eitaa logo
ســنگـــــــــ☆ و شیـشه
2.6هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.6هزار ویدیو
6 فایل
بر آن هستیم مطالب مورد نیاز در زمینه های مختلف بیان شود شما هم میتوانید مطالب و کلیپ های زیبای خود را برای ما ارسال کنید تا با نام خودتان در کانال قرار داده بشود ارتباط با مدیر @hessam133
مشاهده در ایتا
دانلود
مداحی_آنلاین_دردانه_ی_خدا_استاد_عالی.mp3
3.94M
🌸 (ع) ♨️دردانه ی خدا 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام عالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مبتلایم کرده‌ای! درمان نمی‌خواهم، که عشق بی‌گمان شیرین‌ترین بیماریِ دورانِ ماست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تمام گوشه های جهان ❣ را هم بگردی ....❣ جگر گوشه ام تویی ...💕❣💕
خاص ترین مخاطب قلبم ❣ به قدر نفس های عاشقانه ام ❣ " "💕❣💕
مبتلایم کرده‌ای! درمان نمی‌خواهم، که عشق بی‌گمان شیرین‌ترین بیماریِ دورانِ ماست
لحظه دلبری زمانی است برای اینکه عکسی یا نوشته ای برای شریک زندگی خود بفرستیم 💝💝💝💝💝 با جمله ای یا دلنوشته ای یا عکسی زیبا از شریک زندگی خودیاپدر و مادر تشکر کنیم ❤️❤️❤️❤️
🌺🌺توجه توجه سلام علیکم اعضای محترم کانال میتوانند استوری و مطالب زیبا و کلیپ های قشنگ خود را برای ما ارسال کنندتا در کانال قرار داده بشود تا همه استفاده کنند آیدی خادم کانال @hessam133 زکات علم نشر آن است🌺🌺 با تشکر
حکایتی زیبا🍃 سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:«من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟» برادر بزرگ تر جواب داد: «بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده.» سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت:« در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.» . نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت:« من برای خرید به شهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم ؟ " نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود جواب داد: " نه چیزی لازم ندارم" هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت, چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کار نبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود. کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت : "مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟ " در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش دستور ساختن ان را داده, از روی پل عبور کرد و برادر بزرگش را در اغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست. وقتی برادر بزرگتر برگشت, نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است. کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر از او خواست تا چند روزی میهمان او و برادرش باشد. نجار گفت : "دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید انها را بسازم" تا بحال واسه چند نفر پل ساختیم؟!!!! بین خودمون و چند نفر از عزیزانمون حصار کشیدیم.