♡مشڪےبہرنگحجاب♡
فردا در مورد رشتھ ی علوم تجࢪبی حࢪف میزنیم 🌺
سلام هستین بریم سࢪاغ بحثمون ؟؟😉
🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺
#انتخاب_رشتہ 😉
#رشته_تجربی
یه سلام گرم دارم خدمت همه خواهرای گلم😊
امروز قراره درباره رشته تجربی حسابی صحبت کنیم و یه سری اطلاعاتی که درباره انتخاب این رشته مهمه رو بررسی کنیم.😃
حاضرین؟😉
این رشته جذاب اول از هر مولفه دیگه ای به #استعداد و #علاقه شما بستگی داره🧐.
البته باید گفت که توی این رشته استعداد یه مقدار از علاقه مهم تره و باید بیشتر بهش پرداخته بشه😊
استعداد و علاقه برای این رشته یه رابطه دوسویه دارن که اگر هر کدوم رو بیشتر تقویت کنیم باعث میشه اون یکی هم خودشو بکشه بالا☺️
خب!بحث استعداد و علاقه رو فعلا به خودتون واگذار می کنیم و میریم سراغ مولفه های بعدی😊🌺
همونطور که میدونین حداقل معدلی که برای این رشته نیازه بر اساس نمرات دروس #ریاضی و #علوم_تجربی انتخاب میشه و نباید معدل کل شما(توجه بشه به این مورد!) از ۱۹ کمتر باشه.🤓
خب !حالا بحث دروس اصلی و میزان علاقه و استعداد شما در این درسها رو قراره باز کنیم و کلا پرونده این رشته رو ببندیم بذاریم کنار!!😉
#زیست 🦋: این درس به جرئت مهم ترین درس پیش روی شماست! ضریب این درس توی کنکور بالا هستش و برای خوندنش باید خیلی دقت به خرج بدین🧐📚.
این درس پر از نکات درباره بدن انسان،بدن جانوران مختلف و در آخر گیاهان هستش که علاوه بر علاقه و دقت، پشتکار هم می طلبه💪🏻
خلاصه که اگه قصد دارین این درسو عالی یاد بگیرین و تو کنکور صد بزنین باید
۱. نگاه ریز بینی داشته باشین.🤓🧐
۲. از هیچ جزئیاتی غافل نشین.😀
۳.پشتکار داشته باشین و حفظیاتتون هم توپِ توپ باشه😎
#شیمی🎇: این درس با ضریب کمتر از زیست در رده دوم جدول قرار میگیره(!)
شیمی درس با عشقیه البته اگه بهش توجه بشه و تمام جزئیاتش واکاوی بشه🔎🧐
توی کتاب علوم تجربی ای که دارین یه قسمتهایی به شیمی اشاره شده. بحث اتمها و واکنش های شیمیایی از بحثای چالش برانگیز این درسن😏💪🏻
و اصلِ اصلِ اصلِ شیمی هم برمیگرده به جدول مندلیف که حرف اولو توی شیمی میزنه و اگه باهاش میونه خوبی نداری بهتره بی دردسر ازش بگذری🤪
شیمی از محاسبات ریاضی هم چیزی کم نداره🤕 و اگه بهشون توجه نکنی ممکنه برات دردسر بسازن😦
پس برای این درس:
۱.پشتکار قوییییی😎💪🏻
۲.حفظیات عالییی🤔
۳. قدرت تحلیل مسائل🧐📋
و
۴. یه ریاضی توپ نیازه!📟🤓
#فیزیک🔌📝: خب خب خب!رسیدیم به این درس عزیز و بی نهایت زیبا!😍
فیزیک رو که دیگه همه باهاش آشنا هستن و میدونن چقد فرمول و معادله های پیچ درپیچ داره🤕
یه تذکر همین اول معرفی بهتون میدم که خیلی باید بهش توجه کنید!🤫⚠️
فیزیک کلا بحثش درباره فرمول و معادله هست. پس اگه میدونی بحثای وزن و جرم و حجم و روابط انیشتین رو از ته قلبت دوست داری ریسک نکن و حتما به جمع تجربی خونا اضافه شو!📗😉👌🏻
کلا بگم دیگه!:
این مبحث به داشتن:
۱.استعداد قوی تو حل مسایل و پیدا کردن فرمول بین روابط مختلف📐🖌
۲. قدرت تحلیل🧐
۳.ریاضی قوی😎💪🏻
۴. و پشتکار نیاز داره⭐️
#ریاضی📐📏: خب رسیدیم به بخش اخر و درس شیرین ریاضی!
همگی با ریاضی آشنایین و بعضیاتون هم باهاش رابطه خوبی ندارین اما باید بگم برای ورود به رشته تجربی پایه سه درس اختصاصی شما همین جناب ریاضی هستش🤓
ممکنه خیلیا بگن ما از پایه ضعیفیم یا کلا ریاضی تو کتمون نمیره اما باید بهتون بگم اگه توی این سه ماه باقی مونده از سال ترسا رو کنار بذارید و با دل شیر به جنگش برین مطمئنا سه درس دیگه براتون اب خوردنه😎😋
خب!خب!خب😊
کل رشته تجربی رو یه جا تجربه کردی! اما...
حالا تصمیم با توعه!
سرنوشت خودت توی دستای خودته و اونی که باید مشخصش کنه تویی!
پس فقط به خودت تکیه کن که مطمئنا بهترینی!☺️
موفق باشی محصل!😘
ڪپی نشھ🌱📵
https://eitaa.com/joinchat/3022585882Ccb5e4bc1d0
رشته تجربی📚👌
رشته علوم تجربی در مورد علوم طبیعی وتجربی بحث میکنند .
شرط ورود به رشته علوم تجربی معدل است.دانش آموزانی که نتونند حداقل این معدل رو کسب کنند از انتخاب این رشته محروم میشوند.
حداقل معدل لازم برای انتخاب رشته علوم تجربی:
باید نمره های درس ریاضی و علوم تجربی در ۳ سال اول متوسطه با ضریب ۳ محاسبه میشود که نباید نمره کسب
شده در ۳ سال بدون ضریب کمتر از ۴۲باشد .
ودر کل باید معدل بالای ۱۹داشته باشید 😊
دروس اصلی رشته تجربی 📚:زیست،شیمی،ریاضی و فیزیک
والبته باید خیلی درس خون باشید
ڪپی نشھ📵🌱
https://eitaa.com/joinchat/3022585882Ccb5e4bc1d0
نظرات، پیشنهادات،انتقادات،سوالات قشنگتون در مورد توضیحات دوتا از دوستای قشنگمون 😍⇩⇩
@Sahebazaman_313
♡مشڪےبہرنگحجاب♡
🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺 #انتخاب_رشتہ 😉 #رشته_تجربی یه سلام گرم دارم خدمت همه خواهرای گلم😊 امروز ق
دوستان خواهرمون فرمودند اگه از اطلاعاتی که داده بودن😉 استفاده ڪردین 🌱 فاتحھ برای پدر مرحومشون فراموش نشھ💜
امام میدانست که شما میشوی ناخدای با خدای انقلاب؛
وگرنه با دلی آرام و قلبی مطمئن نمیرفت...
♥️
j๑ïท➺°.•@Sarall
|🌿🕊°.○
بھڪدامدل
صبورےڪنم؟!
اےنگـــــار….
بــــےتو🥀.."'
#مادرانھ
#پنجشنبھهاےدلتنگے
j๑ïท➺°.•@Sarall
-
-
من فڪر مےڪنم
ڪسے ڪه ٺنها باشہ
ڪسے ڪه خیلے ٺنها باشہ
دوسٺ داره فقط با خدا حرف بزنہ.🍃♡︎
j๑ïท➺°.•@Sarall
#ارسالی_اعضا😍
خوش به حالشون کنارمزار حاج قاسم هستن التماس دعا😊
j๑ïท➺°.•@Sarall
قول من بہ شهدا چادرمہ♥️
شهدا شرمنده ایم شرمنده ایم که مراقب چادر حضرت مادر نبودیم شرمنده ایم که با چادر خاکی به دنبال زیر خاکی های دنیوی بودیم 🌱💜
j๑ïท➺°.•@Sarall
•🌱🌼✿
♡←ﭼﻘﺪﺭ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﻭﻗﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻬﺮ ﺑﻮﺭﺯﻡ
ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﻢ ﻣﻬࢪﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ
ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍࢪﻡ همه ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻫﺎ ࢪﺍ:))!🎈
j๑ïท➺°.•@Sarall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|♥️🎥|••
°○[مدتها بود اطرافیانم بخاطر حجابم منو #مسخره میکردݧ و آزارم میدادݧ😔
نزدیڪ بود حجابمو بذارم ڪنار
تا اینڪھ ایݧ ویدیو رو دیدم⇧]○°
#نشرحداکثرے🌸
#حجاب♥️
j๑ïท➺°.•@Sarall
خدایا! دستِ طمعِ من را به هیچ گناهی مرسان...
🗺صحیفهسجادیه
j๑ïท➺°.•@Sarall
❄️ #شعروزندگی
گفتمش;
بنگر در این دریای کور
چشم هر اختر چراغ زورقی ست
سر به سوی آسمان برداشت گفت:
ای دریغا شبروان !
کز نیمه راه
می کشد افسون شب در خوابشان ...
#هوشنگ_ابتهاج
j๑ïท➺°.•@Sarall
『⛅️🍋』
🗣•ـپشٺ این چادࢪ مشڪے به خدا رازے هستـ
ـبه ڪبودےزده اند ࢪنگ"غم یاسے"ࢪا•🦋
🌏•ـبه خدا زنده ڪند باࢪدگࢪ دنیا ࢪا
ـچادࢪ زینبےات غیࢪٺ عباسے ࢪا•👌🏻
🐣| #ریحانہ
#چادࢪمشڪےرازدارد
j๑ïท➺°.•@Sarall
رمان 🌺#سجاده_صبر
🌺#قسمت_پنجاه_هشت
چاره ای نبود، پوشه رو گرفت و مشغول مطالعه شد که آقای خانی جلوی در ظاهر شد و چند تقه به در زد.
سها و آقای اصغری هر دو به سمتش برگشتند و سلام کردند.
محسن هم جواب سلامشون رو داد و وارد شد و رو به سها گفت:
-بفرمایید بشینید، امروز برگه مرخصی خانم شاه حسینی رو دیدم، اتفاقی افتاده؟
+بله، صبح شما تشریف نداشتید، من درخواست رو تنظیم کردم و دادم مش رجب بذاره روی میزتون. ایشون
تصادف کردند.
محسن ابرویی بالا انداخت و گفت:
- تصادف؟ با چی؟ کِی؟
+دیروز تصادف کردند، از جاده منحرف شدن و به گارد ریل ها خوردند، بیل بورد تبلیغاتی ای هم که اونجا بود افتاد
روی ماشینشون.
-چه وحشتناک؟ خودشون که چیزیشون نشد؟
+نه خدا رو شکر، فقط پاشون شکست و یک کم هم ضرب دیدگی داشتند، در واقع میشه گفت معجزه براشون رخ
داد.
محسن سری به تایید تکون داد و گفت:
- خدا رو شکر که چیزیشون نشد، حیف شدکه توی این نمایشگاه نمی تونن حضور داشته باشن. سلام من رو بهشون برسونید و بگید اگر نمونه کاری دارند که میخوان توی نمایشگاه قرار بگیره،
بفرستند.
+باشه، چشم.
محسن لبخندی زد و خواست بره بیرون که سها گفت:
+ببخشید آقای خانی، میشه من هم یک هفته نیام؟
محسن که تعجب کرده بود، گفت:
- نیاید؟ شمام توی اون تصادف بودید؟
سها که حرسش گرفته بود گفت:
+نخیر من مشکلی دارم.
-متاسفانه حضور شما ضروریه.
سها که از جمله قاطعانه محسن سر خورده شده بود گفت:
+باشه.
محسن ریز بینانه نگاهی به سها انداخت و گفت:
- نکنه با نبود زن داداشتون احساس غریبی میکنید اینجا؟
+نخیر، با بودن کسان دیگه ای احساس غریبی میکنیم
محسن خنیدید وگفت:
-منظورتون کیه؟
+هیچی آقای خانی، نادیده بگیرید.
بعد هم نشست سر جاش و بدون توجه به محسن شروع کرد به ورق زدن پوشه.
آقای اصغری و محسن نگاهی به هم انداختند و شونه ای بالا انداختند.
کارهای نمایشگاه خیلی زیاد نبود، تقریبا همه چی آماده بود چون سابقه برگزاری نمایشگاه رو داشتند و برای همین هم وسایل و هم جا و مکانش آماده بود، دعوت نامه ها هم از یک ماه قبل فرستاده شده بود و فقط میموند چیندن که شیدا چند نفر رو برای این کار مامور کرده بود، سها که تا به اون لحظه تمام تلاشش رو کرده بود تا شیدا نبینتش، دیگه چاره ای نداشت جز این که بره و خودش رو به شیدا معرفی کنه، با خودش گفت:
-اه، این خانی هم عجب آدم گیریه ها، خوب نمی خوام ببینمش اونو ... اه
j๑ïท➺°.•@Sarall
رمان 🌺#سجاده_صبر
🌺#قسمت_پنجاه_نه
اما مجبور بود، برای همین خودش رو مرتب کرد و به سمت محل نمایشگاه رفت.
شیدا که از دور سها رو میدید با
دیدن این قیافه آشنا به فکر فرو رفت، خیلی زود یادش اومد که سها رو کجا دیده، اما متعجب به سمتش رفت و با
لبخندی گفت:
-سلام سها جان
+سلام عزیزم، خوبی؟
-ممنون، تو کجا اینجا کجا
سها که کلافه بود پوفی کرد و گفت:
+متاسفانه مدتیه که توی این کارگاه کار میکنم؟
شیدا ابروی تکون داد و گفت:
- خوبه. خیلی از دیدنت خوشحالم
سها جوابی نداد و به اطراف نگاه کرد که دوباره شیدا گفت:
-فاطمه جون چطوره؟ آقا سهیل؟ علی و ریحانه؟
سها بی حوصله گفت:
+ خدا رو شکر کل فامیل حالشون خوبه عزیزم، با اجازتون من دیگه برم به کارم برسم.
شیدا که رفتار سرد سها رو دیده بود توی دلش گفت:
-عین داداشش آدم لج باز و کله شقیه.
با دیدن سها یاد پروژه و سهیل افتاد، بالاخره سهیل پروژه رو قبول کرده بود و داشت زمینه های کار رو فراهم میکرد، شیدا هم از این که نقشش گرفته بود خوشحال بود، دیگه سهیل مجبور بود به خاطر پروژه هم که شده دائم
با شیدا در تماس باشه و بهش گزارش بده، از طرفی تو چنگش بود و دیگه نمی تونست وسط پروژه از اون همه موقعیتی که به دست می آورد چشم بپوشه. شیدا حتی دقیقا زمان مناسب برای به چنگ آوردن سهیل رو هم میدونست و فقط منتظر بود...
***
نمایشگاه به خوبی و خوشی برگزار شد و جمع شد، همه چیز مرتب بود، بعد از اتمام نمایشگاه شیدا دیگه توی کارگاه نیومد، فاطمه هم که مرخصیش تموم شده بود، برگشت سر کارش، سها هم قضیه شیدا و ارتباطش با کارگاه رو برای فاطمه توضیح داد، که باعث شد فاطمه آروم بشه و حداقل مطمئن بشه سهیل این وسط کاری نکرده.
اما کارهای پروژه سهیل به قدری سنگین بود که سرش شلوغ بود، شبها دیر می اومد خونه و صبح زود هم میرفت سر کار، پروژه سنگینی بود، فاطمه هم که در جریان پروژش بود اینو در ک میکرد، برای همین سعی میکرد همه چیز برای شوهرش محیا باشه و دغدغه فکری ای نداشته باشه، تا اینکه بعد از یک ماه که قرار بود سهیل بیاد دنبالش تا برن گچ پاشو باز کنند، سهیل بدقولی کرد.
قرار بود ساعت 5 بیاد، اما ساعت از 6 هم گذشته بود، فاطمه تلفن رو برداشت و به موبایلش زنگ زد. سهیل گوشی رو برداشت و گفت:
- سلام
+سلام ، سهیل میدونی ساعت چنده؟
-نه، چنده؟
+6 و ربع، قرار نبود 5 اینجا باشی که بریم گچ پامو باز کنیم
-آخ، یادم رفت. الان میام
در همین لحظه فاطمه صدای زنی رو شنید که از اون ور خط داد زد، نه الان نرو، کار داریم.
سهیل فورا گفت:
-لباس بپوش میام الان
فاطمه نمی تونست حرف بزنه و حتی وقتی سهیل بدون خداحافظی گوشی رو قطع کرد، همچنان بدون حرکت ایستاده بود. بالاخره خودش رو جمع و جور کرد و لباس پوشید و منتظر روی مبل نشست تا بعد از یک ساعت سهیل زنگ در خونه رو زد و از توی آیفون گفت: - بیا پایین.
j๑ïท➺°.•@Sarall
رمان 🌺#سجاده_صبر
🌺#قسمت_شصت
فاطمه هم لنگان لنگان از پله ها پایین رفت و توی ماشین نشست و سلام کرد
سهیل که احتمال میداد فاطمه صدای شیدا رو شنیده باشه،درحالی که ماشین رو روشن میکرد و حرکت میکردند
گفت:
- شرمنده ام که دیر شد، سر پروژه بودیم و این خانمهای مهندس نمیذاشتن بیایم، من نمیدونم کی گفته زن ها
هم باید توی این جور پروژه ها کار کنن.
فاطمه لبخندی زد و گفت:
+این خانومها خونه زندگی ندارن
-نمیدونم والا ، حتما ندارن دیگه.
+مرضیه هم توی پروژتون هست؟
--همه واسه این پروژه دارن کار میکنن، پروژه سنگینیه.
+دیدیش بهش بگو یک سری به ما هم بزنه
-زیاد نمیبینمش. من اکثرا سر زمینم، اون توی شرکته.
فاطمه با خودش تکرار کرد:
+ سهیل راست میگه، اونجا همه مرد که نیستند، چرا اینقدر دل نگرونی، دل نگرونی تو که فایده ای نداره، بهتر الکی فکرتو مشغول نکنی
.
بعد هم ناخود آگاه لبخندی زد و گفت: +الان دو سال و نیمه که همش دل نگرونم ... چه زندگی ای ... کاش منم مثل زنهای دیگه میتونستم آروم و بی دغدغه زندگی کنم نه اینکه تا صدای یک زن رو شنیدم اینجور تنم بلرزه ...
سهیل که متوجه لبخند فاطمه شده بود گفت:
-به چی فکر میکردی؟
+چیز مهمی نبود ... راستی من میترسم گچ پامو باز کنم ها، باید برام بستنی بخری
-باش تا برات بخرم، زدی ماشینمو داغون کردی، زدی پای عزیزترین کسم توی زندگی رو داغون کردی، کلی
خسارت مالی انداختی رو دستم، اون وقت بستنی هم میخوای؟
+ نخری پامو باز نمیکنم
-مگه دست خودته، یه کاری نکن که اره برقی رو از سر زمین بیارم خودم گچ پاتو باز کنم ها.
هردو خندیدند و از ماشین پیاده شدند ...
+چی؟
-متاسفم خانم احمدی، این به ما ابلاغ شده
+مگه الکیه؟ کی این دستور رو داده؟
-از هیئت رئیسه رسیده.
مرضیه متعجب به حکمی که توی دستش بود نگاهی انداخت، باورش نمیشد حکم اخراجش توی دستشه، اونم بعد از
ده سال کار کردن توی این شرکت و جون کندن.
به خانم سهرابی گفت:
+ من کجا میتونم شکایت کنم؟
-برید پیش آقای خسروی
مرضیه با عصبانیت رفت پیش آقای خسروی و دلیل این کارشون رو پرسید، آقای خسروی هم کلافه از تصمیمات
یکهویی این خانم رئیس تازه از راه رسیده حوالش کرد به سمت خانم فدایی زاده.
مرضیه اجازه خواست و وارد اتاق شیدا شد و گفت:
-خانم فدایی زاده من میخوام بدونم چرا من رو اخراج کردید؟
j๑ïท➺°.•@Sarall