eitaa logo
سنگرشهدا
7.2هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫 @FF8141
مشاهده در ایتا
دانلود
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 1🌷2🌷3🌷4🌷5🌷8🌷9🌷🌷13🌷19🌷20🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷29🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
دوستان متاسفانه پیچ سنگر شهدا رو از دسترس خارج کردن😔 instagram.com/_u/sangareshohada2 لطف کنید از پیج جدید سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید.. دوباره فالو کنید...ممنون
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 293 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_مصطفی_نبی_لو ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
مےدانم از اینجا ڪہ من نشستہ ام تا آنجا ڪہ تو #ایستاده ای اے شہید فاصلہ بسیار است اما.. ڪافیستـ توفقط #دستم را بگیری دیگر فاصلہ اے نمےماند #شهید_سید_میلاد_مصطفوی #روزتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
مرا مبین ڪہ چنین آب رفتہ لبخندم هنوز غرقہ سردِ امواجِ اروندم...😔 #رزقک_شهادت iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#شهید_آوینی : خون شهيدجاذبه‌ی خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد . . . #شهيد_حاج_عمار🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
7.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 #ڪلیپ 🔸صحبت‌های مظلومانه فرزند شهید طلبه همدانی از روز حادثه #شهید_مصطفی_قاسمی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
💢استوری خواهرشهید مجید قربانخانی مجید خالکوبی داشت ولی غیرتش خیلی فراتر بود که اینا به چشم بیاداخه اصلا قابل مقایسه نیستن ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :1⃣5⃣ ✍ به
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣5⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور لیلة‌القدر بود. عراقی‌ها اجازه نمی‌دادند شب زنده‌داری کنیم. یزدان‌بخش‌مرادی گفت: اجازه بدید ما اعمال این شب را بجا بیاریم. ضرری متوجه شما نمیشه،توی ثواب ما هم شریک می‌شید. سلوان گفت: شما میگید ما اسلحه بدیم دستتون؟ یزدان‌بخش گفت: اسلحه کدومه شما اصلاً معلومه چی می‌گید؟ سلوان گفت: شماها با همین دعاهاتون با ما می‌جنگید مگه شما غیر دعا اسلحه دیگه‌ای هم دارید؟ یکی از کسانی که برای عراقی ها جاسوسی می‌کرد با بیان جمله‌ی دعا اسلحه مؤمن است، عراقی‌ها را تحریک و بدبین کرده بود. به عراقی‌ها گفته بود: از دعای اسرای روزه‌دار بترسید. خلاصه امشب ما را از برکات شب قدر محروم کردند. دیروز، یعنی دوشنبه ۱۱ اردیبهشت، یکی از اسرا که قصد فرار داشت، گیر افتاد. آن‌طور که می‌گفتند، گویا خودش را زیر شکم آیفای حامل نان و یا ماشینی که زباله‌های اردوگاه را بیرون می‌برد، چسبانده بود. دژبان‌ها هنگام خروج ماشین‌ها زیر شکم خودروها را وارسی می‌کردند. برای اینکه اسرا از لابه‌لای زباله‌ها و ماشین زباله‌بر فرار نکنند، زباله‌ها را با دستگاه مخصوصی آسیاب می‌کردند. بعد از فرار دو اسیر ایرانی از اردوگاه موصلِ دو آن هم در زمان جنگ، به غرور عراقی‌ها برخورده بود. دیگر هیچ روزنه‌ای برای فرار از اردوگاه تکریت وجود نداشت. فرار ناموفق اسیر ایرانی کار دستمان داد. آمار روزانه را از سه وعده به پنج وعده افزایش دادند. آمار قبل از ظهر و بعد از ظهر هم به آمار صبح و ظهر و شب اضافه شد. اسیر دیگری که سعی داشت داخل تانکر آب فرار کند داخل تانکر آبی گیر افتاد و کشته شد. او نتوانسته بود از تانکر آب بیرون بیاید. تا سه، چهار روز جنازه،اش داخل تانکر بود. ما از تانکر آبی که جنازه‌ی او داخلش بود، آب می‌خوردیم. آب بوی مردار گرفته بود. همه فکرمی‌کردند از چاه آب است. بعد از یک هفته که داخل تانکر آب را وارسی کردند، جنازه متلاشی شده‌ی او را بیرون کشیدند. بچه‌ها روزه بودند. اسیر ایرانی بد موقعی را برای فرار انتخاب کرده بود. نمی‌دانم بعضی‌ها چطور حاضر می‌شدند با فرارشان زندگی را بر چند هزار اسیر ایرانی سخت کنند؟! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :2⃣5⃣ ✍ به
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣5⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور امروز عصر نگهبان‌ها با کابل و باتوم وارد سوله شدند. به مجروح و سالم رحم نکردند. نمی‌دانستم چه شده بود. کنجکاو شدم ببینم چه خبر است. عطیه که آدم خنگی بود، گفت: اسرا در یکی از توالت‌ها علیه صدام فحش نوشته‌اند. یکی از اسرا پشت در توالت نوشته بود: امروز جشن تولد صدام است، لطف کنید پس از رفع حاجت، خوب آب بریزید تا کاخ صدام تمیز شود! 😂 از امروز عصر آب را به رویمان قطع کردند. فکر می‌کنم تنبیه امروز حقمان بود. چند روز بعد چهار نفر از عُمال سازمان مجاهدین خلق به همراه ستوان فاضل و شقیق عاصم وارد سوله شدند. برای دومین بار بود که مسئولین سازمان برای یارگیری سراغ ما می‌‌آمدند. یکی از اعضای منافقین گفت: مسئولین ایرانی تاکنون یک قدم برای آزادی شما برنداشتند. شما فراموش شدید. اگه برای ایران مهم بودید، چرا شما بعد از جنگ این همه سال باید توی زندان باشید؟ از شما می‌خوام به ما بپیوندید تا آینده‌ای خوب و درخشان در عراق داشته باشید! آدم زرنگی بود. سعی کرد سیاه‌نمایی کند. حرف‌هایش بعضی‌ها را وسوسه می‌کرد. تعداد کمی از اسرای ساده‌دل حرف‌هایش را باور کردند. تعدادشان زیر بیست نفر بود. عراقی‌ها و اعضای سازمان منافقین انتظار داشتند اسرا استقبال بیشتری کنند. فردای آن روز به اتفاق حاج حسین شکری سراغ یکی از اسرایی که به عضویت سازمان در آمده بود، رفتیم. کنارش نشستم. با او رفیق بودم. فکر نمی‌کردم به همین راحتی فریب بخورد. پسر دوست داشتنی و ساده‌دلی بود. دلم می‌خواست انگیزه‌اش را از این کارش بدانم. اهل نماز بود. حاج حسین از او پرسید:چرا این کار رو کردی؟ احساس کردم از این کارش خجالت می‌کشد. خیلی از دوستان حزب‌اللهی‌اش با او قطع رابطه کرده بودند. می‌گفت: به خدا قسم چشم دیدن آدم‌های وطن فروش رو ندارم. فکر می‌کردم با این کارم از شر اسارت خلاص می‌شم. حاج حسین گفت: می‌خوای از چاله در بیای، بیفتی تو چاه؟ پسرم الان که تو اسیر هستی، تو ایران پدر و مادرت و همه فامیلات بهت افتخار می‌کنن، فکرشو کردی اگه اسرا برگردن ایران و خانواده‌ات بفهمن تو عراق عضو گروهک منافقین شدی، چقدر تو جامعه سر خورده میشن؟ الان خانواده‌ات تو ایران خانواده‌ی یک اسیر مفقودالاثرِ، اما اون وقت چی؟ از قیافه‌اش پیدا بود چقدر حرف‌های حاج‌حسین‌شکری در او اثر کرده است. روزهای بعد اظهار پشیمانی کرد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :3⃣5⃣ ✍ به
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣5⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور روز قبل ولید بهم فحش‌های رکیکی داده بود. ظهر که سروان خلیل برای بازدید وارد اردوگاه شد، از ولید شکایت کردم. بیش از حد دلم گرفته بود. از سروان خلیل خواستم مرا به سوله دیگری بفرستد. گفتم دلم می‌خواهد جایی بروم که ولید نباشد. دوست داشتم در سوله سه با سید فاضل فضلیان و یا در سوله چهار با منصور مظاهری و همشهری‌هایم باشم. گاهی اوقات منصور به همراه بچه‌های گچساران پشت سیم خاردار می‌آمدند تا مرا ببینند. همه همشهری‌هایم که منصور لیدر آن‌ها بود، سوله چهار بودند. بچه‌های دوست داشتنی و شوخی بودند؛ ارتشی بودند اما روحیه بسیجی داشتند. سروان خلیل به ولید تذکر داده بود. این را از علی جار‌الله فهمیدم. سروان به ولید گفته بود: با ناصر سلیمان کاری نداشته باش! اولین باری بود که از ولید شکایت می‌کردم. وقتی ملحق بودم، بارها تصمیم گرفتم از او شکایت کنم، به عاقبتش که فکر می‌کرد، پشیمان می‌شدم. دلم می‌خواست وقتی از او شکایت می‌کنم، سروان مثل عیسی نگهبان سودانی او را جای دیگری می‌فرستاد. ولید بعثی بود. پشتش پر بود. شفیق عاصم افسر بخش توجیه سیاسی اردوگاه از فامیل‌های ولید بود. این موضوع را از سامی شنیده بودم. بعد از ظهر وقتی داشتم وضو می‌گرفتم. ولید صدایم زد. کنارش حاضر شدم. قبل از هر حرکتی چشم به چشمم دوخت. در نگاهش کینه و غضب موج می‌زد. منتظر بودم ببینم چه می‌کند؟ نمی‌توانستم بدون اجازه‌اش وارد سوله شوم. بچه‌ها که داشتند برای آمار وارد سوله می‌شدند، ولید سیلی محکمی به صورتم زد و با لگد پرتم کرد. به زمین که افتادم، حمید زارع زاده بلندم کرد. محمدکاظم بابایی که کتک خوردن مرا شاهد بود، به ولید گفت: این سید، معلول، جد داره، چرا باهاش اینطوری رفتار می‌کنی؟! چون افتاده بودم، حالم گرفته بود. وقتی خواستم وارد سوله شوم، ولید صدایم زد و گفت: ـ شکایت منو به فرمانده اردوگاه می‌کنی! اگر جرأت داری یه بار دیگه از من شکایت کن، پدرتو در میارم! به حکیم خلیفان که حرفهایمان را ترجمه می‌کرد، گفتم: ـ بهش بگو، من یه بار از تو به سروان خلیل شکایت کردم، نتیجه‌اش این شد که زیر گوشم بزنی. اگه تو این اردوگاه این یکی پامو هم قطع کنی، دیگه به خلیل از تو شکایت نمی‌کنم، اما مطمئن باش شکایت تو رو به یک کسی می‌کنم که بزندت، اگه من جد دارم جدم تو رو می‌زنه، اگه نزدت جد ندارم! حکیم که خودش از این کار ولید ناراحت بود، حرفم را برایش ترجمنه کرد. تا آن روز اتفاق نیفتاده بود، از ته قلب اینطوری کسی را نفرین کنم. چندمین بارش بود که پرتم می‌کرد. این بار در حضور خیلی‌ها این کار را کرده بود. دفعه قبل بیرون کمپ تنبیهم کرده بود. امروز خیلی دلم شکست. مدت‌ها بعد که ولید به مرخصی رفت، وقتی از مرخصی برگشت، دست راستش گچ گرفته بود و به گردنش آویزان بود. خودش چیزی نمی‌گفت. اما دکتر مؤید گفت: ولید با ماشین شخصی‌اش که تویوتای سواری بود، در اتوبان بصره ـ العماره تصادف کرد. دست راستش از آرنج شکست بعد از یک هفته مرخصی استعلاجی وارد اردوگاه شد و فورا از فاضل ارشد سوله سراغم را گرفت. زیر سایبان غربی سوله نشسته بودم که کنارم حاضر شد و گفت: ها! ناصر، استخباراتی، تو منو نفرین کردی، من هم تصادف کردم! فکر کردم الآن بخاطر تصادفی که کرده با کابل به سرم بکوبد. از اینکه کتکم نزد خوشحال شدم. آن روزها فکر می‌کردم شاید تغییری در رفتارش به وجود آید ولی روزهای بعد فهمیدم ولید آدمی نیست که به خودش بیاید و عوض شود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷2🌷3🌷4🌷5🌷8🌷9🌷🌷13🌷19🌷20🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷29🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊