eitaa logo
همراه با شهدا تا ظهور امام عصر عج (سقا به یاد شهید حجت اله بیات) ارتباط بامدیر کانال @zafarba
245 دنبال‌کننده
35.6هزار عکس
35.2هزار ویدیو
357 فایل
زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر شهادت نیست کانال همراه با شهدا تا ظهور امام عصر عج (سقا به یاد شهید حجت اله بیات) لینک کانال @saqqah
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام بر شهدای خونین انقلاب اسلامی که با خون پاکشان درخت اسلام و آرمانهای مقدس اسلامی را آبیاری و بارور نمودند و با سلام به رزمندگانی که با خلوص ایمان و عشق به الله لباس رزم بر تن کرده اند و می جنگند و می رزمند تا ان شاءالله پرچم خونین اسلام را در سرتاسر جهان به اهتزاز در آورند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻 🌹 نذر کرده 🌹 🍁 پدر و مادرم هر دو دوست داشتند که من قران یاد بگیرم مکتب خانه در کپرآباد بود معلم ما آقایی اصفهانی بود، که از بد روزگار، شیره ای بود به ما قرآن یاد میداد. پسرها خیلی مسخره اش می کردند خودش هم آدم سبُکی بود سر کلاس می‌گفت: ( الم تره....مرغ و کره...) منظورش این بود که باید علاوه بر پولی که خانواده هایتان برای یاد دادن قرآن می دهند از خانه هایتان نان و مرغ و هرچه که دستتان می رسد برای من بیاورید! بعد از مدتی که به مکتب‌خانه رفتم به سختی مریض شدم در آنجا انقدر حالم بد شد که رفتند و مادرم را خبر کردند او خودش را رساند و من را بغل کرد و برای همیشه از مکتب خانه برد و یاد گرفتن قرآن نیمه تمام ماند مدتی بعد ما از محله جمشید آباد به محله احمدآباد اثاث کشی کردیم تا ۱۴ سالگی که جعفر (بابای بچه ها) به خواستگاری ام آمد در همان خانه بودم ۱۴ سال و نیم داشتم که مستاجر خانه مادرم جعفر را معرفی کرد و به خواستگاری آمد و دل پدر و مادرم را به دست آورد آن زمان سن قانونی برای ازدواج ۱۵ سال بود جعفر ۶ ماه منتظر ماند تا من سن قانونی رسیده و توانستیم عقد کنیم خداوکیلی تا روز عقد نه جعفر را دیده بودن و نه میشناختمش او دوبار برای خواستگاری به خانه ما آمد ولی من در اتاقی دیگر بودم نشستن دختر در مجلس خواستگاری عیب و عار بود. زمان ما عروسی ها اینطوری بود همه ندیده و نشناخته زن و شوهر می‌شدند. چند ماه اول بعد از عروسی در یکی از اتاق های خانه مادرم ساکن بودیم. بعد از مدتی جعفر در ایستگاه ۶ آبادان در یک خانه کارگری اتاقی اجاره کرد. اوایل زندگی ماد شوهرم با ما زندگی می‌کرد. جعفر کارگر شرکت نفت بود ولی هنوز امتیاز کافی نداشت و باید چند سال کار می‌کرد تا به ما خانه شرکتی بدهند. چند سال در اتاق‌های اجاره ای زندگی کردیم مهران و مهرداد مهری و مینا و شهلا در خانه اجاره ای به دنیا آمدند. هر وقت حامله می شدم برای زایمان به خانه مادرم در احمدآباد می‌رفتیم. آنجا زایشگاه بچه‌هایم بود یک قابله خانگی به نام (جیران) می‌آمد و بچه را به دنیا می آورد. جیران میانسال بود و مثل مادرم فقط یک دختر داشت. خدا از همان یک دختر سیزده نوه به او داده بود. بابای مهران حسابی به جیران می رسید و هوای او را داشت بعد از فارغ شدن من به جز پول مقداری خرت و پرت مثل قند و شکر و چای پارچه به جیران هدیه می داد. 🌧🌈فرزند ششم ✨🌈 سر بچه ششم باردار بودم که یک خانه شرکتی دو اتاقه در ایستگاه ۴ فرح آباد، کوچه ده، پشت درمانگاه شرکت نفت به ما دادند. خانه ما نبش خیابان بود همه می دانستیم که قدمِ تو راهی خیر بوده که بعد از سالها از مستاجری و اثاث کشی نجات پیدا کردیم. از آن به بعد خانه ای مستقل دستمان بود و این آخر خوشبختی و راحتی برای خانواده ۸ نفره ما بود. مدتی بعد از اثاث کشی به خانه جدید، درد زایمان سراغم آمد. دو روز تمام درد کشیدم. جیران سواد درست و حسابی نداشت و کاری از دستش بر نمی آمد برای اولین بار، بعد از پنج زایمان طبیعی در خانه، من را به مطب خانم دکتر مهری بردند. آن زمان آبادان بود و یک خانم دکتر مهری مطب او در احمدآباد بود. من تا آن موقع خبر از دکتر و دَوا نداشتم. حامله می شدم و نه ماه تمام شب و روز کار می کردم نه دکتری نه دوایی تا روزی که وقتش می‌رسید. جیران می آمد و بچه را به دنیا می آورد و می رفت💝 ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نقل قول یکی از هموطنان در مسجد نبی از مهمان نوازی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم. 🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
ماجرای کارت بانکی سردار حاج سلیمانی که ریالی از آن استفاده نکرده بود حاج قاسم سلیمانی از ناحیه دست راست، بازو و پای چپ، صورت و چشم و ریه و سایر نقاط بدن مجروح شده بود و جانباز هفتاد درصدی بود. هم حقوق جانبازی داشت هم حق پرستاری اما حتی یکبار هم از آن استفاده نکرد. سردار سلیمانی کارت بانکی را که به عنوان جانبازی به وی تعلق گرفته بود را از همان اول به بنیاد شهید کرمان واگذار کرد و به آقای حسنی‌سعدی گفته بود: این حق من نیست از این پول به افرادی کمک کن که پول کرایه، هزینه دارو درمان ندارند و هنوز آن کارت در بنیاد شهید است.
سلام علی ابراهیم قلب این شهید اکنون در بدن یک نفر دیگر و کبدش در بدن شخص دیگری به آنها زندگی می‌بخشد. وی چند روز قبل مجروح شده بود، که پس از شهادتش، اعضای او اهدا شد. ابراهیم دبق فرزند علی، با نام جهادی روح الله روحش شاد و راهش پررهرو باد ✨
🌷 گفت؛«من زشتم! اگه شهید بشم هیچ‌کس برام کاری نمی‌کنه! تو یه پوستر برام بزن معروف بشم» و خندید… وحالا همه جا پوسترش هست✨ شهید
🦋 شهید اولین بار که ایشان را دیدم با یک خودرو به سمت نجف برمی گشتیم، موقع اذان صبح بود که به ورودی نجف و کنار وادی السلام رسیدیم، هادی به راننده گفت: نگه دار، تعجب کردم، گفتم: شیخ هادی اینجا چکار داری؟ گفت: می خواهم برم وادی السلام. گفتم: نمی ترسی؟ اینجا پر از سگ و حیوانات است، صبر کن وسط روز برو توی قبرستان، هادی برگشت و گفت: مرد میدان نبرد از این چیزها نباید بترسد، بعد هم پیاده شد و رفت. بعدها فهمیدم که مدتها در ساعات سحر به وادی السلام می رفته و بر سر مزاری که برای خودش مشخص کرده بود مشغول عبادت می شده. راوی: دوست عراقی شهید
‏ما برایِ نعمتِ دین، زیر دِین خیلی‌ها هستیم! حیف که بعضی ها یادشون رفته... ╭🦋 ╰┈
✍به مناسبت سالروز ولادت امام سجاد علیه السلام شهیدی که سجاد لشکر ثارالله بود و در حالت سجده به شهادت رسید. 🔹سردار شهید یوسف شریف شب قبل از عملیات پیش حاج‌قاسم نشسته بود. 🔸گریه می‌کرد التماس می‌کرد که اجازه بدهد وارد عملیات شود. 🔹صبح روز بعد توی نخلستان قشله دیدمش که به حالت سجده افتاده بود. 🔸با دست کتفش را آرام تکان دادم تا بتوانم از صورتش عکس بگیرم. 🔹یوسف نورانی و آرام با تیری که به قلبش خورده بود به شهادت رسیده بود. 🔸بیش از یک ماه بعد وقتی فیلم و عکس‌های عملیات را سر و سامان می‌دادم حاج‌قاسم به واحد تبلیغات آمد. 🔹همین که عکس یوسف را نشانش دادم گفت توی سجده بود نه جوابم مثبت بود. 🔸حاجی خیلی ناراحت شد که چرا یوسف را تکان داده‌ام و از حالت سجده خارج شد 🔹گفت یوسف همیشه آرزو داشت در حالت سجده شهید بشود یوسف سجاد لشکر ما بود. 🔸پانزده روز از شهادتش گذشته بود وقتی جنازه‌اش را دیدم خودم را انداختم روی سینه‌اش. 🔹بوی عطر و گلاب می‌داد و صورتش تازه و نورانی بود مثل این‌ که تازه شهید شده باشد مردم التماس می‌کردند به سردخانه نبرندش تا همه بیایند و صورت نورانی‌اش را ببینند. 💢کتاب سجده تا بهشت خاطرات شهید یوسف شریف می باشد. ✅راوی همرزم شهید...