هدایت شده از راه ناتمام
🔴 امتحان ترس...
🔸 مهم ترین ابزار دشمن برای جلوگیری از حرکت های مهم مومنین اینه که اون ها رو با روش های مختلف #بترسونه.
⭕️ معمولا هم هیچ چیزی به اندازه #ترس نمیتونه یک جامعه رو "حتی علیه اولیای الهی" تحریک کنه. دقیقا شبیه اتفاقی که در کربلا افتاد و کسانی که برای امام نامه زدند همون ها در کربلا فرزند پیامبر رو قطعه قطعه کردند...
چرا؟
⭕️ از #ترس لشکر "خیالی" یزید... اصلا یزید لشکری نفرستاده بود اما همه جا #شایعه کردند که اگر به جنگ حسین ع نرید توسط لشکر یزید نابود میشید!
💢 برای راهپیمایی 22 بهمن امسال هم اتاق فکر دشمن با استفاده از رسانه های فراوانی که در اختیار داره سعی کرد که با "شایعه ورود ویروس کرونا به کشور" تا حد ممکن از شرکت مردم در راهپیمایی 22 بهمن جلوگیری کنه.
💢 اما این بار برای جلوگیری از شرکت مردم در انتخابات 2 اسفند، برنامه ریزی کردند که "با همکاری برخی نهادهای دولتی"، مردم رو از ویروس خیالی #کرونا بترسونند تا انتخابات کم رنگ بشه.
🔶 ویروسی که عملا برای اکثریت مردم هیچ خطری نداره و فقط افرادی که بیماری های شدید تنفسی داشته باشند رو اذیت میکنه. درمان این ویروس هم بسیار ساده هست.
💢 اما میبینیم که رسانه های صهیونیستی داخلی به طور هماهنگ و گسترده از ابزار "ترس از ویروس #کرونا" تلاش میکنند که شرکت مردم در انتخابات رو کم رنگ کنند. خصوصا در شهرهایی که امکان پیروزی انقلابیون قطعی هست این تبلیغات گسترده تر از قبل انجام میشه...
مراقب باشیم در این امتحان الهی شکست نخوریم و "از ترس مرگ خودکشی نکنیم..."
🆔 @rahe_na_tamam
📸 #عکس_ناب
خيلي دلتنگ ميشی
ازسفرجابمونے #رفيقات_شهيد_بشن
باز تو تنها بموني
📎شرمنده ام محمدجان
حاج اصغر
جـــــامانده ام 😔
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
▫️من رأی میدهم
چون برای اقتدار و امنیت ایران یکی دستهایش را داد واز دیگری فقط دستش ماند،سهم من فقط انگشتی جوهریست.
📎ﻓﺮﺩا ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺷﻬﺪا ﻧﺸﻮﻳﻢ! !
#انتخاب_آینده_ساز
#ﻣﺠﻠﺲﻗﺪﺭتمند
#فردا_همه_می_اییم 🇮🇷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
▫️به حرمت خونِ پاکِ شهیدان و پاسداری از آن همه با هم فردا پای صندوق رأی حاضر خواهیم شد...
📎پ ن:
«مُهرهای انتخاباتی شناسنامه شهید مدافع حرم روحالله قربانی»
#مجلس_انقلابی
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_دویست_و_بیستم
💢سرطانی به اسم حسین مجید
مدتی که گذشت و داشت اوضاع عادی میشد ، از حجم کتک و اذیتا کاسته شد و لفته و بقیه نگهبانا، علیرغم همه مشکلاتشون مقداری آروم و قابل تحمل شده بودن، با سرطانی به اسم گروهبان حسین مجید، مواجه شدیم.
حسین مجید از نگهبانای تکریت یازده بود و بخاطر قد کوتاه و شکم گنده و هیکل بی قوارهاش خود عراقیا هم مسخرهش میکردن. انگار همیشهی خدا نه ماهه حامله بود. هر روز سهمیهش شده بود یه سیلی که وقت بیرون رفتنمون از اتاق به همه میزد. البته بجای کف دست، دستشو مشت میکرد و چون قدش کوتاه بود و اکثر بچههای ما بلند قد بودن برای اینکه بتونه مسلط باشه، میرفت رو یه بلندی و با تموم قدرت میکوبید تو صورت بچهها. درد و سنگینی این مشت از لگد یه الاغ نر هم بیشتر بود و ضرب دستش اونقد سنگین بود که گاهی یه نفر پرت میشد و سرش گیج میرفت.
یه بار منخواستم زرنگی کنم و کمتر به فک و صورتم فشار بیاد. اومدم دندونام رو محکم به هم فشار دادم. فکر میکردم این جوری بهتره.
ولی وقتی کوبید تو صورتم هر دو ردیف دندونام به هم خوردن و نزدیک بود بریزن تو دهنم. تا چند روز فک بالا و پایینم بخاطر اون ضربه و ندانم کاری خودم درد میکرد و درس عبرتی برام شد که دیگه وقت مشت و سیلی خوردن دندونام رو روی هم فشار ندم. شکر خدا مدتی بعد اون ملعونِ عقدهای رفت و ما از سهمیه روزانه سیلی و مشتِ تو صورت معاف شدیم.
با رفتن حسین مجید و کمی مهربان شدن لفته و بقیه نگهبانا ، علیرغم تنگی جا و گرما به تدریج و بصورت محدود و دو سه نفره برخی کلاسا رو شروع کردیم و خودمون رو با برنامههای مفید سرگرم میکردیم.
یکی از مشغولیت بچه ها حفظ و مرور قرآن و کلاسای ترجمه و تفسیر قرآن و زبان انگلیسی بود. من و یه نفر دیگه از مسعود ماهوتچی که دانشجو بود و تسلط خوبی به زبان انگلیسی داشت، خواهش کردیم برامون کلاس مکالمه زبان بذاره و اونم قبول کرد و تا وقتیکه تو ملحق بودیم، مرتب تمرین مکالمه میکردیم و گاهی هم با عبدالکریم مازندرانی و محمد خطیبی مباحث حوزوی رو مباحثه میکردیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_دویست_و_بیستویکم
💢گوشه گیری ممنوع!
یه ویژگی بارز بچه ها این بود تا فرصت مناسبی پیش میومد و امکان فعالیت آموزشی و فرهنگی مهیا میشد سریع جنب و جوش هم شروع میشد و هیچ وقت انزوا و گوشهگیری و غصه خوردن در دستور کار بچهها نبود. به استثای ماه اول که اختناق کامل حاکم بود. تو سه ماه دیگه واقعا استفادههای خوبی کردیم و بصورت چهره به چهره و کلاسای متعدد چند نفره برگزار میشد و عراقیا هم نمیتونستن تشخیص بدن که داریم صحبت معمولی میکنیم یا برنامۀ کلاسی و آموزشیه. چون همیشه بصورت متراکم کنار هم بودیم و هر وقت می پرسیدن چی میگید؟ میگفتیم: داریم از خاطراتمون تو ایران برای هم میگیم که حوصله مون سر نره. لا مصبا انگار اگه ما دو کلمه به هم یاد میدادیم از اونا چیزی کم میشد و خسارتی بهشون میخورد.
یکی دیگه از مشکلات بزرگ بچه ها در فصول گرما، تشدید بیماریهای پوستی مانند گال بود که قبلا اینو تو خاطرات تکریت یازده توضیح دادم. ولی اینجا بخاطر کمبود جا و شرجی بودن داخل اتاق این مشکل مضاعف شده بود. چند نفر از بچه ها مبتلا شدن و تکرار همون معالجه کذایی عراقیا. این طفلکیها رو اینقد جلو آفتاب گذاشته بودن که مثل قیر سیاه شده بودن و پوست بدنشون سوخته بود. ما هم تنها کاری که تو این جور مواقع از دستمون بر میومد این بود که دستامون رو به درگاه خدا دراز کنیم و برای شفای عزیزانمون دعا کنیم. یه نفر هم به بیماری سل مبتلا شد و خطر شیوع این بیماری میرفت که خوشبختانه بردنش بیمارستان و مداوا شد. دوران پر از فراز و نشیب زندان ملحق داشت طولانی می شد و به ماه چهارم خودش رسید و ما باورمون شده بود که دیگه تا آخر اسارت همین جا جامونه و باید خودمون رو با شرایط موجود وفق بدیم ، ولی خیلی وقتا هم به درگاه خدا التماس میکردیم که شرایطی فراهم بشه که دوباره برمون گردونن اردوگاه ۱۱ پیش بچه ها.
تنگی جا و نداشتن هواخوری بشدت آزارمون میداد. بالاخره خداوند همیشه بندههای مضطر و گرفتار خودشو دائم در سختی قرار نمی ده و اونا را رها نمیکنه. دعای بچهها که با اخلاص تموم باخدا مناجات میکردن مستجاب شد و از گوشه و کنار زمزمههایی بگوش میرسید که احتمالا دوباره برمون میگردونن اردوگاه. بالاخره انتظارات به سر رسید. چهار ماه تموم در اون زندان تنگ، همراه با اعمال شاقه و بدون حق استفاده از هواخوری سپری شد. زمزمههایی از برخی نگهبانهای عراقی بگوش میرسید که بزودی جابجا میشید ، اما کجا ؟معلوم نبود!!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#چهاردهمین
ختم قران به نیابت از #شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی
.لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 18 📿 19 📿 20 📿21 📿 23 📿 24 📿 25 📿 28 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s84_484)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
رای اول صبح!
☢ مجددا تاکید میکنیم همه شما بزرگواران در ساعات اولیه رای گیری به پای صندوق های رای برید.
⭕️ ممکنه مثل دو سال قبل کارشکنی هایی توسط دولتی ها صورت بگیره و در ساعات آخر مشکلاتی برای رای دهندگان به وجود بیارن!
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
547
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
روز آمد وخاطـرات شادت اینجاست
عطرتن وخنده های نابت اینجاست
دربـــــاورِ من نیست نبــاشی دیگر
تصـویرِرخِ پُر تب وتابت اینجـاست
#صبحتون_شهدایی🌷
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_ابومهدی_المهندس
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
دستشان بسته شد ،
تا امروز دستمان در انتخاب باز باشد
دِین بزرگی به گردن داریم
شهدا را میگویم ...
#مجلس_قوی_انقلابی
#نگاه_شهدا_به_انتخاب_ماست
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
▫️دهها دلیل برای رأیدادن دارم اما امسال این جمله در وصیتنامه حاج قاسم، به مهمترین دلیلم تبدیل شده:
«جمهوری اسلامی حرم است»
و ما باید با تمام توان از این حرم دفاع کنیم..
📎پس #رای_میدهم چون چشم سردار به برگههای رأی ماست!
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
بِسْمِ اللِّه قَاصِمِ الْجَبّاریٖن
نام عملیات: انتخاب اصلح
محور عملیات: خبرگان رهبری
و انتخابات مجلس شورای اسلامی
زمان عملیات: ۲ اسفندماه ۱۳۹۸
رمز عملیات: لبیک یا خامنه ای
"تصویر شهید محمدعلی فلاح از ابرکوه"
#مجلس_قوی_انقلابی
#نگاه_شهدا_به_انتخاب_ماست
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
هـرگز نمیرد . . .
آنکه حسینیست قلب او
در مکتبِ حسین بقا فرق میکند
#ذاڪر_الحـسین
#شهید_مدافعحرم_حجت_اسدی
#سالروز_شهـادت🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#ڪلام_شهید:
برادران و خواهران به شما توصيه شديد میکنم در تربيت نسل خردسال و نوجوان، زيرا كه تضمين آينده اسلام است؛ اين غنچههای نشكفته را دريابيد و شما هستيد كه از اين افراد میتوانيد بزرگان فردا را بسازيد.
#شهید_حسن_ترک🌷
#سـالروز_شـهادت
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
📸 لحظاتی قبل | فرزند سپهبد حاج قاسم سلیمانی با حضور در یکی از شعب اخذ رای، در انتخابات مجلس شورای اسلامی شرکت کرد.
#مکتب_حاج_قاسم
#راه_پدر_ادامه_دارد
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
من از كجا بايد مى دانستم
چقدر بايد بگذرد ، تا باور كنم
گاهى يك نداشتن
همه دلتنگيت مى شود
و گاهى يك تو
همه چيزت را
با خودش مى برد
و من از تو
تنها،
تنهاييم را فهميدم ...
#شهید_ابراهیم_بابائی_توسکی
#سالروز_شهادت 🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
من از كجا بايد مى دانستم چقدر بايد بگذرد ، تا باور كنم گاهى يك نداش
#خاطرات_شهید
▫️برای عملیات بزرگ ومهم فاو باید آموزش غواصی میدیدیم که به مدت ۴ ماه بود .درسد دز ٬دزفول وگتوند ان هم درهوای سرد که دمای آب به شدت پایین بود وسرد بود وما باید ۱۰ ساعت درشبانه روز غواصی میکردیم ۴ ساعت صبح ۴ ساعت بعدظهر و۲ ساعت آخرشب که وقتی ازآب بیرون میآمدیم ازشدت سرما دندان هایمان به هم می خورد ونمیتوانستیم جلوی به هم خوردن آنهارابگیریم...
▫️بچه ها به شدت لاغر واستخوانی شده بودند چون از یه طرف نبود غذای خوب چون گاهی اوقات به بچه ها اب دوغ خیار میدادن شماتصور کنید بچه ها بااین غذای کم ونیروی زیادی که شناکردن ازانها میگرفت چطور دوام میآوردند وشکایتی نداشتند وازطرف دیگر تمرین سخت درآب سرد دی ماه ....شب که میشد میدیدم یکی ازبچه ها به اسم ابراهیم بابایی غیبش میزند یک شب اوراتعقیب کردم ازآب که خارج شدیم (ازساعت ۱۲ تا۲ درآب تمرین میکردیم) دنبالش راه افتادم دیدم سهمیه پتوی خودش را برداشت ودر چادربچه هارفت هرکدام ازبچه ها که مچاله شده بودپتوی خودرا روی آن میکشید تااینکه دیگرپتویی برای خودش نماند دنبالش رفتم دیدم وارد حسینیه شد ان حسینیه اشک خیلی ازبچه ها رو دیده بود .
▫️روی زمین بدون بالش وپتو مچاله شدبعدازیک ساعت چهل دقیقه بلندشد ووضوگرفت وبه نماز شب ایستاد دراین مدت ۴ ماه که تمرین میکردیم کارابراهیم پرستاری ازبچه هابود مانند پرستاردلسوز بین آنهاچرخ میخورد وهرکدام ازبچه ها که بیشتر سردش شده بود زیرپتوی سهمیه خودش مچاله شده بود ازپتوی سهمیه خودش روی آنهامیکشید...این است مردانگی وایثار ..ابراهیم از اول تاآخر دعا زیارت عاشورا ودعای توسل سر به سجده آرام گریه میکرد بیشترکارسنگین برعهده ی ابراهیم بود ولی مخفیانه کسی اورا نمیشناخت ولی او خدمت خالصانه میکرد وازکارش کم نمی گذاشت..
✍راوی: امیر اسماعیل فرجام
#شهید_ابراهیم_بابائی_توسکی
#سالروز_شهادت 🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#خبر_امد_خبری_در_راه_است
گذشت ...
شب ِ هـجر و
یار از سفر آمد
پیکر مطهر شهید #اصغر_پاشاپور ساعاتی قبل تحویل مقامات نظامی ایرانی شد.
#خوش_امدی_فرمانده🌷
#شهید_اصغر_ذاکر
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_دویست_و_بیستودوم
💢شهر پرتقال و سال پایانی اسارت
پانزدهم مهر ماه سال ۶۸ عراقیا اومدن و گفتن وسایلتون رو جمع و جورکنید و آماده حرکت بشید. حالا طوری می گفتن وسایلتون رو جمع کنید که انگار هر کدوم یه وانت وسیله داشتیم. سر و تهش یک کیسه بود که یه دست لباس اضافی با یه خمیر دندون و مسواک و یه حوله ویه دونه صابون و دو تخته پتو توش بود. این همۀ اموال و وسایلی بود که باید جمع و جور میکردیم.
همه خوشحال شدیم و تصورمان این بود که دوران تبعید و زندان چهار ماهه تموم شده و ما رو بر میگردونن پیش بچهها در اردوگاه ۱۱، لحظه شماری میکردیم و با لبخند به صورت یکدیگه نگاه میکردیم.
تصور اینکه همرزمانمون در اردوگاه از بازگشت دوباره ما چقدر جا میخورن و خوشحال میشن، مثل نسیمی فرحبخش ما رو نوازش میداد، اما این خوشخیالیها دوام زیادی نداشت و با اومدن اتوبوسها رشتۀ همه این افکارِ خوب و خوشایند پاره شد. ظاهر قضیه این بود که تصمیم گرفته بودن ماها رو به جایی دیگه بفرستن. به همین خاطر فرمانده اردوگاه دستور داده بود تموم مخالفین رو جمع کنن و تبعید کنن تا از سرشون خلاص بشن. برامون محرز شد که قراره دوباره به مکان دور دستی تبعیدمون بکنن. اگه میخواستن ببرن اردوگاه ۱۱ که دیگه نیازی به اتوبوس نبود. حدود صد نفری هم از مشعوذینِ(خلافکارها) جدید از اردوگاه خودمون -یازده تکریت- بهمون اضافه شد و سوار تعدادی اتوبوس شدیم و به راه افتادیم.
حالا باید منتظر جای جدید با نگهبانایِ جدید و روحیههای متفاوت بودیم و باز آینده مون در هاله ای از ابهام قرار گرفت. از همه نگران کنندهتر همون تکرار تونل مرگ بود که دیگه واقعاً طاقتشو نداشتیم. اگه آدم بفهمه مثلاً قراره ببرنش جوخۀ اعدام، باور کنین تحملش از بلا تکلیفی و تشویش ذهن خیلی بهتره. یکی از تشویشای همیشگیمون تو جابجاییها سردرگمی و مبهم بودن آینده بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_دویست_و_بیستوسوم
💢تبعیدگاه جدید
سوار شدیم ، ولی نه با چشم و دست بسته
و این در حالی بود که حدودا سه سال از اسارت ما گذشته بود.
مسافت زیادی رو طی کرده و هر لحظه و ساعت از یاران و دوستامون در اردوگاه تکریت ۱۱ فاصله بیشتری میگرفتیم.
قلبِمون از غصه فراق یاران به شدت اندوهگین و تحت فشار بود و بسمت سرنوشتی نامعلوم در حرکت بودیم. به هر حال ما روزهای سختتر از اینا رو پشت سر گذاشته بودیم و برخورد عراقیها که مقداری نرم و ملایم بود و خبری از کتک و خشونت نبود، نویدبخش دورانی آروم، همراه با آرامش و آسایشِ بیشتر بود.
تا جایی که یادم میاد چهار پنج ساعتی تو راه بودیم و مسافتی در حدود ۲۴۰ کیلومتر رو طی کردیم. در بین راه، کاری به ما نداشتن و کسی رو اذیت و آزار ندادن. از کنار شهر سامرا عبور کردیم. برخلاف تکریت که بیابون بود و برهوت، اطراف سامرا منطقهای بسیار سبز و با صفا و دارای نخلستانای زیادی بود.
از دور چشممون به گنبد و بارگاه امام هادی و امام حسن عسکری(علیهما السلام) افتاد و خدا میدونه چقدر خوشحال شدیم. از لابلای صحبت نگهبانا با هم، فهمیدیم قراره ما رو بسمت بعقوبه ببرن. اولین باری بود که مسافرت با چشم و دست باز و بدون کتک و اذیت و آزار انجام شد و بین راه حتی بهمون آب هم دادن.
شهر بعقوبه در عراق معروف است به شهر پرتقال و تعداد زیادی باغات پرتقال در این شهر وجود داشت. در حوالی شهر بعقوبه یه پادگان بزرگ نظامی وجود داشت. ما رو وارد پادگان کردن. برای اولین بار در کمال تعجب خبری از دیوار مرگ و تونل وحشت نبود و بصورت عادی و بدون کتککاری وارد فضای اردوگاه شدیم. در یه محوطه بزرگ خاکی از اتوبوسها پیاده شدیم و طبق رسم و رسوم عراقیا در صفوف پنج تایی به خط شدیم.
تعدادی اتوبوس از اردوگاهای دیگه هم رسیدن و مشخص شد که اینجا اردوگاه تبعیدیاس. البته همه از اردوگاههای مفقود الاثر مثل تکریت۱۱ بودن. مجموعاّ شدیم حدود ۶۰۰ نفر.
با پرس و جو از اسرای موجود در اردوگاه متوجه شدیم در حوالی شهر بعقوبه در فاصله حدود ۷۰ کیلومتری بغداد قرار داریم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#چهاردهمین
ختم قران به نیابت از #شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی
.لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 28 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s84_984)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊