#ڪلام_امیرالمومنین_ع:
○مِنْ تَضَاغُنِ الْقُلُوبِ، وَ تَشَاحُنِ الصُّدُورِ، وَ تَدَابُرِ النُّفُوسِ، وَ تَخَاذُلِ الاَْيْدِي○
●از کینه توزی بایکدیگر ، پرکردن
دلها از بُخل و حسد ،به یکدیگر پشت کردن و از هم بریدن ، و دست از یاری هم کشیدن ، بپرهیزید. 🌸
#نهج_البلاغہ_خطبه_192📘
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
●تو ای خواهرم!
حجاب و عفت و پاکدامنی را سرلوحه زندگی خودتان قرار دهید و همیشه فاطمه وار و زینب گونه زندگی و مبارزه کنید.
●و زینب وار با ناملایمات دنیا دست و پنجه نرم کنید و پیام شهیدان راه خدا را به گوش جهانیان برسانید.
#شهید_علی_اصغر_اسدی 🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
| رسانه های ضد انقلاب با تقطیع صدای رهبر کلیپ های جعلی درست میکنن .
.
مردم! حداقل بفهمید در این مجازی چه ها که نمیگذرد !!! هوشیار باشید و هر کلیپی رو دیدید اصل و کامل اون سخنرانی رو از سایت های مرجع و رسمی پیدا کنید و گوش بدید .
#لعنت خدا برفتنه گران داخلی وخارجی
#خامنه ای خاری درچشم دشمنان اسلام
#پیشنهاد_دانلود
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #کدامین_گل
✍خاطرات شهید فرهاد شاهچراغی
● #قسمت_بیست_و_دوم
●نویسنده :مجیدخادم
شب ها مهمات نقطه خاصی چیده میشد بعد نیروها میرفتند می آوردند توی خانه ای وسط شهر که انبار پنهانی مهمات قرارگاه سهنام شده بود. شب تا صبح مهمات میامد و میرفت توی خط.
خمپاره ۶۰ و ۱۲۰ ژ۳ و فشنگ. صبح ها هم فرهاد و احمد بصیری که مسئول انبار شده بود همان وسط جعبه های چوبی مهمات که کم خنک تر بود می خوابیدند.
_اگر یک گلوله بخوره اینجا کل منطقه میره رو هوام هیچیمون دست صاحبمون میگیره که بفرستند شیراز.
_اینکه باید دستشو بگیره میگیره احمدآقو...
انبار را از ترس جاسوس ها و منافقین قاطیه رزمندهها و مردم شهر پنهان نگه میداشتند.نمیدانستم منافق ها دقیقاً چه کسانی هستند روزها قاطی بچه ها و مردم راحت می رفتند و میآمدند و شبها هم که گاهی کمی نمیزدند بین جهاد و خط و بچهها را میزدند با تیر توی تاریکی دیده نمی شدند. لباس اکثر رزمندهها شخصی بود و روزها هم همه با هم بودند همه از جهاد قضا می گرفتند و کسی نمی پرسید از کسی و آمار و اطلاعاتی از نیروها که هر روز کم و زیاد می شدند وجود نداشت.
هر روز موقع غذا گرفتن توی جهان ایستادند با خودشان میگفتند معلوم نیست مثلاً اینکه دارد می خندد و غذا تحویل میگیرد شب توی کمین که دارد می خندد و غذا تحویل میدهد را با تیر نزند.
چندبار هم فرهاد دنبالشان کرده بود توی تاریکی ولی به جایی نرسیده بود اوایل که بچه ها فقط ام یک و ژ سه داشتند هر جا صدای کلاش میآمد بچه ها می دویدند سمت صدا تا شاید بشود یک ایشان را دستگیر کرد و اطلاعاتی به دست آورد، ولی بعدها که کلاسهای غنیمت جنگی از جسد های عراقی زیاد شد توی دست رزمندهها دیگر به این صداها هم نمی شد اعتماد کرد.
آذوقه خوراکی توی سردخانه وسط شهر انبار بود.همه کمک های مردمی که به سختی از شهرهای دیگر می رسید یا جیره های جنگی و گاهی هم گاو و گوسفند ای که توی شهر و اطراف از ترکش می خورد و سر بریده میشد و توی لیست اموال مردم مردمی آقای جمی ثبت می شد، می آمد آنجا تا تقسیم شود بین جهاد های قرارگاه های مختلف.
یک روز که برای تحویل غذا رفته بودن فرهاد جلوی سردخانه ایستاد و گفت :«خدا کند یک وقتی اینجا را نزنند که همه بی غذا می شوند»
همان روز رئیس جمهور به آبادان آمده بود برای بازدید .قبل از آن طی اطلاعیهای که در روزنامه ها چاپ شده و به آبادان هم رسیده بود و از رزمنده ها خواسته بودند برگردند به شهر و خانه هاشان تا ارتش بتواند راحت کارش را بکند .بچه ها توی قرارگاه چقدر خندیده بودند .
صبح شهر توی سکوت کامل فرو رفته بود حتی صدای تک گلولهای هم به گوش نمی رسید چه برسد به خمپاره نشسته اند یکی از بچهها وسط جمع ناگهان بلند شد و اسلحه را پرت کرد یک طرف و گفت :«توی این یک سال که آبادانم یک روز هم نبود این شکلی.»
حرف دل همه را میزد .خضری با آن هیکل درشتش هی از این طرف اتاق به آن طرف میرفت و زیر لب غرغر میکرد. لحظه ایستاد بعد رفت کلاشش را که سینه به دیوار تکیه داده بود برداشت و گفت:« من که یقین کردم .باید امروز تا فرصت هست کلکش را بکنم»
سید حسام پرید جلویش را گرفت و گفت:« می خوای امامزاده درست کنی!!! اینها هدفشان همینه!»
_میگی وایسیم فقط نگاه کنیم؟
_صبر کن صبر .امام خودش جمع می کنه به وقتش .تو یعنی از امام بیشتر میفهمی؟
_استغفرلله
وزن را از دید دستش گرفت و گذاشت روی زمین
_لااقل می تونیم ببینیمش که!
_بزار همه باهم میریم
بنیصدر با گروهی همراه آمده بود و افسران ارتش دور و برش را گرفته بودند. کسی زیاد نمی توانست نزدیکش برود لحظه ای که داشتند از مقابل بچه های فارس رد میشدند خضری باز از کوره در رفت و پرید سمتشان.خادم و فرهاد بصیری و سید حسام به زور گرفته بودند که نرود .همانطور که توی دست آنها تقلا میکرد داد :«بنیصدر ....بنی صدر..»
رئیسجمهور یک آن ایستاد و به آن طرف نگاه کرد و بعد به بچه ها نزدیک تر شد.
_«بنی صدر همه اش با میری توی آشپزخانه ارتش با این افسران میشینی سیب زمینی پوست می کنی؟»
همه مات و مبهوت مانده بودند .فرهاد و بصیری همانطور که زور میزدند خضری را نگه دارند ،بدنشان از خنده ای که تلاش میکردند پنهان شود می لرزید.
_«اگه راست میگی یکضرب یا خط بین جنگ چه خبره»
بنیصدر عینکش را با انگشت عقب دادن با نگاهی به افراد دور و برش محکم جواب داد :«هرچه جناب سرهنگ بگن»
بعد با اشاره به یکی از فرهنگها به راهشان ادامه دادند و رفتند..
ادامه دارد..✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#دویست_و_ششمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 4 📿 8 📿 9 📿15 📿 18 📿 19 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_791_254)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
دوستان پیچ سنگر شهدا فعالیت خودشو مجددا شروع کرده
instagram.com/_u/sangareshohada.official
لطف کنید از پیج جدید سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید.. فالو کنید...ممنون🌹🌹
پرواز پرستویی دیگر ...🌷
پاسدار مدافع حرم #ابراهیم_اسمی
اعزامی از استان البرز (شهرستانفردیس)
که چندی پیش در سوریه مجروح شده بود
امروز به فیض شهادت نائل آمد.
#هنیئا_لک_یاشهید
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🍃🌸 #تلــاوٺ_قرآטּ_صبحگاهے🌸🍃
46
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_ابراهیم_اسمی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
#عهد_با_شهدا
✍امروز پنجشنبه ۱۹تیر
⇦ به عشق #شهید_ابراهیم_اسمی 💔
عهدمی بندم که به کمک ایشان #به_نامحرم نگاه نکنیم
وثواب آن رابه این شهید وامام زمان ارواحنا فداه
تقدیم میکنم☺️
ان شاء الله تاثیرات آن را میبینیم.
با یاعلی وذکرصلوات هدیه به روح شهید هادی شروع میکنیم.🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
گر میروی بی حاصلی ! ...
گر می بَرَندَت واصلی ...
رفتن کجا ؟
بردن کجا؟؟
#شهید_ابراهیم_اسمی
#صبحتون_شهدایی🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید
«واکنش پدرباازدواج پسر۱۹ساله اش!!!»
پسرم۱۹سالش بود وسال اول دانشگاه بود که یک روز به خانه آمد و گفت میخواهم موضوعی را مطرح کنم،می دانم مخالفید ولی من زن میخواهم!
من با تعجب گفتم:شماهم از لحاظ سنی وهم شغل و درآمد درسطحی نیستید که ما اقدام کنیم،برای کدام دختربرویم که شرایط شمارا قبول کند؟حالازوداست صبرکن به وقتش...
حاجی باخونسردی گفت:خانم کارشمامثل این است که فردی بگویدتشنه هستم وشما بگویی صبرکن۴-۵سال دیگربه توآب میدهم،دراین میان آن فردتلف میشود.
حاجی گفت:باباکارخوبی کردی که موضوع را مطرح کردی،چون اگرخدایی نکرده فشاری راتحمل ویاخطایی برتومیرفت پای منو مادرت نوشته میشد.
خلاصه دست به کارشدیم وخداهم قسمت کرد وپسرمان ازدواج کرد.
{توکل به خداازویژگی های بارز این شهید است}
#شهید_عبدالکریم_اصل_غوابش
#سالروز_شهادت🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊