eitaa logo
♡مشڪےبہ‌رنگ‌حجاب♡
511 دنبال‌کننده
6هزار عکس
364 ویدیو
443 فایل
دوستان پیام سنجاق شده رو بخونید و وارد کانال جدید بشید تا با قدرت دوباره شروع کنیم عذر بخاطر کمکاری این چند وقت اما درس میشع️
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌸راض_بابا🌸✨ 🌸✨ (🌸‌به‌اُمید‌آن‌ڪه‌این‌صَفِحاٺ دُعآیے برآی ظُهورَت باشَد......🌸) ✨بَسمِ‌اللهِ‌الرَحمنِ‌الرَحیݥ✨ 🌸✨ ؟🌸✨ _چی؟راضیه؟چِش شده؟ ...._ _باشه باشه. الان خودمون رو می‌رسونیم دستاش می لرزید که تلفن را قطع کرد.اول اطرافش را پایید و بعد همین طور که سوئیچ را از جا کلیدی بر می داشت، حرف های مبهمی زد . وقتی حال تیمور را دیدم، ناگهان در تمام بدنم احساس سردی کردم . بدون هیچ سوالی به طرف اتاق رفتم و چادرم را از سر چوب لباسی کشیدم. همین طور که می دویدم ،بازش کردم و به سر انداختم. در آن لحظه بدون گفتن حرفی به مرضیه و علی که در اتاق بودند ، از خانه بیرون زدیم.پله هارا دوتا یکی رد کردیم و سوار ماشین شدیم . تیمور بدون ملاحظه سرعتش را زیاد می کردو با بوق زدن ، ماشین های مقابلش را کنار می کشید. مدام ‌با چپ ‌و راست شدن سریع ماشین ، تکان می خوردم. نمی دانستم چه برسرش آمده است. راضیه سه ساعت پیش که از خانه بیرون رفت ، حالش خوب بود . نگاهم را با شتاب از بین ماشین ها رد کردم و بعدرو به تیمور برگشتم.باوجودهوای بهاری،از صورت رنگ پریده اش عرق می ریخت. _تورو خدا درست بگو کی بود زنگ زد؟! چی گفت؟! _نمیدونم. یه مردی بود. فقط گفت راضیه حالش بد شده. _خب نپرسیدی چش شده؟! _اون قدر سرو صدا می اومد و هول بودم که حواسم نبود چیزی بپرسم. دلشوره چند ماهه ام، آخر نقاب از چهره برداشته بود . دیشب وقتی از خانه پدرم برگشتیم ، به خاطر هول و ولای دلم ، به همه شان التماس دعا گفتم . وقتی هم سوار ماشین شدیم، مدام آیة الکرسی می خواندم و بر می گشتم و به بچه ها، مخصوصا راضیه که پشت سر پدرش نشسته بود ، فوت می کردم. در نگاهم زیباتر از همیشه بود. با هر نگاه ، صلواتی می فرستادم تا چشمش نزنم. وقتی به خانه رسیدیم ، توانستم نفس راحتی بکشم و قبل از هر کاری ، پولی برای صدقه کنار گذاشتم.اما این اضطراب قصد نداشت دست از سرم بردارد . به ساعت مچی ام که نه و نیم را نشانه گرفته بود، نگاهی گذرا انداختم . دیگر راهی نمانده بود، اما هرچه نزدیک تر می شدیم، حرکت کند تر می شد. تمام عرض خیابان را ماشین پوشانده بود . صدای آمبولانس ها که با فاصله ای کم از دور و نزدیک شنیده می شد ، دلشوره ی دلم را هم می زد. به خیابان شهید آقایی رسیدیم . کمی که جلو تر رفتیم، چند نفر مقابل ماشین ها ایستاده بودند و اجازه عبور نمی دادند. هر کس ماشینش را رها می کردو می دوید . تیمور دکمه شیشه را فشرد و سرش را بیرون برد . _یا امام زمان! چه خاکی به سرمون شده؟ راضیه کجاس؟!... ادامه دارد.....🌸✨ ✨Jσɨŋ:@Sarall
به سطح خیابان های شهرهامون رفتیم،‌و با دختران شهرمان در حس خوب بودن شریک بودیم😊🌱 گذر فرهنگی میدان امام اصفهان دهم تیرماه ۹۹ 😍 💚 به امید لبخند آقامون کپی‌ممنوع❌❌⛔️⛔️⛔️
.💛 به هوای حرمش می‌گذرد ایامم کوه دردم که کند نام رضا آرامم
.💛☀️ کاش میشد رفت یه جای دور... تنهایِ تنهایِ تنها دلم کسی را میخواهد که مرا بلد باشد...
.💛☀️ در میزنیم و هیچ کسی وا نمیکند پس زودتر امام رضا را خبر کنید 💛
بسم رب المهدی♥️✨
رفقا ♥️ ایتای بنده مشکل پیدا کرده اگر این پیام من ر مطالعه میکنید لطفا پی وی یه پیامی بهم بدین تا انشاءالله پست گذاری امروز رو شروع کنیم
سلـام آقا .... غـریـب آشــنـای طوس ... یکـاری کن ؛ دوبـاره من بیـام پـابوس ... رضــاجـانـم (:💛😔
عیدتون مبارک 🌸😊🌱 @sarall
کبوتر می‌گفت: عاشق آسمان است! اما همیشه روی صحن تو می‌نشست... آسمانی‌تر از شما مگر پیدا می‌شود؟ سلام آسمان هشتم امام رضا جان..❤️ 🌱 @sarall