eitaa logo
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
1.4هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
672 ویدیو
59 فایل
طلبه ها انسان هایی هستند ، مثل سایر خلائق ؛ اما با زندگیِ نسبتا ساده تر . . . و البته ! هیجان انگیز تر ✨ یه چایی در خدمت باشیم ☕ حاویِ : منبر های دو دقیقه ای نگارخانهٔ من (یه مشت عکس) : @negar_khane_man حجرهٔ من (راه ارتباط + اصلِ مطالب) : @hajehabib
مشاهده در ایتا
دانلود
روزها فكر من این است و همه شب سخنم كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم از كجا آمده‌ام، آمدنم بهر چه بود؟ به كجا می‌روم آخر ننمایی وطنم؟ مانده‌ام سخت عجب، كز چه سبب ساخت مرا؟ یا چه بوده‌ست مراد وی از این ساختنم؟ خرّم آن روز كه پرواز كنم تا بر‍‍ِ دوست به امید سر كویش، پَر و بالی بزنم كیست آن گوش، كه او می‌شنود آوازم؟ یا كدامین كه سخن می‌نهد اندر دهنم من به خود نامدم اینجا، كه به خود باز روم آنكه آورد مرا، باز برد تا وطنم مرغ باغ ملكوتم، نیم از عالم خاك چند روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم حضرت جلال الدین محمد مولانا
امام باقر عليه‌السلام: إيّاكَ والتَّسويفَ؛ فإنّهُ بَحرٌ يَغرَقُ فيهِ الهَلْكى؛ زنهار از افكندن كار امروز به فردا؛ زيرا اين كار دريايى است كه مردمان در آن غرق و نابود مى‌شوند. به نقل از بحار الأنوار: ۷۸/۱۶۴/۱
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
___
عزیزم! از جوانی به اندازه ای که باقی است استفاده کن! که در پیری همه چیز از دست می‌رود. حتی توجه به آخرت! و خدای تعالی.
حریم‌خصوصےیک‌سرباز 🌿
__
طلبه باید دستش از کتاب رها نشود! کتاب بخواند! همه جورش را بخواند. در دوره ی جوانی بخواند،این ذخیره‌ی حافظه را ک بی نهایت دارای ظرفیت است، هر چه میتوانید در دوره‌ی‌جوانی پر کنید.
می‌فرمود ک: هر وقت نامحرمی دیدید بگویید: [یاخیرَحبیبِ‌و‌محبوب صل علی محمد و آل محمد]
بعضی وقتا تو قم ک دلم برا خانواده تنگ میشه. یا دلتنگ رفقا میشم. حس خفگی بهم دست میده. تنها راهش هم اینه ک پاشم برم بیرون از حوزه. برم بشینم تو صحن امام رضا رو به روی ایوان اینه. تو همون سرمای استخوان سوز قم. تو دفترچه ام می‌نوشتم ک: بسم الله الرحمن الرحیم باز هم آمدیم با خدایمان صحبت کنیم ...
💠دوست داشتم ثواب این همه که تربیت کردم برای این طلبه باشد و ارزش یک کارش را به من بدهد. در زمان طلبه ای با لباس کهنه بر در خانه‌اش آمد و گفت: میرزا را کار دارم. مردم گفتند: میرزا برای وقت ندارد، آن موقع تو آمده‌ای و می‌گویی میرزا را کار دارم؟ گفت: عیبی ندارد من می‌روم، اما به میرزا بگویید فلانی آمده بود. خبر به میرزای شیرازی رسید، ناگهان میرزا سر و پای برهنه دوید و طلبه را در گرفت. دفتر دار میرزا تعجب کرد. وقتی آن طلبه رفت، میرزا گفت: «دوست داشتم ثواب این همه که تربیت کردم برای این طلبه باشد و ارزش یک کارش را به من بدهد!» گفتند: میرزا کار این طلبه مگر چه بوده؟ میرزا گفت: این طلبه به یکی از دهات های سنّی نشین رفت و گفت بچه هایتان را بیاورید یاد می دهم بدون پول. سنی ها گفتند خوب است بدون پول است. این طلبه از اول که قران یاد این بچه ها می‌داد، بذر امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در دل این بچه ها کاشت. این ها بزرگ که شدند شیعه شدند و پدرانشان را از مذهب باطل به مذهب حق راهنمایی کردند. دیری نگذشت که این دهات تماما شیعه شد. این طلبه ۱۵سال شب ها بر در خانه ها می‌رفت و یواشکی نانی که آن ها بیرون می انداختند را می خورد. ۱۵سال اینگونه زحمت کشید تا توانست یک روستا را کند. 📚به نقل از: مصباح الهدی، نوشته آیت الله خراسانی (حفظه الله تعالی)