در دفترچه خاطراتش آخرین
جملات را چنین نوشته است:
ان شاالله شهادتم صدق گفتارم
را گواهی میدهد ...
شک نکنید و مطمئنباشید راهولایتهمان
راه علیست , رهبربرحق فقطسیدعلیست🌿
@sangar
#شهید_محسن_حججی
با دوستاش رفته بودن مزار شهدای
مدافع حرم، تو امام زاده محمد
میگه منو کنار اینها دفنم کنین
دوستاش میخندن میگن:
حالا شهادت کجا بود؟
@sangar
چهار روز بعد پیکرش همون جایی بود
که گفته بود به خاک سپرده بشه!
#شهیدروحاللهعجمیان
همه منتظر بودند ببینند حال مادر شهید چطور میشود، بی تاب میشود؟
گلهای؟ حرفی؟
اما مادر مصطفی چیزی نگفت و محکم ایستاده بود.
پرسیدند:
حالا شما چه میکنید؟
به علیرضا نوهاش اشاره کرد و گفت:
مصطفایی دیگر تربیت خواهم کرد...
@sangar
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
+مادر گفت: نرو، بمان!
دلم میخواهد پسرم
عصای دستم باشد
گفت: چشم هر چه تو بگویی
فقط یك سوال!
میخواهی پسرت عصای
این دنیایت باشد یا آن دنیا؟
مادرش چیزی نگفت
و با اشك بدرقه اش كرد...
#شهیدجوادرحمانینیکونژاد
@sangar
#مردی_که_دیگر_برنگشت....
🌷از سنگر رفت بیرون وضو بگیرد. برای عملیات، مهمات کم داشتند.
رفته بود توی فکر. پیرمردی آمد و کنارش ایستاد. لباس بسیجی تنش بود.
فکر میکرد او را قبلاً جایی دیده است، اما هر چه فکر میکرد یادش نمیآمد کجا.
🌷پیرمرد به او گفته بود: “تا ائمه را دارید، غم نداشته باشید. توی عملیات پیروز میشید. عملیات بعدی هم اسمش بیت المقدسه. بعد هم میری لبنان. دیگه هم برنمیگردی.”
🌷گریه میکرد و برای من تعریف میکرد. متوسلیان رفت لبنان…. راستی راستی هم دیگه برنگشت.
سال ۶١ بود که رفت و….
@sangar
🌹خاطره ای به یاد جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
مهری میگفت: چرا همه کوچه ها شهید دارند ولی کوچه ما هیچ شهیدی ندارد؟
او به خواسته اش رسید...
مدتی بعد عکس فرزند شهیدم سر
کوچه مان نصب شد
در خصوص شهادت صحبتهای زیادی میکرد، به عنوان مثال میگفت: مادر ، اگر یک موشک به خانه ما اصابت کند چه کار میکنی؟
اگر مادر شهید شوی چه عکس العملی نشان میدهی؟
در تشییع با مقنعه و حجاب کامل بیا و بگو که فرزندانم را در راه خدا دادم...
در مراسم تشییع اجازه نده تا صدایت را مرد نامحرم بشنود
... و منی که تحمل دوری از فرزندانم را نداشتم و حتی تصورش را هم نمیکردم روزی حرفهایش به حقیقت بپیوندد ...
@sangar
راوی: مادر شهیده
#شهیده_مهری_نورمحمدی
از سنوار به روایت صهیونیست ها
تا سنوار واقعی
کیلومترها فاصله است!
او در مکان امن نبود
او در تونل نبود
او سپر انسانی از اسرای صهیونیست نداشت
او در خط مقدم جنگ بود
او در حال مبارزه و با لباس رزم بود
او در کنار دو نفر از فرماندهان حماس و بدون محافظ بود
رحمت و رضوان الهی بر او و تمام مجاهدین. آنان که عمر خود را صرف مبارزه با ستم کردند.
@sangar
«ای دخترم! من خیلی خسته ام. من سی سال است
که نخوابیده ام، اما اصلاً نمی خواهم بخوابم.
در چشمانم نمک میریزم تا پلکهایم جرأت جمع شدن را نداشته باشند که مبادا در غفلت من آن کودک بیسرپرست را سر ببرند.»
@sangar
#شهیدحاج_قاسم_سلیمانی