🔴 پروژه #آشوب_هوشمند در منطقه
🔻فلسفه دستگیری #روح_الله_زم چه بود؟
1️⃣ قرار بود: همزمان در #ایران، #عراق و #لبنان پروژه "آشوب هوشمند" اجرا شود؛ بدین ترتیب ایران باید دچار آشوب داخلی شود تا تمرکزش از منطقه منحرف شود. وقتی ایران دچار مسائل داخلی میشود توان مدیریت آشوب در عراق و لبنان را نخواهد داشت؛ در نتیجه، بنا بود: نظام سیاسی عراق منحل شود و حزبالله لبنان فرو بریزد.
2️⃣ نیرویی که قرار بود ایران را دچار آشوب کند #روح_الله_زم بود. زم بنابود حوادث دیماه ۹۶ را تَکرار کند. روح الله زم یک شخص تنها نیست بلکه سیستم های اطلاعاتی فرانسه، آمریکا و ترکیه پشتیبان اطلاعاتی و مالی او بودند.
3️⃣ ظاهراً زم در یکی ازکشورهای همسایه مستقر می شود تا در اتاق فکر «عملیات آشوب ایران» حضور داشته باشد. به یاد بیاورید حوادث دی ماه 96 را. محسن رضایی فرمانده اسبق سپاه و دبیر مجمع تشخیص بعد از حوادث دی ماه 96 به نقل از دستگاه های امنیتی گفته بود: اتاق فکر حوادث دیماه در اربیل عراق و پستوهای بارزانی قرار داشت و آنجا آمریکایی ها، صهیونیست ها، سعودی ها، بعثی ها و منافقین پروژه «همگرایی نتیجه بخش» را کلید زدند.
4️⃣ اما حالا؛ درست قبل از شروع آشوب در ایران، اطلاعات سپاه ایران، روح اله زم را شکار می کند و بدین ترتیب سَر مار قطع می شود. پلن اول نقشه «آشوب هوشمند» نقش برآب می شود!
5️⃣ بعد از قطعِ سر مار، حالا ایران با اطمینان بیشتر و خیال راحتتر توانست منطقه را مدیریت کند. از طرفی فریب #عملیات_فریب ترکیه در شمال سوریه را نخورده و وارد بازی نشد. بلکه با وساطت و هدایت، دولت مرکزی سوریه و کوردهای سوریه را بهم متصل کرد تا نقشه ترکیه را بهم بریزند و سپس با مدیریت هوشمندِ #سیدحسن_نصرالله فتنه لبنان را تضعیف کرد.
6️⃣ میماند عراق؛ راه حفظ نظام سیاسی عراق و تمامیت ارضی این کشور، از بلوغ سیاسی «سه ضلعی صدر، حکیم و حیدرالعبادی» و رشد تحلیل سیاسی مردم این کشور میگذرد. تُند شدن آشوب درعراق، مرجعیت دینی را به صحنه کشانده و عمده مردم حالا حاضر نیستند کشورشان ناامن شود. بزودی فتنه عراق هم کور میشود.
✅ #داود_مدرسی_یان
iD ➠ @sangarshohada🕊
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ڪلیپ
✍شوخی عجیب بازیگر طنز ایرانی در رابطه با پیادهروی اربعین و ...
حتما ببینید ارزششو داره...😭😭
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
May 11
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✫⇠#قسمت ✍نویسنده: رحمان
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢 قسمت بیستم و یکم
برخورد انسانی سربازای عراقی
به لبه خاکریز که رسیدم سرباز عراقی فهمید زخمی ام و فوری پرید این طرف و منو بلند کرد و روی دوشش گذاشت و دوان دوان از داخل کانالی که پشت خاکریز کنده بودن منو برد داخل یه سنگرِ سرپوشیده.
از لهجه اش متوجه شدم از کردای عراقیه. حدود سی و پنج ساله بود با چهره ای مهربون، دلسوز و بسیار جوانمرد. شش نفر دیگه داخلِ سنگر بودن و یکی از اونا کم سن و سال بود و تقریبا ۱۸ سال یا کمتر داشت. منم که اصالتا کوردِ ایلامی بودم و کمی هم لهجه کردستانی بلد بودم خیلی خوشحال شدم. مقداری عربی گفت من چیزی نفهمیدم بهش گفتم کوردم اونم خوشحال شد و شروع کرد به کردی حرف زدن. ازین بهتر نمی شد. یه همزبون تو اون شرایط می تونست خیلی کمکم کنه و حداقل نزاره اینجا منو اعدام کنن. خودمو معرفی کردم و اونم دلداری می داد و می گفت نترس اینجا کسی کاریت نداره. انگار یه دوست قدیمی پیدا کرده بود و مرتب باهام حرف می زد. می گفت: آتیشباری ایران خیلی سنگینه و یکی از عراقیا رو نشون داد، همون که کم سن و سال بود و چهره ای سبزه داشت ، می گفت این می ترسه. من تو ذهن خودم گفتم ای بی پدر، به درَک که می ترسه. تو نیم ساعتی که داخل اون سنگر بودم خیلی ملاطفت و محبت کرد.
نه فقط سرباز کورد، بقیه ی عراقیا هم تو خط مقدم کاری به من نداشتنو و با بی تفاوتی و تعجب فقط نِگام میکردن و شاید پیش خودشون می گفتن این وقت روز و تنهایی، این از کجا سر و کله اش پیدا شد! خودمم اگه بودم تعجب می کردم. همون کورد عراقی وقتی دید لباسام خیسه و دارم از سرما می لرزم. رفت یه دَس لباس اورد و لباسای خیسو از تنم کند و لباس خشک به من پوشوند. تا چشمش به ساق پام افتاد و دید تیر خورده مثل یه پرستار مهربون زخما رو پانسمان و باند پیچی کرد. گفتم انگشت پام هم زخمیه. چکمه پلاستیکی رو کشید ناخاسته آه کشیدم. متوجه شد خیلی درد دارم رفت یه تیغ جراحی اورد و چکمه رو از دو طرف پاره کرد و انگشت پامو پانسمان کرد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت بیست و دوم:
خداحافظی با وطن
هنوز داشتم از سرما می لرزیدم. پرسید می ترسی؟ گفتم نه سردمه. تو آب بودم بدنم یخ زده. یه پتو رو دوشم انداخت و محکم منو چن دقیقه بغل کرد تا کم کم بدنم گرم شد ولرزش بدنم تموم شد.
پرسید چیزی میخوای؟ روم نشد بگم گشنمه. فقط گفتم سه روزه آب نخوردم، تشنمه. یه قمقمه آب اورد وقتی داشتم می خوردم انگار تو عمرم آبی به این گوارایی نخورده بودم. بعدش بدون اینکه چیزی بپرسه مقداری نان اورد و یه کنسرو غذای بادمجان برام باز کرد و منم مقداری خوردم و ازش تشکر کردم.
می گفت ما دو ملت مسلمان و برادر هستیم از جنگ ناراحت بود. شاید خیالش راحت بود که بقیه کوردی نمی دونن خیلی راحت حرف می زد. راستشو بخواید مقداری تو شک و شبهه افتاده بودم. اون همه تبلیغات ایران که عراق با اسرا اینجوری رفتار می کنن و شکنجه میدن کجا و این رفتاری که با من می شد کجا؟ کجای اینا به خونخوار و جنایتکار می خوره؟
رفتاری که تو اون نیم ساعت با من شد بالاترین جلوه انسانیت بود. شاید اگه موفق میشدم و برمیگشتم تو بیمارستانای ایران بهتر از این امکان نداشت با من رفتار بشه. اینکه یه دشمن پتو بیاره و منو بغل کنه تا گرم بشم خیلی متفاوت بود از اون تصوری که از ارتش عراق داشتم که به صغیر و کبیر رحم نمی کنه و اُسرا رو تا سر حد مرگ شکنجه میکنه! ما همه ی ارتش عراق رو جنایتکار و بعثی می دونستیم ولی واقعیت اینجور نبود بین اونا کم و بیش افراد خوبی هم وجود داشت.
همه ی این رفتارا تردید منو بیشتر می کرد و به جای اسارات و عواقب اون فکر و ذهنم شده بود همین مسئله و با خودم وَر میرفتم که قضیه چیه؟ تا اینجای کار چیزی جز محبت و انسانیت از عراقیا ندیدم. حدودا نیم ساعتی گذشت و یکی اومد داخل سنگر و چیزی به اون سربازِ کورد گفت. اونم اومد گفت که یه وسیله آماده س تو رو پشت خط منتقل کنه. گفت هر چه زودتر از اینجا بری بهتره. چونکه هرآن احتمال داره بعلت آتشباری ایران اینجا کشته بشی، ولی نگرانی تو چهره اش موج میزد و ظاهراً می دونست چی در انتظارمه .
وقتی مسائل بعدی پیش اومد و رفتارای وحشیانه بعثیا رو در ادامه دیدم ، تازه فهمیدم اون بنده خدا چرا اون همه نگران بوده. می دونست پشتِ خط چه رفتاری با اسرا میشه. بعنوان آخرین خدمت زیر کتفمو گرفت و تا نزدیکی یه نفربر که آماده برگشتن به پشت جبهه بود، همراهی کرد و با من خداحافظی کرد و رفت سرِ پُستش.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صد_و_شصت_و_دومین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 5 📿 6 📿 7 📿 9 📿 10 📿 11📿12 📿16 📿17 📿 18📿19 📿 20📿 21📿22 📿26 📿28 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_586_314)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊