🌷سنگر عشق🌷
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ چهاردهم راهی
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ پانزدهم
رفتم بیرون فقط گوشی خونه خریدم
تا زدمش ب برق صداش بلند شد
گوشی برداشتم
-الو بفرمایید
صدا:الو سلام حنانه جان
برای اولین بار از شنیدن اسم حنانه ناراحت نشدم
-ببخشید شما
صدا: نشناختی؟
-نه متاسفانه
صدا: زینب محمدی ام راهیان نور،
معراج الشهدا یادت اومد؟
صدام بغض آلود شد گفتم:بله بفرمایید
زینب:حنانه جان برات پیام دادم از داییم
-دایی شما؟ برای من ؟!!!
زینب : آره عزیزم داییم از شهدای شلمچه است
رفتم خونتون مستخدمتون گفت چندماه
رفتی خونه خودت
حالا آدرس خونتو میدی من بیام دیدنت؟
-آره آره حتما یادداشت کن
خیابون فرشته کوچه ..................
زینب: أأأ خیابون فرشته خخخخخ
من الان راه میفتم که دم دمای غروب برسم اونجا
فعلا یاعلی
- باشه
خداحافظ
بی تابیم توی اون ۵-۶ساعت بیشتر شد
خدایا خودت کمکم کن
تااومدن زینب سعی کردم پاشم یه
مقداری آبرو داری کنم
خونه رو جمع و جور کردم
یدفعه ب خودم اومدم صدای زنگ در بلند شد و ......
#ادامه_دارد...
#نویسنده: بانو....ش
پیروزی انقلاب اسلامی به برکت خون شهدا و ایثارگران بوده و الهام گرفتن از راه و منش آنها ضروری و چراغ راه راستی است.🌷
#صبحـ ڪه مےشود
باز ڪبوتر دلمـــان
پر مےڪشد
بہ بام یاد شما #شهدا
بہ یادمان باشید
گرداب دنیـا دارد #غرقمان مےکند
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#صبحتون_شهدایی
✍ #خاطره توی فرودگاه دور و بر حاجی شلوغ بود . با همه رو بوسی و احوالپرسی میکرد. نگران شدم!قبل اینکه برسیم پای هواپیما،
همراه شدیم. توی اتوبوس هر دو از یک میله گرفتیم . دستش را فشار دادم و گفتم :«حاجی! مواظب باش، یه وقت خدایی نکرده یکی چاقویی داره، اتفاقی میافته برات...» گفت:«این مردم خیلی عزیز هستن» بعد با لحن شوخی گفت: «تو که از #شهادت نمیترسیدی!»
🔹قیافه حق به جانب گرفتم و گفتم : «حاجی من نگفتم از شهادت میترسم !» صد تا مثل من فدای شما بشه. شما الان امید بچه یتیم ها هستید .شما الان امید بچههای مظلوم عراق و ..هستید.» خندید و گفت: «نه، گاهی اوقات #شهادت تاثیرش از موندن بیشتره.»
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
ساعت عاشقی ۱:۲۰
خاطره ایی از
🌷شهیده اعظم شفاهی🌷
کارهای ریز و درشت خانه بعلاوه سر و کله زدن با پنج تا
بچه قد و نیم قد ، تمام وقت اعظم را گرفته بود .
اما در میان این همه کار ، بیشتر از بقیه هوای شوهرش را داشت . نمونه بارزش سفر حج شوهرش بود .
سفری که به خاطر مشغله کاری جفت و جور نشده بود .
اعظم خودش دست به کار شد و با پس اندازی که از کار
در کارگاه سفید آب سازی ذخیره کرده بود ، شوهرش را برای حج تمتع نام نویسی کرد .
همین کارهایش بود که او را در خانه به یک مدیر واقعی تبدیل کرده بود.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
4_5845693082493780287.mp3
1.23M
♦️استاد دارستانی♦️
📑 اصلا این عبادات ما به درد خدا میخوره؟😔📑
⏱ زمان :۶ دقیقه
💮 برای دوستان به اشتراک بگذارید تا شما هم در ثواب این کار خیر شریک باشید🌹
🌷سنگر عشق🌷
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ پانزدهم رفتم
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ شانزدهم
در باز کردم دیدم زینب پشت دره
از حجاب و صورت بدون رنگ و روغنش خیلی به دلم نشست
دستشو به طرفم دراز کرد وقتی دستمو گذاشتم تو
دستش از روی صمیمیت فشار داد
تعارفش کردم بشینه
زینب: حنانه جان بیا بشین عزیزم بعد
مدتها دیدمت تا باهم حرف بزنیم
-برات شربت بیارم میام
زینب: شربت 😳😳😳
من روزه ام عزیزم
-روزه ؟
زینب: هیچی عزیزم بیا بشین
حنانه ببین
من از بابام و داییم هیچی یادم نیست
حالا از دایی بیشتر چون قبل از تولدم تو
شلمچه مفقودالاثر میشن
بابام که خودت میدونی مفقودالاثره
حنانه ببین من نمیدونم بین تو شهدا
چه قول و قراری هست
اما هنوز اشکا و التماساتو برای شلمچه رفتن جلوی
چشممه ک ب مسئولا اصرار کردی تا بردنت
دوشب پیش داییم اومد به خوابم و گفت برو به
دوستت حنانه بگو ما منتظر توئیم
من مات و مبهوت به حرفای زینب گوش دادم
زينب:حنانه ببين الان ماه رمضونه، ماه مغفرت و رحمت
چندشب دیگه شبهای قدره
بهترین زمانه که برگردی به آغوش خدا
اینم شماره من ..... منتظر تماست هستم
زینب که رفت گوشه ذهنم فعال شد
رفتم سر کمد لباسام
اون آخر کمد یه چیزی بهم میگفت من اینجام
دستمو بردم سمتش جنس لطیف اما مهربون
چادرمو لمسش کردم
سه چهار روز بود کارم شده بود
چادرو بذارم جلوم و گریه کنم
بعداز سه چهار روز گریه شماره زینب گرفتم
-الو سلام زینب ......
#ادامه_دارد...
#نویسنده: بانو....ش
❄️روی نگاهت نشسته ام!
پلک بگشا ...
صبح در چشمان زیبایت،
اتفاق می افتد!
تو می درخشی با خورشید!
که من این همه
محو زیبایی ات شده ام
من صبحدم #تو ام
بر نگاه غزل فامت ....
سلام🌱
صبحتون بھ زیبایے چشمان شھ🌹دا
#سربازسلیمانی
931211-Panahian-H-Haqshenas-Adab-01-18k.mp3
5.04M
✅ سلسله جلسات ادب، نامی برای تمام خوبی ها
🔹 جلسه اول
🌹 استاد پناهیان
.
.
#همسفرانه
.
🌸|° ده سال با محمد زندگی کردم ،
هیچوقت یاد ندارم بی وضو باشه ،
به نماز اول وقت فوق العاده اهمیت می داد.
.
🌸|• مسافرت که می رفتیم تا صدای اذان رو می شنید ، توی بیابون هم بود می ایستاد.
.
🌸|° بارها بهش می گفتم :
مقصد که نزدیکه ، نمازتون رو شکسته نخونین.
بذارین برسیم خونه ، نمازتون رو کامل و با خیال راحت بخونین.
.
🌸|• ولی محمد می گفت :
شاید توی همین راه کوتاه ، عمرمون تموم شد و به خونه نرسیدیم ؛
الان می خونم تا تکلیفم رو انجام داده باشم ؛
اگه رسیدیم خونه ، کامل هم می خونم.
.
#زندگی_به_سبک_شہـدا 🥀
#به_روایت_همسر_شهید_محمّد_بروجردی 🕊