🌹ای شهـید
تو خواهـی ماند
واین گذرِ زمان است
ڪہ ما را با خود بہ قعر میبرد
" بہ یاد شهید محمد رضا دهقان "🕊
#سلام_صبحتون_شهدایی
☘☘☘
محمد رضا که از جبهه که می اومد و واسه چند روز خونه بود ، ماها خیلی از حضورش خوشحال بودیم .
میدیدم نماز شب میخونه و حال عجیبی داره !
یه جوری شرمنده خداست و زاری میکنه که انگار بزرگترین گناه رو در طول روز انجام داده . یه روز صبحازش پرسیدم :
چرا انقدر استغفار میکنی؟ از کدام گناه می نالی؟
جواب داد: همین که اینهمه خدا بهمون نعمت داده و ما نمیتونیم شکرش رو به جا بیاریم بسیار جای شرمندگی داره...
#راوی :خواهر شهید
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🌷سنگر عشق🌷
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 #داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ شصت و چهار
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ شصت وپنجم
ایستادم به نماز وسطای نماز ک صدای زنگ گوشیم بلند شد
عادتم بود هروقت دلم میگرفت دو رکعت نماز میخوندم
سلام که گفتم گوشی رو برداشتم دیدم زینب بود
شمارشو گرفتم
_جانم زینب
زینب: حنانه 😭😭
-چیه؟
چی شده؟
زینب:خواب #کربلا دیدم
پا به پای خوابای زینب من آب شدم
خوابای زینب شد تحول بزرگی برام
یک سالی طول کشید تا زینب کربلایی بشه و اون
یک سال شد تمام زندگی من شناخت خدا، امام
حسین (علیه السلام )،#شهدای_مدافع_حرم
اما اون پنجشنبه......
با زینب رفتیم آقای# مردانی را دیدیم قرارشد کل کاروانهای راهیان نورشون را من #روایتگری کنم
شروع کردم تحقیق درمورد همه چیز ....
دلم میخاست خدا و ائمه و سایر شهدا را
بشناسم....
از مزار شهدا که برمیگشتیم
زینب:حنانه چرا تو خودتی ؟
-میخام خدا و ائمه را بشناسم کمکم میکنی؟
زینب: آره باید با دوستم #دیانا آشنات کنم
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#ادامه_دارد ....
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ...
#نویسنده: بانو....ش
🌻🍃🌻🍃🌻🍃
#داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ شصت و ششم
-میخوام #خدا و #ائمه را بشناسم کمکم میکنی؟
زینب: آره باید با دوستم #دیانا آشنات کنم
-چه اسم خوشگل باکلاسی 😄😄😄
زینب : خودشم باکلاسه
-یعنی چی؟
زینب: #دیانا از اون بچه مایه داراست مثل تو
-خب
زینب: اما همشون #مذهبین
ی دختر نازم داره اسمش #حنانه است
-إه هم اسم منه دخترش
زینب :آره بذار الان بهش زنگ میزنم
یه ۱۰دقیقه ای مکالمه شون طول کشید
بعد قطع شدنش گفت دیانا گفت بریم خونشون
وقت داری الان بریم ؟
-آره عزیزم بریم
خونه دیانا اینا #تجریش بود
وارد خونه شون که شدیم یه تابلو فرش از عکس #رهبر بود
یه تابلوی خالی هم بالاتر از تابلو عکس #رهبر بود
-زینب چرا اون تابلو خالیه ؟
دیانا: آخه هنوز #امام_زمانمون ظهور نکردن
چهره شونو ببینیم تا عکس داشته باشه
-اوهوم
دیانا: خب حنانه جان
حنانه اش بدو بدو اومد مامان بامن بودی؟
دیانا: نه عشق مامان
-من میخام از #خدا و #ائمه و ....بدونم
دیانا: اول باهم آشنا بشیم؟
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#ادامه_دارد...
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ...
#نویسنده: بانو....ش
پس از نشست کوتاهی به طرف جزیره حرکت کردیم. به هنگام عبور از روی پلی که خودمان ساخته بودیم ، جریان و چگونگی ساخته شدن پل را برای وی توضیح دادیم و حجت الاسلام شاه آبادی هم خاطراتی از دوران مبارزات پیش از انقلاب و دستگیری خود و دیگر یاران انقلاب را بیان کرد. به هرحال به جزیره مجنون رسیدیم. پس از بازدیدی که از سنگرها و قرارگاهها داشتم و با توجه به نزدیک شدن به غروب، پیشنهاد کردم سریعتر برگردیم تا قبل از تاریک شدن هوا به جاده برسیم و راه را گم نکنیم. شروع به دویدن کردیم. بقیه دوستان جلوتر از ما بودند و ما دو نفر قدری عقبتر از بقیه مشغول دویدن بودیم. ناگهان با صدای انفجاری بسیار شدید همه ما به حالت درازکش روی زمین خوابیدیم.
پس از لحظاتی بلند شدیم که حرکت کنیم، اما حجت الاسلام شاه آبادی بلند نشد. فرزند وی که همراه ما بود، بلافاصله خود را به کنار پدر رساند و وی را صدا کرد، اما متاسفانه جوابی نشنید.
من و بقیه دوستان هم در کنار وی حاضر شدیم و در میان بهت و ناباوری شاهد به شهادت رسیدن حجت الاسلام شاه آبادی در اثر اصابت ترکش گلوله توپ بودیم. در آن لحظه به یاد ذکری افتادم که این شهید بزرگوار همیشه بر لب داشت، حتی در آخرین سجده نمازش هم بر زبان جاری کرد. وی زمزمه میکرد: «اللهم انی اسئلک ان تجعل وفاتی قتلاً فی سبیلک» خدایا! از تو میخواهم که مرگ من، کشته شدن در راه تو باشد...»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مادرشهید
خاطره عجیب از مظلومترین مادر شهید کشور
📸 راز عکس شهیدی که در اتاق رهبری نصب شده بود
آقا فرمودند: شما به چهره این شهید نگاه کنید، چقدر معصوم و زیباست ، الله اکبر…من این را در اطاق خودم گذاشته ام و به آن خیلی علاقه دارم.
به آقا گفتم:آقا، یک نکته مهمی در این عکس هست که مظلومیت او را بیشتر می رساند.
آقا نگاه عمیقی به عکس انداخت و با تعجب پرسید که آن نکته چیست؟
گفتم: این بسیجی، با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته که گرد و خاک وارد لوله اسلحه نشود. یعنی این شهید هنوز به خط و صحنه درگیری نرسیده و با اسلحه اش هنوز تیر شلیک نکرده است.
با این حرف، آقا عکس را جلوتر برد و در حالی که نگاهش را به آن عزیز دوخته بود، با حسرت و باحالتی زیبا فرمود: الله اکبر عجب سبحان الله سبحان الله
#یادشهداباذکرصلوات
#کلامِ_شهید
اینهاروکہمینویسمبدهنیـروهاتهیہکنند :)
بعدبیانبراےاعـزامبہ #جبهـہفرهنـگی!
۱⇦ توڪـل
۲⇦ توسـل
۳⇦ غـیـرت
۴⇦ تهذیـب نفـس
۵⇦ فرمایشـات آقـا
و از همـہ مهمتـر ...
#اخـلاص
#شهیدمحمدبلباسی🕊
♡•⚘•عاشقانه شهدا•⚘•♡
در زدند ، پیك بود
نامہ آورده بود قلبم ریخت
فکر کردم #شهید شده
وصیت نامہ اش را آورده اند
نامہ را گرفتم باز کردم
یك انگشتر عقیق برایم فرستاده بود
از #جبهہ نوشته بود
این انگشتر را فرستادم
بہ پاس صبرها و تحمل هاے تو
بہ پاس زحمتهایے کہ کشیده اے
این را بہ تو هدیہ کردم
آرام شـدم♥️
#همسرشهید صیاد شیرازے⚘🍃
#تلنگر💥
کنترل نگاه
خیلے مهمہ بچہها
چرا؟!
چون چشم راه داره بہ دل...
بہ قول آقای قرائتے
چشم میبینہ، دل میخواد...!
بچہ شیعہ نگاهش رو بہ هرچیزی نمیندازه
تا نگاهش بہ آقا بیفتہ...♥️
#قشنگہ_نہ؟! (:
#خـادم_الحسـیـטּ
اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج
ــــــــــــــــــــــــ📻🌿ـــــــــــــــــــــــــــ