eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 2 📿 3 📿 4 📿 13 📿15 📿 📿 20 📿 21 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 26 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸 🌸🍃 96 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
اگر نبود عشـــــق بہ ثارالله سیزده ساله‌های لشڪرِ روح الله در طلبِ أحلے من العسلِ قاسـم رختِ رزم بر تن نمے‌ڪردند ... 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊
ازچہ غم غرق ملالت ڪرده است سمّ اسبان پایمالت ڪرده است دوست دارم همچو گل بویت ڪنم غرق بوسہ روے نیڪویت ڪنم ڪنار حجلہ حضرت قاسم (ع) iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
●دوسال پیش شب پنجم محرم بود حسین گفت میای بریم هیات ؟ دعوتم کردن باید برم بخونم...گفتم بریم با خودم فک کردم شاید یه هیات بزرگ و معروفیه که یه شب محرم رو وقت میذاره و میره اونجا ..وقتی رسیدیم جلوی هیات به ما گفتن هنوز شروع نشده..حسین گفت مشکلی نداره ما منتظر میمونیم تا شروع شه ...نیم ساعتی تو ماشین نشستیم و حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میکرد ... ●وقتی داخل هیات شدیم جا خوردم ، دیدم کلا سه چهار نفر نشستن و یک نفر مشغول قران خوندنه ...بعد از قرائت قران حسین رفت و شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا و روضه ...چشم هاشو بسته بود و میخوند به جمعیت و ... هم هیچ کاری نداشت..برگشتنی گفتم حاج حسین شما میدونستی اینجا انقد خلوته ؟گفت بله من هرسال قول دادم یه شب بیام اینجا روضه بخونم ..گاهی تو این مجالس خلوت که معروفم نیستن یه عنایاتی به آدم میشه که هیچ جا همچین چیزی پیدا نمیشه .. 📎 پ ن :ذاکرالحسین جایت میان هیئت خالیست برخیز و باز برای ما ، ڪمی از ارباب بخــوان ... 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
وقتی در صحنہ است، اگر در صحنہ نیستے؛ هر جا مے خواهے باش! چہ ایستاده بہ نماز چہ نشستہ بر سفره شراب! 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
وقتی در صحنہ است، اگر در صحنہ نیستے؛ هر جا مے خواهے باش! چہ ایستاده بہ نماز چہ نشستہ بر سفره شراب! 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ڪلیپ مداحی با نوای طلبه و مداح من زینبم ... پناه حرم ، ڪجا داری میری بگو برادرم ، بدرقه ی راه تو دیده ترم ، آهسته تر برو داداش ڪه مضطرم ... ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سیراب بیا کوفه حسین است دلواپسی‌ام محضِ علی طفلِ رباب است ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #برزخ_تکریت ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مز
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو ‌● 🔆 تامین لدر بعد از ده روز در کمین به پشت خط بازگشتیم به نوبت ، چند نفری انتخاب می شدیم جهت نگهبانی از خط تازه تاسیس که نزدیک خط دشمن در حال احداث بود. خط فاو در منطقه حضور تیپ الغدیر به شکل نعل اسبی بود و حفاظت از آن را هزینه بر کرده بود حالا به هر عللی از نظر نظامی لازم بود که با ایجاد خاکریز از ابتدا و انتهای آن خطی مستقیم ایجاد شود. برای ایجاد خاکریز چون فاصله با دشمن کم می شد دائم ماشین آلات مهندسی را می زدند . لذا برای تامین امنیتِ لدر با فرا رسیدن شب و تاریکی هوا عده ای می بایست از خط خودی خارج و به نقطه مورد نظر برسند. البته بعداز مدتی دیگر امکان فعالیت لدر نبود و عده ای دیگر از سنگر سازان بی‌سنگر با پُر کردن گونی و با دستان خالی اقدام به سنگرسازی و ایجاد موانع می کردند. ما هم برای نگهبانی و تامین امنیت آن عزیزان به آنجا اعزام می شدیم . برای بازگشت به خط خودی نیز به هنگام سحر و قبل از روشن شدن هوا بازمی گشتیم و اگر به عللی این امکان وجود نداشت باید صبر می‌کردیم تا فردا شب فرا رسد. برای عبور و مرور هم از معبری که بچه‌های تخریب باز کرده بودند و با نوار سفید رنگی مشخص شده بود رفت و آمد می کردیم. یکی از شبها پس از حضور در منطقه به هنگام تقسیم افراد در جان پناه هایی که دراثر سقوط خمپاره ایجاد شده بود صدای آرام و آشنایی به گوشم رسید. در تاریکی مطلق امکان شناسایی افراد وجود نداشت پس از نزدیک شدن ، با امدادگری ملاقات کردم که بعدها با هم باجناغ شدیم. بله آقای دکتر گلی که آنروز ها امدادگری بی ریا بود. در ساعات میانی شب پاسپخش را راضی کردم که به عنوان نگهبان و همراه امدادگر پستم را عوض کند. طبیعی بود که مخالفت کند چون لازمه حضور ما سکوت بود و هوشیاری و حضور دو آشنا در یک سنگر با توجه به فاصله کم با دشمن با تدابیر نظامی مغایر بود پاسبخش هر چند وقت یکبار در مسیر به نگهبانها سر می زد بالاخره با اصرار من ، موافقت کرد. امدادگر مسلح نبود و فقط امکانات امدادی به همراه داشت . تا لحظه باز گشت ، از همه جا حرف زدیم . به علت طولانی بودن زمان حرف کم می آوردیم البته آرام و بدون سر و صدا . یادش بخیر. بعدها در ایام اسارت وقتی یاد اولین برخوردم با دشمن می افتادم مجددا یاد حضورم در فاو می افتادم و به خود می‌گفتم . چه مکانهای خطرناکی رفته بودیم. زیرا هرلحظه امکان اسارت وجود داشت. ادامه دارد..✒️ ⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 2 📿 3 📿 4 📿 13 📿15 📿 📿 20 📿 21 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 26 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸 🌸🍃 97 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
تو سینه زدی و عرش اللهی شد جایگاهت ما هم سینه زدیم . . . نوڪری تو ڪجا و نوڪری ما . . . 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
مرتضی عادت داشت روزهای تاسوعا و عاشورای حسینی، با پای برهنه درصف اول عزاداران حسینی شرکت نماید.وقتی مصیبت امام حسین (ع) خوانده می شد، آن قدر گریه می کرد که از کثرت گریه چشم هایش قرمز می شد.تقریباً همه روزه بعد از نماز صبح، به عشق زیارت سیدالشهدا زیارت عاشورا را می خواند. 📎پ ن : شهیدی ڪہ امام خمینے ره برپیشانیش بوسہ زد..معروف بودند به اِشلو 🌷 📚 منبع: کتاب سیره شهیدان ، صفحه 125 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
🎥پخش قسمت یازدهم ملازمان حرم فصل سوم(همسران) ❤️روايتي از عاشقانه هاي ناتمام با اجراي:دکتر فضه سادات حسيني ●پنج شنبه 18:30 ●جمعه 2بامداد و16:30 از شبكه افق سيما j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
مــــــــادرم . . . اینگـونه مرا در آغـوش مگیـر!!! " ح س ی ن" مـــادر ندارد ...😭😭 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
‌ ● آقــای مـن ‌شهید حاج قاسم، ده‌ها بار قوی‌تر و محکم‌تر از حاج قاسم در رکاب و دست‌راست شماست؛ ....‌ j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
میبینی دارن میخندن، پســـــرم پاشو دلمو ز ریشه کندن، پســـــرم پاشو😭 ... ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
اسم قاسم، جسم قاسم... چون آینه ای شکسته تکثیر شدی j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
سفر عشق از آن روز شروع شد ڪہ خدا ... مهــر یڪ بے ڪفن انداخت میــانِ دل ما ... iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #برزخ_تکریت ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مز
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو ‌● 💠 بازگشت به سنگر کمین در زمان استراحت در منطقه عمومی فاو به علت گرمای شدید هوا علی رغم خطراتی که داشت شبها پشت بام ساختمانهایی می خوابیدیم که سقفهای محکم بتنی داشت پشت بام به همه منطقه اشراف داشت توپخانه عراق وقتی توپهای فرانسوی شلیک می کرد با نوری که از خود ساطع می کرد کاملا مشخص بود و بعد از لحظاتی صدایی خشک از آن به گوش می رسید منتظر می ماندیم ببینیم به کجا اصابت می کند. آقای دکتر خنچه دوست و همکلاسی برادرم که آن روزها مسوول تبلیغات تیپ در فاو بودند را ملاقات کردم دوربین 135 معروف آنروزها در اختیارم گذاشتند به اتفاق دوستان چندتایی عکس یادگاری گرفتیم . زمانی که دوباره به سنگرهای کمین بازگشتیم با دوربین فیلمبرداری آمدند داخل کمین و از بچه ها فیلمبرداری کردند به هنگام آبتنی در اروند رود در اثر نیش مار آبی به بیمارستان فاطمه الزهرا- سلام الله علیها. در همانجا منتقل و با پسر عمویم آقای علی حکیمی که از کادر بیمارستان بودند ملاقات کردم. در بازگشت به کمین از خط پدافندی عبور می کردیم که با تعدادی از بچه های روستایمان از جمله آقایان احمد و حمید رضا مرادی و دوستان دیگری که نامشان را فراموش کردم ملاقات کردم. شهید محمد باقر باقری نوجوانی پاک و دوست داشتنی . بچه رکن آباد شهرستان میبد. شیفت نگهبانی بنده و بابایی معمولا بعد از ایشان بود. آرام و محترمانه ما را برای شیفت بعد از خود و نماز صبح بیدار می کرد. یک روز در ابتدای ورودی کانال در حال تجدید وضو تیر مستقیم به قلب نازنینش می خورد و آسمانی می شود. یک شب خبر می رسد که گشتی های عراق اطراف کمین مشاهده شده اند آن شب همه با هم نگهبانی دادیم و کسی نخوابید. روزهای آخر ماموریت مصادف بود با ایام صفر المظفر. سال 1407 ه . ق عراق از ترس عملیات جدید جهنمی از آتش بر سر بچه ها می ریخت. بهنگام باز گشت به تیپ الغدیر در دژبانی اروند رود ، دوست عزیزم آقای حسن سیفی را ملاقات کردیم. شهید هاشمی هم از ماموریت در خرمشهر بازگشتند . دیدارها تازه شد. پس از اخذ پایانی به اهواز آماده و از آنجا با اتوبوسی به یزد آمدیم سه نفر ی در صندلی عقب جای گرفتیم شام را هم تن ماهی که همراه خود آورده بودیم داخل اتوبوس خوردیم غروب رسیدیم یزد میدان باهنر پیاده شدیم . یادم نیست با چه وسیله ای آمدیم اردکان فکر کنم شب را داخل پایگاه بسیج اردکان خوابیدیم و صبح رفتیم روستایمان مزرعه نو. گفتم روستایمان مزرعه نو بعضی از دوستان امروزی از به یدک کشیدن پسوند مزرعه نو در شناسنامه نظر مثبتی ندارند ولی من بدان افتخار می کنم ادامه دارد..✒️ ⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 13 📿15 📿 📿 20 📿 21 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 26 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸 🌸🍃 98 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
دیشب کنارتو مردی نشسته بود کز اینهمه شقاوت تاریخ خسته بود قاسم شهید شد ولی روح این شهید مشغول گریه در حسینیه نشسته بود ‌📎 تو خیمه هنوز؛ من سرلشگرتم 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊