#خاطرات_شهید
●هميشه يك دلواپسي داشتند كه از دوستان شهيدشان جاماندهاند. در مدت حضور ايشان در جنگ من و مادر شهيد در ستاد پشتيباني جنگ فعاليت داشتيم. مادر ايشان خيلي فعال بودند، از پختن نان بگيريد تا بافتن پليور براي رزمندگان اسلام هر آنچه در توان داشتيم انجام ميداديم. سردار مدت 84 ماه در جنگ و جبهه حضور داشتند. در اين مدت 9 بار مجروح شدند و 25 درصد جانبازي داشتند.
●شهيد در سال 1358 وارد سپاه شدند و در كردستان و مريوان حاضر بودند. اولين حضور ايشان در جبهه سوسنگرد بود. همسرم همرزم سردار جاويدالاثر حاج احمد متوسليان بودند. سردار اسكندري در مدت حضورشان در جبههها تكتيرانداز، تيربارچي، نيروي اطلاعات شناسايي و... بودند.
●همسر سردار اسکندری در یکی از گفتوگوهای خود با رسانهها درباره نخستین مواجهه خود با چگونگی شهادت ایشان اشاره کرد: «به هر ترتیبی که بود برای اولین بار عکسهای پیکر و سربریده شده همسرم شهید اسکندری را دیدم. در این لحظه بود که صحنه کربلا پیش رویم زنده شد، فرمایش حضرت زینب (س) را به یاد آوردم که فرمودند؛ در صحنه کربلا چیزی جز زیبایی ندیدم؛ لذا با تأسی به حضرت زینب (س) میگویم زمانی که سربریده همسرم را دیدم تمام آرزوی همسرم را دیدم که به اجابت رسیده است.»
✍راوی: همسرشهید
#سردار_بی_سر
#شهید_حاج_عبدالله_اسکندری
#سالروز_ولادت🌷
● شهادت: ۹۳/۳/۳ حلب، سوریه
● ولادت : ۱۳۳۷/۱/۱۵ شیراز
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢 قسمت دویست و نود و هشتم
زیباترین جلوههای عاشقی
قبل از آزادی همه همقسم شدیم تا به زیارت حرم امام نرفتیم پا به خانههامون نذاریم. مسئولین هم در ایران تدارک برنامههایی دیده بودن که با ورود ما به ایران در یه محیط کاملاً مناسب و با تیم پزشکی مجرب ،آزمایشات گوناگون و چکاب کامل بر روی تکتک ما انجام بشه و کسانی که مبتلا به بیماریهای مسری و خطرناک بودن رو به بیمارستان اعزام میکردن و به خوانواده هاشون اطلاع میدادن که نگران نباشن.
بعد از چکاب کامل، برنامۀ زیارت حرم حضرت امام خمینی(رحمه الله علیه) بود. بچه ها بی صبرانه منتظر رسیدن به حرم و عرض ادب به محضر فرمانده و امام و معشوقشون بودن. هنوز از اتوبوس پیاده نشده بودیم که عده ای خودشون رو به زمین انداختن و مثل فرزندی که پدر مهربانشو همین امروز از دست داده باشه گریه و زاری میکردن. تعدادی هم مسافت ورودی حرم تا ضریح رو بصورت سینه خیز و یا روی زانوها طی کردن.
با دیدن حرم، واقعا زانوهامون سست شد و انگار روح از کالبدمون جدا شد. نمیتونستیم در اولین ملاقات با امام تموم قد و با گامای استوار بسمت مرقد آن پیر فرزانه حرکت کنیم. زیباترین جلوههای عاشقی و دلدادگی در اولّین زیارت و ملاقات، خلق شد و هر کسی بدون توجه به بقیه و با تموم وجود به محضر امام اظهار ارادت میکرد. بارش اشک، دیدگان ما رو تار کرده بود و زیبایی حرم و عظمت اون رو نمیدیدیم و با دل به محضر مرادمون شرفیاب شدیم. به ضریح که رسیدیم صدای ضجه و نالههایی که سالای غربت در دلمون عقده شده بود بلند شد و دقایقی طولانی سر به ضریح با اماممون درد دل کردیم و از رفتن و تنها گذاشتنمون شکوه و گلایه کردیم.
سلام یاران شهیدمون رو به محضر پیر فرزانهمون، ابلاغ کردیم و در کنار مضجع شریفش دست بیعت به جانشین و نایبش دادیم و قول دادیم همانطوری که مطیع و فرمانبردار او بودیم، جانشین و نائب امام زمونمون، سید علی رو تا آخرین نفس اطاعت نموده و یاری کنیم و در صورت لزوم هستی و زندگی و تن رنجور و کتکخوردهمون رو نثارش کنیم. دل کندن از امامی که سالای طولانی شوق دیدارش روداشتیم سخت بود و به خواهش مسئولین کاروان و با نگاه های مداوم به پشتِ سر با روح خدا خداحافظی کردیم و با آرامشی خاص به قرنطینه برگشتیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢 قسمت دویست و نود و نهم
بیعت با فرمانده کل قوا
و امام زمانمان
روز دوم آزادی عازم دیدار امام و مقتدامون خامنهای شدیم. آقا به گرمی ازمون استقبال کرد. مرحوم ابوترابی که همراه ما و با آخرین کاروان آزاد شده بود، به عنوان نمایندۀ اسرا صحبتای بسیار شیرین و جذابی بیان کرد و از طرف همۀ ما دست بیعت به امام خامنهای داد.
مقام معظم رهبری سخنانی در تجلیل از مجاهدت، صبر و مقاومت آزادگان بیان کرد و در ابتدای بیاناتشون فرمود: «جلسۀ بسیار خاطرهساز، و از لحاظ معنا، جلسۀ عظیمی است و حال و هوای مخصوصی بر این جلسه حاکم است. ما که از لحظات پُر رنج و ساعات آمیختۀ با صبر و استقامت شما، فقط از دور آشنا هستیم و از آنها خبر بسیار کمی داریم، در زیارت و دیدار با شما، احساس میکنیم که مجموعهیی از نعم الهی و کرامتهای خدا بر بندگان صالح و مجموعهیی از امتحانهای دشوارِ یک انسان مؤمن رو در وجود شما میتوان مشاهد کرد. ثواب الهی و مشاهدۀ لطف و رأفت و رحمت حق و همچنین تجربۀ آن حالات و خصوصیاتی که فقط یک بندۀ مؤمن، آنها را در طول زندگی تجربه میکند، بر شما گوارا باد.»
در بخشی دیگه از فرمایشات با ذخیره الهی دانستن آزادگان عنوان کردند: «شما با ذخیرهای گرانبها برگشتهاید و تجربهها و آگاهیها و تواناییهایی کسب کردهاید. این تجربهها باید در خدمت سازندگی کشور به کار گرفته شود. شما ارتشیها در ارتش، شما سپاهیها در سپاه، شما بسیجیها در همه جای کشور هستید، که باید از این تجربهها و آگاهیها استفاده بشود. خودتان رو به عنوان کسانی بدانید که خدای متعال بر شما منت گذاشت، شما رو زنده نگهداشت، شما رو با انواع و اقسام تجربهها و روحیاتی که ناشی از دوران اسارت است و صبر و استقامت و حلمی که نتیجۀ آن دوران و آن روزهاست، به دامان و آغوش ملتتان برگردانده است. باید تلاش کنید، کار کنید و در صفوف مقدم باشید.»
مراسم عمومی تموم شد و قرار شد جمع محدودی از خلبانها و روحانیون و مرحوم ابوترابی یه دیدار خصوصی کوتاه با حضرت آقا داشته باشیم. آقا خیلی مختصر دو سه دقیقه فرمایشاتی داشتن و تکتک با آقا روبوسی کردیم. نوبت که به من رسید به خاطر سر و وضعمون و ترس از اینکه مبادا مریضی تو جونمون باشه و به آقا منتقل بشه خم شدم و دست آقا رو بوسیدم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صد_و_نود_و_چهارم
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 1 📿 2 📿 4 📿 5 📿 6 📿 7 📿 9 📿 10 📿11 📿 14 📿📿15 📿 16 📿 17 📿 18 📿 19 📿 20 📿 21 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 26 📿 27 📿 28 📿 30 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_750_089)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
584
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
•••❥•ʝøɪɴ: @sangarshohada
در جانِ ماست
شوقِ شهادت الی الابد
وقتی به سیدالشهدا اقتدا کنیم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شهدایی🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
باز روحم روی
ڪارون مےرود
سوے #فڪہ،
سوے مجنون مےرود..
خاڪ اینجا
قطعہ اے ازڪربلاست
رد پوتینهاے #مردان بے ادعاست
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
●صحبت های کوتاه حاج قاسم..
خدامیماند وهمه چی میرود....❤
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی 🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید
● یکی از دوستانش میگفت حاج حیدر را میخواهید پیدا کنید به مقر حزب الله بروید. هم آنها به حاج حیدر علاقه داشتند هم برادرم به آنها، با جهاد مغنیه ارتباط خیلی خوبی داشت. حاج قاسم ارادت زیادی به او داشت، چند روز بعد از شهادتش در رونمایی از کتاب «وقتی مهتاب گم شد» نوشته بود که یکی از بهترین نیروهایم را در سوریه از دست دادم. دوستانش به او حاج قاسم کوچک میگفتند. با شهید قمی رفیق بود، حیدر مدتی فرماندهی عملیات حیدریون را برعهده داشت که وقتی فرمانده زینبیون شد حسین قمی جای او را گرفت.
●: هم با عراقیها هم با حزب الله لبنان کار میکرد، بیشترین دوستانش از بچههای حزب الله بودند، با خیلی از فرماندهان عراقی، سوری، افغانستانی و پاکستانی ارتباط داشت.
●برادر شهید جنتی به مهمترین ویژگی شهید در ارتباط با گروههای مختلف نظامی اشاره و بیان کرد: تسلط خیلی خوبی به زبان عربی داشت. یکی از بچههای اهوازی میگفت ما که عرب هستیم وقتی به جلسات حاج حیدر میرفتیم چنان با عربی فصیح صحبت میکرد که اگر او را نمیشناختیم، فکر میکردیم اهل کشوری عربی است. همینطور با بچههای پاکستانی که این اواخر فرمانده آنها شده بود به خوبی ارتباط برقرار میکرد
📎 پ ن : فرمانده ای که به حاج قاسم کوچک مشهور بود.
#شهید_محمد_جنتی
#حاج_حیدر
#سالروز_شهادت 🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#یا_علـــــی_اکبـــر
امشب شب
میلاد علے ابن حسینہ
امشب دل ما زائر بین الحرمینہ🌸🍃
بہ همہ اهل ولا
سیـد و سـرور اومـده
یاحسین (ع)
چشم تو روشن #علےاکبر اومده
🍃🌸میلاد
سرو قامت آل یاسین مبارک🍃🌸
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
بهشمیگفتن..
حرانقلابخمینے..
یعنے #شهید_ابوالفضل_ضرغام
بهشمیگفتنضرغام..
همرزمحاجقاسمسلیمانی
یعنے #شهید_اصغر_پاشاپور
همین ۲ماه پیش..
توو #خان_طومان شهیدشد
بهمن۹۸
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
585
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
•••❥•ʝøɪɴ: @sangarshohada
#روز_جـــــوان
روز جوان بر آنانی ڪہ جوانے نکردند
تا ما جوانے ڪنیم ، مبارڪ باد🌷
آرامشمان مدیون شماست
براے جوانےمان دعا ڪنید ...
علی اکبـــر های مدافع حرم❤️
#شهید_مهدی_صابری
#شهید_رضابخشی
#شهید_مصطفی_موسوی«فاطمیون»
#شهید_حسین_معزغلامی
#شهید_محمدرضا_دهقان
#شهید_سید_مصطفی_موسوی
#شهید_هادی_ذوالفقاری
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#امضای_شهادت
●مهدی توی وصیت نامه اش نوشته بود: رسیـدن به سن سے سال برایـم ننگ است. آخرین بار ڪہ از سوریه برگشت با هم رفتیم مشهـد. بعد از زیارت دیدم مهدے ڪنار سقاخونه ایستاده میخنده...ازش پرسیدم چیـه مادر چرا می خنـدے؟؟؟
●گفت مادر، امضای شهادتم رو امروز از امام رضا علیه السلام گرفتم. بهش گفتم اگه تو شهید بشے من دیگه ڪسی رو ندارم.مهدی دستش رو به آسمون ڪرد و گفت مادر خدا هست...
#شهید_مهدی_صابری
#شهید_ارباً_اربا
#علی_اکبر_فاطمیون🌷
📚برگرفته از کتاب فاطمیون
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#رهبر_انقلاب:
✍جوان انقلابے را باید گرامے داشت، باید بہ روحیّہی انقلابیگرے تشویق کرد؛ این روحیّہ است کہ کشور را حفظ میکند.
۱۳۹۴/۰۶/۱۸
#روز_جوان🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
تا دیدمش رفتم جلو
روبوسی ڪردم
گفتم :مبارڪ باشہ
پزشڪی قبـول شدے
انگار براش اهمیتے نداشت
با تبســم گفت:
هر وقت #شهید_شدم تبریڪ بگو
شهادت: ۱۳۶۶منطقه ماووت
#شهید_سیدعلےاکبر_شجاعیان🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
پیداست
از آن بالا هم
هوایمان را دارید ...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
#دفاع_مقدس
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
●فیلم مصاحبه ای با شهید حسین بیدخ.
روز جوان بر همه ی شهدای جوان و نوجوانی که با از خودگذشتگی باعث حفظ اسلام برای نسل های آینده شدند مبارک باد.
#شهید_حسین_بیدخ
#روز_جوان🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢 قسمت سیصدم
بوس نمیدی؟
میخواستم برگردم که آقا خطاب به من فرمود: بوس نمی دی؟
این جمله محبت آمیز تا اعماق روح و روانم نفوذ کرد و بی اختیار آقا رو در آغوش گرفتم و روبوسی کردیم. تاثیر این کلام کوتاه که از سرِ صدق و صفا بیان شد، آن چنان عشقی در من نسبت به امام و مقتدام افزود که وصف ناپذیر است. اوج تواضع و عطوفت بالاترین مقام کشور نسبت به یه سرباز کوچیک در این جمله نهفته بود. شیرینی این کلامِ دلنشین رو هنوز بعد از گذشت ۲۸ سال از اون ملاقات بیاد موندنی احساس میکنم و افتخارم اینه که زیر پرچمی خدمت میکنم که مولا و مقتداش، سید علی است.
من از این فرصت پیش اومده استفاده کردم و از قبل مقدمات برنامۀ عمامهگذاری در خدمت آقا رو فراهم کردم و با یه دست لباس روحانی که توسط حاج آقا باطنی برام فراهم شده بود، از محافظین آقا خواستم که مراسم عمامه گذاری در حضور ایشان و با دست مبارکش انجام بشه و پاسدارها هم با آقا هماهنگ کردن و موافقت انجام شد. بعد از روبوسی و در پایان مراسم آقا اشاره کردن و سینیای که عمامه منو روش گذاشته بودن آوردن. سرمو خم کردم و آقا با دست چپش عمومه رو گذاشت روی سرم و با شوخی مقداری هم فشار داد که قشنگ جا بیفته. همۀ حرکات و رفتاراش، شیرین و دلنشین بود. اسمم رو پرسید و به یکی از پاسدارا رو کرد و گفت هدیه آقا رحمان رو بیارید، بهش بدید. یه بسته اسکناس ۲۰۰ تومانی هدیه آقا به من به مناسبت عمامهگذاری بود. تا مدتها دست به اسکناسا نزدم و بعنوان یادگاری نگه داشتم و حیفم میومد خرجشون کنم تا اینکه بعد از گذشت چند ماه نیاز ضروری پیش اومد و یکی رو بعنوان یادگاری گذاشتم تو البومم و بقیه رو خرج کردم.
یکی از پاسدارها هم دست کرد توی جیبش و یه دونه شونه بهم هدیه داد و از خدمت رهبری مرخص شدیم و در حالیکه از خوشحالی توی پوستم نمی گنجیدم به قرنطینه برگشتیم.
روز سوم هم به ملاقات رئیس جمهور وقت مرحوم هاشمی رفتیم و آماده شدیم برای رفتن پیش خونواده هامون. از همدیگه خداحافظی کردیم و بچههای غرب کشور با یه فروند هواپیما عازم کرمانشاه شدیم. تا اینجای کار هیچ خبر و یا حتی شماره تلفنی از اعضای خونوادهم نداشتم که اونا رو از وضعیت خودم باخبر کنم. نگو اونا با پیگیریایی که انجام داده بودن از اومدن من مطلع شده بودن و با یه استیشن سپاه از ایلام به کرمانشاه استقبالم اومده بودن.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢 قسمت سیصد و یکم
جمالِ زیبای مادر
به فرودگاه که رسیدیم از بقیه دوستان خداحافظی کردم و پرس و جویی از پاسدارای فرودگاه کردم که آیا کسی از من خبری گرفته یا نه؟ یکیشون اسم و مشخصات منو پرسید. گفت تعدادی از اقوامت اومدن کرمانشاه و سراغت رو میگرفتن و احتمالا در همین حوالی فرودگاه یه جایی نشسته باشن.
ماشینایی برای انتقال آزادهها به شهرستانهاشون آماده کرده بودن. ابتدا باید همه به هلال احمر می رفتیم و بعد از ثبت مشخصات هر کدوم از آزادهها رو تحویل یکی از بستگانشون میدادن و رسید می گرفتن.
هر چه در سالن انتظار فرودگاه نگاه کردم خبری از اقوام و خونواده نبود. پیش خودم گفتم شاید از اومدن من ناامید شدن و برگشتن ایلام. یکی از پاسدارها گفت همین یکی دو ساعت پیش اینجا بودن شاید رفته باشن بیرون و یه جایی برای استراحت نشسته باشن.
من و سه نفر دیگه رو سوار یه جیپ کردن و به سمت هلال احمر راه افتادیم. به راننده گفتم آهسته حرکت کنه شاید در مسیر خونوادهم نشسته باشن، بلکه بتونم اونا رو ببینم و سرگردان نشن. ماشین به آرومی حرکت میکرد و من اطراف رو به دقت نگاه میکردم. از دور چششم به خونواده ای افتاد که زیر سایه یه درخت نشسته بودن و هر کدوم یه قاچ خربزه دستشون بود و نیم نگاهی به جاده داشتن. یکیشون روشو برگردوند سمت ماشین ما و من شناختمش. خالهم بود. برادرم حاج رضا هم سرپا وایساده بود. به راننده گفتم بایست. بستگان من اونجا هستن. از ماشین پیاده شدم. خالهم داد زد محمده. محمد اومد و بیحال شد و نزدیک بود غش بکنه. مادر وخاله و همسرم و داداشم حاج رضا و عبدالکریم نظری از دوستان ما به سمتم دویدن و منم دستپاچه به سمتشون دویدم. سالها فراق و دوری به پایان رسیده بود و لحظاتی بعد تپش و ضربانهای شدید قلبِ مادر رو روی سینهم احساس کردم.
قطرات اشک با صدای خنده در هم آمیخته شده بود و صورتم از هر طرف غرق در بوسه شد. هر کدوم که به من می رسید دیگه حاضر نبود جدا بشه. راننده و سه نفر آزاده همراهم بندگان خدا دقایقی رو معطل شدن. داداشم دستم رو گرفت که ببره داخل استیشن و به سمت ایلام حرکت کنیم. راننده دوان دوان اومد و گفت کجا می برید ایشون رو. باید با من بیاد هلال احمر و اونجا تحویل بگیرید. اینجوری نمیشه.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صد_و_نود_و_چهارم
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 1 📿 2 📿 4 📿 5 📿 6 📿 7 📿 9 📿 10 📿11 📿 14 📿📿15 📿 16 📿 17 📿 18 📿 19 📿 20 📿 21 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 30 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_750_089)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
586
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
•••❥•ʝøɪɴ: @sangarshohada
در کـوی
نیکنامــــان
بجـز وفـا نباشد!
#حضرت_ماه😍
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی ❤️
#صبحتون_شهدایی🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
●هـــوالعــزیــز
○آنچہ ڪہ مینویسم تنهایڪ نوشتہ نیست،برادر این #آتش_فشان درون است.
○ڪہ گاهے فوران مے کند،برادر دیگر دلم ازدورے دوستان نمیلرزد ودیگرچشمانم از ندیدن باران نمی گرید،
○زنهار ما در قبرستان دل و فکرمان همه گذشته جهاد وشهادت را خاک کرده ایم، و هرگز این سخن امام صادق (ع) را نشنیده ایم که فرمود: لیس الحیاہ الّا العقیدة والجهاد
#دست_نوشته
#محمد_پورهنگ
#نیمه_شب_سنگرشهدا
#شهید_محمد_پورهنگ🌷
۸۷/۱/۱۸
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
●وقتی شهید حاجقاسم سلیمانی سردار قاآنی و شهید حسین پورجعفری رو توبیخ کرد!
📎پ ن : ﻧﺸﺮ ﺩﻫﻴﺪ ﺑﺮﺳﺪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻧﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﻴﺖ اﻟﻤﺎﻝ ﺭا ﻏﺎﺭﺕ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ
#شهید_حسین_پورجعفری
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید
●همیشه با او شوخی میکردم و میگفتم: «اگه شربت شهادت آوردند نخوری، بریز دور! یادمه یک بار به من گفت: «اینجا شربت شهادت پیدا نمیشود، چه کار کنم؟» گفتم: «کاری ندارد، خودت درست کن، بده بقیه هم بخورند.» خندید و گفت: «اینطوری خودم شهید نمیشوم، بقیه شهید میشوند.»
●«شربت شهادت» یک جوری رمز بین من و آقا ابوالفضل بود. یک بار دیدم در تلگرام یک پیام از یک مخاطب آمد که من نمیشناختم! متنش این بود: «ملازم، مدافع هستم. اگر کاری داشتی به این خط پیام بده. هنوز هم شربت نخوردم.» هنوز چند دقیقه نگذشته بود که دیدم گوشی خانه مادرم زنگ زد. ''آقا ابوالفضل بود'' بعد از احوالپرسی گفت: «این، خط دوستم است، کاری داشتی پیام بده.»
● دو روز قبل از شهادت آخرین تماسش بود، خیلی با هم صحبت کردیم. مثل همیشه! یادم هست که به او گفتم: «ببخشید اگر زن خوبی برایت نبودم.» گفت: «خدا دو تا نعمت بزرگ به من داد، زن خوب، پول خوب! بعد هم زد زیر خنده.»
✍راوی: همسرشهید
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی
#سالروز_شهادت 🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید
●شهید چراغچی می گفت: دوست دارم ترکش به سرم بخورد. دیگر آخ هم نگویم. چون اگر ترکش به سر بخورد، مرکز فرماندهی بدن در یک لحظه مورد اصابت ملکی از طرف خدا به عنوان ترکش قرار میگیرد.
●شهیدچراغچی در عملیات ظفر آفرین بدر بر اثر اصابت گلوله به ناحیه سر مجروح شد و در بیمارستان شهدای تهران بستری گردید و پس از 23 روز بیهوشی، سرانجام در 18 فروردین ماه سال 1364 به درجه رفیع شهادت نایل گشت و پیکر مطهرش در گلزار شهدای بهشت رضا(ع) مشهد آرام گرفت
📎پ ن : شهید سردار ولی الله چراغچی جانشین لشکر ۵ نصر
#شهید_سردار_ولی_الله_چراغچی
#سالروز_شهادت 🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢 قسمت سیصد و دوم
صحنه تراژدی مرگِ پسرم جلو چشمام
داداشم از شدت شوق و هیجان انگار اصلا حرفهاشو نشنید و منو بسمت ماشین میکشید. من بهش گفتم داداش اجازه بده من با جیپ برم این مقرراته و ما باید احترام بذاریم و شما هم پشت سر ما حرکت کنید. وقتی دستم رو رها کرد و به سمت جیپ رفتم همه با حسرت از پشت نگاهم می کردن، انگار که دوباره به اسیری می برنم. راننده گفت نگران نباشید هلال احمر خیلی دور نیست و چند دقیقة دیگه شما عزیزتون رو با خودتون می برید.
به هلال احمر که رسیدیم، برادرم حاج رضا منو تحویل گرفت و یه برگه رو امضا کرد. و در روز ۲۷ شهریور ۶۹ عازم ایلام شدیم. در بین راه آقای نظری که اون وقت مسئول تبلیغات سپاه ایلام بود و لطف کرده بود و رانندگی استیشن رو بعهده داشت با گفتن جوک و لطیفه های بامزه و خنده دار مسیر سه ساعته کرمانشاه تا ایلام رو حسابی برامون دلپذیر و شاد کرد و بعد از ساله، ساعتهای متمادی از تهِ دل خندیدم و از منظره زیبا و کوهستانی اطراف و چهره مهربون مادر و بقیه بستگانم لذت می بردم و آرامش می یافتم.
به ایلام که رسیدیم در ۱۵ کیلومتری شهرِ ایلام و پلیس راه چوار به ایلام، دهها ماشین از اقوام و بستگان و دوستان اومده بودن استقبال، اجازه ندادن از ماشین پیاده بشم. ماشین ما جلو و بقیه پشت سر، به سمت ایلام و با سرعت زیاد براه افتادیم. چند ماشین نیروی انتظامی، کاروان رو اسکورت و مراقبت میکرد که اتفاقی نیفته. استیشن ما با سرعت زیادی حرکت می کرد و بقیۀ ماشینا هم برای این که عقب نمونن با سرعت دنبالش راه افتادن. یه دستگاه بنز نیروی انتظامی تلاش میکرد خودشو به ابتدای کاروان برسونه و سرعت ماشینا رو کنترل کنه. بعد از شهر چوار به پیچ تندی رسیدیم و در همین حال پسر چهارسالهم «حسین» رو از ایلام آورده بودن که به من ملحق بشه. یکی از اقوام که در کنار جاده ایستاده و دست پسر خردسالم بدستش بود بدون توجه و از روی علاقه و با دستپاچگی از عرض جاده عبور کرد و بسمت ماشین ما حرکت کرد. مادرم فریاد زد حسینه و به راننده گفت بایسته تا با خودمون ببریمش.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢 قسمت سیصد و سوم
صحنه هولناک و تراژدی بزرگ
راننده غافل از کاروان طولانی که پشت سرمون با سرعت در حال حرکت بود زد روی ترمز. بنزِ پلیسراه دقیقاً زمانی که اون آقا دست پسرمو گرفته بود و وسط جاده بودن در حال سبقت از ماشین ما برای کنترل کاروان بود که با سرعت زیاد رفت بطرف پسرم و همراهش.
هیچ شکی برای همهمون باقی نمود که دو نفر رو زیر گرفته و کشته شدن. صدای جیغ و فریاد مادر و همسر و خالهم از داخل ماشین بلند شد که حسین کشته شد. ماشین بنز پلیس راه از جاده منحرف شد و بشدت به تپه خاکی کنار جاده برخورد کرد و کابوت ماشین کاملا جمع شد. چند تا از ماشینای پشت سرمون بهم خوردن و خسارت دیدن.
خدایا این چه امتحانیه که من باید پس بدم؟ بعد از ۴ سال دردِ دوری و فراقِ تنها فرزندم، حالا ندیده و بدون اینکه بغلش کنم باید زیر چرخای ماشین لِه بشه! تموم بدنم بیحس شد. توانایی حرف زدن نداشتم. سرمو زیر انداختم و به آرومی آیه «انا لله وانا الیه راجعون» رو زمزمه کردم. صحنه، بسیار فجیع و هولناک بود. هیچکس نای حرکت کردن نداشت و همه سرجاشون میخکوب شده بودن و فقط صدای ضجه و گریه از مادر و همسر و خالهم شنیده میشد. با فرو نشستن گرد و خاک پیاده شدم تا حداقل جنازۀ بچهم رو در آغوش بکشم و باهاش خداحافظی کنم. بقیه هم با ترس و دلهره پشت سر من پیاده شدن. در این لحظات پرالتهاب یکی با صدای بلند صلوات فرستاد و داد زد حسین زندهس و صدای هلهله از همۀ ماشینها و افراد کاروان بلند شد. همه میگفتن حسین زندهس. مات و مبهوت نگاهشون میکردم و باورم نمیشد که با اون برخورد شدید بنز با یه بچۀ ۴ ساله در یه قدمی، بچه زنده مونده باشه. نگاهی روی جاده کردم اثری از خون ندیدم.
یکی از سرنشینای بنز پیاده شد و داد زد کمک کنید راننده زخمی شده. عدهای دویدن به سمت بنز برای بیرون آوردن راننده و اعزامش به بیمارستان. هنوز سرجام میخکوب بودم و منتظر، که ببینم چه اتفاقی افتاده؟ یکی اومد بچهای رو داد بغلم و گفت: اینم پسرت حسین. سالم و سرحال. طفلکی خیلی ترسیده بود و قلبش مثل گنجیشک میزد. بیشتر گیج شدم. مگه میشه؟ معمایی شده بود که چطور بچه و همراهش از اون مهلکه جون سالم بدر بردن.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صد_و_نود_و_چهارم
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 1 📿 2 📿 4 📿 5 📿 6 📿 7 📿 9 📿 10 📿11 📿 14 📿📿15 📿 16 📿 17 📿 18 📿 19 📿 20 📿 21 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 30 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_750_089)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊