با امیر عباس قرار گذاشته بودیم عصر زودتر بریم خونه خالش دوتامون به خواب عمیق رفتیم 🙈 اصلا قهوه دوست ندارم اما میخورم تا خونه ی ساره سرحال باشم هی ننالَم 😁

مگه میشه من و ساره باشیم شیرینی نباشه🥰 هر چقدر ما خواهرا شیرینی دوستیم دامادامون همههههههه به فکر سلامتین 🤣

تو یه کتاب خوندم که نوشته بود: « همه چیز برای کسی که می‌داند چگونه صبر کند، به موقع اتفاق می‌افتد.»🌱🌼

من خیلی وقته رسیدم خونه ساره اما یه کارایی داشتیم که این چایی واقعا میچسبه🤪 ،هی درد ودل کردیم ،حرف زدیم و کار کردیم واقعا چه خوبه که ساره هست مثل ِمامان شده برام ، با این تفاوت که مامانم همیشه از اینکه سرکار میرم دعوام میکرد ساره بر عکسش داره میگه چرا استعفا دادی 😡

محاله بیام خونش برام کیک درست نکنه ♥️

دامادمون گفته برنجو درست نکنین تا خودم بیام ته دیگ زعفرونی درست کنم 🥰 منم گشنمه پس یکم ته بندی کنم 🤪

قصه امشب کوچولو های گل ♥️ 🌼🍃سقف کاهگلی🍃🌼

داماد آشپز گلیست از گل‌های بهشت 😁 به ته دیگش دیر رسیدم ،ساره نشسته داره پستای منو میبینه،شوهرش داره آشپزی میکنه‌🤪 ساره داره بهش میگه بدو دیگه چقدر لفت میدی 😳شوهرش میگه هولم نکن آبروم پیش امیر نره🤣