#خاطره_طنز_از_حاج_همت
#شرح_بسیجیهای_بی_کله
#از_زبان_حاج_همت
عقیلی به حاج همت گفت: حاجی یک سوال دارم، یک دلخوری خیلی زیاد، من از شما دلخورم...
حاج همت گفت: بفرمائید، چه دلخوری!
امیر عقیلی گفت: حاجی شما هر وقت از کنار پاسگاه های ارتش، از کنار ما که رد می شوی، یک دست تکان می دهی و با سرعت رد می شوی. اما حاجی جان، من به قربانت بروم، شما از کنار بسیجی های خودتان که رد می شوی، هنوز یک کیلومتر مانده، چراغ می دی، بوق می زنی، آرام آرام سرعت ماشین ات را کم می کنی، بیست متر مانده به دژبانی بسیجی ها، با لبخند از ماشین پیاده می شوی،دوباره باز دستی تکان میدهی، سوار می شوی و میروی.
رد میشی اصلا مارو تحویل نمی گیری حاجی....😬😬😬😬
💠💠💠💠💠💠
حاج همت این ها را که از امیر عقیلی شنید، دستی به سر امیر کشید و خندید و گفت:
اصل ماجرا این است که از کنار پاسگاه های شما که رد می شوم، این دژبان های شما هر کدام چند ماه آموزش تخصصی می بینند که اگر یک ماشین از دژبانی ارتشی ها رد شد، مشکوک بشوند؛ از دور بهش علامت میدهند، آرو آروم دست تکان میدهند، اگه طرف سرعتش زیاد بشه، اول علامت خطر میدهند،بعد ایست میدهند، بعد تیر هوائی میزنند، آخر کار اگر خواست بدون توجه دژبانی رد بشود.به لاستیک ماشین تیر می زنند.
💠💠💠
ولی این بسیجی هایی که تو میگی، من یک کیلومتر مانده بهشان مرتب چراغ میدم، سرعتم رو کم میکنم، هنوز بیست متر مانده پیاده می شوم و یک دستی تکان میدهم و دوباره می خندم و سوار می شوم و باز آرام از کنارشان رد می شوم....
آخر این بسیجی ها مشکوک بشوند.
اول رگبار می بندند.
بعد تازه یادشان میاد که باید ایست بدهند.
یک خشاب و خالی می کنند، بابای صاحب بچه را در می آورند،
بعد چند تا تیر هوائی شلیک می کنند
و آخر که فاتحه طرف خوانده شد،
داد می زنند ایست.
این را که حاجی گفت: بمب خنده بود که توی قرارگاه منفجر شد. حالا نخند کی بخند.....😂😂😂
(اسفندیار مبتکر سرابی)
@sarbazekoochak
#شوخی_شهید_همت_با_شهید_باکری
#ترکها_حتما_بخوانند
در سالهای دفاع مقدس ☕️ #چای مرهم خستگی جسمی رزمندگان اسلام بود.
💠💠💠💠💠
در میان لشکرها رزمندگان لشکر عاشورا انس و الفت بیشتری با #چای داشتند .
روزی در محضر آقا مهدی باکری و شهید حاج ابراهیم همت (فرمانده لشکر 27 حضرت محمد رسول الله « ص » ) بودیم که در آن صحبت از کنترل مناطق عملیاتی بود.
حاج همت به آقا مهدی گفت : نگهبانان لشکر شما برای نیروهای سایر لشکرها سخت می گیرند و اجازه نمی دهند راحت عبور و مرور کنند مگر ترکی بلد باشند.....😳
آقای مهدی در پاسخ گفت : شما یقین دارید که آنها نگهبانان لشکر ما هستند ....😳
حاج همت گفت : من نه تنها نگهبانان لشکر شما را می شناسم حتی حد خط لشکر عاشورا را هم می شناسم .
آقا مهدی با تعجب پرسید چطور چگونه می شناسید؟😳
حاج همت گفت : شناختن حد و حدود لشکر شما کاری ندارد اصلاً مشکلی نیست هر خطی که از آن دود به هوا بلند شده باشد آن خط لشکر عاشوراست ....
چون همیشه کتری های☕️
#چای لشکر شما روی آتش می جوشد. همگی خندیدیم.😂😂😂😂
(اسفندیار مبتکر سرابی)
"شادی روحشون صلوات"
@sarbazekoochak
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اظهار تاسف گورباچف از بیاعتنایی به هشدارهای حضرت امام خمینی (ره)
بمناسبت نامه تاریخی امام خمینی (ره) به رهبر شوروی سابق و پیشبینی فروپاشی این حکومت
4دی 1370فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی
@sarbazekoochak
ذبیحالله بخشیزاده معروف به حاجی بخشی از اعضای معروف بسیج در دوران جنگ ایران و عراق و شرکت کنندگان در تجمعات گروه انصار حزبالله بود. وی در سن ۴۷ سالگی به جبهه اعزام شد و تا پایان جنگ ایران و عراق حضور و نقش مهمی در تبلیغات جنگ داشت. وی در میان نظامیان ایرانی به حبیب ابن مظاهر شهرت داشت.
@sarbazekoochak
ذبیح الله بخشی :(تولد ۱۳۱۲ توابع اراک - درگذشت ۱۳ دی ۱۳۹۰ تهران) معروف به از اعضای معروف بسیج در دوران جنگ ایران و عراق و شرکت کنندگان در تجمعات گروه انصار حزباللهبود. وی در سن ۴۷ سالگی به جبهه اعزام شد و تا پایان جنگ ایران و عراق حضور و نقش مهمی در تبلیغات جنگ داشت. وی در میان نظامیان ایرانی به حبیب بن مظاهر شهرت داشت. بخشیزاده مدعی بود که در دوران اشغال ایران توسط متفقین (و در زمانی که تنها ۸ سال سن داشتهاست) زیر ماشین یک افسر انگلیسی دو عدد دینامیت کار گذاشتهاست و همچنین در عملیاتهای حزب موتلفه اسلامی همکاری داشتهاست. او از مجروحان جنگ بود و دو پسر، برادر و یک داماد او نیز در جنگ کشته شدند.
@sarbazekoochak
وی اغلب دوران جنگ ایران و عراق در جبهه حضور داشت و نقش مهمی در تبلیغات جنگ داشت.
شهید مرتضی آوینی دربارهٔ وی گفتهاست:
در آن سوی فاو، به حاج بخشی برخوردیم؛ چهرهٔ آشنای حزبالله تهران. هر کس سرزندگی و بذلهگویی و آن چهرهٔ شاداب او را میدید باور نمیکرد که دو ساعت پیش فرزندش شهید شده باشد. او حاضر نشده بود که به همراه پیکر فرزند شهیدش جبههٔ نبرد را، ولو برای چند روز، ترک گوید. هر جا که حزبالله تهران هست او نیز همان جاست و علمداری میکند.
وی به روزنامه کریستین ساینس مانیتور گفته بود: «در جنگ، تبلیغات و روحیه مهمترین چیزهاست. اگر به من اکنون بگویند که باید به تظاهرات برویم، من این دمپاییها را درمیآورم و پای پیاده میدوم.»
اباصلت بیات (از عکاسان جنگ) دربارهٔ وی گفتهاست: «در منطقه عملیاتی «کربلای۱۰» در پنجوین عراق، حاجی بخشی در حال شکلات دادن به رزمندگان بود؛ همان لحظه به ایشان خبر شهادت پسرش را دادند؛ حاجی بخشی بدون اینکه دستش بلرزد یا تغییری در رفتار و چهرهاش دیده شود، گفت:"عیب ندارد، اینها همه پسران من هستند.»
@sarbazekoochak
پیکر وی پس از نماز جمعه ۱۶ دی ماه ۱۳۹۰ تشییع و در کنارمهدیه بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
@sarbazekoochak
در پی درگذشت ذبیح الله بخشی ، مقام معظم رهبری طی نامهای درگذشت وی را تسلیت گفت...
بسم الله الرحمن الرحیم
درگذشت پیر دلاور جبهههای جهاد، پدر دو شهید و همرزم و همراه هزاران شهید، مرحوم حاج ذبیحالله بخشی را به همه مجاهدان راه حق و به خانواده محترم آن مرحوم تسلیت میگویم و علو درجات و پاداش صبر و ثبات را برای ایشان از خداوند متعال مسالت مینمایم.
سید علی خامنهای، ۱۵ دیماه ۱۳۹۰
@sarbazekoochak
شانزدهم دی ماه (1359 ه.ش) سالروز عروج عارفانه شهدای هویزه "شهیدسید حسین علم الهدی و یارانش در حماسه هویزه "گرامی باد.
@sarbazekoochak
سفر سرخ شهید علم الهدی.pdf
5.55M
سفرسرخ زندگی نامه شهید سید حسین علم الهدی
@sarbazekoochak
#خاطره_شهید_علم_الهدی_بابزهکاران_درزندان
در سال 53 حسین را دستگیر کردند، او را به بند نوجوانان زندان بردند. زندانیان این بند، نوجوانانی بزهکار بودند که به جرم دزدی و دعوا و ... به زندان افتاده بودند. وقتی حسین وارد این بند شد، بعضی از زندانیان او را مسخره میکردند و میگفتند: «با کی دعوا کردی؟ چی دزدیدی؟ و ... »
اما حسین با صبر و حوصله به زودی توانست چند نفر از آنها را نماز خوان کند. چند روز بعد ماموران زندان ناگهان متوجه شدند که همان نوجوانان بزهکار،به امامت حسین، نماز جماعت میخوانند و جلسه قرائت قرآن بر پا کردهاند. به دنبال گزار ش ماموران، حسین را از این بند خارج کردند.
تا چند سال بعد، هر چند وقت یکبار، یکی از آن نوجوانان بزهکار به سراغ حسین آمده و میگفتند، حسین آقا در زندان ما را هدایت کرد. ماموران زندان به ساواک گزارش دادند که حسین، نوجوانان بزهکار زندان را نماز خوان کرده است، بلافاصله مامور ساواک وارد زندان شد و حسین را زیر مشت و لگد قرار داد و بعد او را از بند بیرون برده و به درختی که در حیاط زندان بود، ریسمان پیچ و او را در هوای سرد زمستان رها کرد.
پس از گذشت چندین ساعت، نیمههای شب مامور دیگری ریسمان را باز کرد و حسین را که از حال رفته بود، به سلول زندانیان سیاسی منتقل کرد.
در میان تاریکی سلول، یکی از برادران از خواب برخاسته و نام زندانی تازه وارد را سوال کرد. همین که حسین خودش را معرفی کرد، آن برادر جای خودش را به حسین داد تا استراحت کند و خودش نشست. زیر آن سلول به حدی تنگ بود که باید چند نفر بنشینند تا دیگران بتواند بخوابند.
@sarbazekoochak
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله الظمی خامنه ای، به مناسبت 16 دی ماه سالروز شهادت حسین علم الهدی در منطقه هویزه، خاطره ای از رهبر معظم انقلاب درباره سوال ایشان از آن شهید بزرگوار را منتشر کرد.
به گزارش ایرنا از پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنه ای روایت این خاطره که در پایگاه اطلاع رسانی KHAMNEI.IR منتشر شده به این شرح است:
👇👇👇👇👇👇
@sarbazekoochak