#رمان_محمد_مهدی 64
🔰 تا اینکه پدرم گفت چه خبر از مدرسه؟
چه خبر از جواب سوال خانم معلم؟
🌀 گفتم باباجون من و ساسان بهترین جواب ها رو دادیم، خانم معلم هم یک دونه جایزه در نظر گرفته بود ، گفت که جواب ساسان بهتر بود و جایزه رو به ساسان داد
✳️ بابا هادی : پس بگو ، پس برای همین ناراحتی! چون جایزه رو نگرفتی ناراحتی!!!
💠 گفتم نه باباجون ، نه ، اتفاقا جایزه به دست من به ساسان داده شد، اما دوتا سوال عجیب منو درگیر کرده
یکی اینکه ساسان اون جواب رو از کجا گرفت
دوم این که واقعا جواب من بهتر بود، خود خانم معلم هم فهمید، اما چرا جایزه رو به ساسان داد؟؟
من فقط جواب همین دوتا سوال رو میخوام، وگرنه جایزه رو که من خودم چندبار تو مدرسه گرفتم
✅ باباهادی: آره، درسته ، چرا از خودساسان نپرسیدی جواب رو چطور پیدا کرد؟
💠 گفتم آخه دیدم ناراحت میشه، نپرسیدم ،بنده خدا اینقدر از گرفتن جایزه ذوف داشت که دیگه نخواستم با این سوالات، ناراحتش کنم
🔰 سر ناهار ، مامان جون هم همین سوال بابا رو از من پرسید
من براش توضیح دادم و گفتم که خانم معلم جواب ساسان رو بهتر تشخیص داد
🌀 یه مرتبه مامان گفت، پس جایزه به ساسان رسید!
اما همینکه خانم معلم جایزه رو از طریق شما به ساسان داد، خودش کلی ارزش داشت
❇️ من با تعجب به مامان گفتم شما از کجا می دونید؟
شما از کجا خبر دارید؟
بابا که وقتی اومد خونه چیزی به شما نگفت
شما از کجا می دونید من جایزه رو به ساسان دادم؟؟؟
🔰 مامان جون یه نگاه همراه با لبخندی به بابا زد و گفت...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_علیاصغر_صفرخانی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
آری!
تفاوت نمے ڪند که تو دانشجو هستے یا ڪارمند،
ڪارگر هستے یا ڪشاورز،
طلبہ هستے یا ڪاسب بازار...
آنچہ از همہ این ها فراتر مے رود #انسانیت توست
و انسان، اگر انسان باشد
و بہ وجدان خویش رجوع ڪند،
ندای «هل من ناصر» سیدالشهدا را
خواهد شنید
ڪہ #میثاق_فطرتش را بہ او گوشزد مے ڪند....
#شهید_آوینی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
19.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
هر رزمندهای
در جیبهایش
در موهایش
و لای دکمههای یونیفورمش
زنی را به میدان جنگ میبرد.
آمار شهدای جنگ
همیشه غلط بوده است
هر گلوله
دو نفر را از پا در میآورد
رزمنده
و همسری که در سینهاش می تپد...
.
.
.
@sangarshohada 🕊🕊
5️⃣روز تا عید غدیر
نمیشود هم علی را دوست داشت
هم دشمنش را...
یا بینا باش یا کور!
🔹حدیثی از #امیرالمومنین
📚 فإِمَّا أَنْ تَعْمَی وَ إِمَّا أَنْ تُبْصِرُ
#روز_شمار_عیدغدیر
#عید_غدیر
@sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #ڪلیپ
مصاحبه تلوزیونی شهید احمد کشوری و جمعی از همرزمان.
#شهید_خلبان_احمد_کشوری🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
#رمان_محمد_مهدی 64 🔰 تا اینکه پدرم گفت چه خبر از مدرسه؟ چه خبر از جواب سوال خانم معلم؟ 🌀 گفتم بابا
#رمان_محمد_مهدی 65
🔰مامان جون یه نگاه همراه با لبخندی به بابا زد و گفت ، ما از خانم معلم خواستیم که جایزه رو به ساسان بده!!!
💠 محمد مهدی : چی ؟؟؟ شما ؟؟؟ شما و باباجون به خانم معلم گفتین؟؟؟ مگه میشه؟؟؟ آخه چرا؟؟؟ برای چی؟؟؟
🔰 مامان : داستان داره عزیزم، الان ناهارتو بخور، بعدش برات میگیم ، الان که...
💠 محمد مهدی : ببخشید مامان جان، میدونم وسط حرف کسی دیگه مخصوصا پدر و مادر پریدن، بی ادبیه ، اما من طاقت ندارم، باید بدونم ، باید بدونم شما چرا این کار رو کردین ، باید بدونم ، اگه ممکنه همین الان بگین، خواهش می کنم
🔰 مامان : باشه عزیزم، باشه ، ناراحتی نکن
من و پدرت از چند وقت پیش با خانم معلم شما صحبت کردیم درباره ساسان و وضع خانوادگی و علاقه ای که به دین داره، اما خانواده ای داره که...
✳️ بعدش تصمیم گرفتیم قضیه رو با مادر ساسان در میون بذاریم که خودت به ما گفتی کمی اعتقادات داره و هرچند ظاهرش... اما بی اعتقاد نیست . کسیکه اینطوری باشه رو میشه کم کم به راه آورد
قرار شد خانم معلم به مادر ساسان زنگ بزنه و باهاش صحبت کنه
مادر ساسان اوایل مقاومت می کرد و اصلا روی خوش به این قضیه کمک کردن ما نشون نداد، اما خانم معلم خوب با زبان شیرین خودش اون رو قانع کرد که به انتخاب پسرتون احترام بگذارین، دوست داره درباره دین و خدا و امام زمان (عج) بیشتر بدونه ، پس جلوش رو نگیرین
👌 مادر ساسان بالاخره قبول کرد و خانم معلم هم هر چندروز یکبار به ما زنگ می زد و بعدش به مادر ساسان زنگ میزد و خلاصه در ارتباط بودیم تا اوضاع ساسان رو تو خونه بدونیم و بتونیم بهتر کمکش کنیم
به مادرش هم مشاوره می دادیم که چیکارکنه و چیکار نکنه
برای همین مادر ساسان، فعالیت های بیرون خونه خودش رو کمتر کرد و سعی میکنه بیشتر تو خونه باشه و مراقبت کنه از ساسان
❇️ تا اینکه این تکلیف رو خانم معلم به شماها داد که خدا رو چه کسی خلق کرده
من و پدرت دیدیم بهترین موقعیت هست برای روحیه دادن و تشویق ساسان
سریع به خانم معلم زنگ زدیم و جوابی که ساسان تو کلاس بهتون گفت رو به خانم معلم گفتیم که جواب خوبیه
چون نمی خواستیم جواب تو و ساسان ، یکی باشه!
👈 بعدش خانم معلم به مادر ساسان زنگ زد و قضیه رو گفت ، جوابی که بهش داده بودیم رو هم به مادر ساسان گفت و بهش تاکید کرد احمال زیاد ساسان که این روزها می بینه شما بیشتر خونه هستی و بیشتر مراقبش هستین، میاد و از شما راهنمایی میگیره برای جواب این سوال
شما همین جوابی که من بهتون گفتم رو بهش بگین
👌 بعدش هم ساسان همون جواب رو اومد تو کلاس و برای شماها گفت
میخوای بگم چی گفت؟!!! علم غیب دارمااا 😊😊😊
🌀 محمد مهدی : واقعا ؟؟؟؟ چقدر باحال و پلیسی !!!
من از همون اولش هم می دونستم این جواب رو نمیتونه خود ساسان پیدا کرده باشه
مطمئن بودم مادرش هم بهش کمک نکرده
باید از جایی گرفته باشه جواب رو
پس شما و خانم معلم این جواب رو بهش یاد دادین
🌀 بابا : بله پسرم ، ما بودیم ، بعدش هم خود ما به خانم معلم پیشنهاد جایزه رو دادیم تا ساسان روحیه بگیره، و برای اینکه روحیه شما خراب نشه به خانم معلم گفتیم که جایزه رو از طریق شما به ساسان بده که بهترین دوستش هستی !!!
#رمان_محمد_مهدی 66
👌 البته جایزه شما هم محفوظه و امروز با مادرت میریم بیرون و برات یه جایزه خوشگل می خریم، با انتخاب خودت!
🔰 سریع پریدم بغل بابا و مامان و بوسشون کردم ، ازشون تشکر کردم ، واقعا خوشحال شدم ، عالی بود
❇️ گفتم پس از این به بعد شما و خانم معلم هم مراقب ساسان هستید ، درسته؟
💠 مامان : ما و خانم معلم و خودت ، و مادر ساسان، اون هم قراره هم خودش روی اعتقادات خودش کار کنه و هم ساسان رو کمک کنه
❇️ از ته دل خندیدم و خوشحال شدم ، اما... اما...
یک مرتبه یاد سعید افتادم، گفتم ایکاش میشد برای اون هم کاری کرد
🌀 مامان : ناراحت نباش پسرم، بعد اون قضیه دائی منصور و دعوایی که با زندائی کرد ، بابا باهاش صحبت کرد، الحمدلله کمی بهتر شده و قراره هم دیگه به زندائی سخت گیری بیخود نکنه، و هم به دختردائی اجازه تحصیل دانشگاه بده
قرار شد زیر نظر بابا ، مطالعه هم بکنه و اطلاعات خودش رو بالاتر ببره
پس خیالت از سعید هم راحت!!!
✅ دوباره کنترل خودم رو از دست دادم و رفتم بابا و مامان رو بوسیدم و ازشون تشکر کردم
🔰 شب که داشتم می خوابیدم، از چند جهت خوشحال بودم
یکی اینکه بالاخره برای کمک به ساسان ، هم خانواده خودم، هم خانم معلم و هم مادر ساسان ، پای کار اومدن و قطعا میشه بهتر کمکش کرد
یکی اینکه سعید هم بالاخره از دست سخت گیری های پدرش خلاص شد و بهتر میتونه درس بخونه
یکی هم اینکه امروز یک هدیه خوب و قشنگ پدر و مادرم برام خریدن ، هدیه ای که خودم انتخابش کرده بودم
👈 کتابی که خیلی دوست داشتم بخونمش و داشته باشم
👈👈 کتاب قصههای چهارده معصوم ، تالیف یوسف درودگر 👉👉
👌 با این کتاب خوب، تونستم نکات خوب و قشنگی رو به صورت داستانی از اهل بیت (ع) یاد بگیرم
خدااااااااااااااااا جون ، ممنونتم.
✳️ پایان فصل دوم #رمان_محمد_مهدی ✳️
حُبِ حسین علیهالسلام
سِرُّالاسرارِ شُهداء است،
اگر صراط مستقیم میجویی بیا،
از این مستقیم تر راهی وجود ندارد؛
حُبِ حسین علیهالسلام♥️:)
یک کانال پراز #استوری ها و #پست های زیبای#امام_حسینی و#مذهبی
فقط کافیه عضو کانال👇👇 بشی
دیگه برگشت نداری☺️
[کانالمون متعلق به امام حسینه😍❤️]
https://eitaa.com/joinchat/1468334259C63f228030c
پس برو تو کانال روی دکمه پیوستن کلیک کن 🥰
https://eitaa.com/joinchat/1468334259C63f228030c
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_احمد_کشوری
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
نگاه را مے رباید ...!!!
هر آن ڪس ڪه زیباست
و تو زیباترینیے
اے شهید...!!
#شهید_ابوالفضل_اسدی_عراقی
#صبحتون_شهدایی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞عشق بیجواب نمیماند.
🔷👈 پاسخ أمیرالمؤمنین علیه السلام به حواله علاّمه امینی
@sangarshohada 🕊🕊
🍃یکبار گفت باید یک ماموریت چندماهه برود. خیلی دلم گرفت. تندی کردم. گفتم تا یک هفته دو هفته قبول. اما به خدا دوماهه و چندماهه طبیعی نیست.
😔سر نماز مغرب روی سجادهاش نشست و گریه کرد. گفت هیچوقت فکر نمیکردم یک روز روبریم بایستی و مانع شوی.
🔹سخت بود خیلی سخت بود. در ماموریت ۶۵ روزهای که رفته بود من هم اردوی جهادی بودم. یکبار تماس گرفت و گفت : در یک تونل هستیم که فاصلهای با دشمن نداریم و هر لحظه ممکن است اتفاقی بیفتد و همه شهید شویم. قرار شد که نوبتی تماس بگیریم و با خانوادههایمان خداحافظی کنیم چون ممکن است هر لحظه اتفاقی بیفتد.
✔️تا صبح نتوانستم بخوابم. اما خدا را شکر بخیر گذشت. اما جلال وقتی پیش ما بود، همهجوره بود. سعی میکرد با هرچیز کوچکی همه را بخنداند و خوشحال کند. طوری که یکبار به من گفت خانم برای یکبار هم که شده تو چیزی بگو من بخندم!
#روایت_همسر🌱
#شهید_محمدجلال_ملک_محمدی🌷
سالروز شهادت : ۹۶.۰۴.۱۲
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
امام زمان 019.mp3
4.81M
#امام_زمان ( عج)
#صوت ۱۹
سخنران : استاد شجاعی
❣یار،بس نازک مزاج است وغیور.....
امام زمان درمقام نازه!
و زمان غیبت
فقط يه فرصته که ماخودمونو به امام نزدیک کنیم!
خیلی بده
اگه به دنیامشغول باشیم،و راهمون ندن
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#مدافع_وطـن🌷
این گریه برای غربتت کافی نیست
بایدبروی وفرصتت کافی نیست
آخرچه کنیم استخوان هایت را؟
یک قبربرای وسعتت کافی نیست
📎پ ن : شهیدی که آرزوداشت در پیاده روی اربعین شرکت کند
•ارادت خاصی به آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام داشتند و همیشه در ایام محرم ازمحل خدمت مرخصی می گرفت و برای خدمت به عزاداران حسینی به حسینیه بروجرد می آمد.
•آرزویش شرکت در پیاده روی اربعین بود که با شهادت نزدمولایش شتافت.
#شهید_علی_دوست_زاده
#سالروز_ولادت🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روز غدیر باید کاری کرد که کسی در خانهاش غذا درست نکند...
#حجت_الاسلام_حامد_کاشانی
@sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
#رمان_محمد_مهدی 66 👌 البته جایزه شما هم محفوظه و امروز با مادرت میریم بیرون و برات یه جایزه خوشگل
🔰 #رمان_محمد_مهدی 67
شروع فصل سوم
💠 روز چهاردهم ماه عظیم شعبان بود ، شور و شوق عجیبی تو چهره همه مردم بود ،
هر کسی در هر لباسی و در هر شغل و با هر عقیده و ظاهری که داشت ، در حال خوشحالی بود و سعی میکرد یه گوشه از برپایی مراسمات و ایستگاه های صلواتی برای جشن نیمه شعبان رو بگیره و کمک کنه و کاری برای امام زمانش کرده باشه
✳️ یه پیرزنی با تمام خستگی و پیری و ضعف بدنی ، خودش رو به یکی از بچه ها که دستش بی سیم بود و به نظر می رسید مسئول یکی از ایستگاه های صلواتی هست رسوند و یه کتری خیلی کوچیک که دستش بود رو به اون آقا داد و بهش گفت پسرم
تو خونه یه ذره زعفران و شکر داشتم ، با همون شربت درست کردم ، میشه بین مردم پخشش کنید؟
شرمنده امام زمانم هستم، بیشتر از این نداشتم تو خونه ، یه زن تنها هستم
دیگه گریه اجازه نداد بقیه حرفش رو بزنه...
🌀 اون آقا با لبخند نشست تا هم قد اون پیر زن بشه،
با مهربونی تمام کتری رو از دستش گرفت
دست پیرزن که روی اون دستکش بود رو بوسید و تشکر کرد و گفت حتما همین الان جلوی چشم شما شربت رو می ریزیم توی لیوان ها و به مردم میدیم تا خیالتون راحت بشه
🔰 برق تو چشم های این پیرزن مهربون دیده میشد ، با دستهای لرزان خودش برای عاقبت بخیری این جوانها که پای کار امام زمان (عج) بودن دعا کرد و خوشحال از اینکه تونسته بود در حد وسع خودش کاری برای امام زمان (عج) انجام بده راهی منزل شد
💠 #محمد_مهدی و ساسان که هم دوران ابتدایی و متوسطه اول (راهنمایی) رو با هم تو یه مدرسه بودن ، با هماهنگی خانواده هاشون تو یه مدرسه متوسطه دوم (دبیرستان) هم ثبت نام کردن تا با هم باشن
تو این مدت کلی با هم دوست شده بودن و از همه چیز هم باخبر بودن
#محمد_مهدی تا میتونست تو این مدت از نظر دینی به ساسان کمک کرد و الان دیگه ساسان برای خودش یه پسر مودب با خدا و نماز خون شده بود
هروقت مسجد حاج آقا عسکری که کنار خونه #محمد_مهدی بود ، مراسم داشتند ، خودش رو می رسوند به اون مسجد و تو کارها کمک می کرد و پای منبر حاج اقا می نشست
ار بس حاج اقا بیان شیرینی داشت و تو همه صحبت هاش از امام زمان (عج) می گفت ، ساسان هم عاشقش شده بود و تو جلساتش شرکت می کرد
امشب بی قرار بود ،
چون حاج اقا بهش گفته بود حتما بیا تا هم تو مراسم شرکت کنی و هم اینکه سخنرانی مهمی درباره امام زمان (عج) دارم که به درد خودت و #محمد_مهدی میخوره
#رمان_محمد_مهدی 68
💠 بالاخره شبی که همه منتظرش بودن فرار رسید
شب تولد امام زمان (عج)
✳️ برای آقا هادی این شب همیشه یک شب خاص بود، شب تولد کسی هست که فرزند خودش رو مدیون ایشون هست
تقریبا 15 سال قبل بود که با توسل به امام زمان (عج) ، مشکل بچه دار نشدنش حل شده بود و حالا سعی می کرد تا جان در بدن داره برای امام زمان (عج) کار کنه تا به نوعی ادب شکر کردن رو به جا آورده باشه
🔰 ساسان که از قبل با مادرش هماهنگ کرده بود ، بعد از مدرسه مستقیم رفت مسجد محله #محمد_مهدی تا به دیگران کمک کنه
حتی نهار هم منزل نرفت ، اما #محمد_مهدی که از خونه اومد مسجد و دید که ساسان با همون لباس مدرسه اومده ، فهمید که نباید نهار خورده باشه و سریع رفت خونه و براش غذا آورد
❇️ موقع غذا خوردن نشست کنارش و با هم راجع به کارهایی که باید بکنن و حاج اقا به عهده اونها گذاشته بود صحبت کردن
❇️ موقع اذان مغرب ، خوشحال از اینکه به خوبی کارهای خودشون رو انجام دادن و حاج آقا هم از اونها راضی بود، وضو گرفتن و رفتن برای نماز
🌀 بعد از نماز دوم ، بلند شدن که برن برای کارهای پذیرایی و تدارکات که حاج آقا بهشون گفت حتما تا نیم ساعت دیگه سخنرانی من شروع میشه کار خودتون رو تموم کنین
اگه هم تمام نشد به من بگین تا نیروی جایگزین بفرستم
اما حتما باشین
💠 پذیرایی به نحو احسن برگزار شد
یکی از همسایه ها که کنار دست آقا هادی نشسته بود به آقا هادی گفت این آقاپسر که همراه فرزند شماست ، کی هست؟
از بچه های محله ما نیست!
🔰 آقا هادی : درسته آقای حمیدی ، این آقا پسر از کلاس اول ابتدایی ، هم کلاسی و دوست #محمد_مهدی بود ، کلا تو همه این سال ها با هم بودن ، مادرش با خانم ما در ارتباط هست و هروقت بحث دینی یا سوالی پیش میاد به خانم ما زنگ میزنه و سوال میکنه
دوست داره بچش با تربیت دینی بزرگ بشه
آقای حمیدی: چرا خودشون کار خاصی نمی کنن؟ پدر این بچه مگه مذهبی نیست؟ مگه تو چه خانواده ای بزرگ شده؟
آقا هادی: مهم نیست، بگذریم، خدا همه ما رو هدایت کنه
🔰 تقریبا داشت سخنرانی شروع میشد که #محمد_مهدی و ساسان اومدن برای گوش دادن سخنرانی حاج آقا و رفتن جلو نشستن تا با همه توجه به صحبت های حاج آقا عسکری گوش بدن
حاج آقا صحبت های مهمی داشت...
ادامه دارد...
✍ احسان عبادی
بـرپایه اصـولرا بنا بایـد کـرد
بـر هـادیِراه اقـتـدا بایـد کـرد
پیشاز نجف و قدم به وادی غدیر
تعظـیم به سـوی سـامـرا بایـد کرد
#میلاد_امام_هادی(ع)💫🌺
#بر_شیعیان_جهان_مبارکبارد💫🌺
@sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_علی_دوست_زاده
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
کاش میشد
تا خدا پرواز کرد..
پای دل از بند دنیا باز کرد..
کاش میشد از تعلق شد رها
بال زد همچون کبوتر در هوا . . .
#صبحتون_شهدایی
#شهیدوحیدفرهنگی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#مدافعان_حرم
این لحظه هادرتاریخ ماندگار است.
خداحافظی پدربافرزندش؛
خداحافظی فرزندباپدرش؛
فرزندی که دیگر باید ازپدر یک اسم ویک عکس به خاطر داشته باشد...
پدری که برای دفاع از حریم اهل بیت و نابودی دشمنان اسلام ازهمه چیزش به خاطر خدا گذشت و شهادت را انتخاب کرد.
#سالروز_ولادت
#شهیدسید_محمدحسین_میردوستی🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
13 تیر ماه سالروز ولادت نمونه بارز مظلومیت وشجاعت و ولایتمداری شهید آرمان علی وردی مبارک باد
شادی روحش صلوات🌷
@sangarshohada 🕊🕊
#خاطرات_شهید
●می دانستم که حسین شهید شده است. محمدرضا که تازه از اندیمشک به خانه آمده بود به من گفت: مادر، می خواهم شما را به معراج شهدا ببرم تا پیکر حسین را ببینید. با هم رفتیم. در آنجا به طوری که اشک در چشمانم حلقه زده بود، صورت حسین را بوسیدم.
●کنار قبری که حسین را به خاک سپردیم، قبر خالی بود. محمد رضا با دست به آن اشاره کرد و گفت: چند روز دیگر شهیدش می آید. در همان مراسم، از همه دوستان و آشنایان حلالیت طلبید و هنگام رفتن به من گفت: مادر مرا حلال می کنی؟ گفتم: تو به من بدی نکرده ای که بخواهم حلالت کنم. گفت: نه، این طوری نمی شود، بگو از صمیم قلب حلالت می کنم. من هم گفتم:
حلال ِ حلال.
●چند روز بعد، شهید آن قبر را آوردند. خودش بود؛ محمد رضا را همانجا به خاک سپردیم.
✍روای: مادر شهید
📎پ ن :شهیدسیدمحمدرضا دستواره قائم مقام لشکر۲۷محمدرسول الله «ص»
#شهید_محمدحسین_دستواره
#سالروز_شهادت🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
مداحی آنلاین - معرفی یک ماکت در ولایتمداری! - حجت الاسلام ماندگاری.mp3
1.66M
🌺 #عید_غدیر
♨️معرفی یک ماکت در ولایتمداری!
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #ماندگاری
@sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_محمدحسین_دستواره
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
من هـــــر روز
در انتـــــظارِ
نگاهتـــــ می نشینم
تا صبح ِ من هم
بخیـــــر شود ....
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شهدایی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
●اعجوبه ای به نام سردار حاج احمدمتوسلیان
(یوسف گمگشته ایران)
۱۴تیرسالروز ربودن دیپلمات های ایرانی درلبنان توسط صهیونیست ها
#جاویدالاثر
#حاج_احمد_متوسلیان 🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
●حاج احمد متوسلیان اولین مدافع حرم
○تقدیم به حاج احمدمتوسلیان و تمامی شهدای مدافع حرم
#چهارده_تیر
#سالروز_ربایش
#حاج_احمدمتوسلیان🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊