eitaa logo
سنگرشهدا
7.4هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
3هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢 قسمت دویست و نود و دوم شیرین‌ترین سفر دوران زندگیم سوار اتوبوس که شدیم از خوشحالی تو پوستمون نمی‌گنجیدیم و اصلاً یادمون رفت که هنوز توی خاک عراق هستیم و ماهیت بعثیا عوض نشده و هر آن احتمال داره یه کار غیر منتظره انجام بدن و دردِ سرِ جدیدی پیش بیاد. مداحامون شروع کردن مداحی و اشعاری رو در مدح امام خمینی و جمهوری اسلامی می خوندن و سرودای شاد انقلابی رو اجرا می کردن. کم‌کم راننده هم با ما همنوا شد و یه نوار سرود مذهبی گذاشت. اتوبوس مجهز به میکروفن بود. کم‌کم طمع کردیم و از راننده خواستیم میکروفن رو در اختیارمون قرار بده تا صدای مداح به همه برسه. اونم موافقت کرد. خلاصه تا مرز ایران خوندیم و شادی کردیم و خندیدیم. نگهبانای محافظ هر چند مثل راننده خوشحال نبودن ولی کاری هم نمی‌کردن. فقط وقتی به دژبانی می‌رسیدیم ازمون می‌خواستن که ساکت بشیم و راننده میکروفن رو خاموش می‌کرد. برخلاف تموم مسافرتای قبلی که دستامون بسته بود و با کابل می‌زدن تو سرمون و گاهی جفتک هم می‌نداختن و اوقاتمون تلخ بود، ولی این سفر چشم و دستمون باز بود و لبمون خندون و شیرین‌ترین سفری بود که توی تموم عمرمون انجام شد. یکی از نکات جالب این سفر عمامه‌گذاری تعدادی از طلبه‌ها داخل اتوبوس بود. روزهای قبل و بصورت مخفیانه با باند و پارچه‌های سفید که حالا دیگه مقدار زیادی در اختیارمون بود، به اندازه‌ ۵،۴ نفر عمامه تهیه کردیم. بعضی دوستان نگران بودند و می‌گفتن مبادا بعثیا حساسیت نشون بدن و اقدامی انجام بدن. ما هم به خنده و شوخی می گفتیم: دیگه با برادران بعثی دوست شدیم. البته اسمشون عمامه بود، ولی شل و وارفته و در هم ریخته، به هر حال سفید بود و نشون می‌داد اینا روحانی هستند. در بین مسیر راه که دیگه خیالمون از اینکه برمون گردونن راحت شد، عمامه‌ها رو درآوردیم و سرمون گذاشتیم و یهوئی چند تا حاج آقا تو اتوبوسای مختلف پیدا شد. داشت چشم برخی محافظای داخل اتوبوس از حدقه درمیومد. البته راننده ما آدم خوبی بود و تا آخر مسیر همکاری کرد. حالا این کار چه فایده‌ای داشت و چی رو می‌خواستم ثابت کنیم؟ دقیقاً یادم نیست ولی هر چه بود اینم ازون کارای ابتکاری و جذاب بود که هم بچه‌های خودمون و هم عراقیا رو غافلگیر و به قول امروزیا سورپرایز کرد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢 قسمت دویست و نود و سوم مظلوم‌ترین اسرا از بس خوشحال بودیم و تو شادی خودمون غرق بودیم نمی‌دونستیم پشت سرمون چه اتفاقی افتاده. بعثیا که از گروگان گرفتن همه ما شکست خورده بودن و با شورش ما مواجه شدن و ناچار بودن ما رو آزاد کنن، نگو مثل مار زخمی می‌خوان یه جوری نیش‌شون رو تو بدنمون وارد کنن و سرِ یه فرصت مناسب ازمون انتقام بگیرن و نقشه گروگان‍گیری رو و لو بصورت ناقص اجرا کنن. کاروان ما بعنوان آخرین سری از گروه اسرایی که تبادل شدن، ۱۵ اتوبوس بودیم و هر اتوبوس کم و بیش چهل نفر. با حرکت ما از اردوگاه بعقوبه توطئه کرده بودن که بصورت نامحسوس دو تا اتوبوس آخری رو کم‌کم فاصله ایجاد بکنن و طوری‌که مشخص نشه نزدیکای مرز از یه مسیر انحرافی برگردونن اردوگاه و بعنوان گروگان نگه دارن. متأسفانه همین حقۀ کثیف رو با زیرکی و بصورت نامحسوس انجام داده بودن و ما اصلاً متوجه نشدیم. وقتی رسیدیم مرز خسروی و سراغ رفقامون رو گرفتیم دیدیم تعدادی نیستن. اتوبوسا رو شمردیم دیدیم دو تا کمه. بچه‌ها بسمت عراقیا هجوم بردن و درگیری بین ما و اونا شروع شد و چیزی نمونده بود که کشت و کشتار شروع بشه. پاسدارها و مامورین ایرانی هم که از دور درگیری رو دیدن دوان دوان اومدن و دخالت کردن و ماها رو جدا کردن و با خواهش تمنا درخواست داشتن که نگران نباشید و ما پیگیری می‌کنیم. دلمون رضایت نمی‌داد و نمی‌تونستیم قبول کنیم که ما برگردیم و تعدادی از صمیمی‌ترین دوستامون جا بمونن و خدا می‌دونه چه بلایی سرشون بیاد. نامردا بدجوری شیرینی آزادی رو به مذاقمون تلخ کردن. بالاخره صحبتایی شد و مسئولین مرزی جمهوری اسلامی ما رو قانع کردن که حتما پیگیری می‌کنیم و گفتن اینجا کاری از دست شما برنمیاد و بهتره شما وارد ایران بشین. صلاح و مصلحت دوستان بر این قرار گرفت که نظر مسئولین خودمون رو بپذیریم و هر چند شیرینی آزادی بکاممون تلخ‌تراز زهرمار شد، اما چاره‌ای نداشتیم که راهی خاک وطن بشیم و دوستامون رو بخدا بسپاریم و دلمون رو به پی‌گیریای جمهوری اسلامی برای آزادیشون خوش کنیم. سرجمع ۲۰۰ و خورده‌ای از بچه‌ها از اردوگاهای مختلف که بیشترشون (در حدود ۸۰ نفر) از جمع ۶۰۰ نفره ما بودن بعنوان گروگان جاموندن. فقط دلمون به این خوش بود که حداقل صلیب سرخ اسامی اونا رو ثبت کرده و نمی‌تونن سر به نیستشون بکنن. ماجرای این بد‌قولی و نقشه شوم ۶۶ روز طول کشید و با پیگیریای فراوون ما و مسئولین جمهوری اسلامی و فشار بر صلیب سرخ و حکومت بعث عراق، بالاخره گروگانا در تاریخ یکم آبان ماه ۶۹ بعد از ۶۶ روز از تاریخ آخرین تبادل رسمی آزاد و با یه فروند هواپیما وارد فرودگاه مهرآباد شدن. سه نفر دانشجوی فراری هم جزو اونا بودن و خیال ما هم راحت شد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 1 📿 3 📿4 📿5📿6📿7📿8📿9📿11📿12📿13📿14📿15📿20📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
📸 برای با شهدا بودن بهانہ زیاد است؛ بهاے این ، هم‌نفس شدن است با شهدایی ڪہ روزگارے در این زیستہ ‌اند... 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سبزه ام را می سپارم دستِ آقای نجف طالِعم دستِ علی باشد برایم بهترست اِعتقاد هــر ڪسی باشد برایش محتــرم سیزده را دوست دارم زادروزِ حیدراست iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
🔴چگونه در ای به خودمان شلیک می کنیم؟! 🔺خبرگزاری ها را که مرور کنیم، با خبرهای شده متعدد مواجه می شویم. خبرهای تکذیب شده، ماهیت، اهمیت و اهداف مختلف دارند؛ اما در چند ویژگی مشترکند؛ 1️⃣هیجان مخاطب را برمی انگیزند. 2️⃣منبع نامشخص، نامعتبر یا جعلی دارند. 3️⃣به خاطر خاصیت تحریک کنندگی به سرعت توسط رسانه های غیر حرفه ای و گاها حرفه ای و در میان افراد منتشر می شود. 🔹اساسا خاصیت محرک بودن و آنان برای مخاطب است که توجه صاحبان رسانه را برای انتشار و جذب مخاطب جلب می کند و گاها رسانه های معتبر را در دام خود می اندازد. یعنی اصحاب رسانه با وجودی که از صحت خبر و اعتبار منبع مطمئن نیستند، ریسک کرده و مزیت را در مواجهه با نامعتبر بودن ترجیح می دهند و حتی شده با اما و اگر آن را منتشر می کنند. درحالیکه روانشناسی مخاطب رسانه به ما می گوید مخاطب معمولی در مواجهه با خبرهای حساسیت برانگیز تنها جملات اصلی را به ذهن می سپارد و نقل می کند، نه حواشی و اما و اگرها را! این تقدم دادن به است. 🔹چه بسا در بسیاری مواقع، خبرهای کذب با هدف در دام انداختن رسانه های جبهه مقابل در طراحی شوند. اینگونه است که رسانه ها به راحتی اعتبار خود را در این بازی رسانه ای از دست می دهند و به اصطلاح پازل دشمن را تکمیل می کنند. بعد از ساعتی هم که دروغ بودن آشکار می شود، موج تکذیب ها به راه می افتد. درحالی که رسانه معتبر اصلا نباید در دام خبر جعلی می افتاد که مجبور به تکذیب شود. 🔹خصوصیت تکذیب چیست؟ 1️⃣معمولا به صورت رفع تکلیف و برداشتن بار مسوولیت حقوقی صورت می گیرد. 2️⃣به دلیل بار منفی اعتباری برای رسانه ها تلاش زیادی برای بازتاب دادنش صورت نمی گیرد. 3️⃣به دلیل پایین بودن ارزش سرگرم کنندگی و تحریک هیجانی توجه مخاطبین کمتری را جلب می کند. 🔻، گلوله ایست در خشاب سلاح جنگ رسانه ای. گاه چنان در هیجان اولین بودن و سرعتیم که متوجه نیستیم با انتشار یک خبر کذب، اسلحه را سمت جبهه خودی گرفته ایم! گلوله که شلیک شد، هزینه تاثیر تثبیت شده آن روی مخاطب هرگز با مرهم کم خاصیت تکذیب خبر، جبران نمیشود! هزینه هایی چون یاس، ناامیدی، ترس، پذیرش قدرتمندی دشمن... 📝 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
بایــد  دلمان خوش سیزده بدر ها باشد  وقتـــے لایق دیدار دوازدهمی نیستیــــم iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ یه وقتایی من خواب می بینم و بعد می فهمم همون شب عروسمم خواب پسرمو دیده و به هر دومون در مورد یک موضوع صحبت می کنه. مثلا بعضی موقعها که دیر به دیر میاد به من سر میزنه شبش آقا رضا به خواب من و خانمش میاد و از خانمش می خواد که حتما جویای احوال من باشه و از منم می خواد که جویای احوال زن و بچش باشم. ما بغیر از مادرو فرزندی باهم مثل دوتا دوست صمیمی بودیم و زمانیکه ماموریت نبود و تهران بود هرشب میامد بهم سر میزد و خیلی روی من حساس بود و هوای من مادر و داشت بعداز شهادتشم خیلی بیشتر از قبل هوامو داره که اگر خانمش یه هفته نیاد منزلمون بخوابش میره و میگه برو به مادرم سر بزن. هر لحظه هم که از سفر برمی گشت اول به من سر میزد بعد میرفت خانه ی خودشون. 🌷 راوی : iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
●از مردم ایران و تمام مسلمانان جهان خواستارم تا به حول و قوه الهی، رهبر فرزانه، حضرت امام خامنه‌ای را یاری بفرمایند تا تیر حق و عدالت را بر قلب زورگویان جهان بنشاند و زمینه ظهور حضرت بقیة‌الله را فراهم آورند. ●عزیزان، همنشین قرآن و دست به دامان اهل بیت باشید، مساجد را از حضور با توجهتان پر کنید و در تمام مراحل زندگی توجهتان به خدا باشد. 🌷 ●ولادت: ۱۳۶۰/۰۹/۱۱ ، شهرستان فسا فارس ●شهادت: ۱۳۹۵/۰۱/۱۳ ،خان طومان سوریه j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢 قسمت دویست و نود و چهارم در آغوش مامِ وطن غروب روز شنبه ۲۴ شهریور سال ۱۳۶۹ بعنوان آخرین گروه اسرای ایران از زمان شروع تبادل رسمی که از ۲۶ مرداد شروع شده بود، وارد مرز خسروی شدیم. صحنه‌های بدیع و زیبایی خلق می‌شد. به محض اینکه هر نفر از اتوبوس پیاده می‌شد، ناخوداگاه به سجده می افتاد و خاک پاک وطن رو می بوسید. حتی بعضی از بچه ها از خوشحالی خاک روی سرشون می ریختن و گریه می‌کردن. پاسدارها و یگانهای حفاظت یه وقتایی ناچار بودن که زیر کتف بچه‌ها رو بگیرن و از زمین بلند کنن. به هیچ زبونی نمی‌شه خوشحالی دو طرفه بچه ها و استقبال کننده ها رو توصیف کرد. همه کسانی که اونجا بودن تک‌تک بچه ها رو در آغوش می کشیدن و می بوسیدن. دیدن چهره زیبای پاسدارایی که با لباس سبز و آرم سپاه تا روحانیونی که عاشقانه بچه‌ها رو بغل می کردن و تعدادی از خونواده شهدا و اسرا همه و همه دیدنی و جلوه‌هایی از عشق و عاطفه ناب ایرانی و محبت اسلامی رو به نمایش می‌ذاشت. بعد از بوسیدن خاک وطن و استقبال اولیه پاسدارا و یگانای حفاظت، تعداد زیادی از مردم عادی منتظر استقبال از بچه‌ها بودن. دو صف طویل مردمی که اکثرا خونواده شهدا و آزاده‌ها بودن، در مقابل هم چشم‌انتظار ورود فرزندان ایران زمین بودن. اینجا هم تونلی شکل گرفته بود اما نه تونل مرگ و وحشت، بلکه تونلی از رحمت و مهربانی. اینجا دیگه خبری از کابل و چوب و سیم خاردار نبود. گل و لبخند و اشک شوق در هم آمیخته بود. خدا رو شکر، اینجا ایرانه. اینجا سرزمین رحمت و محبته. از داخل این تونل طولانی که عبور می‌کردم ناخودآگاه یاد تونل‌ های مرگ اسارت می‌افتادم که بعثی‌ها با کمال بی‌رحمی و شقاوت بچه ها رو می‌زدن و لت و پار می‌کردند. باورم نمی‌شد بعد از چهار سال مفقودی و آن همه درد، الان در میون این همه عاشق دلداه قرار گرفته‌ام. عشاقی که پروانه وار دور شمع‌های سوخته و آب شده از محنت سالها غربت جمع شده و از هر طرف اونا رو گلباران می‌کردند. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢 قسمت دویست و نود و پنجم شمیم آزادی همه با دسته گل و سینی پر از گل محمدی و منقلای اسپند اومده بودن. همه جا غرق گل و بوسه‌های عاشقانه بود. دیگه صدای ضجۀ اسرا زیر ضربات کابل شنیده نمی‌شد. صدای خنده بود و خوشامدگویی. همه اومده بودن تا حس قدردانی خودشون رو به پرستوهای مهاجر که از قفس آزاد شده بودن رو نشون بدن. این مردم همونایی بودن که وقتی قافله اسرای عراقی از مرز وارد شهرای ایران می‌شد بجای سنگ و آب دهان که شیوه خونواده‌های بعثی بود، با گل و شیرینی از اسرا استقبال می‌کردن و دست محبت بر سرِ اسرای عراقی می‌کشیدن. مرداد و شهریور ۶۹ روزای شاد و استثنایی برای ملت ایران بود. بیش از ۴۵ هزار شقایق گم شده که اکثرا هیچ نام و نشانی ازشون نبود پا به خاک وطن گذاشتن و دوباره سرزمین ایران شد گلستان شقایق‌ها. هیچ‌کس در اون روزا غمگین نبود و چهره‌ها غرق شادمانی و سرور بود. شاید تنها غمی که وجود داشت غمِ نهانی بود که از جا گذاشتن تعدادی از رفقامون توی خاک نفرین شدۀ عراق در دلمون وجود داشت و مجبور بودیم با اون کنار بیایم. چشمان منتظر خونواده‌هایی که عزیزاشون غریبانه در خاک دشمن دفن شدن و هنوز پدر و مادر و عزیزاشون نمی دونستن. پدر و مادر هزاران مفقود الاثری که پیکرِ دسته گلای پرپرشون در مناطق مختلف عملیاتی جامونده بود و هنوز امیدوار بودن شاید زنده باشن و روزی برگردن. اینا غمی پنهان در وجود همۀ ما بود که گاهی با دیدن چشمان منتظر پدر و مادر شهدای مفقودالاثر بروز می کرد و در عین شادی و سرور اشک ما رو جاری می‌ساخت. داشتم از داخل همون صف و تونل رحمت عبور می‌کردم که چشمم به پیرمردی با چشمای منتظر و مضطرب خورد، خیلی آشنا بود. وقتی که نزدیکش شدم شناختمش. ایشون هم منو شناخت. پدر شهیدان جعفر و حمزه چناری بود. جعفر همکلاسم در دوره راهنمایی در مدرسه خیامِ ایلام بود و با حمزه هم رفیق بودم. جعفر زمانی که ایران بودم شهید شده بود و پیکر مطهرش تشییع و به خاک سپرده شد، اما حمزه مفقودالاثر بود و هیچ نشونی از شهادت یا اسیر شدنش در دست نبود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿4📿6📿7📿8📿9📿11📿12📿13📿14📿20📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
لذت این نان ، به دو دنیا نمی‌دادند که قوّتِ راه معراج‌شان بود ... 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
در این آفرینش بزرگ " شهیـــد " تنهـا موجودی‌ست که میـلاد دارد امّا مـرگ ندارد ... 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
●یکی از خلق و خوی خوب آقا جواد این بود که عصبانی نمی شد و خیلی آرام بود و وقتی قدمی خیری بر می داشت مدام می گفت که من کل کارم برای رضای خدا است و کار باید فی سبیل الله باشد جواد سه ماه شعبان رجب و رمضان مرتب روزه می گرفت و نماز ش به موقع می خواند ولی در سوریه نمازش را به خاطر مجروحیتی که داشت نشسته می خواند. ●جواد برای اولین بار با سپاه بدر به سوریه اعزام شد  و برای دوم با سرایای خراسانی رفت و مجروح شد. ●زمانی که داعش به سوربه حمله کرد آقا جواد در همه جنگ های سوریه شرکت کرد لذا جواد از زمانی که خواست برای اولین بار به سوریه برود به من گفت که می خوام برم ایران برای ادامه تحصیل چون می دانست که من ناراحت می شوم چیزی از رفتن به سوریه  بهم نگفت و یک روز یکی بهم زنگ زد دیدم شماره سوریه روی گوشی من هست و جواد بود گفت: که مادر من الان در سوریه هستم و من بهش خیلی اصرار کردم که مادر برگردد ولی جواد گفته نه من بر نمی گردم . 📎پ ن : شهیدجواد علی حسناوی با نام نظامی «جواد جهانی»، فرزندِ مادری لرستانی اهل خرم آباد و پدری عراقی توسط «داعش» در روستای «عزیز بلد» از توابع شهر «بلد» واقع در استان آزاد شده‌ی «صلاح الدین» عراق شهید شد 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
۱۴ فروردین بود که شیربچه های لشکر ۲۵ کربلا‌ بار سفر بستند و به سمت سوریه حرکت کردند،هنوز هم که هنوزه خیلی هاشون برنگشتند...😔 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
خبر آمد ؛ یک پرستو از قفس کوچید ... جانبـاز سـرفراز دفـاع مقـدس فرمانده دلاور گردان ابوالفضل(؏) رئیس‌ستاد لشکر۳۲ انصارالحسین(؏) و راوی کتاب " آب هرگز نمی میرد " پس از سال‌ها تحمل رنج ناشی از عوارض شیمیایی و جراحات جانبازی به قافله‌ی یاران شهیدش پیوست. j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تجلیل رهبر معظم انقلاب از راوی کتاب «آب هرگز نمی‌میرد» 🔹اگر برایم ممکن بود، به دیدن این مرد می رفتم j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢 قسمت دویست و نود و ششم گلی گم کرده‌ام می‌جویم او را از همون روز اول تبادل اسرا، حاجی چناری اومده بود سرِ مرز و هر گروه از بچه‌ها که وارد شده بودن از تک‌ تک اونا پرس و جو کرده بود. یه ماه بود که زندگی رو رها کرده و توی مرز خسروی مستقر شده بود تا شاید نشونی از دسته گلش پیدا کنه. هر کدوم از آزاده‌ها که از جلو حاجی رد می‌شدن، مرتب صدا می‌زد حمزه، پسرم حمزه. در بین اون خیل منتظر، فقط حاجی چناری رو می‌شناختم و ماجرای چشم انتظاری چند ساله‌ش رو می‌دونستم ولی مطمئنا تعداد زیادی از پدر و مادرای دیگه‌ای هم بودن که با چشمای مضطرب منتظر بودن که بچه‌شون رو در بین اسرای آزاد شده ببینن. مقابل حاجی چناری که رسیدم منو در آغوش کشید و گفت: محمد!، خودتی گفتم: بله حاجی خودمم. صورت و چشمامو بوسید و پرسید محمد از حمزه خبر داری؟ اشک تو چشمامم حلقه زد و اولین صحنۀ تلخ در شیرین‌ترین لحظات عمرم رقم خورد. حمزه در عملیاتای قبل مفقود شده بود و اگه زنده بود قاعدتا باید قبل از ما برمی‌گشت و منم تک‌تک اسرای اردوگاه تکریت۱۱ و بعقوبه ۱۸ رو می‌شناختم و می‌دونستم که حمزه در این جمع نیست، ولی نتونستم این پیرمرد رو ناامید کنم و با بغض گفتم. حاج آقا چناری ان شاءالله حمزه برمی‌گرده، ولی حاجی بیا بریم من ۴ سال با این بچه ها بودم، حمزه در بین ما نیست. خودتو اذیت نکن. ان شاءالله تو سری‌های بعد شاید باشه، اما مهر پدری مانع شد به حرفام توجه کنه. با من خداحافظی کرد و همون طوریکه من داشتم رد می‌شدم او هم‌چنان می‌گفت حمزه پسرم حمزه اومدی؟ هیچ‌وقت تصور نمی‌کردم با ورود به وطن و در بین اون همه صحنه‌های شادی و سرور، شاهد این‌چنین صحنه‌های تلخ و غمباری باشم. تازه فهمیدم باید خودمو برای مواجه شدن با صحنه‌های متعدد این شکلی آماده کنم. فهمیدم که هر پدر و مادری که مفقودالاثری داره تا پیکر فرزندش به دستش نرسه هم چنان چشم انتظار میمونه و اونا به تک‌تک اسرای آزاد شده سر می‌زنن و جویای فرزندشون می‌شن. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢 قسمت دویست و نود و هفتم ستاره باران آسمان وطن مراسم تبادل مرزی که تموم شد، دیگه داشت وقت نماز مغرب و عشا می‌شد. همه رفتیم سمت تانکر آب وضو گرفتیم و اولین مراسم رسمی ما در وطن اقامه نماز مغرب و عشا به امامت حجت الاسلام پرتوی بود که اون زمان مسئول نمایندگی ولی فقیه در سپاه استان کرمانشاه بود. بعد از نماز حاج آقا به ما خوشامد گفت و اولین باری بود که از لفظ آزاده برای ما استفاده شد. دیگه بجای «اسرالعدو‌الفارسی» شدیم آزاده های سرافراز وطن. در‌جایگاه استقبال جمله‌ای از حضرت امام خمینی(قدس سرّه)، خیلی خودنمایی می‌کرد و با دیدن این جمله اشکمون جاری شد و چقدر دوست داشتیم که بعد از آزادی به زیارت آن بزرگوار مشرف می‌شدیم و بهش می‌گفتیم، اماما ما سربازای وفاداری برات بودیم و هرگز به تو و آرمانای بلندت خیانت نکردیم، اما این آرزو برآورده نشد و حسرت دائمی ندیدن امام(رضوان الله تعالی علیه) تا ابد بر دلمون موند. با خط بسیار زیبایی نوشته بود: «سلام مرا به اسرا برسانید و بگوئید خمینی به فکرتان بود.» این جمله هم آرامش‌بخش بود و هم ناراحت‌کننده. رابطۀ بین امام و امت یه رابطه قلبی و دو طرفۀ مرید و مراد بود. همون‌گونه که ما در فراق مرادمان می‌سوختیم و در رحلتش در غربتِ اسارت خون گریه کردیم، آن عزیز سفر کرده نیز بیاد ما بوده و ما رو مثل فرزندای خودش دوست داشته. امام نبود که بریم براش درد دل کنیم ، اما دلخوش بودیم به رهبر فرزانه‌ای که به حق جانشین شایسته‌ای برای امام بود و تمومی عشق و علاقه‌مون رو باید نثار جانشین بر حق امام و مقتدای‌مون، علی زمان می‌کردیم. تصاویر زیبایی که بعد از سالا از چهرۀ نورانی و با صلابت ولی امر مسلمین حضرت امام خامنه‌ای می‌دیدیم، همون آرامشی رو بهمون می‌داد که از دیدن چهرۀ زیبا و نورانی امام(رحمه الله علیه)، در سالای قبل از اسارت و تا رحلت امام احساس می‌کردیم. بعد از نماز و صرف شام، سریع به کرمانشاه منتقل شدیم و با یه فروند هواپیما روانه تهران و قرنطینه شدیم. جالب بود در هواپیما با اون خلبانایی که روزای آخر دیده بودم و می خواستن بعنوان گروگان نگه‌شون دارن مواجه شدم و بهشون تبریک گفتم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿7📿8📿9📿11📿12📿13📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 583 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: •••❥•ʝøɪɴ: @sangarshohada
خوشبحال آنکه جای سبزه در این روزها جان خود را زد گره با عشق بانوی دمشق... 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
تـو را مــا چشـم در راهیم ... 📎پ ن : ۱۵ فروردین سالروز ولادت سردار بے‌نشان ، فرمانده‌ی‌ دلاور لشکر ۲۷ محمد رسول الله «ص» 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
✹﷽✹ پشتـ دیوار بلنـدزندگے مانده ایم چشم انتظاریڪ خبر یڪ بگو یابن الحسن.... ما همچنان منتظریم .. اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج❣ ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊