختى قلع وقمع كرديم. و قوم نوح كه پيامبران را تكذيب كردند، غرق نموديم و آنان را براى مردم (تاريخ) عبرت قرار داديم و براى ستمكاران عذابى دردناك آماده نموديم. و قوم عاد و ثمود و اصحاب رَسّ و نسلهاى فراوان ميان آنان را (هلاك كرديم). و براى هر يك نمونههايى (براى پند گرفتن) آورديم (و چون عبرت نگرفتند) همه را به سختى نابود كرديم. همانا (مشركان مكّه به هنگام مسافرت به شام) بر منطقهاى كه باران بلا بر آن باريده بود (و سنگباران شده بودند) گذر كردند. آيا آن را نمىديدند (تا پند گيرند؟) چرا، (منطقهى قوم لوط را ديدند ولى عبرت نگرفتند، زيرا) آنان به قيامت و رستاخيز اميد و ايمانى نداشتند؟ و هرگاه (كفّار) تو را ببينند، جز به مسخرهات نگيرند، (حرف آنان اين است كه) آيا اين همان كسى است كه خداوند او را پيامبر قرار داده است؟ اگر ما بر پرستش بتها مقاومت نمىكرديم، نزديك بود كه (اين شخص) ما را از خدايانمان منحرف كند. آن گاه كه عذاب را ببينند خواهند دانست كه چه كسى گمراهتر است. آيا كسى كه هواى نفس خود را معبود خود قرار داده است ديدهاى؟ آيا تو مىتوانى وكيل او باشى (و به دفاع از او برخيزى و او را هدايت كنى)؟
شریعتی: اشاره قرآنی را بفرمایید. حاج آقای لقمانی: آیه 43 سوره فرقان را انتخاب کردم. «أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا» سخن از کسانی است که معبودشان هواهاست به جای خداوند، به جای خدای بی‌نیاز، عظیم، غنی، غدیر، اشیاء و اشخاص را معبود خودش قرار می‌دهد. لذا این یک سقوطی است که پایان ندارد. یک گمراهی بدون پایان است. اندیشه که انحراف پیدا کرد، انگیزه هم منحرف می‌شود و انسان دنبالش می‌رود. توصیه می‌کنند مراقب باشید فکرتان را، مثال می‌‌زنند چوب کبریت اول سرش آتش می‌گیرد و بعد تمام بدن می‌سوزد. نشست و برخاست با پاکان مانع می‌شود. گفتگو با عاملان و اندیشمندان مانع این انحراف می‌شود. انسان به جای خداوند سراغ اشیاء و اشخاص برود. چون همه ما منبع گریز و گرایش هستیم. میل‌ها و از آن طرف دوری کردن‌ها، اگر در اینطور موارد مراقب نباشیم خدای نا کرده مثل اینها هستیم. «أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه» (جاثیه/23) بعد خداوند اینها را منحرف می‌کند. از راه دور می‌کند چون قدم اول را خودشان برداشتند. گاهی نگاه دلنشین است چون فکر شیرین و دلنشین است. داستانی از استاد محمد تقی جعفری(ره) بگویم برای کسانی که گاهی رفاه زده می‌شوند، دنیا زده می‌شوند. مال زده می‌شوند و این بد است. استاد محمد تقی جعفری از منزل بیرون آمدند. ماشین آمد رد شود ایشان گفتند: فلان‌جا! ماشین ایستاد، در را باز کردند، جلو کنار راننده نشستند. مثل عادت همه ما تا روی صندلی نشستند گفتند: خدای من... در را بستند و ماشین حرکت کرد. راننده نگاه کرد و گفت: حاج آقا، گفتند: بله! گفت: چرا اینقدر شما مذهبی‌ها لوس هستید؟ چرا خدای من؟ گفت و گفت و گفت و ایشان شنیدند. دو بیت شعر از جناب سعدی به ایشان گفتند. چنان لطف او شامل هر تن است *** که هر بنده گوید خدای من است هرکس می‌گوید: خدای من، انگار خداوند تمام فرشتگان را بسیج کرده برای همین یک نفر. من بعدها نقش فرشتگان در زندگی انسان را خواهم گفت. خدا می‌داند اگر انسان هواها را کنار بگذارد و بنده خوب خدا باشد، خداوند میلیون‌ها و میلیاردها فرشته در زندگی او قرار می‌دهد. کارها همه سر وقت انجام می‌شود. مشکلات، گرفتاری‌ها، سنگلاخ‌ها، سختی‌ها در زندگی نیست. چنان کار هرکس به هم ساخته است *** که گویی به غیری نپرداخته است یا ربّ، یا ربّ! خدای من، محبوب من، معشوق من، حیف نیست انسان خدای به این مهربانی را رها کند و صبح تا شب با یک بچه گربه و بچه سگ باشد؟! چو چوب خشک سزاوار سوختن باشد *** قدی که به هر عبادت دو تا نمی‌گردد کجاست لذت بیداری سحرخیزان *** که عمر سر شد و تا صبح حشر خوابیدیم هرچه می‌رود به جایی نمی‌رسد. سراب است، ولی گاهی آب حیات، یا رب‌ها، چقدر انسان را بزرگ می‌کند. چقدر انسان را والا می‌کند تا اینکه خدای نکرده بنده ماشین و مبل و برند و تیپ و قیافه و اینها باشد. انشاءالله خدا در این عجزها همه ما را دستگیری کند که بهترین دستگیری این است که انسان در مسیر خداوند باشند و بنده خوب خدا باشد مثل تمام عزیزان سمت خدا.
شریعتی: از مرحوم آیت الله العظمی محمد حسین طباطبایی بروجردی معروف به آیت الله بروجردی که از مراجع علی الاطلاق حوزه بودند. حاج آقای لقمانی: یکی از چهره‌های نادر و کم نظیر در عرصه فقه و فقاهت آیت الله بروجردی بودند. گاهی بنده و امثال بنده فقه می‌دانیم و گاهی عاشق فقه و فقاهت هستیم. ایشان عاشق به تمام معنا بودند. در زمینه‌های اجتماعی، ملی و فرا ملی پرچم‌دار تقریب مذاهب اسلامی و وحدت اسلامی بودند. در زمینه‌های عبادی، شیفته عبادت، اخلاص بودند. ایشان سالی ده شب یکی از سخنرانان به نام را در مسجد اعظم دعوت کردند. یک شب سخنران روی منبر حرفش را فراموش کرد. بالاخره مطلب یادش آمد. از منبر پایین آمد و کنار آیت الله بروجردی نشست. ایشان بلافاصله گفتند: فلانی گفتی من کسی هستم که آیت الله بروجردی پای صحبتم هست، خدا اینطور سیلی به صورتت زد. یادت رفت! بروجردی کیه! موقع مرگ بزرگان کنار بستر ایشان بودند. شروع به گریه کردند که دارم از دنیا می‌روم و دستم خالی است. شروع به دلداری دادند، حاج آقا شما چرا؟ در آلمان مسجد ساختید، این همه شاگرد تربیت کردید. این همه خدمت به حوزه کردید. یک صاحبدلی نشسته بود و یک لحظه به آیت الله بروجردی رو کرد، سید محمد حسین «خلص العمل فان الناقد بصیرٌ بصیر» همین چند لحظه که فرصت داری با خدا حسابت را صاف کن. ناقد کسی است که در بازار طلافروش‌ها سکه‌ها را نقد می‌کند، عیار را می‌سنجد. آن طرف ناقد بصیر است. ایشان شروع به گریه کردند و فرمودند: کاملاً درست است. نفسی که می‌کشد با اخلاص است یا با ریا است. حرفی که می‌زند با اخلاص است یا نه. آیت الله بروجردی در زمینه‌های روایی بخش عظیمی از قرآن را حفظ بودند و بسیار متواضع بودند. انشاءالله خداوند ایشان را رحمت کند و ما را پیرو فقه و فقاهت و دانایی و هوشیاری قرار دهد، انشاءالله. شریعتی: دعا بفرمایید و آمین بگوییم. حاج آقای لقمانی: خدایا به حق محمد و آل محمد، آنچه به بهترین خوبانت عطا کردی نصیب ما هم بگردان. لحظه‌ای ما را به خودمان واگذار نکن. به حق محمد و آل محمد کشور عزیز ما، ملت عزیز ما، رهبر عزیز ما را از گزند حوادث مصون بدار. کسانی که خانه ندارند، شغل ندارند، فرزند ندارند، امکانات ندارند، با لطف بی نهایت خودت همه را غنی و بی‌نیاز بگردان. به برکت صلوات بر محمد و آل محمد. شریعتی: بهترین‌ها را برای شما آرزو می‌کنم. از میان تمام سالنامه‌های قمری و میلادی، تقویم دل من و این سرزمین تا ابد شمسی است وقتی نام تو خورشید است. السلام علیک یا شمس الشموس! «والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمدٍ و آله الطاهرین»
97-4-6-حجت الاسلام لقمانی.mp3
12.81M
🔊 فایل صوتی برنامه سمت خدا 👤 #حجت_الاسلام_لقمانی 📚 با موضوع : زندگی هوشمندانه و راههای دوری از اشتباه (اهمیت کم حرفی) 🗓 چهارشنبه ششم تیر ماه 🗂 حجم : ۱۲.۲ مگابایت 💠 @samtekhoda3
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
🔸 برنامه سمت خدا 📝 موضوع برنامه : #یاد_مرگ ⬅️ بازپخش 29-03-90 👤 كارشناس : #حجت_الاسلام_والمسلمين_عالی 🗓 تاريخ پخش : هفتم تیر ماه 🔻🔻🔻
برنامه سمت خدا زمان پخش : 07-04-97 (بازپخش 29-03-90) کارشناس : حجت الاسلام والمسلمین عالی موضوع برنامه : آثار یاد مرگ تصورکن بهاری را که از دست تو خواهد رفت همه گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت، شبی در پیچ زلف موج در موجت تماشا کن نسیم بی قراری را که از دست تو خواهد رفت، مزن تیر خطا آرام بنشین و مگیر از خود تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت، همیشه رود با خود میوه ی غلطان نخواهد داشت، به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت، به مرگی آسمانی فکر کن محکم قدم بردار به حلق آویز داری را که از دست تو خواهد رفت. سوال – علت ترس ما از مرگ چیست ؟ پاسخ – این یک چیز عمومی است که همه ی افراد یک ترس و وحشتی از مرگ دارند. حتی برخی از افراد از نام مرگ هم فراری هستند. ما به طور کلی دو جور ترس از مرگ داریم. بعضی از ترس ها، ترس هایی هستند که ارزش و تقدسی ندارند و باید کاری کنیم که به تدریج از بین بروند. ولی برخی از ترس ها مقدس هستند. منشأ برخی از ترس ها بدلیل بی ایمانی، جهالت و ضعف و نقصی است که دردرون انسان وجود دارد. در موارد زیادی در روایات به اینگونه ترس ها اشاره شده است. در روایت داریم که امام هادی (ع) به بالین یکی از دوستان خود که در حال احتضار بود رفتند. او خیلی گریه می کرد و می ترسید. یک کسی از حضرت سوال کرد که چرا ما اینقدر از مرگ می ترسیم ؟ امام فرمودند: از مرگ می ترسیم به این خاطر که نمی دانیم چیست و آن را نمی شناسیم. یک راننده ای که در یک جاده ی تاریک و ناشناخته حرکت می کند، نگران است. از این وحشت دارد که هر لحظه چه اتفاقی می خواهد پیش بیاید. امام هادی (ع) فرمودند: اگر به فرض چرک و کثافت بدن تو را گرفته باشد. در عین حال مریضی های پوستی و زخم هایی نیز به بدن تو وارد شده باشد. اگر همه ی اینها را با یک حمام رفت شستشو دهید پاک می شود و از رنج رهایی پیدا می کنید. آیا در این صورت باز هم می ترسید حمام بروید و از آن بدتان می آید ؟ گفتند: نه. مرگ نیز یک چنین چیزی است برای کسی که یک کثافات و آلودگی هایی بر جان او مانده و در دنیا پاک نشده، بوسیله ی آن شستشو پیدا کرده و از رنج ها خلاصی پیدا می کند. آن شخص با آرامش به استقبال مرگ رفت و چند لحظه ی بعد از دنیا رفت. بسیاری از دلایل ترس از مرگ جهالت است. در روایتی امام جواد (ع) فرمود: مانند بچه ای است که چون خاصیت دارو را نمی داند از آن فراری است. اما آن کسی که عاقل است و می فهمد که آن دارو او را از رنج خلاص می کند به استقبال آن می رود. گاهی اوقات سبب آن جهل است و گاهی نیز تعلقات شدید به دنیا است. اگر شما روی کف دست خود چسبی بزنید که مویی ندارد می توانید به راحتی و بدون درد آن را بکنید. اما اگر آن را در جای پرمویی، مثلاً روی پا یا پشت دست خود بزنید که با صدها مو گره خورده، وقتی که می کنید درد دارد. چه بسا انسان نسبت به امورات مختلف دنیا تعلقات شدید پیدا کرده و مانند هزاران زنجیر به جان او وابسته شده است. طبیعتاً دل کندن از آنها و به سمت مرگ رفتن یعنی دوری کردن از محبوب او. یک کسی خدمت پیامبر اکرم (ص) رسید و گفت: من از مرگ می ترسم و از آن بدم می آید. پیغمبر فرمود: آیا تو اموالی داری ؟ گفت بله. پیامبر فرمود: آیا در راه خدا چیزی را برای بعد از مرگ خود داده ای ؟ گفت نه. فرمود به خاطر همین می ترسی چون به جان تو وابسته شده است. یکی دیگر از علل ترس از مرگ که خیلی شیوع دارد، گناهان، ظلم ها و آلودگی هایی است که در وجود انسان است. همه ی ما می دانیم که پس از مرگ میهمان سفره ی خود هستیم و بعد از مرگ دست پخت خودمان را مقابل ما می گذارند. چیزی غیر از اعمال ما نیست. اگر خوب باشد و آن را در دنیا خوشمزه درست کرده باشیم که کار خودمان است و اگر هم تلخ باشد که باز هم کار خودمان است. اگر بوته خار است خود کشته ای اگر پرنیان است خود رشته ای. مار و مور و حیوانات دیگر عالم قبر و جهنم را از جای دیگری نمی آورند بلکه ما با اعمال خود آنها را درست کرده ایم. ظلمت های قبر ظلم های ما است.
در روایتی از پیامبر اکرم (ص) است که همان ظلم هایی که می کنیم ظلمت های روز قیامت می شود. وگرنه اگر اینجا اعمال ما سالم باشد کاری با ما ندارند. دلیلی ندارد که خداوند بخواهد کسی را در فشار قرار دهد. نقل می کنند که کنار روستای ملانصرالدین قبرستانی بود زمانی که در حال سرزدن به آنجا بود دید یک قبری شکافته است. وارد آن قبر شد و دراز کشید. نزدیک غروب بود که جمعی از دوستان با اسب و الاغ وارد قبرستان شدند. بخاطر سرو صدایی که ایجاد شده بود ملانصرالدین فکر کرد که نکیر و منکر هستند که آمده اند. ترسید و یکباره از جای خود بلند شد. وقتی آن افراد در تاریکی این صحنه را دیدند، اسب و قاطرهای آنها رم کرد و به هم ریختند. وقتی فهمیدند که ملانصرالدین یک چنین کاری کرده است حسابی او را کتک زدند. او نیز با لباس پاره و خونی از دست آنها فرارکرد و به منزل آمد. همسر او گفت چه شده است ؟ گفت که من یک چنین کاری کردم. زمانی که یک مقدار آرام گرفت همسر از او پرسید از عالم قبر چه خبر؟ ملانصرالدین گفت اگر قاطر کسی را رم ندهید با شما کاری ندارند. درواقع اگر قاطر کسی را رم ندهیم و در دنیا ظلمی نکنیم با ما کاری ندارند. امام مجتبی (ع) یک دوستی داشتند که بسیار شوخ بود. چند روز او را حضرت ندیده بودند بعد از چند روز که دیدند گفتند چطور هستید ؟ گفت آقا یک جوری زندگی می کنم که نه خدا راضی است، نه شیطان راضی است و نه خودم. حضرت لبخندی زدند و گفتند چطور؟ گفت خدا راضی نیست به این خاطر که می خواهد مدام از او اطاعت کنم و معصیتی انجام ندهم که من اینگونه نیستم. شیطان از من راضی نیست چون می خواهد دائم معصیت کنم و هیچ اطاعتی نداشته باشم که آن هم نیستم. خودم هم راضی نیستم چون دوست دارم که تا آخر بمانم و هیچ گاه نمیرم که اینطور هم نیست. همان موقع یک نفر کناری ایستاده بود گفت، چرا ما از مرگ بدمان می آید و هرگاه حرف می زنیم می گوییم نمی خواهیم بمیریم. حضرت فرمودند: چون شما خرابکاری کرده اید و این طرف را آباد کرده اید و می ترسید که از یک جایی که آباد شده به یک جای خراب بروید. بنابراین برخی از ضعف ها بخاطر نقطه ضعف ها، جهل، کم معرفتی و کم ایمانی ما است. بنابراین این ترس ها مقدس نیست، چون منشأ آنها مقدس نیست. یک ضرب المثل معروفی است که می گوید اگر کسی خیانتی کرده می ترسد. اگر کسی دزدی کرده و یا در اداره ای یک رشوه ای گرفته است می ترسد. تا حسابرس، بازپرس و پلیس او را ببیند می ترسد. اگر این فرد نزد شما بیاید و بگوید چکار کنم که نترسم ؟ می گویید خوب دزدی نکنید تا نترسید. این ترس مقدس نیست. اینجا هم به همین صورت است ما باید وابستگی های خود را کم کنیم. ما باید در زندگی خود گناه نکنیم و یا اگر کرده ایم آنها را حذف کنیم. یکی از بهترین چیزهایی که می تواند جلوی گناهانی را که به عادت تبدیل شده و هم چنین محبت به دنیا را بگیرد، همین یاد مرگ بودن و شنیدن موعظه های در رابطه با مرگ است. همچنین خواندن برخی دعاها که ما را به یاد مرگ می اندازد. من توصیه می کنم مناجات حضرت امیرالمومنین در مسجد کوفه را دوستان زیاد بخوانند. در این مناجات امیرالمومنین تعبیرات قرآنی را جمع آوری کرده است. اگر این تعبیرها را ما بخوانیم و دقت کنیم واقعاً موثر است. باید به مرور منشأ این ترس را از بین برد تا خود آن از بین برود. اما یک ترسی هم است که برخی از اولیاء خدا داشته اند. این ترس، ترس مقدسی است. شما شنیده اید که مومن باید خوف و رجا داشته باشد. ترسی که مومن از مرگ دارد جنس آن متفاوت است. اتفاقاً ترسی است که ناشی از معرفت و ایمان بالا است.
گاهی اوقات می ترسیدند به این خاطر که می دانستند بعد از مرگ بر چه عظیمی وارد می شوند. وقتی که شما بر شخصی وارد می شوید که به معرفت او واقف هستید، با اینکه می دانید شما را اذیت نمی کند و آدم خوبی هم است اما خود بخود یک ابهتی در دل شما ایجاد می کند. مرحوم آیت اله شیخ محمد تقی آملی از مراجع صاحب رساله در تهران بودند. ایشان از اولین شاگردان مرحوم آقای قاضی بودند. تشرفی خدمت امام زمان (ع) در مسجد سهله داشتند، آنقدر جذبه و ابهت حضرت ایشان را گرفته بود که فرار کرده بود و به حضرت قسم داده بود که من دیگر نمی توانم جلوتر بیایم. این ترس بخاطر درک عظمت و معرفت است. زمانی امام مجتبی (ع) گریه می کردند. بعضی افراد به ایشان گفتند که چرا گریه می کنید ؟ شما فرزند رسول خدا هستید و کسی هستید که بیست سفر پیاده از مدینه به مکه رفته اید. شما کسی هستید که سه بار تمام اموال خود را با فقرا تقسیم کرده اید. شما چرا گریه می کنید ؟ حضرت فرمودند بخاطر دو چیز من گریه می کنم: اول اینکه دوستان خدایی را ترک می کنم و دوم از حول و هراس به ورود عالمی که حجاب ها برداشته می شود. ایشان عظمت خدا را می دانند وگرنه بحث این نیست که از اعمال خود می ترسند. ایشان می خواهند مرحله به مرحله در عوالمی حضور پیدا کنند که سیر، سیر انا علیه راجعون است. یا گاهی اوقات فرد مومن است و اعمال زیادی هم دارد اما از کم و کیف اعمال خود می ترسد که لیاقت نداشته باشد. مبادا این اعمال برای سفر ابدی او کم باشد. یا آنقدر خالص نباشد که لایق درگاه خدا باشد. گفت چگونه سرزخجالت برآورم بردوست که خدمتی به سزا برنیامد از دستم. اینها اهل عمل بودند اما خیلی اعمال خود را نمی دیدند. حضرت خدیجه (س) در آخر عمر خود که در بستر بودند گریه می کردند. حضرت رسول پرسیدند که چرا شما گریه می کنید؟ ایشان گفتند من می ترسم که آیا خدای من از من راضی است یا خیر. این بانو فداکاری های بزرگی داشتند و اولین بانویی بودند که به پیامبر اکرم ایمان آوردند. همانجا جبرائیل نازل شد و سلام خداوند را رساند و به حضرت رسول گفت به حضرت خدیجه بفرمایید که خداوند فرمود من کمال رضایت را از شما دارم. این ترس از این مسئله است که مبادا این اعمال لایق اعمال نباشد. حضرت آیت اله بروجردی هنگام مرگ خود گریه می کردند. وقتی اطرافیان خواستند به ایشان تسلی دهند گفتند شما این همه خدمات انجام داده اید. این تعداد شاگرد تربیت کرده اید، مسجد ساخته اید و کارهای بزرگی انجام داده اید. آیت اله بروجردی با همان گریه گفتند: عمل خالص را آنجا می خرند و آن کسی که اعمال را حسابرسی می کند خیلی آگاه است. این ترس از روی معرفت و ایمان است. این ترس ترس مقدسی است و از فرد جدا نمی شود. سازنده است و اثر مثبت هم دارد. اثر مثبت آن این است که فرد مدام عمل خود را بیشتر و خالص تر خواهد کرد. از این دو نوع ترسی که گفتیم، قسمت اول آن باید از بین برود، اما قسمت دوم آن مقدس است.
سوال – لطفاً درخصوص آیات 71 تا 90 سوره ی حجر توضیح بفرمایید. پاسخ – در آیه ی هشتاد و پنج می فرماید: ما آسمان ها و زمین و آنچه که در بین آنها است، هیچکدام را نیافریدیم مگر به حق. هیچ بطلان و بیهودگی درکار ما نیست. عالم و خلقت هدفمند است. به دنبال آن می فرماید قیامتی وجود دارد که در واقع این مسئله به سیر هدفمندی عالم اشاره می کند. این همان چیزی است که در مباحث عقیدتی به آن برهان حکمت می گویند. جهان و آفرینش را خدا حکیمانه خلق کرده است و به سمتی می رود. بعد از آن خدا می فرماید: حالا که قیامتی است از اینجا بگذر. اهل انتقام و کینه نباش. از آن کسی که به تو جفایی کرد روی بگردان. البته اگر جفای شخصی باشد. گاهی اوقات یک فردی به دین خیانت می کند که البته نباید از او گذشت. اما یک موقع است که فردی در حق من یک اشتباهی مرتکب شده می فرماید: روی بگردان و ندیده بگیر. درروایات داریم که روی گرداندن زیبا به این معنا است که هیچ عتابی هم نسبت به او نداشته باش و در دل تو نیز نسبت به او چیزی نباشد. این نکته ای است که اخلاق زیبا نتیجه ی اعتقاد به معاد است. من وقتی که می فهمم بهشت و جهنم را از جای دیگر برای ما نمی آورند و ما با خود از اینجا می بریم. من وقتی که می فهمم تنگی و فشار قبر، از تنگی روح خودم است. حسد، بخل و کینه ی من که روح من را در تنگنا قرار داده، باعث تنگی قبر من است. اگر من این را بفهمم طبیعتاً خیلی جدی نمی گیرم و اگر کسی نسبت به شخص من خطایی کرد، آنطور نیست که در درون خود درگیر باشم و کینه ی او را بپرورانم. از او می گذرم تا خدا از من بگذرد.
سوال – احتضار چیست و هنگام آن چه اتفاقی می افتد ؟ پاسخ – اولین مرحله و منزل از منازل آخرت وآخرین مرحله و منزل از منازل دنیا است. به زبان ما موقع جان دادن و قبض روح است. البته اسامی دیگری هم دارد به نام سکرات موت و قمرات موت که در قرآن هم به آنها اشاره شده است. احتضار یعنی حاضر شدن، زمانی است که مرگ انسان و فرشتگان مرگ حاضر می شوند. این همان وقتی است که در روایات به عنوان پایان وقت توبه از آن یاد شده است. چون فردی که در زمان احتضار قرار می گیرد در عین حال که چشم او به دنیا است، چیزهایی از آخرت را هم می بیند. به طورکامل و واقعی ملک الموت را می بیند. البته این دیدن با چشم سر نیست که دیگران هم که در کنار فرد محتضر نشسته اند بتوانند آن را ببینند. این دیدن با همان چشم برزخی است. شبیه آن چیزی که درخواب بدن ما افتاده و چشم ما بسته است اما یک چیزهایی می بینیم. اما اینجا در آستانه ی ورود به عالم دیگری هستیم و ملائکه را نیز می بینیم. وقتی فرد می بیند دیگر اینجا توبه فایده و ارزشی ندارد. چون توبه زمانی ارزش دارد که شما رجوع به خدا را انتخاب کنید. این کمال و رشد است اما آن موقع دیگر انتخابی در کار نیست شما را می برند و چاره ای ندارید. ایمان اجباری و اضطراری رشد و کمالی برای انسان نمی آورد. درقرآن داریم که فرعون هم در لحظات آخر توبه کرد. گفت من به خدای بنی اسرائیل ایمان آوردم. همانجا خداوند خطاب کرد که الان ایمان آوردی؟ این ایمان دیگر فایده ای ندارد و رشدی برای تو نمی آورد. آن زمانی است که شخص محتضر مشاهداتی خواهد داشت. در عین حال که چشمی به دنیا دارد اما آن طرف را نیز می بیند. پنج چیز را به عنوان مشاهدات محتضر از روایات پراکنده می توان استخراج کرد. یکی از چیزهایی که می بیند جایگاه خود در بهشت و یا جهنم برزخ است. ما در چندین روایت داریم که اجمالاً در آن موقع می فهمد که جای او کجا است. در روایتی از امام صادق (ع) است که وقتی که جای مومن را در بهشت برزخی به او نشان می دهند، به ملائکه ی مرگ خطاب می کند که به من اجازه می دهید به خانواده ی خود بگویم ؟ می گویند دیگر فرصتی نیست. دومین چیز از مشاهدات شخص محتضر، حضور حضرت عزرائیل (ع) یا ملائک زیر دست او است. داریم که موقع احتضار ملائکه ی رحمت و غضب صف می کشند. اگر شخص محتضر از مومنین باشد ملائکه ی رحمت به او بشارت داده و به خوش آمد می گویند و همینطور برخورد بسیار خوبی با او خواهند داشت. و اگر اهل عذاب باشد از همان لحظه و با برخورد سختی که با او می کنند عذاب او شروع می شود. سومین چیزی که می بیند معصومین هستند. دهها روایت در این زمینه داریم که شخص معصومین را می بیند. اولاً به چه علتی امیرالمومنین (ع)، پیامبر اکرم و سید الشهدا را می بیند ؟ به یک جهت فلسفه ی این دیدن که درروایات به آن اشاره شده این است که شخص مومنی که عاشق و دوستدار این افراد بود، وقتی چهره ی زیبای آنها را می بیند از دنیا دل می کند و راحت جان می دهد. از طرف دیگر شخصی که این افراد را قبول نداشت و در جهت عکس مسیر آنها و دشمنی و بغض آنها قدم بر می داشت می بیند، شرمندگی عجیبی بر او وارد می شود. و غمی بر غم های او افزوده می شود که من چه کسانی را که اینجا همه کاره هستند از دست داده ام.
در فرازی از زیات امیرامومنین که در مفاتیح هم آمده تعبیر این است: سلام بر آن علی (ع) که نعمت خدا است بر ابرار و خوبان و نقمت خدا و نوعی عذاب برای بدان است. این نشان می دهد که فلسفه ی آمدن آنها نوعی لذت و یا نوعی عذاب است. یکی از شاگردان خوب امام صادق (ع) سوال می کند که آیا مومن در موقع قبض روح خود ناراحت است ؟ آیا از مرگ کراهت دارد ؟ حضرت فرمودند نه. زمانی که ملک الموت برای قبض روح می آید ابتدا ناله ای سر می دهد. ملک الموت می گوید ای ولی و دوست خدا ناله نکن من از پدر برای تو مهربان تر هستم. چشم خود را باز کن و نگاه کن. مومن نگاه می کند و در آن حال رسول خدا و امیرالمومنین (ع)، حضرت زهرا (س)، امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و فرزندان آنها، یعنی همه ی معصومین را می بیند. به مومن گفته می شود اینها رفیقان و هم نشینان تو در بهشت هستند. مومن نگاه می کند، در همین زمان خطاب می رسد: ای کسی که باور کردی و به اهل بیت اطمینان پیدا کردی، به سمت خدا بیا در حالی که با این ولایتی که داری رضایت داری، خدا هم از تو رضایت دارد به ثواب و پاداشی که به تو می دهد، بیا داخل این بندگان من، یعنی حضرت محمد (ع) و اهل بیت او. در این حال هیچ چیز برای او محبوب تر از این نیست که روح او از بدن جدا گردد و به این بزرگواران ملحق شود. اما فقط اینکه آیا همه می بینند و اینکه همه ی اهل بیت را می بینند یا خیر؟ آنچه که قدر مطلق همه ی روایات است و از مجموع روایات بر می آید این است که همه بی استثناء، مومن و کافر پیغمبر اکرم (ص) و امیرالمومنین(ع) را می بینند. البته طبیعی است که مومن آنها را با چهره ی باز و خندان می بیند و از او استقبال می کنند. و شخصی که کافر و فاسق است که در مسیر خلاف آنها قدم گذاشته است، طبیعتاً با روی غضبناک آنها را می بیند و با آنها روبرو می شود. از جزئیات قدم به قدم مسائل پس مرگ به جز اینکه روایات و آیات قرآن به ما خبر بدهند کس دیگری نمی توانست صادقانه خبر بدهد که ما بتوانیم اطمینان داشته باشیم. اصل مسئله ی معاد با عقل اثبات می شود که از اصول دین است. اما جزئیات مراحل آخرت، برزخ، قبر و عالم قیامت از روایات استخراج می شود. چهارمین مشاهده شیاطین هستند. چون اینجا آخرین مرحله ی دنیا است، بعد از مرگ و در عالم برزخ دیگر شیطان نمی تواند دسترسی داشته باشد بنابراین تمام هم و غم او بر این است که بتواند وسوسه کند. اتفاقاً در این لحظه ی آخر تمام توان خود را بکار می برد که مومن را نسبت به اعتقادات خود به شک بیندازد. اموری که مورد علاقه ی فرد است در چشم او جلوه دهد که از دل کندن از دنیا بیزار شود.
یکی از آقایان می گفت طلبه ای بود که فرد خوبی هم بود اما موقع مرگ من به او تلقین می گفتم و کلمه ی لا اله الا الله را می گفتم اما می گفت نگو نمی شکنم. بعد از یک مدت حال او خوب شد یعنی به دنیا باز گشت. از او پرسیدیم که چه چیزی را می گفتی ؟ گفت آن موقع شیطان را می دیدیم و یک ساعتی که من خیلی به آن علاقه داشتم جلوی چشم من گرفته بود و می گفت اگر بگویی لا اله الا الله من آن را می شکنم. گفت آن ساعت را بیاورید که من آن را به کسی ببخشم و از آن دل بکنم. بخاطر همین است که گفته اند موقع مرگ و احتضار تلقین کنید و کمک به فرد بدهید که در حال گیجی است. برای اینکه شیطان نتواند غالب شود خواند سوره ی یاسین و صافات موثر است. بخصوص سوره ی صافات بسیاری از وسوسه های شیاطین را دفع می کند. همچنین خواند دعای عدیله باعث می شود که فرد ایمان خود را از دست ندهد. آخرین مورد که در روایت امیر المومنین(ع) نیز به آن اشاره شد این است که اعمال، اموال و فرزند فرد به گونه ای برای او مجسم می شوند. همان روایتی که فرد به اموال خود می گوید من در جهان برای شما خیلی زحمت کشیدم، شما برای من چکار می کنید ؟ گفتند کفنی تهیه می کنیم. به فرزندان خود خطاب می کند، گفتند ما تو را تا قبر می بریم. به اعمال خود خطاب می کند، گفتند ما تا قیامت با تو هستیم. این چیزهایی است که محتضر در هنگام مرگ مشاهده می کند.
سوال – گاهی اوقات موقع احتضار افراد خوبی هستند که خیلی سخت جان می دهند و بالعکس افراد بدی هستند که خیلی راحت جان می دهند علت آن چیست؟ پاسخ – این سوال برای خیلی از افراد پیش می آید اولاً سختی و راحتی جان دادن صرفاً آن چیزی نیست که ما با چشم خود می بینیم. شما گاهی کنار رفیق خود نشسته اید که او خواب است و در هنگام خواب وحشتناک ترین کابوس را می بیند. یک دفعه از خواب بیدار می شود و می گوید آیا تو دیدی آن چیزی را که من دیدیم ؟ می گویید نه من ندیدم، شما راحت خوابیده بودید. ظاهر فرد خیلی راحت است اما در باطن او چه اتفاقی رخ می دهد. بنابراین صرف ظاهر را نباید ملاک گرفت. آن چه که از روایات برمی آید این است که در لحظه ی آخر نوع جان دادن انسان ها چهار صورت است. بعضی از افراد آدم های خوبی هستند، خیلی راحت هم از دنیا می روند. درروایتی از پیامبر اکرم (ص) است که ملک الموت دو شاخه ی گل برای این فرد می آورد. یکی از آنها باعث نسیان اموال و فرزندان می شود که فرد دیگر غصه نخورد. یکی دیگر بویی معطر از حرم الهی دارد و وقتی مومن این گل را بو می کند سخاوتمندانه جان می دهد. در برخی از روایات است که این دو شاخه گل نیستند بلکه دو نسیم هستند که از حرم الهی می وزند. دو نسیم معطر و جان فزا که یکی از آنها مونسیه و دیگری موسخیه است و فرد به راحتی جان می دهد مانند بو کردن یک گل. اما برخی از خوبان هستند که در لحظه ی آخر سخت جان می دهند. در روایتی از پیامبر اکرم (ص) است که الموت کفارةٌ لِذُنوب المُومنین. احیاناً اگر گناهانی بوده که فرد نتوانسته آنها را جبران کند و با بلاها، مرض ها، سختی ها و مشکلات دنیا پاک نشده است، خداوند متعال در آخرین مرحله ی دنیا این سختی را برای او بوجود می آورد که اینجا بی حساب شود. یعنی پاک شود و ازآن طرف اول راحتی او شود. نوع سوم آدم های بدی هستند که خوب می میرند و در ظاهر راحت جان می دهند. به این دلیل است که خداوند متعال اجر کسی را ضایع نمی کند. از طرف دیگر خدا قسم یاد کرده که درآن طرف دیگر خبری از احسان به کفار نیست. از این جهت اگر کافری در این دنیا عمل خیری انجام داده باشد، همینجا جزای او را می دهند. جزای او این است که راحت جان بدهد. روایتی از امام کاظم (ع) است که حسنات کفار در همین دنیا با آنها تسویه می شود. اگر کار خوبی کرده باشند در همین دنیا پاداش آن را می بینند یعنی آخرین لذت و راحتی آنها همین است. چهارمین نوع آدم های بدی هستند که بد هم می میرند. مرحوم آیت اله اراکی می فرمود من پای منبر آقا شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح بودم و شنیدم که محدث قومی فرمود من وارد قبرستان وادی السلام شدم و صدای نعره شنیدم. چون صدای نعره ها بسیار بلند بود اول گمان کردم که شتری را داغ می کنند. هرچه نزدیک تر می شدم صدای نعره ها بیشتر می شد. دقت کردم و دیدم که اطرافیان نمی شوند و فقط من آن را می شنوم. وقتی نزدیک شدم دیدم جنازه ای را دفن می کنند. ایشان می گویند من متوجه شدم که نعره ها از همین جنازه است. این فرد چه انسان فاسق و فاجری بوده که عذاب او از همین جا شروع شده است. این آدم ها افرادی هستند که بد هستند و بد نیز می میرند. البته این چهار قسم را که گفتم ما نباید فقط ظاهر را نگاه کنیم، چیزهایی است که با چشم و گوش دیگری است دیده وشنیده می شود که آنها ملاک است. خدایا با فرج ولی خود همه ی مومنین را خوشحال کن. آن تعبیری که در تعقیبات نماز در ماه مبارک رمضان داریم که حتی بر اموات سرور است.
97-4-7-حجت الاسلام عالی.mp3
11.72M
🔊 فایل صوتی برنامه سمت خدا 👤 #حجت_الاسلام_عالی 📚 با موضوع : یاد مرگ (ترس از مرگ و احتضار) 🗓 پنجشنبه هفتم تیر ماه 🗂 حجم : ۱۱.۱ مگابایت 💠 @samtekhoda3
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
🔸 برنامه سمت خدا 📝 موضوع برنامه : #سیره_تربیتی_انبیاء_الهی_در_قرآن_کریم - #حضرت_یوسف_علیه_السلام 👤 كارشناس : #حجت_الاسلام_والمسلمين_عابدینی 🗓 تاريخ پخش : نهم تیر ماه 🔻🔻🔻
برنامه سمت خدا موضوع برنامه : سیره تربیتی حضرت یوسف (ع) در قرآن کریم كارشناس : حجت الاسلام والمسلمين عابدینی تاريخ پخش : 09-04-97 بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. شریعتی: سلام می‌کنم به همه دوستان عزیزم، بیننده‌ها و شنونده‌های نازنین‌مان، هموطنان داخل و خارج از کشور، انشاءالله خداون متعال پشت و پناه شما باشد. حاج آقای عابدینی سلام علیکم، خیلی خوش آمدید. حاج آقای عابدینی: سلام علیکم و رحمة الله، خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان عزیز عرض سلام دارم. انشاءالله خدای سبحان در این فصل جدید، برای ما فصل جدیدی از کمالات را ایجاد کند. شریعتی: اولین روز هفته ما مزین به نور قرآن کریم است. در ذیل بحث حضرت یوسف که نکات قرآنی و ناب و لطیفی را می‌شنویم. همه ما قصه حضرت یوسف را شنیدیم و آن را دنبال کردیم اما این نکات دقیقی که حاج آقای عابدینی بیان می‌کنند شاید کمتر توجه کرده باشیم، امروز هم ادامه بحث شما را خواهیم شنید. حاج آقای عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) عرض سلام داریم خدمت حضرت یوسف(ع) و همچنین نبی گرامی اسلام(ص) و اذن می‌طلبیم از این بزرگواران برای اینکه اجازه بدهند در این آیات قرآن که در مورد حضرت یوسف(س) هست وارد شویم و ما را امداد کنند در اینکه بهترین بهره‌ها را از جهت علمی و عملی ببریم. در محضر سوره یوسف بودیم. تا حدود آیات 32 مسائلی را خدمت دوستان عرض کردیم. در انتهای آیه 31 که فرمودند: «قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ» (یوسف/32) ابتدای کلام یک نکته را بگویم که بسیار لازم است. زبان عشق برای خود فرهنگی دارد و قواعدی دارد. اگر زبان عشق را پذیرفتیم حتی آنجایی که عشق غلط است نه هوس، گاهی هوس است و عشق نیست. اما گاهی عشق است ولی غلط است. عشق غلط هم داریم اما به مرتبه‌ای از محبت رسیده که «قَدْ شَغَفَها حُبًّا» (یوسف/30) به این مرتبه رسید که سیطره بر قلب زلیخا پیدا کرده بود. این عشق است. پس قواعد عشق در آن جاری است هرچند عشق متعالی نیست اما عشق است. قواعد عشق واحد است اما به لحاظ مبادی و غایات متفاوت می‌شود. زمانی هست که این غایت خداست، مبدأ امر الهی است. فنای در اوامر الهی یک مرتبه از عشق است. مثل عشق نبی اکرم و مثل عشق یوسف صدیق به خدای سبحان، این هم عشق است. یک عشق هم عشق غلط است اما قواعد عشق در آن جاری است. مثل عشق زلیخا به حضرت یوسف(س) که این نگاه را اگر داشته باشیم در تبیین آیات خیلی دخیل می‌شود. لذا علامه طباطبایی(ره) در المیزان از این منظر که این عشق را پذیرفته هرچند غلط، این آیات را بر آن مذاق تفسیر کرده است. حتی اگر در این آیه وقتی که می‌گوید: «قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ» به زنان دیگر می‌گوید: این همان کسی است که شما مرا ملامت می‌کردید. با ادبیات معمولی یک معنا پیدا می‌کند. با ادبیات عاشقانه یک معنای دیگری، در ادبیات معمولی زلیخا می‌خواهد خودش را تبرئه کند که این نگاه عادی است که شما ببینید دست‌هایتان را بریدید. چرا مرا ملامت می‌کردید؟ خودتان هم مبتلا شدید. این ادبیات معمولی است. چون مسأله بزرگ و عظیم است همه مبتلا می‌شوند این ادبیات معمولی است. اما یک موقع ادبیات عاشقانه هست. «قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ» می‌گوید: نگاه کنید و ببینید این چه کسی است. اینکه انسان اینطور از خود بی‌خود می‌شود جا دارد. ملامت در وادی عشق معنی ندارد. این نمی‌خواهد خودش را اینجا تبرئه کند. در وادی معمولی می‌گوییم: زلیخا می‌خواهد خودش را تبرئه کند. اگر شما هم بودید گرفتار می‌شدید. پس به من حق می‌دهید. اما در وادی عشق می‌گوید: ببینید این چیست. ببینید این چه کسی است؟ عاشق به دنبال اینکه خودش را تبرئه کند نیست. ادبیات عاشقانه با این نگاه است. ولی در ادبیات معمولی دنبال تبرئه است. دنبال این است که خودش را نجات بدهد.
شریعتی: یعنی در ادبیات عاشقانه، آنجا هم زلیخا دنبال فرصتی است برای به نمایش گذاشتن و اظهار عشق. حاج آقای عابدینی: ببینید معشوق من این است و نازیدن دارد. همه هستی‌ام را بر باد دادم چه ارزشی دارد در مقابل این معشوقی که ارزش دارد. می‌خواهد بگوید: این درست است. نمی‌خواهد خودش را تبرئه کند و یا دیگران را ملامت کند که چرا به من این حرف‌ها را زدی؟ بعد از اینکه می‌گوید: «قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ»، «وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ» طبق بیاناتی که سابق به عنوان بیان معمولی داشتیم این است که حالا یک منظره‌ای شده و یک جلسه‌ای شده و آنها دستشان را بریدند، آنها هم مبتلا شدند، این هم می‌بیند که جلسه مبتلا شدند، خلاصه می‌گوید: پس بگذار من هم بگویم. من بودم او را دعوت کردم، او نبود. این در نگاه معمولی است اما در نگاه عاشقانه معنای عمیقی پیدا می‌کند. هرچند غلط، نمی‌گویم کار زلیخا صحیح است. اما می‌گویم از منظر ادبیات عاشقانه به حرف‌های زلیخا نگاه کردن، قواعد و مبانی عشق در آن جاری است هرچند اهداف و غایاتش غلط است. معانی این آیات کاملاً از هم متفاوت می‌شود لذا مفسرین هم از دو نگاه و بلکه چند نگاه این آیات را تفسیر کردند و می‌شود مراتب نگاه را در این تفسیر آیات دید. ما به تفاسیر انسانی رویی نشان نمی‌دهیم و قصد نداریم بیان کنیم. ما در حد مرتبه متوسط حرکت می‌کنیم. در ادامه می‌فرماید: «فَاسْتَعْصَمَ» اینجا عاشق باز خودش را مقصر نشان می‌دهد. می‌گوید: شما از یوسف یک ظاهری دیدید، اینطور دست از پا نشناختید و دست‌ها بریدید. منی که علاوه بر ظاهر یوسف مدت‌هاست خلق و خوی یوسف همه را عاشق و دیوانه خود‌ کرده است چه کنم؟ «وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ» من بودم که او را دعوت کردم. «فَاسْتَعْصَمَ» او منزه است. او منزه است، نقص را به خودش نسبت می‌دهد، نمی‌خواهد اینجا تجری کند. نمی‌خواهد اینجا خودش را بزرگ نشان بدهد یوسف را کوچک کند اما در اینجا «فاستعصَم» مرحوم علامه می‌فرماید: استعصم اینجا در باب استفعال است و طلب نیست. حروف زیادتر دلالت بر عصمت بالاتر است. چون گاهی زیادت حروف، زیادت معنا است. یعنی همان معنا شدت پیدا می‌کند. یعنی به شدت معصوم بود. این یافت عصمت از او و فهم خود نگهداری از او، این جزء صفات درونی یوسف است که از این سنخ هم برای زلیخا آشکار شده بود و زلیخا با زبان عاشقانه بیان می‌کند. دنباله این مطلب باز از اینجاست که «وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ» اگر آن چیزی که من امر کردم و تقاضا دارم را انجام ندهد، «لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ» در ادبیات عاشقانه معنا کردن این خیلی سخت است. در ادبیات معمولی می‌گوییم: اینجا جرأت پیدا کرد، وقتی دید همه مبتلا هستند و این نگاه حاکمیتی و دقیق خودش را دید و یوسف را مورد خطاب قرار داد تا تحقیرش کند. تا بگوید: من حتماً باید برسم. خدا آیت الله بهجت را رحمت کند. ایشان می‌فرمودند: افراد قیمت دارند. بالاخره این قیمت را بالا می‌برند تا یک جایی می‌رسد طرف شکسته می‌شود. قیمتش آن است. بعضی وقتی قیمت نداشته باشند، تهدید باشد. بگویند: آبرویت را می‌بریم! طلبی داریم، افشا می‌کنیم. ضرر می‌زنیم! گاهی تهدید در آبرو است، گاهی در جان و مال است. در حقیقت به تو ضربه می‌زنیم. اینهایی که در مال نشکستند اینجا می‌شکنند. ایشان سه بار می‌گویند: اما امام امان امان، کسی که در تهدید و تطمیع نشکست اما امان از اغوا که انسان یک باطنی را حق می‌بیند، مجانی و با تمام وجود زیر پرچمش سینه می‌زند و می‌ایستد، تا مرز کشته شدن جلو می‌رود. در حالی باطل را حق دیده است. بدون اینکه بفهمد. منتهی آیا می شود نفهمیده باشد؟ چرا یک جاهایی می‌فهمید. آنجا اعتنا نکرد و دقت نکرد. از آنجا به بعد در وادی سرازیری می‌افتد که دیگر قدرت و کنترل ندارد. اینجاَ «وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ» زن‌ها آمدند وقتی اینطور شد، به زلیخا گفتند: چاره رسیدن تو به معشوقت زندان کردن اوست. این چون در محیط اشرافی و متمکنانه رشد کرده است، اگر بیاید در سختی، دو سه روز در زندان می‌افتد. بلافاصله شکست می‌خورد. اینها به یوسف به عنوان یک فردی عادی نگاه کردند. این تعبیر بسیار دقیقی است.
زمانی که انگلیسی‌ها بر عراق مسلط بودند، یکی را گرفته بودند. آنقدر این از جهت زندگی بر خودش سخت گرفته بود، در این شرایط سخت با حشرات مختلف زندگی می‌کرد و برایش ساده هم بود. هرچه او را شکنجه کردند لو نداد. یک کسی چاره اندیشید، گفتند: این را ببریم در یکی از هتل‌های خوب، با غذاهای عالی، لحاف نرم و پتوی نرم بدهید، یک ماه اینجا باشد و بعد شکنجه‌اش کنید. اینها فکر کردند یوسف نبی از این سنخ است. خودشان اینطور بودند. زندگی اشرافی انسان را متزلزل می‌کند در اراده و عزم، در سختی‌ها شکننده می‌کند. کم پیدا می‌شود کسی در رفاه زندگی کند اما در مصائب و سختی‌ها قوت و قدرت در صبر داشته باشد. زود می‌شکند. تمرین نکرده، آشنا نیست. لذا گاهی پدر و مادرها حواسشان باشد، دائم در زندگی برای بچه‌ها اجابت حاجات نکنند. ناکامی و نامرادی و نرسیدن به بعضی حاجات مهم است که یاد بگیرد در زندگی که تحت پوشش پدر و مادر و محبت خانواده هست، چطور دست و پنجه نرم کند در جایی که نمی‌شود. شکست را تجربه کند. تا وقتی در اجتماع می‌رود بتواند مقاومت کند. گاهی محبت زیاد، محبت مرضی می‌آورد. زندگی‌های امروز خیلی از جوان‌های ما که ناخودآگاه به سختی و عدم صبر مبتلا می‌شوند و زود گسسته می‌شود. وقتی در آن جلسه اینها پیش آمد، خانم‌ها گفتند: ما یوسف را راضی می‌کنیم. رفتند دور یوسف را گرفتند که تو اگر آینده را می‌خواهی، رابطه با زلیخا همه آینده است. اگر زیبایی و جمال می‌خواهی، زلیخا مظهر زیبایی و جمال است. یعنی هم شهوتش را تحریک می‌کنند، هم تطمیعی که هرچه می‌خواهی، بعد تهدید کردند و گفتند: اگر در مقابل این بایستی هیچ چیز در مقابل این قدرت مقاومت ندارد. این سلطه بر همسرش دارد. تو می‌خواهی در مقابل این چه کار کنی؟ همه هستی‌ات را بر باد می‌دهی. لذا به زلیخا گفتند: زبان تهدید در پیش بگیر. علیرغم میل این کسی که اصلاً حاضر نبود به این صدمه بزند که «وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ» اگر آنچه من امر کردم انجام ندهد، «لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ» این «لَيُسْجَنَنَّ» او را به زندان می‌اندازند. زندان در آن زمان یک زندان عتاب بوده و یک زندان قتل بوده است. یکسری را قبل از اینکه بخواهند بکشند، زندان می‌بردند. یک زندان عتاب بوده است. از عوامل حکومتی و کسانی که گاهی یک خطایی مرتکب می‌شدند، من باب اینکه برگردند مدت کوتاهی در این زندان نگه می‌داشتند. زندان عتاب یک بازداشتگاه بوده است. یوسف را در این زندان عتاب می‌برند. بنا بود دو سه روزه بروند که این بشکند. یوسف تابع اشرافی‌گری نشده بود اما از ابتدایی که خریده شده بود در قصر زندگی می‌کرد. می‌خواستند از این شکنندگی یوسف استفاده کنند. اینها قواعد مهمی است. «وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ» یعنی تحقیرش کنیم. این تحقیر آمدن پیش زندانیان و نشستن کنار اینها و با اینها همنشین شدن برای اشراف بالاترین تحقیر است. یعنی بالاترین شکنجه این است که اینها بیایند با مردم ساده تحقیر شده در زندان همنشین شوند. برای آنها خیلی سخت است و لذا شکننده است. یعنی اگر می‌گفتی: یک شب در هتل بیا اینقدر پول بده، حاضر نبود پول بدهد. اما حاضر است برای اینکه یک شب در زندان نباشد پولهای کلان بدهد و یک شب در زندان نباشد. چون این برایش خیلی تحقیر است.
«وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ» می‌خواهیم یوسف را تحقیر کنیم تا این تحقیرش باعث شود این برگردد و یکی هم می‌گوید: یوسف اینجا در ناز است و هرچه تو اظهار نیاز می‌کنی ناز او بیشتر می‌شود. اینها مشورت دادند، قاعده عشق این است که اگر گاهی رابطه معشوق با عاشق به هجران مبتلا شود، معشوق هم میلش به عاشق شدت پیدا می‌کند. به عاشق می‌گویند: اگر تو خیلی ابراز عشق کنی ناز معشوقه بیشتر می‌شود. اگر می‌خواهی معشوقه توجه‌اش به تو بیشتر شود باید خودت را کنترل کنی، یک خرده دقت کنی تا معشوق توجه‌اش به تو بیشتر شود. هجران هم عاشق را شدت می‌دهد و هم معشوق را متوجه عاشق می‌کند. «وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ» اگر این اطاعت نکند من او را در زندان می‌اندازم. این«وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ» یعنی آمدن به زندان. بعضی از نقل‌ها هست که خواستند او را به عذاب بکشند و ضربه بزنند. تصور کنید یوسف وارد شد و زنها دستها را بریدند و زلیخا عجز عاشقانه‌اش را بیش از پیش ابراز کرده و نشان می‌دهد چقدر دلبسته است و آنها هم دنبال راهکار هستند که یکطور رابطه را گره بزنند و یوسف را راضی بکنند. آنقدر جلسه عظیم بود، اینها احساس کردند اگر رابطه زلیخا با یوسف حل شود باب برای اینها باز می‌شود. یوسفی که اینطور غیورانه بی اعتنای به کل است، دیدند اگر توانستند با ملکه زیبایی‌شان راه را باز کنند، بقیه هم می‌توانند ارتباط برقرار کنند. یعنی به دنبال ارتباط خودشان بودند اما می‌دانستند این غلام زلیخاست. اگر از این طریق دل زلیخا را به دست آوردند، راهی برای او باز کردند، برای اینها هم راه باز می‌شود. راه برای اینها بسته بود و الا اینها همه هم گرفتار شده بودند. اینها اهل دلسوزی نبودند. در ادامه می‌فرماید: «قالَ رَبِّ» یوسف می‌گوید: خدایا، «السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ» خدایا اگر اینها مرا بین زندان و معصیت مختار کردند، تو می‌دانی زندان رفتن بدون معصیت و با اطاعت تو برای من مقدم و محبوبتر است از اینکه بخواهم اطاعت عصیان اینها را بکنم. نه اینکه به خدا می‌گوید: خدایا مرا به زندان ببر. یک بحث مهمی است که بعضی نقل و روایات هم بر این هست، مرحوم علامه نمی‌پذیرد. حضرت آیت الله جوادی نمی‌پذیرند اما بعضی از مفسرین پذیرفتند ولیکن با مقام یوسف سازگار نیست. ما در مقابل دوراهی‌هایی که قرار می‌گیریم باید یک راه را انتخاب کنیم و عمل کنیم و جلو برویم. ممکن است هردو راه هم ضررهایی برای انسان داشته باشد. یک معصیت هست و یک زندان بدون معصیت است. زندان بدون معصیت بهتر از معصیت است. در نظام الهی آن کسی که موحد است هیچگاه خودش را در دو راهی که جلوی راهش پیش آمده است مضطر در آن دو راه نمی‌بیند. یعنی می‌گوید: خدای سبحان فوق این دو راه است، دهها راه دیگر غیر از این امکان پذیر است. لذا نمی‌گوید: خدایا من این را در مقابل آن انتخاب می‌کنم. انتخاب را به خودش واگذار نمی‌کند. انتخاب را دست خدا می‌دهد. می‌گوید: خدایا دو راه را در مقابل من گذاشتند، تو قادر هستی راه سومی که راه عافیت و بدون معصیت باشد به من نشان دهی.
اگر کسی مثل ما در سر دو راهی قرار بگیرد، می‌گوییم: خدایا من این راه را انتخاب می‌کنم. اما یوسف از مخلصین است و برای خودش انتخابی ندارد مگر انتخابی که خدا برای او می‌کند. می‌گوید: اگر بالاترین عذاب برای شما زندان است، من حرفی برای زندان رفتن ندارم. نمی‌گوید: خدایا مرا زندان ببر. می‌گوید: «قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ» (یوسف/33) اینجا تقاضا نیست. تقاضا از ادامه آیه شروع می‌شود. من از زندان رفتن باکی ندارم. اما این را خواندن می‌گویند. یک خواستن داریم. خواستن یعنی دعا، یعنی تقاضا، اینجا خواستن نیست، تقاضا نیست. نمی‌گوید: خدایا مرا زندان ببر. می‌گوید: خدایا زندانی که اینها مرا از آن می‌ترسانند، برای من زندان مهم نیست. این را خواندن می‌گویند. یک خواستن هم داریم. «وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ» خدایا اگر از من منصرف نکنی کید اینها را، این خواستن است. یعنی خدایا آنچه من از تو می‌خواهم چیست، کید اینها را از من برگردانی. «وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ»، «أصب» از همان صَبّ است. صبّ حالتی است که کودک در کارهایش سبک است و چیزی برایش جلف نیست ولی همین کار را بزرگتر انجام بدهد، جلف است. لذا با کودک حرف می‌زنی به زبان کودک حرف مي‌زنی. می‌گوید: خدایا اگر تو مرا منصرف نکنی، این میلی که ممکن است در وجود من ایجاد شود مرا سبک و خفیف می‌کند. میل من به سوی آنها ایجاد می‌شود. میل ایجاد شدن همان خفت و سبک شدن است. «وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ» در این صورت من از اهل جهل می‌شوم. این «وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ» جهل در مقابل اهل است. در لشگریان عقل و جهل، جهل در مقابل عقل است. 75 لشگر عقل و 75 لشگر جهل دارد. جهل در مقابل علم نیست. جهل در مقابل عقل است. لذا گاهی جاهل عالم جاهل است، یعنی عالم است اما عملش عقلانی نیست. «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَة» (نساء/17) عالمی که عاقل نیست هم جاهل هست. در روایات ما جهل در مقابل عقل است. اگر یوسف زندان را تقاضا نکرده بود، خدا او را به زندان نمی‌انداخت. این قاعده و قانون هست که به ما گفتند که اگر به سر دوراهی رسیدید، خودتان را محصور دو راه نبینید. در رابطه به حضرت هاجر(ع) گفتیم: وقتی آب باز شد، اگر این دور آب را محصور نکرده بود، آب جریان پیدا می‌کرد تا عالم بود این آب جریان داشت. اینجا هم که دو راه مقابل انسان قرار می‌گیرد، اگر انسان باور کند این دو راه است به یکی از این دو راه ملزم می‌شود. اما اگر باور کرد خدا فوق این حرف‌هاست که مضطر به دو راه بودن بشود. آیه شاهد بر این است که زندان اجابت دعوت یوسف نبود. «وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ» خدا دعای او را اجابت کرد. چه چیزی را اجابت کرد؟ «فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ» معلوم نیست دعای یوسف چه بود که اجابت شد. اجابت چه بود؟«وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ» آنجا دعا بود. اینجا می‌گوید: «فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ» خدا او را اجابت کرد، اجابتش چه بود؟ اگر دعا هم زندان رفتن بود، هم اجابت، هم صرف کید بود، گفت: خدا اجابت کرد او را و به زندان فرستاد و کید را از آنها منصرف کرد. نه! دعا فقط صرف کید بود. برگرداندن کید بود. لذا تعبیر قرآن است «فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» خدا سمیع و علیم است.