eitaa logo
سرباز کوچک(کتاب شهید pdf)
653 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
4.9هزار ویدیو
429 فایل
کتاب شهدای دفاع مقدس pdf به روی دفتر دلم نوشته بود یک شهید برای خاطر خدا شما ادامه ام دهید! مدیر کانال: @sarbazekoochak1 @alimohammadi213 کانال دیگر ما دانشنامه قرآن کریم @Qoranekarim
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتم:« اي بابا! باز هم ؟ مگه تو چقدر داري؟» گفت:« اين روزه‌ها است نه بدهي». گفتم:« داداش جان! يك جوري حرف بزن كه ما هم بفهميم.» گفت:« يك خرده فكر كني مي‌فهمي آدم كي جريمه مي‌شه.» گفتم:«وقتي كار انجام بده. ». گفت:« آفرين! همينه.» گفتم:« ما كه نفهميديم، مگه تو چكار كردي؟». گفت:« اون رو ديگه خودم بهتر مي‌دونم.» خيلي كنجكاو شده بودم. با اصرار گفتم:« بگو، بگو! ياالله بگو!» خنديد و گفت:« باشه مي‌گم، ولي قول بده كه فقط من بدونم و تو.» گفتم:« قول! » گفت:« وقتي كه نتونم واسه برم، فرداش مي‌شم و بايد بگيرم. ». با تعجب گفتم:« واي چقدر سخت! حالا كي جريمه‌ات مي‌كنه؟» گفت:«، آبجي خانم! . ». 📚منبع فرهنگنامه شهدای سمنان، ج1، ص460 @sarbazekoochak
هر جا می دید داریم فرادا نماز می خوانیم، جمع مان می کرد و راه می انداخت. ۹۲- شهید حسن رضوان خواه 📚یادگاران، جلد ۲۱ کتاب ،ص ۵۹ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak 👈 عضویت ╚🕊✿ ••••══════╝
! به خاطر برگزاری نماز جماعت، فرمانده عراقی دستور داده بود یک هفته در آسایشگاه را باز نكنند. روز هشتم، سربازان عراقی در را باز کرده و وحشیانه به ما حمله کردند. بعد هم ما را بیرون بردند و پنج نفر، پنج نفر روی زمین نشاندند. هر سرباز با یک کابل برق که نوک آن با فلزی پرس شده بود بالای سرمان آماده بود و با دستور فرمانده، شروع به زدن کرد. صدای شیون و زاری، سراسر اردوگاه را پر کرده بود. کمتر اسیری بود که تنش خونی نشده باشد، بعضی ها هم بیهوش روی زمین افتاده بودند. آخر کار هم، فرمانده عراقی فریاد کشید و گفت: این پاداش کسی است که در ارتش عراق، می خواند. ۹۵-📚زیر این حرف ها خط بكشید؛ ص۳۱ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak 👈 عضویت ╚🕊✿ ••••══════╝
! بعثی ها یک وطن فروش را ارشد اتاق ما کردند. او هم در خدمت گزاری به آن ها کم نگذاشت. دیگر، عراقی ها خیالشان راحت بود؛ چون او بهتر از خودشان مواظب ما بود. بعثی ها گفته بودند هیچ اسیری حق ندارد قرآن بخواند و اسرا حق ندارند بیشتر از دو نفر در یک زمان، نماز بخوانند؛ یكی جلوی اتاق و دیگری آخر اتاق. یک روز ظهر دو تن از بچه ها در حال نماز خواندن بودند. من به خیال این که یكی از آن ها نمازش تمام شده، در وسط اتاق نمازم را شروع کردم. یک باره دیدم که ارشد خودفروخته مثل جنّ جلوی من ظاهر شد و به من گفت: پدر...! کی به تو گفته نماز بخوانی؟ من هم در حال نماز بودم و جوابی به او ندادم. او با چوب چنان بر فرق سرم کوبید که چوب سه تكه شد. بعد با تكه ای از آن بر بدن من می زد و ناسزا می گفت. فریاد می زد: نماز خواندن بیش از یک نفر ممنوع است. فشارهای این گونه افراد بر سر ما آن قدر زیاد شد که اعتصاب کردیم. درگیر شدیم و به صلیب سرخ شكایت کردیم. فرمانده ی اردوگاه را عوض کردند و کمی راحت شدیم. از آن پس، نگهبان می گذاشتیم و می خواندیم. ۱۰۷-خاطره ی بهروز بیرقدار 📚قصه ی نماز آزادگان، ص ۸۱ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
با اینكه کوچک بودم می گفت: پاشیم با هم بخوانیم. روزهای جمعه ما بر می داشت می برد بهشت رضا و می گفت: واجب است سر خاک شهداء و رفتگان برویم، تا روز قیامت ما را کنند. بعد ما را به می برد و می گفت: نباید بگذاریم جمعیت نمازگزاران کم بشود. ۱۹۷-شهید علی عباسی عنبرکی 📚اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و ۲۳ هزار شهید استانهای خراسان ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
سال ۶۰ در اردوگاه رمادی آزاد بود. یک روز جمعه بچه ها تصمیم گرفتند برگزار کنند. زمینه را فراهم کردیم و نماز به خوبی برپا شد. در حال نماز متوجه شدیم که تعداد زیادی عراقی دور ما حلقه زده اند و منتظرند تا نماز به پایان رسد. پس از سلام نماز، همه با هم خواندیم. عراقی ها دیگر تاب نیاوردند و به ما حمله کردند. آن ها با هر چه در دست داشتند، می زدند. بچه ها به سوی اتاق ها می دویدند و آن ها هم چنان ضربه های کابل را بر بدنشان می زدند. از آن روز به بعد روزهای جمعه نزدیک ظهر بچه ها را داخل اتاق ها می کردند و درها را می بستند تا کسی نماز جمعه نخواند. ۲۰۱-خاطره ی ابوالحسن بریمانی 📚قصه ی نماز آزادگان، ص ۲۲۲ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝