♡مهدی♡ از حال ما بی خبر نیست
شیعه را غیر خون جگر نیست...
#امــــامزمـــــــان ✨♥️🌱
j๑ïท➺°.•@Sarall
✨🌸راض_بابا🌸✨
#قسمت_ششم🌸✨
(🌸بهاُمیدآنڪهاینصَفِحاٺ دُعآیے برآی ظُهورَت باشَد......🌸)
✨بَسمِاللهِالرَحمنِالرَحیݥ✨
#فصل_اول🌸✨
#شما_دختر_من_رو_ندیدین؟🌸✨
زانوهایش را بغل گرفته بود و روی صورتش پر از رد اشک بود . صدای دعا از آن جا هم شنیده می شد .درو راضیه را به حال خودشان رها کردم و با قدم های سنگین به طرف تلویزیون رفتم . کاش حالا هم پشت در حسینیه می دیدمش، اما امشب قایم شدنش طولانی شده بود . تا کنار رفتن انتظامات و گشودن راه را دیدم ، سریع سرم را خم کردم و با دو از بین انتظامات گذشتم و وارد راهرو شدم . باشنیدن صداهای تیزی که از زیر پاهایم بلند می شد ، به زمین نگاه کردم و با دیدن خرده شیشه هایی که چشمک می زدند ، سرعتم را بیشتر کردم . به اولین در ورودی رسیدم . چند انتظامات که ته راهرو بودند ، داد زدند : خانم ، کجا؟ همه رفتن، کسی توی حسینیه نیست.
اما حرف آن ها دلم را تسکین نداد . وارد حسینیه شدم . زیر نورهای سبز رنگ ، گردو غبار های آشفته و پریشان ، بال بال می زدند و روی خرده شیشه ها می نشستند . تلخی گردو خاک هارا مزه مزه کردم. در آخر حسینیه ، دیوار تابوکی بین خواهران و برادران ریخته و قسمتی از سقف هم خالی شده بود. از نمایشگاه کوچک شیشه ای شهدا ، چارچوب آهنی اش مانده بود . روی زمین ، تابوک، کیف، کفش و چادر افتاده بود . دیگر چشمانم قادر به دیدن این آشفتگی ناگهانی نبود . حسینیه داشت دور سرم می چرخید . دستم را به دیوار گرفتم . کاش کسی دلیل این همه به هم ریختگی و پریشانی را برایم توضیح میداد ؛ اما این جا کسی نبود تا به حال دل بی قرارم برسد.
گیجیِ سرم مدام بیشترو بیشتر می شد.
انگار وسط یک خواب آشفته گیر افتاده بودم . نمی دانستم چه بلایی بر سر حسینیه آمده است .
دوباره از اول تا آخرش را بر انداز کردم، اما جز حسینیه خالی در قاب چشمانم نمی نشست .
صدای ناله و فریاد از قسمت برادران ، نگرانیم را بیشتر کرد . دوباره لرزش لب هایم شروع شد و به دنبالش چشمانم به گریه افتاد. عقب عقب برگشتم و با کمک دیوار، راه رفتم . در این ازدحام اظطراب و دلواپسی ، مثل محتضری می ماندم که خاطرات از جلوی چشمانش رد می شد .
_ مریم ، دیگه وقتش رسیده که از مرودشت بارببندیم و بریم .
با تعجب پرسیدم : برای چی؟
_ امروز اعلام کردن به خاطر آلودگی هوا باید خونه های سازمانی اطراف پترو شیمی تخلیه بشه .
به چشمان عسلی اش زل زدم و با نگرانی گفتم : خب خونه نیمه کارموو توی مرو دشت رو زود می سازیم و می ریم اونجا .
_ نه . نظر من اینه که اون رو بفروشیم و توی شیراز یه زمین یا خونه ای بخریم . هنوز هم برای خونه های سازمانی، یه سال وقت داریم .
نمی توانستم به زندگی در غربت فکر کنم . کمی ابرودر هم کشیدم ......
ادامه دارد......🌸✨
یاصاحب الزمان (عج)💗
دیدن روی تــو بر دیده جلا می بخشد😍
قدم یار به هـــــر خانه صفا می بخشد❤️
بدتر از درد جدائی به خدا دردی نیست😥
خاک پاهای تو گفتند دوا می بخشـــــد❤️
#سه شنبه های مهدوی
#از_ڪربـلا_تـا_شـهادتــღ
°| @sarall |°
اخلاص
🌸 اگر ڪار برای خداست گفتنش
برای چہ ؟ احتیاجے نداره به من و
دیگری گزارش ڪنید ! گزارش را
نگه دارید برای قیامت .
شهید حاج حسین خرازی
#از_ڪربـلا_تـا_شـهادتــღ
°| @sarall |°
.🌸
وَ ما اَسعَدَ مَن رَعی حُرمَتَکَ بِک !
و چه خوشبخت است کسی که حرمتت را محضِ وجودِ خودت رعایت کند...
#صحیفه_سجادیه |دعای۴۵|
#wall
@sarall | 🌸🔮
.💛🌼🍋🍰🍋🌼💛.
این افکار تو هستند که مسیر زندگیت را تعیین می کنن. غیر ممکن است که منفی فکر کنی و منفی عمل کنی، ولی نتیجه مثبت بگیری. مراقب افکارت باش....🌟☄🍹
#انگیزشی. ✌️🍍
@sarall | 💛🌸
+ دل ضعفه گرفتم 😭😢 انقدر ناز و دلبر و کوچولو😑 بازی با روح و روان اینه که به سازه های #مینی نگاه کنی😌🙈 درگیرنشو همش دلت ضعف میره😂😍💛
🌹گفتند می رود #دانشگاه دیگر عوض می شود.
⇜گفتند از سرش می افتد.
⇜گفتند تفکراتش تغییر می کند.
⇜گفتند دیدش بازتر می شود.
⇜گفتند دوست و #رفیق روش تاثیر میذارد.
💢البته بماند که خیلی چیزها هم از سرم افتاد😉 #حرمتش را تازه در دانشگاه فهمیدم
🔸وقتی استادی با #احترام بامن صحبت می کرد.
🔹 وقتی #آقایان کلاس، برای صحبت ها و رفتارشان درمقابل من #حدومرز قائل می شدند☺️
🔸وقتی نگاه ها به من👀 رنگ تفاوت و #تحسین گرفت
🔹وقتی بجای #تو، شما خطاب شدم😎
🔸وقتی بین #شوخی های بی سر و ته دختران و پسرانِ به اصطلاح روشنفکر😏 همکلاسی، جایی میان انها برای من نبود❌
🔹وقتی وجودم سرشار از #آرامش و امنیّت😌 هست و کسی نگاه چپ به من نمی کند🚫
🔸وقتی...
💢آری من از آنهایی ام که خیلی چیزها #هرگز از سرم نمی افتد.
مثلا همین #چــــادر😍
💢برای چادر سر کردن کافیست #عاشق باشی.عاشق حضرت مادر💞
#بگذار_به_چادرت_پیله_کنند
#به_پروانه_شدنت_می_ارزد
┄┅┄┅┄ ❥❥ ┄┅┄┅┄
@sarall
┄┅┄┅┄ ❥❥ ┄┅┄┅┄
#چادر🌸
دختره با کلی آرایش برگشته میگه:
واقعاً شما پسرا این دختر چادریا رو از ما بیشتر دوس دارین؟
پسره خیلی رک گفت: آره!!!
دختره جواب داد:
پس اگه دوسشون دارین چرا نگاهشون نمیکنین و سرتون رو میندازین پایین از پیششون رد میشید؟
پسره گفت:
آره تو راس میگی ما نباید سرمون رو پایین بندازیم
اصلا سر پایین انداختن کمه؛!!
باید تعظیم کرد در مقابل یادگار حضرتــــــــ زهــــــــــــرا سلام الله علیها...
به سلامتی همه یادگار های بانو فاطمه زهرا (س)
❥✿°↷
●「@sarall
#چــادرانــہ🌸
♡^_^♡
•چادر بھانہ ایسٺ ڪھدریایٺ🌊 ڪنند😌
• معصوم باش ٺا پر زیبایٺڪنند😍🌼
•چادر بدونِ حُجب و حیا ٺڪھ پارچہ سٺ👌🏻
•این سہ قرار هسٺ ڪھ زهرایٺ ڪنند😇♥️
#چادرم_افٺخارمہ😌
#کانال_مشکی_به_رنگ_حجاب
https://eitaa.com/Sarall❤️