همیشه میگفت:
"براے اینکہ گره محبت ما برای همیشه محکم بشه
باید در حق همدیگه دعا کنیم
@sangar
#شهیدعباس_دانشگر
پیکر پاره پاره #شهیدحسین_علمالهدی را
از قرآنش شناختند ،
ما را به چه خواهند شناخت ؟
@sangar
دنیا آدم را آهسته آهسته
در کام خود فرو می برد؛
قدم اول را که برداشتی
تا آخر میروی باید مواظبِ
همان قدم اول باشی
@sangar
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
#ماه_مبارک_رمضان_در_جبهه
🔸 وقت سحر در دل تاریک سنگر با نور ضعیف چراغ قوه، تکـه ای نان خشک که به نـان ترکـشی معروف بود با آب یا اگر کنسرو لوبیا موجود بود می خوردیم.
🔹 برای اقـامه نمـاز صبـح یا ظهـر اگـر شـرایط مناسب بود یک نمـاز جمـاعت سه یا چهار نفـره برپـا میکـردیم. نمـاز جمـاعت با نفـرات بیشتـر بصـلاح نبود؛ چون ممکن بود زیـر آتـش دشمن تعداد شهدا بیشتر شود.
🔸 زمـان افطـار هم رزمندگـان پس از خـواندن نمـاز در سنـگر، با خـرما و یک لیـوان آب و یا با کنسرو بادمجان و قرمه سبزی افطـار می کردند. رزمندگـانی هم که نگهبـان بودند در همان مکـان پست خود چیزی می خوردند.
@sangar
شهید حسین خرازی با لباس شخصی سوار اتوبوسی در کردستان شد.
آنقدر اتوبوس تکان میخورد که کودک کُردی که همراه پدرش کنار او نشسته بود، دچار تهوع شد..
او کلاه زمستانیاش را زیر دهانِ کودک گرفت و کلاه کثیف شد.
پدر بچه خواست بچهاش را تنبیه کند اما حسین خرازی با لبخند مانع شد و گفت: کلاه است میشوییم، پاک میشود
مدتها بعد در عملیاتی سردار خرازی و رفقایش محاصره شدند و کاری از دستشان بر نمیآمد!
رئیس گروهِ دشمن که با نیروهایش به آنها نزدیک شده بود، ناگهان اسلحهاش را کنار گذاشت!
سردار خرازی را در آغوش گرفت و بوسید و گفت: من پدرِ همان بچهام..
با رفتار آن روزت مرا شیفته خودت کردی.
حالا فهمیدم که شما دشمنِ ما نیستی
@sangar
#شهید_حسین_خرازی
حدیث خوبان، ص۲۵۴