🌸🌸وصیت نامه🌸🌸
🌹شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده🌹
من نمیخواهم که عمرم بیثمر باشد و مرگم یک مرگ عادی، مرگی میخواهم که در راه اسلام و ایران اسلامی باشد.
من به خاطر منطق خویش برای دفاع از اسلام و حریم اهلبیت (ع) وارد جنگ با دشمنان اسلام شدم و با عشق و علاقه و رضایت کامل جان خویش را فدای این راه مینمایم و میروم تا انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم.
من از مردم ایران میخواهم تفرقهاندازی نکنید، با هم متحد باشید، دین اسلام را سربلند نگهدارید، به دوستان و آشنایان توصیه میکنم نماز اول وقت و با حضور قلب بخوانید.
پدر و مادر را گرامی و محترم بدارید، از طهارت و معصومیت خود شدیداً حراست و پاسداری کنید، پیوند به ائمه اطهار (ع) و بهخصوص امام هشتم را مستحکم کنید و خدای متعال و مهربان را در همه حال به یاد داشته باشید.
از شهیدان مانده تنها جامه ای 😔
نام و امضا و وصیتنامه ای🕊
گر وصیتنامه ها را خوانده ایم
پس چرا بین دوراهی مانده ایم؟.
شهیدمدافعحرم
#رضا_حاجیزاده
🔴@sarbazanzeynab🔴
🔻 از راه که میرسید، پدر را میبرد حمام. خودش لباسهای پدر را میشست. مینشست کنار بابا، دستهای چروکیدهاش را نوازش میکرد و میبوسید. جورابهای پدر را میآورد و موقع پوشاندن، لبهایش را میگذاشت کف پای پدر.
🔸 مادر هم که در بیمارستان بستری بود، از سوریه که آمد بیمعطلی خودش را رساند بیمارستان. همین که آمد توی اتاق، از همه خواست بیرون بروند؛ حتی برادر و خواهرها. وقتی با مادر تنها شد، پتو را کنار زد. دستش را میکشید روی پاهای خستۀ مادر. حالا که صورتش را گذاشته بود کف پای مادر، اشکهای چشمش پای مادر را شستوشو میداد.
🔺 کسی از حاجقاسم توصیهای خواسته بود. چند بندی برایش نوشت که یکیاش احترام به پدر و مادر بود: «به خودت عادت بده بدون شرم، دست پدر و مادرت را ببوسی. هم آنها را شاد میکنی، هم اثر وضعی بر خودت دارد.»
📚 از کتاب #سلیمانی_عزیز | گذری بر زندگی و رزم شهید حاجقاسم سلیمانی
شهید مدافع حرم
#حاج_قاسم_سلیمانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
در دفترچه یادداشتش،
از کارهایی که مقید به انجامشان بود
لیستی تهیه کرده بود به این شرح:
خوشرفتاری با مردم، ذکر روزهای هفته، غذا خوردن با خانواده، اطلاع از اخبار، مسواک و بهداشت فردی، ورزش و پیادهروی، دروغ نگفتن، ادب در کلام، محاسبه اعمال روزانه...
گاهی به سراغ دفترچه میرفت
و این موارد را مرور میکرد
تا خیالش از بابت عمل به تمامی آنها آسوده باشد...
شهید مدافع حرم
#یدالله_قاسم_زاده🕊
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌹۱۸ اردیبهشت ماه ، سالروز میلاد بابرکت شهید مدافع حرم ، عباس دانشگر
به تمامی علاقه مندان به شهدا و بخصوص دوستداران این شهید عزیز تبریک عرض میکنیم.
⚜ بخشی از وصیت نامه شهید مدافع حرم شهید عباس دانشگر🥀
⚜ مرضی بالاتر از این؟ چرا درمانی برایش جستوجو نمیکنیم؟ روحمان از بین رفته، سرگرم بازیچه دنیاییم، الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ، ما هستیم. مردهام، تو مرا دوباره حیات ببخش، خوابم، تو بیدارم کن خدایا! بهحرمت پای خستهی رقیه(س)، بهحرمت نگاه خستهی زینب(س)، بهحرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر(عج)؛ به ما حرکت بده.
❣سالروز تولد هجدهم اردیبهشت ماه❣
شهید مدافع حرم
#عباس_دانشگر
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت 9
"من آدم عصبی ای هستم،بداخلاقم،صبرم کمه.امکان داره شمااذیت بشی."حمیدکه انگارمتوجه قصدمن ازاین حرف هاشده بود،گفت:"شماهرچه قدرهم عصبانی بشی من
آرومم،خیلی هم صبورم.بعیدمیدونم بااین چیزهاجوش بیارم."
گفتم:"اگه یه روزی برم سرکاریابرم دانشگاه،خسته باشم،حوصله نداشته باشم،غذادرست نکرده باشم،خونه شلوغ باشه،شماناراحت نمیشی؟"گفت:"اشکال نداره.زن مثل گل می مونه،حساسه.شماهرچه قدرهم که حوصله نداشته باشی،من مدارامیکنم."خلاصه به هردری زدم حمیدروی همان پله اول مانده بود.ازاول تمام عزمش راجزم کرده بودکه جواب بله رابگیرد.محترمانه باج میدادوهرچیزی میگفتم قبول میکرد!
حال خودم هم عجیب بود.حس میکردم مسحوراوشده ام.بامتانت خاصی حرف میزد.وقتی صحبت میکردازته دل محبت راازکلماتش حس میکردم.بیشترین چیزی که من رادرگیرخودش کرده بود،حیای چشم های حمیدبود.یازمین رانگاه میکردیابه همان نمکدان خیره شده بود.
محجوب بودن حمیدکارش رابه خوبی جلومی برد.گویی قسمتم این بودکه عاشق چشم هایی بشوم که ازروی حیابه من نگاه نمیکرد.بااین چشم های محجوب وپرازجذبه میشدبه عاشق شدن دریک نگاه اعتقادپیداکرد؛عشقی که اتفاق می افتدوآن وقت یک جفت چشم میشودهمه ی زندگی.چشم هایی که تاوقتی میخندیدهمه چیزسرجایش بود.ازهمان روزعاشق این چشمهاشدم.آسمان چشمهایش رادوست داشتم؛گاهی خندان وگاهی خیس وبارانی!
نیم ساعتی ازصحبت های ماگذشته بودکه موتورحمیدحسابی گرم شد.بیشتراوصحبت میکردومن شنونده بودم یانهایتاباچندکلمه ی کوتاه جواب میدادم،انگارخودش هم متوجه سکوتم شده بود،پرسید:"شماسوالی نداری؟اگرچیزی براتون مهمه بپرسید."
برایم درس خواندن وکارمهم بود.گفتم:"من تازه دانشگاه قبول شدم.اگه قراربروصلت شد،شمااجازه میدین ادامه تحصیل بدم واگرجورشدسرکاربرم؟"،حمیدگفت:"مخالف درس خوندن شمانیستم،ولی واقعیتش روبخوای،به خاطرفضای نامناسب بعضی دانشگاه هادوست ندارم خانمم دانشگاه بره.البته مادرم بامن صحبت کرده وگفته که شمابه درس علاقه داری.ازروی اعتمادواطمینانی که به شمادارم اجازه میدم دانشگاه برین.سرکاررفتن هم به انتخاب خودتون،ولی نمیخوام باعث بشه به زندگی لطمه واردبشه."
باشنیدن صحبت هایش گفتم:"مطمین باشیدمن به بهترین شکل جواب این اعتمادشمارومیدم.راجع به کارهم من خودم محیط مردونه رونمی پسندم.اگه محیط مناسبی بودمیرم،ولی اگه بعدابچه داربشم وثانیه ای حس کنم همسریافرزندم به خاطرسرکاررفتنم اذیت میشن،قول میدم دیگه نرم."
اکثرسوال هایی که حمیدپرسیدرانیازی ندیدم من هم بپرسم.ازبس دراین مدت ننه ازحمیدگفته بود،جواب همه ی آنهارامیدانستم.وسط حرفهاپرسیدم:"شماکارفنی بلدین؟"حمیدمتعجب ازسوال من گفت:"درحدبستن لامپ بلدم!"گفتم:"درحدی که واشرشیرآب روعوض کنین چطور؟!"گفت:"آره،خیالتون راحت.دست به آچارم بدنیست،کارروراه میندازم"
مسیله ای من رادرگیرکرده بود.مدام درذهنم بالاوپایین میکردم که چطورآن رامطرح کنم،دلم رابه دریازدم وپرسیدم:"ببخشیداین سوال رومیپرسم،چهره ی من موردپسندشماهست یانه؟!"پیش خودم فکرمیکردم نکندحمیدبه خاطراصرارخانواده یاچون ازبچگی این حرف ها
بوده،به خواستگاری من آمده است.جوابی که حمیددادخیالم راراحت کرد:"نمیدونم چی باعث شده همچین سوالی بپرسین.اگه موردپسندنبودین که نمی اومدم اینجاواینقدرپیگیری نمیکردم."ازساعت پنج تاشش ونیم صحبت کردیم.هنوزنمکدان بین دستهای حمیدمیچرخید.صحبت هاتمام شده بود،حمیدوقتی میخواست ازاتاق بیرون برودبه من تعارف کرد.گفتم:"نه،شمابفرمایین."گفت:"حتمامیخواین فکرکنین،.پس اجازه بدین آخرین حدیث روهم بگم.یک ساعت فکرکردن بهترازهفتادسال عبادته."بین صحبت هایمان چندین بارازحدیث وروایت استفاده کرده بود.هرچیزی که میگفت یاقال امام صادق علیه السلام بودیاقال امام باقرعلیه السلام.باگفتن این حدیث صحبت ماتمام شدوحمیدزودترازمن اتاق راترک کرد.
آن روزنمیدانستم مرام حمیدهمین است:"می آید
،نیامده جواب میگیردوبعدهم خیلی زودمیرود."حالاهمه ی آن چیزی که دنبالش بودراگرفته بود.من ماندم ویک دنیارویاهایی که ازبچگی باآن هازندگی کرده بودم وحس میکردم ازاین لحظه روزهای پرفرازونشیبی بایددرانتظارمن باشد؛یک انتظارتازه که به حسی تمام ناشدنی تبدیل خواهدشد.
تمام آن یک ساعت ونیمی که داشتیم صحبت میکردیم،پدرم بااینکه پایش دررفته بود،عصابه دست بیرون اتاق دررفت وآمدبود.میرفت ته راهرو،به دیوارتکیه میداد،باایماواشاره منظورش رامیرساندکه یعنی کافیه!درچهره اش به راحتی میشداسترس رادید.
ادامه دارد...
شهید مدافع حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی
🔴@sarbazanzeynab🔴
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـعـرفـی_شـهـــدا
شهید مهدی قره محمدی
نام پدر : علیرضا
تاریخ تولد : ۱۳۵۸/۰۶/۲۸ - آمل
دین و مذهب : اسلام ، شیعه
وضعیت تأهل : متأهل
شـغل : پاسدار
ملّیـت : ایرانی
تاریخ شهادت : ۱۳۹۶/۰۹/۲۱ - دِیرالزّور
مزار : مازندران-آمل-گلزار شهدای امامزاده ابراهیم(ع)
🌷 #وصـــیــت_نـامــه
در فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم مهدی قره محمدی خطاب به فرزندش آمده است: «ان شاءالله جزو کسانی باشید که رژیم اشغالگر قدس را نابود و قدس شریف را آزاد کنند.»
شهید مدافع حرم
#مهدی_قره_محمدی
🔴@sarbazanzeynab🔴
از بستنی فروشی در #کابل تا شهادت در #خانطومان
شهید مدافع حرم #فاطمیون
"خداداد حسینی"
متولد سال ۷۶ در ولایت بامیان افغانستان بود، در کودکی با پدرش به کربلا رفت و این سفر در شکل گیری شخصیت او تاثیر زیادی داشت.
همزمان با نوجوانی او، اوضاع امنیتی افغانستان بهم ریخته بود و در هیئتهای
مذهبی انتحاری میشد اما او همراه دوستانش با شوق بسیار در عزاداری ها شرکت میکرد.
تا کلاس دهم درس خواند و بعد از آن به کار مشغول شد؛ همزمان به کلاس انگلیسی میرفت و به زبانهای اردو، پشتو و ازبکی مسلط بود
بعد از دو سال برای زیارت امام رضا(ع) راهی ایران شد؛ مدتی بعد ساکن تهران شد و در مغازه کیف فروشی مشغول کار شد و درآمدش را برای خانواده در کابل میفرستاد.
با اوج گیری تهدیدات تکفیری ها علیه حرم حضرت زینب(س) او بی خبر از خانواده به سوریه رفت.
نمازش را ترک نمیکرد و شبهای جمعه برای اموات خیرات میداد، با اخلاق و شوخ طبع بود اما زمانیکه عصبانی میشد کسی نمیتوانست حرفی بزند. بسیار شجاع بود و همیشه رخ به رخ با دشمن میجنگید.
سرانجام در عملیات #خانطومان با اصابت یک گلوله به شانه و یک گلوله به قلبش بشهادت میرسد.
شهید مدافع حرم
#خداداد_حسینی
🔴@sarbazanzeynab🔴
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷#مـعـرفـی_شــهــدا
شهید مدافع حرم
سعید خواجه صالحانی
نام پدر: عبدالله
تاریخ تولد : 1368/01/08
محل تولد : تهران
تاریخ شهادت : 1396/01/04
محل شهادت : حما – سوریه
وضعیت تاهل : مجرد
محل مزار شهید : گلزار شهدای پاکدشت
🌷#وصـــیــت_نـامــه
از ملت و امت حزب اللهی و هموطنان عزیزم تنها خواهشی که دارم این است که پشتیبان رهبر و ولی فقیه خود باشید تا هیپ بیگانهای به کشور شما آسیب نرساند.
برای فرج و ظهور امام عصرمان امام رمان (عج) دعا کنید،
مراقب حیله و نیرنگ دشمن باشید،
شهدای عزیزمان به راحتی خون ندادند،
امر به معروف و نهی از منکر فراموش نشود
شهید مدافع حرم
#سعید_خواجه_صالحانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
#نماز_شهدا؛ عادت همیشه ی حسین❤️
🌹شهید مدافع حرم حسین جمالی
هرگاه صدای اذان به گوشش می رسید بلافاصله وضو می گرفت و به نماز می ایستاد . این عادت همیشه ی حسین بود.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
یکی از دوستان شهید نیز میگوید: تازه وارد یگان شده بودم که مرا به گردان یکم معرفی کردند. در آن زمان در آسایشگاه شهرستانیها برای اولین بار حسین جمالی را دیدم. شب بود حوالی ساعت ۲:۳۰ از اتاقم بیرون آمدم که بروم آب بخورم در راهرو آسایشگاه بودم که صدای گریهای از نمازخانه شنیدم. تا انتهای آسایشگاه رفتم. وقتی به آنجا رسیدم دیدم حسین سر بر سجده گذاشته و با خداوند متعال راز و نیاز میکند و اشک از چشمانش جاری است. وقتی متوجه حضور من شد گریههایش را قطع کرد و من همان لحظه عقب کشیدم و رفتم آنجا فهمیدم که کجا آمدهام و با چه مردانی هم رزم هستم.
شهید مدافع حرم
#حسین_جمالی
🔴@sarbazanzeynab🔴
عهد بستهایم
با #شهیدان که پرچم را
به مهدی (عج) برسانیم
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🕊🤲
سلام صبح و عاقبتتون شهدایی🖐🌷🕊
🔴@sarbazanzeynab🔴