🌸🌸🌸🌸🔔🔔🔔🔔🌸🌸🌸🌸
سلام و احترام خدمت خواهران عزیز..
جشن دختران انقلاب، فردا پنجشنبه
از ساعت ۱۵/۳۰ در سید حمزه.
حضور خواهران و عزیزان در این جشن باعث پررنگ شدن تداوم انقلاب در اذهان و دلسردی دشمنان کوردل خواهد بود...
حجاب چادر، برای خواهران شرکت کننده توصیه شده...
التماس دعا
👉@sarbaz1121
v2.mp3
14.82M
متن سرود:
ما عهد و پیمان بسته ایم ۲بار
پیمان خود نشکسته ایم دل را به میدان میزنیم ما دشمن اهریمن ایم ۲
باکی نداریم از خطر وقتی که سینه شد سپر
از هر عدو ما سر تریم ۲
ما پیروان حیدریم ۲
در هر زمان در هر سخن این شد شعار سینه زن
ای پرچمت ما را کفن ۲ جانم وطن ۲
ای پرچمت ما را کفن ۲ جانم وطن ۴
مارا مترسان از عدو ماییم و جنگ روبرو ۲
پای علی سر میدهیم ۲ جان را به حیدر میدهیم
ما نسل سلمانیم و بس تا پای جان در هر نفس
ما با شهیدان مانده ایم از عشق میهن خوانده ایم
هر یاوه گو را رانده ایم ۲ دل از غمش سوزانده ایم
در هر زمان در هر سخن این شد شعار سینه زن
ای پرچمت ما را کفن۲ جانم وطن ۲
ای پرچمت ما را کفن ۲ جانم وطن ۲
ما در رکاب مرتضی۲ ماییم و عشق و کربلا ۲
عشقی که جاویدان شده هم نور و هم ایمان شده
کرب و بلا عشق همه گوییم به عشق فاطمه
ارباب حسین بن علی ست عشقش به علم منجلی ست
هرکس به سویش ناله برد۲ او را به عباسش سپرد۲
عباس همان که داده دست ۲ او صاحب این کشور است۲
این خاک همه در دست او نامش به محشر آبرو
ما نان حیدر خورده ایم۲ دل را به او بسپرده ایم
حاشا نمکدان بشکنیم ما دشمن اهریمن ایم
در هر زمان در هر سخن این شد شعار سینه زن
ای پرچمت ما را کفن۲ جانم وطن ۲
ای پرچمت ما را کفن ۲ جانم وطن ۲
این طایفه خون داده است۲
لیلا و مجنون داده است این طایفه دل بی قرار تا سر بیاید انتظار
فردا عالم دست ماست دست تبار مرتضاست
مهدی می آید یک سحر ۲ با لشکری سینه سپر
پرچم به کعبه می زند ۲ بنیاد فتنه می کند
می آید از هر سو تنی ۲ حیدر امیرالمومنین۲
آرامش شیعیان عالم مهدی ست ۲
آرامش صاحب الزمان است علی
☝️این سرود
هدایت شده از زن بصیر ایرانی _ اسلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴رهبرمعظم انقلاب :
اگه صد مورد خیانت خواص را هم دیدید ناامید نشوید؛
ان شاءالله همه شما نابودی تمدن منحط آمریکایی و صهیونیسم را خواهید دید.🤲👋🤲
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#ایران
💞@zaneirani_eslami
چادُرَم تاجِ بِهِشتیست که بَر سَر دارَم
یادِگاریسـت که از حَضرَتِ مـادَر دارَم
تیـرها بَـر دِلِ دُشمَـن زَده با هَـر تـارَش
مَن مَحـالست که آن را زِ سَرَم بَردارَم
#حجاب
#زن_عفت_افتخار 🌱
👉@sarbaz1121
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
OO═════OO
..........╭╬╮ ◢
..-_╭▅▇□□█▇▆▅▄▃▂▁(╳)█╮
.....╰═▃_▁∠════▔▔▔
...........╙O ╙O
🌼 🌻 🌹
🌾
🌷 🌼 🌸 🌺
🌿 🌾
🍃 🍀 🍁
🌼 🌼
🌸 🌻
🌺 🐾 🌾 💐 🌼 🍃 🍀
🍁 🌸
🌷 🌻 🌿
🌹
🍀 🍁 🌸
🌺 🌷 🌻
🌿🌹 🍃 🌼
گلباران گروه به مناسبت 17 ربیع الاول
تقديم به بچه هاى گروه🌹😍🌹😍.
💝عیدتون مبارک 🌹 🌹 🌹
👉@sarbaz1121
#داستان_عاشقانه_مذهبی
#چمران_از_زبان_غاده
#قسمت_ششم
🔸گفتم: از من تشکر می کنید؟ خب ، این که من خدمت کردم مادر من بود ، مادر شما نبود ، که این همه کارها میکنید.
🔹گفت: دستی که به مادرش خدمت کند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد . من از شما ممنونم که با این همه محبت وعشق به مادرتان خدمت کردید...
🔸گفتم: مصطفی! بعد از همه این کارها که با شما کردند اینها را دارید می گویید؟
🔹گفت: آن ها که کردند حق داشتند ، چون شما را دوست دارند ، من را نمی شناسند و این طبیعی است که هر پدر و مادری می خواهند دخترشان را حفظ کنند. هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم . بعد از این جریان مادرم منقلب شد .
🔺مادرم میگفت : من اشتباه کردم این حرف را زدم . دیگر حرفم را پس گرفتم . باید خودش این کارها را برای شما انجام بدهد. چرا این قدر نازش می کنی .
مصطفی چیزی نگفت ، خندید . غاده به مادرش نگاه کرد.فکر کرد: حالا برای مصطفی بیشتر از من دل میسوزاند! و دلش از این فکر غنج رفت. روزی که مصطفی به خواستگاریش آمد مامان به او گفت: شما می دانید که این دختر که می خواهید با او ازدواج کنید چه طور دختری است ؟ او ، صبح ها که از خواب بلند می شود وقتی رفته که صورتش را بشوید و مسواک بزند کسانی تختش را مرتب کرده اند، لیوان شیرش را جلوی در اتاق آورده اند و قهوه آماده کرده اند . شما نمی توانید با مثل این دختر زندگی کنید ، نمی توانید برایش مستخدم بیاورید این طور که در این خانه اش هست . مصطفی خیلی آرام این را گوش داد و گفت: من نمی توانم برایش مستخدم بیاورم ، اما قول می دهم تازنده ام ، وقتی بیدارشد تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم دم تخت .
✅و تا شهید شد این طور بود.
💟حتی وقت هایی که در خانه نبودم در اهواز در جبهه ، اصرار می کرد خودش تخت را مرتب کند ، می رفت شیر می آورد. خودش قهوه نمیخورد ، ولی میدانست ما لبنانی ها عادت داریم ، درست می کرد .
🔸گفتم: خب برای چی مصطفی ؟
🔹می گفت: من قول داده ام به مادرتان تازنده هستم این کار را برای شما انجام بدهم .
🔰مامان همیشه فکر می کرد مصطفی بعد از ازدواج کارهای آن ها را تلافی کند ، نگذارد من بروم پیش آن ها ، ولی مصطفی جز محبت و احترام کاری نکرد و من گاهی به نظرم می آمد مصطفی سعه ای دارد که می تواند همه عالم را در وجودش جا بدهد و همه سختی های زندگی مشترکمان در مدرسه جبل عامل را .
🏘خانه ما دو اتاق بود در خود مدرسه همراه با چهارصد یتیم، به اضافه این که آن جا پایگاه سازمان بود، سازمان امل . از نظر ظاهر جای زندگی نبود ، آرامش نداشت . البته مصطفی و من از اول می دانستیم که ازدواج ما یک ازدواج معمولی نیست . احساس می کردم شخصیت مصطفی همه چیز هست . خودم را نزدیک ترین کس به او می دیدم و همه آن هایی که با مصطفی بودند همین فکر را می کردند.گاهی به نظرم می آمد همه عالم در گوشه این مدرسه در این دو اتاق جمع شده ، همه ارزشهایی که یک انسان کامل ، یک نمونه کوچک از امام علی علیه السلام می توانست در خودش داشته باشد.
☑️ولی غریب بود مصطفی ، برای من که زنش بودم هر روز یک زاویه از وجودش و روحش روشن می شد و اصلاً مرامش این بود . خودش را قدم به قدم آشکار می کرد. توقعاتی که داشت یا چیزهایی که مرا کم کم در آن ها جلو برد اگر روز اول از من می خواست نمی توانستم ، ولی ذره ذره با محبت آن ابعاد را نشان داد.
❌چیزهایی در من بود که خودم نمی فهمیدم و چیزهایی بود که خجالت می کشیدم پیش خودم حتی فکرش را بکنم یا بگویم ، ولی به مصطفی می گفتم . او نزدیکتر از من به من بود . بچه های مدرسه هم همینطور . آنها هم با مصطفی احساس یگانگی می کردند. آن موسسه پایگاه مردم جنوب بود، طوری که وقتی وارد آن می شدند احساس سکینه می کردند. مصطفی حتی راضی نبود مدرسه ، مدرسه ایتام باشد. شب ها به چهار طبقه خوابگاه سر میزد و وقتی می آمد گریه می کرد،
🔹می گفت: ما به جای اینکه کمک کنیم که اینها زیر سایه مادرشان بزرگ شوند، پراکنده شده اند. خوابگاه مثل زندان است، من تحمل ندارم ببینم این بچه ها در خوابگاه باشند.
💑 یادم هست اولین عید بعد از ازدواجمان که لبنانی ها رسم دارند و دور هم جمع می شوند، مصطفی موسسه ماند، نیامد خانه پدرم .
آن شب از او پرسیدم: دوست دارم بدانم چرا نرفتی؟
🔹مصطفی گفت: الان عید است. خیلی از بچه ها رفته اند پیش خانواده هاشان. اینها که رفته اند، وقتی برگردند، برای این دویست، سیصد نفری که در مدرسه ماندند تعریف می کنند که چنین و چنان. من باید بمانم با این بچه ها ناهار بخورم ،سرگرم شان کنم که این ها چیزی برای تعریف کردن داشته باشند.
🔸گفتم: خب چرا مامان برایمان غذا فرستاد نخوردی؟ نام و پنیر و چای خوردی؟!
🔹گفت: این غذای مدرسه نیست.
🔸گفتم: شما دیر آمدید. بچه ها نمیدیدند شما چی خورده اید؟!
ادامه دارد...
👉
ببخشید رمان دیر شد، کانالی که رمان رو از اونجا میزاریم مشکل پیش اومده بود و دیر گذاشتن
حلال کنید🙏
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَى شَمْسِ الظَّلاَمِ وَ بَدْرِ التَّمَامِ...
🌱سلام بر مولایی که با طلوع شمس وجودش، مجالی برای ظلم و ظلمت باقی نخواهد ماند.
سلام بر او و بر لحظهای که با دیدن روی ماهش، زمین و زمان غرق سرور خواهد شد.✨
📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
👉@sarbaz1121