۱۹ اسفند ۱۳۵۹ بود.
شهر هر چند وقت یبار شب ها موشک بارون میشد.
مردم کم کم به اینکه هر روز شهر رو موشک بزنه عادت کرده بودن. اونم چه موشک هایی...
موشک ۱۲ متری توی کوچه ۹ متری.
کشور امنیت نداشت.
بچه های بسیجی مسجد ها ، اکثر شب ها تو مسجد بودن و دم در پست میدادن.
دزفول از بس موشک خورده بود که صدام اسمشو گذاشته بود بلد الصواریخ!، یعنی شهر موشک ها
این شب هم یکی از شب هایی بود که قرار بود دزفول دوباره موشک باران بشه اما اون شب یکم خاص بود ...
حتی خیلی از خانم های اون زمان شب ها با مقنعه و روسری میخوابیدن که اگه موشک زد به خونشون و شهید شدن جنازشون بی حجاب نمونه ...
ساعت نزدیکای یک بود.
یه کامیون پر از کپسول های گاز ، تو خیابونِ کنار مسجد پارک کرده بود ...
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
موشک بارون شروع شد ...
یدونه از اون موشک ها خورد به اون کامیون حمل کپسول ...
ماشین، پشت دیوار مسجد بود.
وقتی ماشین منفجر شد ، دیوار مسجد هم فرو ریخت
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
یدونه از اون موشک ها خورد به اون کامیون حمل کپسول ... ماشین، پشت دیوار مسجد بود. وقتی ماشین منفجر ش
چند نفر دم در مسجد بودن .
اونا چیزیشون نشد ...
ولی ...
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
چند نفر دم در مسجد بودن . اونا چیزیشون نشد ... ولی ...
۱۳ تا نوجوان ، از یازده ساله گرفته تا ۲۲ ساله زیر همون دیوار خواب بودن ...
وقتی دیوار میریزه ، روی این جوونا تخریب میشه ... .
چون کپسول گاز بود ، هر چند ثانیه یکیشون منفجر میشد ...
نمیشد بچه ها رو نجات بدن ...
و نشد ...
حالا سال هاست که نزدیکای ۱۹ اسفند که میشه ، اون مسجد یادواره میگیره براشون.
اونایی که اهل دل بودن ، شهدا رو تو این یادواره دیدن ... .
چند سال پیش تو تئاتر یادواره ، مادر شهید افشار نیا ، بچشو تو خود نمایش دید ... .
از این یادواره حاجت های زیادی گرفته شده.