✨﷽✨
📘داستان کوتاه
✍مردی برای پسر و عروسش خانهای خرید. پسرش در شرڪت پدر، مدیر فروش بود و رییس زنان و دختران زیادی بود ڪه با آنها تعامل داشت.
پدر بعد از خرید خانه، وقتی ڪلید خانه را به پسرش داد از او خواست، هرگز از روی این ڪلید، ڪلید دوم نسازد. و پسر پذیرفت. روزی در شرڪت، پدر ڪلید را از جیب پسرش برداشت. وقتے پسر متوجه نبود ڪلید شد، در شرکت سراسیمه به دنبال ڪلید میگشت.
پدر به پسر گفت:قلب تو مانند جیب توست و چنانچه در جیب خود بیش از یڪ ڪلید از خانهات نداری، باید در قلب خودت نیز بیش از محبت یڪ زن قرار ندهی.
❣همسرت مانند ڪلید خانهات، نباید بیشتر از یڪی باشد. همانطور ڪه وقتی نمونه دیگری از ڪلید خانهات نداشتی، خیلے مواظب آن بودی تا گم نشود، بدان همسرت نیز نمونه دیگری ندارد، مواظب باش محبت او را گم نڪنی. اگر عاشق زن دیگری شوی، انگار یدڪی دومی از ڪلید خانه داری و زیاد مراقب ڪلید خانهات نخواهے بود.
✍آنان که به من بدی کردند ، مرا هشیار کردند ...
آنان که از من انتقاد کردند ، به من راه و رسم زندگی آموختند ...
آنان که به من بی اعتنایی کردند ، به من صبر وتحمل آموختند ...
آنان که به من خوبی کردند ، به من مهر و وفا ودوستی آموختند ...
🌺پس خدایا :
به همه ی آنانی که باعث تعالی دنیوی واخروی من شدند ،
خیر ونیکی دنیا وآخرت عطا بفرما .
"شهید دکتر چمران"
📚حکایت بهلول دانا
يکى بود يکى نبود. پيرزنى بود که دو پسر داشت. يکى از آنها بهلول دانا و ديگرى کدخداى آبادى بود. يک شب تاجرى در خانهٔ پيرزن بيتوته کرد و از او خواست ده تا تخممرغى را که دارد برايش بپزد. پيرزن ده تا تخم مرغ را پخت و به تاجر داد تا بخورد. تاجر خورد و پرسيد: پولش چقدر مىشود؟ پيرزن گفت: با نانى که خوردى سى شاهي. تاجر گفت: صبح موقع رفتن سى شاهى را به تو مىدهم. صبح شد، پيرزن زودتر از تاجر بلند شد و به صحرا رفت. تاجر که برخاست پيرزن را نديد. با خود گفت: سال ديگر سى شاهى را با سودش به پيرزن مىدهم.سال ديگر تاجر رفت در خانهٔ پيرزن و بهجاى سىشاهى يک تومان به او داد. پيرزن خوشحال پيش همسايهاش رفت و ماجرا را براى او تعريف کرد. همسايه گفت: تاجر سر تو را کلاه گذاشته است. اگر آن ده تا تخممرغ را زير مرغ مىگذاشتي، جوجه مىشدند، جوجهها مرغ مىشدند، مرغها تخم مىکردند و پولشان يک عالمه مىشد! پيرزن رفت پيش کدخدا و از تاجر شکايت کرد. کدخدا تاجر را به زندان انداخت.از قضا بهلول سرى به زندان برادرش زد و تاجر را در آنجا ديد. تاجر ماجراى خودش را براى بهلول تعريف کرد. بهلول رفت و دو لنگه بار گندم از برادرش گرفت. بعد پيش مادرش رفت و از او ديگ خواست. مادرش پرسيد: چه کار مىخواهى بکني؟ بهلول گفت: مىخواهم گندمها را بپزم، بعد بکارم تا سبز شوند. پيرزن به نزد پسر ديگرش، کدخدا رفت و گفت: اين برادر تو واقعاً ديوانه است. مىخواهد گندم پخته بکارد! کدخدا و مادرش رفتند پيش بهلول. کدخدا گفت: گندم پخته که نمىرويد. بهلول گفت: از تخممرغ پخته جوجه درنمىآيد! بهلول دانا گفت: اگر درنمىآيد چرا تاجر بيچاره را زندانى کردي. کدخدا نتوانست جوابى بدهد و ناچار تاجر را از زندان آزاد کرد. بهلول دانا، يک تومان را از مادرش گرفت و به تاجر داد و گفت: اين هم غرامت زندانى شدن ناحق تو
9.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺عده ای تنگ بلورین آب هستند
پاک و زلال اینها نهایت اعتمادند.
🌺برخی آینه اند،
صاف صیقلی بدون کوچکترین خط و خش ، اینها انتهای صداقتند.
🌺عده ای، چتر هستند،
یک سایبان مطمئن در هجوم رگبار مشکلات.
🌺عده ای دیگر لباس گرم هستند،
در سرمای حوادث ، تن پوشی از جنس آرامش.
🌺عده ای مثل شمع،
میسوزند و تمام میشوند ، ولی به اطرافیان نور و گرما و آرامش میدهند.
این مهم است که؛
ببینیم ما در زندگی نقش کدام یک از این وسائل خانه را بازی میکنیم.
📚#قاضی_یا_معلم
شخصی آشنا از معلمی پرسید :
شما که قاضی بوديد ،
چرا قضاوت را رها كرديد و معلم شديد ؟!
ايشون جواب دادند :
چون وقتی به مراجعين و مجرمينی كه پيش من می آمدند دقيق ميشدم ،
ميديدم اکثرأ كسانی هستند كه يا آموزش نديده اند و يا دیدگاه درستی ندارند
بخودم گفتم :
بجايی پرداختن به شاخ و برگ ،
بايد به اصلاح ریشه بپردازیم
و ما به معلم دانا ،
بیش از قاضی عادل نیازمندیم
💫نماز بسیار با فضیلت شب سوم ماه شعبان (امشب)
🌷پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله:
هر کس در شب سوم ماه #شعبان ۲ رکعت نماز در هر رکعت بعد از حمد، ۲۵ بار سوره قلهواللهاحد را بخواند، خداوند در روز قیامت درهای هشتگانه بهشت را به روی او میگشاید و درهای هفتگانه جهنم را به رویش میبندد.
(اقبال الاعمال سید ابن طاووس)
@sang_shishah
🌼ميلاد حسين(ع)
🎊نوگل زهرا(س)
🌼شده امـــشب
🎊گيتى ز رخش
🌼طور تجلا شده امشب
🎊ده مژده جانبخش
🌼به عالم ز قدومش
🎊زيرا كه در رحمت حق
🌼وا شده امـــشب
🎊میلادامام حسین(ع)مبارک🌼
┄┅┅┄┅✶♥️✶┅┄┅┅┄
@sang_shishah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی ها عجیب خوبند !
من باور دارم که گاهی خدا،
با بندگانش ما را در آغوش میگیرد ...!
بعضی از آدمها پر از مفهوم هستند
پر از حسهای خوبند
پر از حرفهای نگفتهاند
چه هستند، هستند
و چه نیستند، هستند
یادشان
خاطرشان
حسهای خوبشان ...!
آدمها
بعضیهایشان
سکوتشان هم پر از حرف هست
پر از مرهم به هر زخم است ...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لازم نیست،
یکدیگر را تحمل کنیم ...
کافیست همدیگر را قضاوت نکنیم ...
لازم نیست برای شاد کردن یکدیگر
تلاش کنیم،
کافیست به هم آزار نرسانیم ...
لازم نیست دیگران را اصلاح
کنیم،
کافیست به عیوب خود بنگریم ...
حتی لازم نیست یکدیگر را
دوست داشته باشیم،
فقط کافیست دشمن هم نباشیم ...
آری؛
در کنار هم شاد بودن و
با آرامش زیستن، شاهکار است ...
🎙#دڪتر_انوشه