⛔️ شروع دعوای کابینه بین اصلاح طلبان/
کنایه زشت حسامالدین آشنا به ظریف ؟!
اَللّهُمَّ اشْغَلِ الظّالِمينَ بِالظّالِمينَ وَ اجْعَلنا بَيْنَهمْ سالِمينَ غانِمينَ؛ خداوندا ستم كاران را به يكديگر مشغول ساز و ما را (در پرتو سرگرم شدن آنان به يكديگر) سالم نگهدار و پيروز گردان
این دعا را زیاد تکرار کنید
@sangarsefr
سلام علیکم
باردیگر عمر باقی بود و به محرم رسیدیم زمانی کمی تا اربعین باقی مانده و به رسم 8 سال گذشته بنای تهیه روغن درد برای زائران اربعین داریم بدینوسیله اعلام می کنم کسانی که خداوند به انها رخصت داده تا به قدر توفیق در امر اربعین دخیل شوند چنانچه مایلند مبلغ مورد نظر خود را به کارت ذیل واریز فرمایند
یادآوری این موضوع که حدود 100 میلیون برای مرحله اول در نظر گرفته ایم البته مبلغ مشارکت به هر میزان باعث برکت کار ما خواهد شد
سه نوع مشارکت در نظر گرفته شده:
اول آنکه شخص مبلغ را واریز می کند و ما از طرف ایشان برای خرید روغن و ظرف مربوط اقدام میکنیم و در صورت اضافه آمدن پول اقدام به کمک هزینه زیارت اولی ها یا کسانی که نیاز به کمک برای عزیمت به اربعین دارند خواهیم نمود
دوم کسانی که پول واریز میکنند و در ازای پول واریزی روغن آماده دریافت کرده و خود متولی توزیع آن در اربعین خواهند بود
سوم کسانی که فارغ از واریز پول اعلام میکنند آمادگی توزیع روغن در مسیر پیاده روی دارند که میزان مورد نیاز خود را اعلام تا در صورت امکان برای تامین مورد درخواستشان 10 روز قبل اربعین اقدام کنیم بدیهی است این گروه مسولیت شرعی پخش نذورات مومنین را بر عهده خواهند گرفت
یاعلی صلوات
بانک مسکن
بنام عباس احمدی
6280-2314-8238-8294
شماره تماس در صورت ضرورت
09030774825
@sangarsefr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ کارهایی که کل اعمال خوب آدم رو نابود میکنه
وقتی کسی تو دلت کوچیک باشه میتونی باهاش شوخی کنی
@sangarsefr
هدایت شده از عباس
. صبحی که من مجروح شدم، شب قبل از آن، حاج احمد فتوحی به همراه خوشلهجه، بیسیمچیاش مجروح شده بود. بیسیمچیاش را زده بودند که رفته بود او را بیاورد و بعد دوباره خمپاره زده بودند که حاج احمد بیمارستانی شده بود.
این ماجرا گذشت، چند ماه بعد که وارد لشگر شدم دیدم حاج محمدعلی ابراهیمی به سمت فاو میرود. گفتم: کجا میروی؟ گفت: میرویم خوشلهجه را بیاوریم. گفتم: من هم میآیم. ساکم را انداختم روی باربند و رفتم. ساعت حدود 10 صبح بود که با آقای امیدی و ابراهیمی برای آوردن خوشلهجه عزیمت کردیم. عراقیها تکوتوک میزدند اما وارد که شدیم تا سرک بکشیم که به ما بگوید محل افتادن خوش لهجه کجاست؛ دشمن قبضه شلیک کرد. روی هوا بلند شدم و به پشت خودم را انداختم در کانال. امیدی هم خودش را انداخت و حاجی دستش را گذاشته بود روی سرش خورده بود به انگشتش و انگشتش را برده بود.
یک شرت آنجا افتاده بود و با آن دستش را بستیم و کلی خندیدیم. بچهها می گفتند عراقیها انگشتت را سنت کردهاند. دیدم نمیشود در روز رفت، شبانه باید برویم. حاجی هم برای انگشتش باید عقب برمیگشت. کارت جنگی و کارت ترددش را به ما داد. چون کارت تردد خاصی برای جابهجایی لازم بود.
ناهار را خوردیم و نماز را خواندیم. من احساس کردم الآن هیچکس بیرون نیست و وقت رفتن است. انگار الهام شد به من که وقت رفتن است. آمدم جلوی در ستاد به آقای امیدی گفتم بیا در خط ایران بایست اگر من را زدند، شب بیایید جنازهی من را برگردانید که من سمت عراق نمانم. قبول کرد و رفتیم.
ماشین را پارک کردیم و امیدی آنجا نشست. از خاکریز بالا آمدم و پریدم آن طرف و دیدم خبری نیست. نشسته رفتم، دیدم خبری نیست، دولا دولا رفتم دیدم هیچ کس نیست. ایستاده رفتم تا به خط عراق رسیدم. خیلی عجیب بود به دوشکای عراقیها رسیدم، حتی دستم را به دوشکا زدم. انگار ایران و عراق همه خواب بودند. البته من فکر میکردم که خوابند. با خودم گفتم هیچکس نیست حالا که تا اینجا آمدم از مسیر دیگری برگردم شاید عزیز دیگری از لشگر دیگری افتاده باشد، او را به عقب برگردانم. 10 تا 15 قدم آمدم دیدم یک لباس پلنگی افتاده است. این لباس مخصوص بچههای 25 کربلا بود. رفتم دیدم شال به کمرش بسته است و لباسش پلنگی نیست. بادگیرش بادگیر ایرانی بود. سالم هم بود. فکر کردم شاید چند روز پیش اینجا شهید شده و نتوانستهاند بیایند و ببرند. بلندش کردم، خونابهاش تا پوتین من پایین رفت. تا ایران آمدم، رسیدم به خاکریز و زیپ بادگیرش را کشیدم دیدم نوشته است: شهید خوشلهجه. به من گفته بودند که مادرش پیام داده است که: من سیده هستم، حتی اگر شده یک بند پوتین از بچهی من را بیاورید. این دعای مادرش بود. چون من همان موقع با خودم گفتم عراقیها الآن خوابند بروم و یک دور دیگر بزنم و ببینم اگر کسی افتاده است بیاورم. سرم را که از خاکریز بالا آوردم یک خط تراش گرفتند روی خاکریز. فهمیدم کسی خواب نبوده است. خداوند اینها را کور کرده بود برای اینکه خواهش سیده مادر شهید عملی شود. حالا مگر عراقیها میگذاشتند ما از خط خارج شویم، تازه ما را دیده بودند. این طرف ماشین میزدند، آن طرف ماشین میزدند. من هم پشت رل بودم. عراقیها جاده را زدند که ما در چاله افتادیم و و درآمدیم، من صدای شکستن چرخدندهها را میشنیدم. مشخص شد که خوشلهجه که یک سال پیش شهید شده بود سالم مانده است و فقط صورتش رنگش تیره شده بود. صورت شهید را بوسیدم. که قایقسوار هم یک جوری من را نگاه میکرد. این کارِ من را برای فرمانده لشگر تعریف کرده بودند. که ایشان یک ساعت مخصوص فرماندههای گردان به من هدیه داد. که میتوانم آن را نشان دهم؛ یک ساعت کاسیوی ژاپنی، یک شیشهی عطر، یک نهجالبلاغهی منتخب و تربت کربلا و تسبیح. به برکت این شهید، اینها را به من هدیه دادند. رضا گفت: عمو تو اینها را چطور گرفتی؟ این مخصوص فرماندههای گردان است. گفتم: فرمانده لشگر داده و لطف کرده است.
هدایت شده از عباس
1-01.mp3
7.86M
فایل صوتی بریده شده از خاطرات والفجر 8 اینجانب که در خصوص آوردن خوش لهجه بود
هدایت شده از عباس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فایل فیلم بریده شده از خاطرات والفجر 8 اینجانب که در خصوص آوردن خوش لهجه بود
🔴 تصویری خاص از فرار آوارگان فلسطینی از خانیونس بعد از تهدید نظامی اسرائیل...
@sangarsefr
کسی از دوستان این مردک پلید که از تغذیه کنندگان دامان ملکه انگلیس است را میشناسد لطف کند اسم و مشخصاتش رو بفرسته باید یک فایل مجزا برایش درست کنم
جهت اطلاع رسانی به مومنین
@sangarsefr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شایسته سالاری به معنای واقع کلمه 😂
@sangarsefr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاری در فضای مجازی با ذهن ها می شود
@sangarsefr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا به ناسپاسی ما نگاه مکن
@sangarsefr
تعبیر رهبر انقلاب درباره دهقان فداکار عملیات مرصاد
روزی دهقان فداکار با آتش زدن لباسش مانع از اتفاق ناگوار شد و روزی دیگر در مردادماه سال ۶۷ بزرگمردی با آتش زدن تانکهای منافقین نامش را برای همیشه در تاریخ ایران ثبت کرد.
گروه زندگی: برای دهه هفتادیها تا کودکان قرن جدید که هشت سال دفاع مقدس را درک نکردهاند، روایت امروز ما شباهتی با قصه دهقان فداکار دارد، منتها از نوع دفاع مقدس، اگر میخواهید این شباهت را پیدا کنید، با ما همراه باشید.
قصه واقعی ما از دشت حسن آباد شروع میشود، دشتی که در روزهای سوم تا پنجم مرداد ماه سال ۱۳۶۷ حوادث عجیبی را با چشم دلش دیده است و حالا امروز بعد از ۳۵ سال سندی از مدد الهی برای مردمان با خدای ایران دارد.
حاجی حنایت برای ما رنگی ندارد بگذار بخوابیم!
ساعت ۲۰ سوم مردادماه خبر رسید که منافقین اسلام آباد غرب را گرفتند و با سرعت در حال حرکت به سوی کرمانشاه هستند و طبق برنامه میخواهند ساعت ۱۲ شب با حمایت از منافقین شهر کرمانشاه شهر را به مصادره خودشان دربیاورند.
تازه غروب شده بود که حدود ۱۲۰ نیروی اطلاعاتی تیپ۱۲ قائم از بروبچههای استان سمنان خودشان را به محل تیپ رسانده بودند، خستگی از سر و روی آنها میریخت، پوتینهایشان را در آورده بودند و در این لحظات، دیدارها هم تازه شده بود و صدای شوخی و خنده بچهها بلند بود.
ناگهان صدای بلند علی خانی جانشین تیپ ۱۲ قائم خنده را روی لبان نیروهای تیپ خشکاند، حاجی با حرارت خاصی از پیشروی منافقین برای آنها میگفت، اما مگر به کت بچهها میرفت، یکی گفت: حاجی حنایت برای ما رنگی ندارد،
@sangarsefr
در زمان جنگ نیروهای دشمن نهایتاً تا کل داوود آمدند، حالا بیایند تا نزدیکی کرمانشاه!
یکی دیگر هم گفت: حاجی جان مادرت، اگر میخواهی رزم خشم شبانه راه بیاندازی، بذار فردا صبح، الان اصلاً حال نداریم، بذار بخوابیم دیگه!
با دو عصا زیر بغل کاری کرد ...
حالا تصورش را کنید نیروهای اطلاعاتی با نیروی رزمی فرق میکند، یعنی منظورم این است گردانی که تازه از شهر به مقر میرسد، باید رستهاش مشخص شود، نیروها مانند آرپیجیزنها، تیربارچیها، خدمهها و غیره مشخص شود، تجهیزات، کالک، تسلیحات و حتی جلسه توجیهی میخواهد، اما در یک تا دو ساعت مگر میشود این همه کار را انجام داد.
میخواهیم در اینجای داستان واقعی به چند روز قبل یا سالهای قبل برگردیم، جایی که اسطوره عملیات مرصاد با دمپایی و عصا به بغل خودش را به منطقه رساند.
چون روز تولد امام رضا (ع) به دنیا آمده بود، رضا صدایش میکردند، برای اولین و آخرین بار با رضایت خانواده بعد از قطعنامه ۵۹۸ راهی منطقه شد. قبل از آن رضا بدون اطلاع خانواده به جبهه میرفت تا جایی که پدرش تا اهواز به دنبال او رفته بود. هر بار هم که مجروح میشد چند روزی را در منزل سپری میکرد و باز سرش برای کارهای جبهه درد میکرد! وقتی موعد خداحافظی آخر فرا رسید، چند باری رفت و برگشت تا توانست پا روی دلش بگذارد و برود.
حال برگردیم به سوم مردادماه سال ۱۳۶۷ در نزدیکی تنگه چهار زبر؛
ثانیهها از پی هم میگذشتند که حاج منصور یکی از فرماندهان تیپ در جمع نیروهایش گفت که من ۳ تا آرپیجی زن میخواهم، این جمله او خطاب به نیروهای اطلاعات ـ عملیات است که کارشان آرپیجی زدن نیست. رضا نادری دستش را بالا برد ـ همان نیرویی که چند ماه قبل از عملیات مرصاد عراقیها زیر پایش نارنجک انداخته بودند و به خاطر اینکه دیگر پاشنه پا نداشت، با دو عصا به منطقه آمده بود ـ و گفت: حاجی قبضه را به من بده.
حاج منصور کامل به آقا رضا توضیح داد که ماشینهای منافقین را باید به گونهای بزند که نتوانند از تنگه چهار زبر رد بشوند تا گردانهای دیگر به منطقه برسند. رضا نادری ۱۴ تا گلوله آرپیجی گرفت و پشت تلمبهخانه مخفی شد.
و او نشانه گرفت تانکهای چرخدار و ماشینهای صفر کیلومتری منافقین را. در مدت کوتاهی حجمی از دود و آتش در تاریکی شب نمایان شد، مسیر عبوری بسته شد و منافقین پشت تنگه مرصاد زمینگیر شدند.
اسطوره حماسهساز عملیات مرصاد
هر چند آقا رضا در نهایت این نبرد نابرابر به شهادت رسید، اما کاری که او کرد نه تنها کرمانشاه و تهران بلکه نظام جمهوری اسلامی را نجات داد، چون اگر منافقین از گردنه رد میشدند به راحتی به کرمانشاه میرسیدند و با منافقین اجتماع کرده در آنجا الحاق میکردند و با آن حجم بالای سلاحهایی که با خود آورده بودند بعید بود به این راحتی فتنه آنها را دفع کرد.
آری! شهید رضا نادری اسطوره حماسهساز عملیات مرصاد است.
در اینجا رهبر انقلاب حضرت آیتالله العظمی سیدعلی خامنهای تعبیر زیبایی از فداکاری این تیپ دارند و میفرمایند «شنیدم نقش تیپ قائم (عج) در عملیات مرصاد، آنچنان بود که اگر نبود، دشمن ممکن بود تا کرمانشاه پیش بیایید. آنکه ایستاد، تیپ قائم (عج) بود. اینها در تاریخ میماند».
حالا اگر روزی روزگاری گذرتان به مزار شهید رضا نادری رزمنده ۲۱ ساله تیپ ۱۲ قائم در گلزار شهدای شاهرود رسید، حتماً چشمتان به این جمله مزارش میافتد که به خواست خودش نوشته شده است:
ای برادر! کجا میروی؟ کمی درنگ کن! آیا با کمی گریه و خواندن یک فاتحه تنها بر سر مزار من و امثال من، مسؤولیتی که ما با رفتن خود بر دوش تو گذاشتهایم از یاد خواهی برد یا نه؟! ما نظارهگر خواهیم بود که تو با این مسؤولیت سنگین چه میکنی؟
حال این روزها، خانواده رضا چشمانشان به همه دارایی او که شامل یک دست لباس سبز پاسداری، سه پیراهن، یک دفتر و تعدادی عکس است، دوخته شده است.
یادش گرامی و راهش پررهرو باد
https://farsnews.ir/azadeh_lorestani/1722018809550478371/%D8%AA%D8%B9%D8%A8%DB%8C%D8%B1-%D8%B1%D9%87%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%AF%D9%87%D9%82%D8%A7%D9%86-%D9%81%D8%AF%D8%A7%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%85%D8%B1%D8%B5%D8%A7%D8%AF
@sangarsefr