فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 پیراهن به جا مانده ای
که متبرک شد🌷
بچه ها بدرخشید.mp3
4.48M
بدرخشید برای ساختن ایرانی بهتر وبرتر
🌷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎به دخترم واقعیت را بگویید
به دخترم دروغ نگویید!
نگویید من به سفر رفته ام
. نگویید از سفر باز خواهم گشت
. نگویید زیباترین هدیه را برایش
به ارمغان خواهم آورد.
به دخترم واقعیت را بگویید.
بگویید بخاطر آزادی تو،
هزاران خمپاره دشمن،
سینه پدرت را نشانه رفته اند،
بگویید خون پدرت بر تمام مرزهای غرب و جنوب
کشورش پریشان شده است.
اما ایمان پدرت در تمام جبهه ها می جنگد
.
به دخترم واقعیت را بگویید!
بگذارید قلب کوچک دخترم ترک بردارد
و نفرت همیشگی از استعمار در آن ریشه بدواند.
🌷 از وصیت نامه شهید حجت الاسلام
والمسلمین محمد شیخشعاعی رحمت الله علیه
🌷
🔴لوح _ در لباس سربازی شماره(۲) | ملاقات با سیدحسین علمالهدی در ۱۴ دیماه ۱۳۵۹ همزمان با عملیات نصر
🔹جوان مقاوم و باانگیزه
🔹زمستان ۱۳۵۹ با طرح یک عملیات دیگر آغاز شد. عملیاتی با نام نصر که در روز ۱۵ دیماه از هویزه کلید خورد. همان روز آیتالله خامنهای یک چهرهی آشنا را دید: «دو تا سه تا ماشین آمدند و جوانها پیاده شدند... دیدم علم الهدی آنجاست... گفتم شما اینجا چه کار میکنی، گفت داریم میرویم جلو.» روز بعد ورق برگشت. دشمن پاتک سنگینی اجرا کرد. بعدازظهر آن روز نیروهای نظامی عقب نشینی کردند. از هویزه هم خبر رسید که علم الهدی و دوستانش در برابر تانکهای دشمن بدون پشتیبانی ماندند و تا آخرین گلوله مقاومت کردند. بسیاری از آن بچهها شهید شدند.
🌷
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴رهبر انقلاب: یکی از غلطهای دیگر سیاست بانکداری در کشور تکثیر بانکهاست.
🌷
کتاب مدافعان حرم 1400 ناصرکاوه.pdf
31.62M
📗 #کتاب_مدافعان_حرم
☀️انتشار رایگان
👈 خاطراتی از ایثار و از خودگذشتگی های مدافعان حرم در عراق و سوریه ... تألیف #ناصرکاوه که بمناسبت فرارسیدن #هفته_دفاع_مقدس، تقدیم شما دوستان و عزیزان میشود. لطفا این کتاب را مطالعه کنید تا با حماسه و شجاعت مدافعان حرم بیشتر آشنا شوید و برای اینکه در ثواب آن شریک باشید، بی زحمت آنرا منتشر کنید.... شادی روح امام و شهدا و علی الخصوص، شهدای مدافع حرم، صلوات
مهرماه ۱۴۰۲
ارادتمند
#ناصرکاوه
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 شھـــــیدانه
شهید_علی_ماهانی
🍃رختها رو جمع کردم توی حیاط تا وقتی برگشتم بشویم. وقتی برگشتم،دیدم علی از جبهه برگشته و گوشه حیات نشسته و رختها هم روی طناب پهن شده!
رفتم کنارش وگفتم: الهی بمیرم!
مادر تو با یه دست چطوری این همه لباس رو شستی؟!
گفت: مادر جون، اگه دو تا دست هم نداشتم، باز وجدانم قبول نمیکرد من خونه باشم و تو زحمت بکشی ..!
🌷