#شهیداکبرمعاصری 🌷
سخت می شود از شما نوشتن وقتی قراری نیست، قرار بر قرار بود نه بر بی قراری...
و
شهادت را نه در جنگ ، در مبارزه می دهند.
ما هنوز شهادت بی درد می طلبیم، غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند.
شهادت برای مردانی که روح بزرگشان در کالبد گلین و آلوده ی دنیوی نمی گنجد احلی من العسل خواهد بود.
و امروز همان روز غم انگیز است...
روز پروازت ...
شهادتت مبارک
#سالگردشهادت 1363/12/23
🇮🇷🌹🇮🇷
#تلنگرانہ
میگفت↯
به جاے اینکه عکسِخودتونُبذارید پروفایلتابقیہ بادیدنشبه گناه بیوفتن؛🙄
یه تلنگرقشنگبذاریدکه بادیدنش بہ خودشونبیان..☝️🏻💔|••
خیلی راستمیگفت.. :)😄🙃
#اذن_شهادت_ازحضرت_زهرا_س
✾شهید #برونسی یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه🏡 آمد، شب همه خوابیده بودیم که متوجه شدم صدای #شهید میآید، در خواب با کسی صحبت میکرد و میگفت، #یازهرا(س)
✾چند بار صدایشان کردم اما اصلاً متوجه نمیشدند❌ در حال و هوای خودشان بودند. وقتی توانستم #بیدارشان کنم، ناراحت شد😔 به سمت اتاق دیگری🚪 رفت، من نیز پشت سرش رفتم
✾دیدم گوشهای نشست، اسم #حضرت_فاطمه(س) را صدا میزد و از شدت گریه😭 شانههایش میلرزد؛
آرامتر که شد، به من گفت: چرا بیدارم کردی، داشتم #اذن_شهادتم را از بی بی فاطمه(س) میگرفتم😭
#راوی همسر شهید
#شهید_عبدالحسین_برونسی 🌷
💜 اللهم عجل لولیک الفرج💜
🌷سنگر عشق🌷
💖💐💕🔆💕💐💖 #داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ششم مسئول
💖💐💕🔆💕💐💖
#داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_هفتم
تا ۷فرودین ۸۷ بازم من رفتم
کیش و دبی
بالاخره 7فروردین شد
سال 87 آغاز اتفاقات عجیب غریب تو زندگیم شد
سوار اتوبوس شدیم ما ۱۵نفر قر و قاطی
هم بدون توجه و رعایت محرم و نامحرم
پیش هم نشستیم 😔😔
اتوبوس برای بسیج محلات بود ولی اکثر
مسافران بچه مذهبی بودن
نزدیکای لرستان یکی از پسرا بلند شدن آب بخوره
منم پشتش بلند شدم آب یخو ریختم توپیراهنش 😁😁😁
بنده خدا یخ زد
یه جای دیگه یکی از دخترای محجبه بلندشد از باکسای بالای سر سرنشین ها چیزی برداره و برای مامانش چای بریزه من براش زیرپای انداختم طفلک چای ریخت رو دستش 😫😫
پدرش بلندشد بیاد سمتم اما دختره نذاشت
یه جا که وقت نماز بود همه بیدار شدن نماز بخونن
من شروع کردم به مسخره بازی
دربرابر تیکه های من جیکشونم درنمیاد
تا بالاخره رسیدیم اهواز
مارو بردن ........
#ادامه_دارد....
#نویسنده: بانو....ش
رهبر معظم انقلاب :
مردم مظلوم یمن شش سال است که با چراغ سبز دولت آمریکا زیر بمباران و محاصره اقتصادی و غذایی و داروییِ دولت سنگدل و ظالم سعودی هستند و صدای اعتراض هیچیک از مجامع بینالمللی و دولتهای مدعی غربی بلند نشده اما حالا که مردم پر استعداد یمن، با ساخت یا تهیه برخی وسایل دفاعی به حملات دشمن پاسخ میدهند، صدای اعتراض و ملامت، حتی از طرف سازمان ملل بلند شده که این اقدام #سازمان_ملل زشتتر از اقدامات آمریکا است.
#یمن_مظلوم
🌹
گفت:
چگونه توفیق شهادت پیدا کردی؟!
گفت:
از آنچه دلم میخواست؛
گذشتم.....
#شهید_حمیدسیاهکالی
#یاد_شهدا_صلوات🌷
شبتون با یاد شهدا
آرزویم
همه این است
که هر صبح دلم
به صدایِ تپشِ قلبِ تو آغاز شود ...
#شهید_علی_منیعات
#سلام_صبحتون_شهدایی
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
♥️اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹
🕊🙏🕊🙏🕊🙏🕊🙏🕊
🔻🔻🔻
#برگے_از_خاطراٺ
🔴 #ترڪش_سیـــــار
◽️بابا در مدت حضورش در جبهه چند بار مجروح شده بود، اما دنبال پرونده جانبازی نمیرفت.
◽️یکبار در خانه ترکشی از کنار بینیاش خارج شد. آن روز به من گفت: یک خال سیاه بالای لب و کنار بینیاش درآمده است. چون ناگهانی این اتفاق افتاده بود. گفتم حتماً اشتباه میکنی. مگر میشود در یک آن خال به این بزرگی دربیاید. اما بابا گفت: برو یک پنس بیاور انگار قرار است یک ترکش از بینیام خارج شود.
◽️جلوی چشم ما ترکش را درآورد و به من داد. هنوز هم آن ترکش را یادگاری نگه داشتهایم. این ترکش زخم دوران جنگ بود که رفتهرفته جابهجا شده بود و از صورت بابا خارج شد.
راوی 👈 فرزند شهید
▫️مدافـــــع حـــــرم▫️
#شهیـد_سعیـــــد_قارلقـــــی🌹
🌷 #هر_روز_با_شهدا_
#ماجرای_جالب_به_اسارت_گرفتن_اسرای_عراقى!
🌷در بحبوحه عملیات والفجر ١٠، رحیم کابلی صدایم زد و یک IFA (نوعی کامیون) در حال حرکت را نشانم داد و گفت: سیداحمد! سریع تر با آر.پى.جی بزنش، پر از مهماته. به سرعت نشانه گرفتم و شلیک کردم اما نتوانستم آن را بزنم، کمتر پیش می آمد که تیرم به هدف نخورد! عملیات تا صبح ادامه داشت تا اینکه وقت نماز صبح دیدیم همان IFA با سرعت در حال فرار از منطقه است؛ بچه ها سمتش تیراندازی کردند که با کشته شدن راننده، IFA سرنگون شد و داخل رودخانه افتاد.
🌷پاسگاهی در آن حوالی قرار داشت که هنوز سقوط نکرده بود! قرار شد تا همان پاسگاه، هدف بعدی ما باشد. با چند نفر از بچه ها به سمت هدف مورد نظر به راه افتادیم. به هر سختی که بود توانستیم پاسگاه را تحت کنترل خود در آوریم و تعدادی از نیروهای بعثی، اعم از زن و مرد را به اسارت بگیریم.
🌷در حال انتقال عراقی ها به عقبه بودیم که ناگهان از سمت نیزارها به طرف ما تیراندازی شد. سریع پناه گرفتیم و روی زمین دراز کشیدیم. آنها باقیمانده نیروهایی بودند که توانستند قبل از سقوط پاسگاه، از آنجا فرار کنند. با فرياد «یاحسین! یاحسین!» به سمت آنها تیراندازی می کردم که صدای «الامان! الامان!» آنها بلند شد و یکی یکی از پشت نیزارها بیرون آمدند و تسلیم شدند! حدوداً ١٧_ ١٨ نفر بودند، دست همه ی آنها را بستم و به عقب آوردم شان.
🌷یکی از دوستان مازندرانی ام به زبان مازنی گفت: سیداحمد! ته این ها را خانی چی کار هاکنی؟ (سیداحمد! تو با این ها می خوای چیکار کنی؟) لبخندی زدم و گفتم: خامبه وشون ره بورم دشتِ نشا! (می خوام، ببرمشون شالیزار برای نشای برنج.) بعد گفتم: باهاشون کار دارم!
🌷هنگام ظهر یکی از آنها رادیو را روشن کرد و با صدای اذان رادیو رو به من «الصلوة الصلوة» می گفت. من که فهمیدم قصد خواندن نماز دارد به او اجازه دادم و گفتم: اشکالی ندارد، برو بخوان. بعد از نماز به همه آنها آب و غذا دادم و وقتی که حسابی سیر شدند، آنها را سمت رودخانه فرستادم. عراقی ها که فکر می کردند، می خواهم آنها را خلاص کنیم، ترسیده بودند و التماس می کردند.
🌷🌷یکی از دوستانم (مسلم حبیب نیا، از بچه های اطلاعات و عملیات) رو به من کرد و گفت: سیداحمد! می خواهی چکار کنی؟ یه وقت کاری نکنی که فردای قیامت نتونی جواب بدی! به او گفتم: نگران نباش حاج مسلم! می خواهم به کمک آنها، آن IFA پر از مهمات را که در رودخانه افتاده دربیاورم، این مهمات به دردمان می خورد.
🌷عراقی ها که مطمئن شدند، قصد کشتن آنها را ندارم، با خوشحالی به سمت IFA رفتند و تمام مهمات آن را خارج کردند و به کنار رودخانه آوردند. آن IFA را هم به کمک یک کامیون دیگر، از آب در آوردیم. از آن اسرای عراقی، حتی برای جمع آوری شهدا نیز استفاده کردیم و بعداً همه ی آنها را به عقب فرستادیم.
#راوى: رزمنده سیداحمد ربیعى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
💚 اللهم عجل لولیک الفرج💚
🌹🌹🌹
🌹 #لبخــند_بــزن_رزمنــده🌹
😂عطـــر سیــاه😂
🌼شب جمعه بود بچه ها جمع شده بودن تو سنگر برای دعای ڪمیل، چراغا رو خاموش ڪردن.
حال و هوای خاصی گرفته بود،
هر ڪسی زیر لب زمزمه میڪرد و اشڪ میریخت؛
یه دفعه یڪی از بچه ها اومد گفت :
اخوی بفرما عطر بزن ، ثواب داره.
اون بنده خدا گفت:
آخه الان وقتشه؟
بزن اخوی بو بد میدی،!
#امام_زمان عج نمیاد تو مجلسمونا،
بزن به صورتت ڪلی هم ثواب داره.
بعدِ دعا ڪه چراغا رو روشن ڪردن،صورت همه سیاه بود.
تو عطر جوهر ریخته بود😂😂😂
بچه ها هم یه جشن پتوی مشتی براش
گرفتن...🌼
#شهدا را یاد کنید با #صلوات
#خاطرات_طنز_شهدا
🌹🌹🌹