eitaa logo
سرباز کوچک(کتاب شهید pdf)
661 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.4هزار ویدیو
407 فایل
کتاب شهدای دفاع مقدس pdf به روی دفتر دلم نوشته بود یک شهید برای خاطر خدا شما ادامه ام دهید! مدیر کانال: @sarbazekoochak1 @alimohammadi213 کانال دیگر ما دانشنامه قرآن کریم @Qoranekarim سرباز کوچک در اینستاگرام Instagram.com/sarbazekoochak110
مشاهده در ایتا
دانلود
ما کجا و اینا کجا ما با کوچکترین غمی تو زندگی شروع به ناسپاسی می کنیم اما ... .... .... حسین خرازی نشست ترک موتورم. بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در آتش می سوخت. فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد! من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم. گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش! جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا ضجه و ناله نمی زد! و همین پدر همه ی ما را درآورده بود! بلند بلند فریاد می زد: خدایا! الان پاهام داره می سوزه! می خوام اون ور ثابت قدمم کنی! خدایا! الان سینه ام داره می سوزه! این سوزش به سوزش سینه ی حضرت زهرا نمی رسه! خدایا! الان دست هام سوخت! می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم! نمی خوام دست هام گناه کار باشه! خدایا! صورتم داره می سوزه! این سوزش برای امام زمانه! برای ولایته! اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت! آتش که به سرش رسید، گفت: خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم تموم می کنم. لااله الا الله، خدایا! خودت شاهد باش! خودت شهادت بده آخ نگفتم! آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت. حال حسین آقا از همه بدتر بود.دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت: خدایا! ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟ ما فرمانده ایناییم؟ اینا کجا و ما کجا؟ اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟ زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. *تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ اشک شد. امروز زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. @sarbazekoochak
شهید محمدرضا تورجی زاده: "تندتر از امـــام (و ولایت فقیه) نروید که پایـتان خرد می شود.از امام هم عقـب تر نمانید که منحــرف می شوید ..." @sarbazekoochak
🌸 کاش امسال جشن میلادت به میزبانی پسرت باشد... ما همراهی کنیم و او تکبیر بگوید ما مُحبّ شویم و او محبوب شود ما عاشق شویم و او دلبری کند ما سربازی کنیم و او قیام کند ما پیروی کنیم و او فرمان دهد... 🌸 "چه زیبا می شود اگر این عید بگوییم به تبریک حضورش صلوات" هشتم ربیع الثانی ولادت را به محضر فرزند عزیزشان امام زمان عجل الله فرجه تبریک میگوییم.... @Qoranekarim
باید یک نفر در سطح فرماندهی نظر می داد. کسی در ردی بالا. صیاد یا کسی در همین سطح. نصفه شب بود. قبلا سپرده بود هر ساعتی کار داشتید، بیایید. گذاشته بودیم به حساب تعارف. دیدیم مجبوریم. رفتیم درِ خانه اش. منتظر یک قیافه ی خواب آلود و اخمو بودیم. آمد دم در؛ خندان، با روی باز. یادگاران، جلد 11 کتاب شهید صیاد، ص 86 @sarbazekoochak
صبحانه‌ای كه به خلبان‌ها می‌دادم، كره، مربا و پنیر بود. یك روز شهید كشوری مرا صدا زد گفت: فلانی! گفتم: بله. گفت: شما در یك منطقه‌ی جنگی در مهمان‌سرا كار می‌كنید. پس باید بدانید مملكت ما در حال جنگ است و در تحریم اقتصادی به سر می‌برد. شما نباید كره، مربا و پنیر را با هم به ما بدهید درست است كه ما باید با توپ و تانك‌های دشمن بجنگیم ولی این دلیل نمی‌شود ما این گونه غذا بخوریم. شما باید یك روز به ما كره، روز دیگر پنیر و روز سوم به ما مربا بدهید. در سه روز باید از این‌ها استفاده كنیم وگرنه این اسراف است. من از شما خواهش می‌كنم كه این كار را نكنید. من گفتم: چشم. https://www.instagram.com/p/BrlCttiBEiEH7k0AxhlmAdkbIM10oKd3hn86040/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=1k3rrbces4vah
... در کردستان درگیری شدیدی بین ما و ضد انقلاب شامل کومله و دمکرات بوقوع پیوست و من از هوانیروز درخواست کمک کردم ، دو خلبان که همیشه داوطلب دفاع بودند یعنی شهیدان کشوری و شیرودی لبیک گفته و لحظاتی بعد بالای سر ما بودند که به آنها گفتم کجا را زیر آتش خود بگیرند ، پس از آنکه مهمات هلی کوپترها تمام شد متوجه شدم که شهید کشوری علی رغم کمبود سوخت منطقه را ترک نکرده است وقتی با او تماس گرفتم گفت من باید کارم را به اتمام برسانم ، لحظاتی بعد با دوربین دیدم که شهید کشوری خود را به جاده ای رساند که یک ماشین جیپ سیمرغ پر از عناصر ضد انقلاب از آنجا در حال فرار بودند ، هلی کوپتر را به آن خودرو نزدیک کرد و آنقدر پایین رفت که با اسکیت هلی کوپتر به آنها کوبید و همه این جنایتکاران به دره سقوط کردند ، پس از آن طی تماس به او گفتم با توجه به تاخیری که کردی سوخت هلی کوپتر برای آنکه خود را به قرارگاه برسانی کافی نیست و همینجا فرود بیا ، او گفت هلی کوپترم را هدف قرار می دهند و با اینکه چراغ هشدار دهنده سوخت هلی کوپتر روشن شده و به هیچ وجه خطا نمی کند ، شهید کشوری گفت با ذکر یا زهرا(س) خود را به قرارگاه می رسانم ، ساعتی بعد در حالیکه ناامیدانه با قرارگاه تماس گرفتم تا سراغ احمد کشوری را بگیرم گفتند او به سلامت و با ذکر یا زهرا (س) در حالیکه هلی کوپترش هیچ سوختی نداشته به قرارگاه رسیده است .       به نقل از شهید علی صیاد شیرازی @sarbazekoochak
💠خاطرات یک رزمنده از شب یلدا💠 شب یلدا، شب در کنار هم بودن است ولی در جبهه رزمندگان باهم روبروی دشمن جنگیدند، شبی که آجیلش گلوله بود و سرخی هندوانه اش سرخی خونشان بود. 💠💠💠💠💠💠💠 رزمنده ی دفاع مقدس مهدی یاقوتیان از خاطرات شب یلدا : شبِ یلدا بود ، عدّه ای از بچّه ها به بانه رفته و برنگشته بودند ، چند نفر از بچّه ها که بعدها آمده و متأهّل بودند به مرخّصی رفته بودند. فرمانده هم نداشتیم! نیمۀ شب بود، درست ساعتِ دوازده یک گلولۀ آر پی جی از روی پایگاه ردّ و منفجر شد. از خواب پریدیم ، اسلحه را برداشتیم و به بیرون آمدیم و هر کسی یک جایی سنگر گرفت. من رو به روی سنگر خودمان به نگهبانی ایستادم که اگر دشمن قصدِ نفوذ داشت ببینم . سنگرِ ما مُشرف بر نصفِ روستا بود . تیربار از پایین درّه روی درخت کار می کرد تا بچّه ها حواسشان پَرت شود و مشغول آن دور دست باشند ، چند نفر از سمتِ دیگر در پیِ آن بودند سیم خاردار را قطع کنند و خودشان را به بالا بکشانند . من که در این طرف بودم نمی دیدم ولی بچّه ها می گفتند : آن شب برادرت دلاوری از خود نشان داده ، فرماندهی کرده و بچّه ها را سامان داده ، تا همه جا در معرضِ دیدِ بچّه ها باشد . در بحبوحۀ درگیری تقی آمده می گوید : حسنی شهید شد ! یک تیر لبۀ گوشِ علی اصغر حسنی را گرفته بود . او می گفت : حسنی شهید شد ! من هرچه انگشتم را می خواهم تکان بدهم که ببینم اگر دشمن را دیدم می توانم ماشه را بچکانم ، می بینم نمی شود که نمی شود . انگشتم از سرما کِرِخ شده بود و تکان نمی خورد . تازه یادم آمد که باید وقتی اسلحه را برداشتم و بیرون آمدم دستکش ام را هم بر می داشتم ! پرویز یک نارنجک به سمتِ دو نفر که زیرِ سیم خاردار بودند پَرت کرده و موجبِ زخمی شدنِ آنها شده بود . یعنی ؛ دو نفر که مأموریّت اصلی داشته اند از کار افتاده بودند . همین موضوع مجروح شدن دو نفر از آنها و نزدیک شدنِ صبح و روشن شدنِ هوا موجب شد که فرماندۀ آنها یک تیر هوایی بزند و پایانِ عملیّات را به آنها خبر بدهد تا آنها صحنه را تَرک کنند .   فردا صبح که به پایینِ تپّه رفتیم . یک خشابِ خالی و وسیله ای دیگر که یادم نیست افتاده بود و ظاهراً مقداری خون هم روی برفها بود . از مرکزِ فرماندهی بانه می آمدند و بَه بَه و چَهچَه می کردند که بچّه ها با اینکه فرمانده نداشته اند و تعدادشان نصفِ نیروهای همیشه بوده خوب مقاومت کرده اند. @sarbazekoochak
اینجوری یلدا گرفتن که الان بتونیم یلدا بگیریم @sarbazekoochak
شب‌هاے طولانے فقط در بود! وقتے از عملیات مےآمدند، و رفیقے را جا گذاشته بودند.. مگر صبح مےشد آن ؟؟ اصلاً عجیب بود، آن ... @sarbazekoochak
شهادت اول دی ماه 1365 👇👇👇👇👇 @sarbazekoochak
زندگینامه شهید یدالله کلهر در سال 1333 هجری شمسی در روستای بابا سلمان از توابع شهریار کرج، در خانواده ای مذهبی و بسیار مومن پسری به دنیا آمد که نام او را یدالله گذاشتند؛ یدالله کلهر، چون قرار بود که در عرصه ای به پهنای دشت کربلا بار دیگر به یاری حسین زمان خود بشتابد و دستی باشد در میان هزاران هزار دست که به یاری دین خدا و خمینی کبیر آمدند.   چگونگی تولد و آغاز زندگی پرثمرش را از زبان پدر بزرگوارش بشنویم که می گوید: در سال 1333 به دنیا آمد. کودک در میان حیاط و زیر آسمان آبی و زلال پا به دنیا گذاشت . پاکی و صفای روح بزرگش از همان موقع احساس می شد. زمانی که به دنیا آمد ، گوشه گوش  راستش کمی بریده بود. وقتی کودک را در آغوش پدرم گذاشتم ، با دیدن گوش او گفت: این پسر در آینده برای کشورش کاری می کند. یا پهلوان می شود یا شجاعت و رشادتی ستودنی از خود نشان می دهد. یدالله از کودکی بچه ایی ساکت مودب و بسیار جدی بود. وقتی عقلش رسید خواندن نماز را شروع کرد. از همان کودکی در صف آخر جماعت نماز می خواند.   ما به طور دسته جمعی با برادرانم زندگی می کردیم و یدالله از همه برادرزاده هایم قویتر بود؛ اما با تمام قدرت جسمی و نیرومندی، اخلاقی پهلوانی و اسلامی داشت. هیچ وقت به ضعیف تر از خودش زور نمی گفت. همیشه از بچه های ضعیف دفاع می کرد و مواظب آنان بود. یدالله خیلی کوچکتر از آن بود که معنای میهمان و میهمان نوازی را بداند؛ اما هنوز مدرسه نمی رفت که بیشتر ظهرها دوستانش را با خبر به سر سفره می آورد. یدالله بسیار بخشنده و مهربان بود. چون ما در روستا زندگی می کردیم، یدالله شاداب پرانرژی و بسیار فعال تربیت شد و رشد کرد. از همان کودکی در کارهای دامداری به ما کمک می کرد. بسیار زرنگ و کاری بود. از همان بچگی یادم می آید که شجاع و نترس بود. در بازی ها میان بچه ها محبوب بود و همه به او علاقه داشتند. با همه شادابی و فعال بودن هرگز ندیدم با کسی دعوا و درگیری داشته باشد و این یکی از خصوصیتهای مشخص این شهید بود. هر کس به دنبالش می آمد و می گفت برای ورزش برویم، می گفت: یا علی، خلاصه هیچ وقت از ورزش و بازی روی گردان نبود. اما با این همه خیلی پرحوصله و پر دل بود. یدالله دوران دبستان را در روستا گذراند. سپس برای ادامه تحصیل به شهریار علیشاه عوض رفت و تا کلاس نهم درس خواند و بعد به خاطر مشکلات راه و دوری مدرسه به تحصیل ادامه نداد. در دوران تحصیل، همیشه درسش خوب و جزو شاگردان ممتاز بود.   یدالله پس از ترک تحصیل در یک تانکرسازی مشغول کار می شود. وی درسال 1351 همراه یکی از دوستانش در کار برق و سیم کشی ساختمان وارد می شود و در شهر اصفهان یک پروژه بزرگ برق کشی را با موفقیت در اسرع وقت به پایان می رساند. در سال 1353 مدتی به جوشکاری می پردازد و همان سال به سربازی اعزام می شود. وی چندین بار از سربازی فرار می کند و سرانجام دوره آموزش خود را در ارومیه و بقیه سربازی اش را در شاهپور می گذراند.   فعالیتهای انقلابی شهید پیش از پیروزی نهضت   از آن جا که خانواده اش پیش از انقلاب اسلامی، با شخصیت حضرت امام آشنا بوده و از معظم له تقلید می کردند، او هم رساله و برخی کتاب های ایشان را مطالعه می کند و با افکار و اندیشه های ایشان آشنا می شود.   وی دوستان سرباز خود را جمع کرده، به روشنگری می پردازد و ماهیت رژیم را برای آنان آشکار می کند.   در سال 1355 سربازی را تمام کرده و پس از بازگشت از سربازی دوباره به کارهای برق و سیم کشی ساختمان مشغول می شود. مدتی هم به آهنگری و جوشکاری می پردازد.   یدالله با شروع جرقه های انقلاب اسلامی وارد عرصه سیاسی می شود، جوانان محل را جمع کرده درباره حضرت امام و انقلاب برای آنان صحبت می کند. وی نخستین کسی بود که در مسجد بابا سلمان تکبیر و شعار مرگ بر شاه سر می دهد و مردم را به مبارزه علیه شاه ترغیب می نماید. مدتی از سوی پاسگاه شهریار مورد تعقیب قرار می گیرد. با هوشیاری تمام فعالیتهایش را گسترش می دهد و هر روز بچه های محل را جمع می کند و با آنان شعارهای تند انقلابی از جمله شعارهای مرگ بر شاه را سر می دهند. او فعالانه در اغلب صحنه های انقلاب اسلامی حضور می یابد و در روزهای پیروزی انقلاب برای فعالیت بهتر و بیشتر راهی تهران می شود. در راهپیمایی ها حضور جدی می یابد. در 21 بهمن 1357 هنگام تصرف پادگان باغشاه از ناحیه پا تیر می خورد و مجروح می شود و چند روز در بیمارستان بستری می گردد.   فعالیتهای شهید پس از پیروزی انقلاب اسلامی   پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، فعالانه در مسائل انتظامی و امنیتی در کرج فعالیت می کند. وی از جمله بنیانگذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منطقه کرج به شمار می رود. در فروردین ماه 1358 به دنبال تحرکات ضد انقلاب در کردستان به سرپرستی یک گروه عازم آن جا می شود و مدتی به نبرد علیه ضد انقلاب می پردازد.  @sarbazekoochak