eitaa logo
🌷سنگر عشق🌷
78 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
874 ویدیو
33 فایل
#معارف اسلامی و #رهبر انقلاب و #شهدا فضای مجازی و اینترنت برای شما سنگری از سنگر های جنگ امروز است . کپی آزاد با ذکر #صلوات مدیر https://eitaa.com/Shahed_zn
مشاهده در ایتا
دانلود
💖💐💕🔆💕💐💖 📚داستان واقعی و بسیار جذاب مسئول ثبت نام گفت شمارو ثبت نمیکنم 😊😊 مسئول ثبت نام یه آقا بود -چراااا جناب اخوی 😡😡😡😡 مسئول ثبت نام: خواهرمن چه خبرته پایگاه گذاشتی سرت آخه ؟؟😕😕 -ببین جناب برادر یا مارو ثبت نام میکنی یا این پایگاه را رو سرت خراب میکنم 😡😡 مسئول ثبت نام: یعنی چی خواهرم 😡😡 مودب باشید 😡😡😡 -ببین جناب برادر خود دانی باید مارو ثبت نام کنی جناب مسئول : ای بابا عجب گیری کردیم شوهر فاطمه وارد پایگاه شد گفت : آقای کتابی ثبت نامشون کنید همشون رو بامسئولیت من ثبت نام کن بعد رو به من گفت : خانم معروفی ۷فروردین ساعت ۵صبح پیش امامزاده صالح باشید با لحنی گفتم: ۵صبح مگه چ خبره میخایم بریم کله پاچه ای 😂😂 اصلا امامزاده صالح دیگه کجاست؟😂😂 اون آقای مسئول ثبت نام ک فهمیدم فامیلش کتابیه با عصبانیت پاشد گفت : خانم محترم بفهم چی میگین 😡😡😡 الله اکبر 😡😡😡 سید محسن(شوهرفاطمه): علی جان آرام برادرمن خانم معروفی آدرس را خانم حسینی بهتون میدن ۷فروردین منتظرتون هستیم یاعلی... .... : بانو....ش
یا علی اکبر ع این صحنہ دلت را بہ ڪجا مے برد...؟؟؟ صورت به صورت علی گذاشت دلش آروم نگرفت...😭 شونه به شونه علی خوابید دلش آروم نگرفت... شهیدمدافع حرم شبتون شهدایی
شهدا بصیرتی عمارگونه داشتند و با درک شرایط زمانه خویش جان خود را در راه حفظ آرمان‌ها و ارزش‌ها فدا کردند تا ثابت کنند که هیچ چیز در برابر این آرمان‌ها و ارزش‌ها ارزشی ندارد و به همه آموختند که باید آماده باشیم تا رزمنده راه این باورها باشیم و در مقابل کسانی که برای شکست و نابودی ملت ایران قسم خورده‌اند جانانه و قهرمانانه بایستیم 🌷
امـروز در آهنگ صبــح شعـری باید گفت؛ پُر از طلوع ، قصه ای باید گفت؛ پُر از احساس ، و ترانه ای خواند پُر از پرواز . . .
فقط یک آرزو دارم....!!! گفت: «توی دنیا بعد از شهادت فقط یک آرزو دارم: اونم اینکه تیر بخوره به گلوم». تعجب کردیم.  بعد گفت: «یک صحنه از عاشورا همیشه قلبمو آتیش می زنه؛ بریده شدن گلوی » والفجر یک بود که مجروح شد. یک تیر تو آخرین حد بردنش خورده بود به گلوش. وقتی می بردنش عقب، داشت از گلوش خون می آمد. می گفت: آرزوی دیگه ای ندارم مگر . 23 اسفند 🌹 💜 اللهم عجل لولیک الفرج💜
🌹شهید ماه اسفند؛ سردار 🌹سهم خانواده من 🌹همسر شهید: يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقت‌ها هنوز كوی طلاب می‌نشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد . فصل بود و عرق همين‌طور شُرشُر از سرو رويمان می‌ريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی ‌از دوست‌های عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد می‌خواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجب‌تر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچه‌های شما اينجا خيلي بيشتر گرما می‌خورند. 🌹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما هم تقسيم می‌كند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه می‌گويد. خنده‌ای كرد و گفت: اين حرف‌ها چيه شما می‌زنيد؟ رفيقش گفت: جدی می‌گويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زن‌ها! الان خانم ما باورش می‌شود و فكر می‌كند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. می‌دانستم كاری كه نبايد بكند، نمی‌كند. از اتاق آمدم بيرون. 🌹 بعد از ، همان رفيقش می‌گفت: آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: می‌شود آن خانواده‌ای كه شهيد دادند، آن شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را می‌توانند تحمل كنند. 23 اسفند 📚منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک 💜 اللهم عجل لولیک الفرج💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 «اللهم انا لا نعلم منهم الا خیرا، خدایا! ما جز خیر و خوبی از ایشان ندیده‌ایم» ✅ زندگی برای شهادت و شهادت برای زندگی شاید زیباترین جمله برای توصیف چهار دهه از عمر پر برکت سردار سرافراز اسلام 🌷شهید حاج قاسم سلیمانی باشد همان خورشید تابناک آسمان مقاومت که طی سال‌های خدمتش به جهان اسلام شهادت و زندگی را در یک نفس جرعه جرعه سر می‌کشید . 🇮🇷🌹🇮🇷
تابستان‌ها با خانواده‌ خود به روستا می‌رفت و به کودکان روستایی قرآن می‌آموخت.از آنجایی که بسیار با محبت و مهربان بود کودکان شیفته او شده بودند به گونه‌ای که هنگام بازگشت به تهران، بچه‌های روستا به خاطر رفتنش بی‌قراری می کردند. او بیشتر شب‌ها در پشت بام به تلاوت قرآن می‌پرداخت و برای اینکه همسایه‌هایشان اذیت نشوند چراغی را روشن نمی‌کرد و زیر نور فانوسی که داشتند این کار را انجام می‌داد 🌹
🌷 سخت می شود از شما نوشتن وقتی قراری نیست، قرار بر قرار بود نه بر بی قراری... و شهادت را نه در جنگ ، در مبارزه می دهند. ما هنوز شهادت بی درد می طلبیم، غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند. شهادت برای مردانی که روح بزرگشان در کالبد گلین و آلوده ی دنیوی نمی گنجد احلی من العسل خواهد بود. و امروز همان روز غم انگیز است... روز پروازت ... شهادتت مبارک 1363/12/23 🇮🇷🌹🇮🇷
میگفت↯ به جاے اینکه عکسِ‌خودتونُ‌بذارید پروفایل‌تا‌بقیہ با‌دیدنش‌به گناه بیوفتن؛🙄 یه تلنگرقشنگ‌بذارید‌که با‌دیدنش بہ خودشون‌بیان..☝️🏻💔|•• خیلی راست‌میگفت.. :)😄🙃
✾شهید یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه🏡 آمد، شب همه خوابیده بودیم که متوجه شدم صدای می‌آید، در خواب با کسی صحبت می‌کرد و می‌گفت، (س) ✾چند بار صدایشان کردم اما اصلاً متوجه نمی‌شدند❌ در حال و هوای خودشان بودند. وقتی توانستم کنم، ناراحت شد😔 به سمت اتاق دیگری🚪 رفت، من نیز پشت سرش رفتم ✾دیدم گوشه‌ای نشست، اسم (س) را صدا می‌زد و از شدت گریه😭 شانه‌هایش می‌لرزد؛ آرام‌تر که شد، به من گفت: چرا بیدارم کردی، داشتم را از بی بی فاطمه(س) می‌گرفتم😭 همسر شهید 🌷 💜 اللهم عجل لولیک الفرج💜
🌷سنگر عشق🌷
💖💐💕🔆💕💐💖 #داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ششم مسئول
💖💐💕🔆💕💐💖 📚داستان واقعی و بسیار جذاب تا ۷فرودین ۸۷ بازم من رفتم کیش و دبی بالاخره 7فروردین شد سال 87 آغاز اتفاقات عجیب غریب تو زندگیم شد سوار اتوبوس شدیم ما ۱۵نفر قر و قاطی هم بدون توجه و رعایت محرم و نامحرم پیش هم نشستیم 😔😔 اتوبوس برای بسیج محلات بود ولی اکثر مسافران بچه مذهبی بودن نزدیکای لرستان یکی از پسرا بلند شدن آب بخوره منم پشتش بلند شدم آب یخو ریختم توپیراهنش 😁😁😁 بنده خدا یخ زد یه جای دیگه یکی از دخترای محجبه بلندشد از باکسای بالای سر سرنشین ها چیزی برداره و برای مامانش چای بریزه من براش زیرپای انداختم طفلک چای ریخت رو دستش 😫😫 پدرش بلندشد بیاد سمتم اما دختره نذاشت یه جا که وقت نماز بود همه بیدار شدن نماز بخونن من شروع کردم به مسخره بازی دربرابر تیکه های من جیکشونم درنمیاد تا بالاخره رسیدیم اهواز مارو بردن ........ .... : بانو....ش