eitaa logo
سرباز کوچک(کتاب شهید pdf)
653 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.4هزار ویدیو
404 فایل
کتاب شهدای دفاع مقدس pdf به روی دفتر دلم نوشته بود یک شهید برای خاطر خدا شما ادامه ام دهید! مدیر کانال: @sarbazekoochak1 @alimohammadi213 کانال دیگر ما دانشنامه قرآن کریم @Qoranekarim سرباز کوچک در اینستاگرام Instagram.com/sarbazekoochak110
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۶ دی ماه سالروز شهادت سردار شهید سید محمد حسین علم الهدی و یارانش گرامی باد. eitaa/@sarbazekoochak Instagram.com/sarbazekoochak110
۱۰ خاطره از شهید حسین علم الهدی ۱- چهارده ساله بود كه شنید یک سیرک مصری آمده اهواز. مسئول سیرک آدم فاسدی بود. فقط برای خنداندن اهوازی ها نیامده بود. حسین همراه چند تا از دوستانش، چادر سیرک را آتش زدند و فرار كردند. دو سال بعد، مسیر دسته های سینه زنی عاشورا، میدانی بود که مجسمه شاه در آن نصب شده بود. حسین دلش نمی خواست دور شاه بگردد. مسیر را عوض کرد و بعد از آن، همه هیئت ها پشت سر هم مسیر حرکت خود را تغییر دادند. پلیس عصبانی شده بود و دنبال عامل می گشت. با همکاری ساواک، سرنخ ها رسید به حسین. در مدرسه دستگیرش کردند. برای بازجویی، می خواستند خانه حسین را هم بگردند. ریختند توی خانه. حسین فریاد زد: «ما روی این فرش ها نماز می خوانیم، کفش هایتان را دربیاورید.» مأمور ساواک خشکش زده بود. ۲- حسین را انداختند توی بند نوجوانان بزهکار. صبوری به خرج داد. چند روز بعد صدای نماز جماعت و تلاوت قرآن از بند، بلند بود. مأموران حسین را گرفتند زیر مشت و لگد. می گفتند تو به اینها چه کار داشتی؟! از آن به بعد شکنجه  حسین، کار هر روز مأموران شده بود. یکبار هم نشد که زیر شکنجه، اطلاعات را لو بدهد. نوجوان شانزده ساله را می نشاندند روی صندلی الکتریکی و یا این‌که از سقف آویزانش می کردند.          ۳- رشته مورد علاقه اش «تاریخ» بود. سال 1356 در دانشگاه فردوسی مشهد قبول شد. هر روز نماز صبحش را در حرم می خواند. توی مسجد کرامت مشهد جلسات تفسیر قرآن آیت الله خامنه ای را پیدا کرده بود. بچه های دانشجو را به این جلسات می‌برد. ۴- هل مطالعه و تحقیق بود. با اشتیاق می خواند. گاهی با اساتید به شدت بحث می کرد، مخصوصاً اساتیدی که برداشت صحیحی از تاریخ اسلام نداشتند. می گفتند: «اگر حسین در کلاس باشد، ما به کلاس نمی آییم.» اهل تحلیل بود. در دوره ای که گروه های مختلف سیاسی در حال جذب جوانان بودند، با رهنمودهای آیت الله خامنه ای و شهید هاشمی نژاد، ذره ای از مسیر صحیح انقلاب دور نشد. ۵- قبل از پیروزی انقلاب یک بار به اهواز آمد. از این‌که روی دیوارها شعاری نوشته نشده بود، بسیار ناراحت شد. شبانه با یکی از دوستانش رفتند و اولین شعاری که نوشت این بود: «تنها ره سعادت، ایمان، جهاد، شهادت.» اهل آرامش نبود. گروه «موحدین» را تشکیل داده بود و مرتب برای انقلاب فعالیت می کرد. تکبیر می گفت. بعد از تبعید امام از عراق به مقصد نامعلوم، شبانه برای نشان دادن خشم ملت ایران، کنسولگری عراق را در خرمشهر به آتش کشید. برنامه  چریکی بعدی اش زمینه سازی برای اعتصاب شرکت نفت بود.   ۶- بنی‏ صدر دستور داده بود كه باید نیروهای مستقر در هویزه عقب‏نشینی كنند و به سوسنگرد بیایند. حسین می‏گفت: هویزه در دل دشمن است و ما از اینجا می‏توانیم به عراق ضربه بزنیم. شخصاً با بنی‏صدر هم صحبت كرده بود. وقتی كه دید راه به جایی نمی‏برد، نامه‏ای به آیت‏الله خامنه‏ای نوشت و گفت كه تعداد اسلحه‏های ما از تعداد نیروها هم كمتر است، ولی می‏مانیم! ۷- چهارم دی 1359 بیست تا سی نفر از جوانان با دست خالی، اما با دل استوار از ایمان و توكل، مقابل دشمن تا دندان مسلح ایستادگی كردند. هیچ كس زنده نماند! ۸- عراقی‏ها با تانك از روی اجساد مطهر شهدای هویزه گذشتند، طوری كه هیچ اثری از شهدا نماند. بعدها جنازه‏ها به سختی شناسایی شدند. حسین را از قرآنی كه در كنارش بود شناختند. قرآنی با امضای امام خمینی(ره) و آیت‏ الله خامنه‏ ای. ۹- مادر حسین نیز شیرزنی بود. بعد از تبعید امام در سال 1342، تلگرافی برای شاه فرستاد: «اگر مسلمانی چرا مرجع تقلید ما را تبعید كرده‏ای و اگر مسلمان نیستی، بگو ما تكلیف خودمان را بدانیم.» زینب‏وار در تمام سختی‏ها ایستادگی كرده بود. در سال 67 به رحمت ایزدی رفت و بنا به وصیتش در كنار حسین، در هویزه آرام گرفت. ۱۰- اتاق كوچكى از ساختمان نهضت سوادآموزى اهواز در اختیار سید حسین بود، ایشان و چند نفر از دوستانش از جمله من، به آنجا رفت و آمد داشتم. یكى از شب‏ها، من و حسین در این اتاق مشغول مطالعه بودیم. نیمه‏ هاى شب بود كه نهج البلاغه می‏خواند. من نگاه كردم به ایشان، دیدم چهره ‏اش برافروخته شده و دارد اشك می‏ریزد. من با زیر چشم، شماره صفحه نهج البلاغه را نگاه كردم و به ذهن سپردم پس از مدتى، سید حسین نهج البلاغه را بست و براى استراحت به بیرون رفت. من صفحه نهج البلاغه را باز كردم، دیدم همان خطبه‏اى است كه حضرت على (ع) در فراق یاران باوفایش ناله می‏كند و مب‏فرماید :أین َ عمار؟ أین َ ذوالشهادتین؟ كجاست عمار؟ كجاست... [برگرفته ازسایت : تبیان] دکتر سید حمید علم‌الهدی برادر کوچکتر شهید سید محمد حسین علم الهدی eitaa/@sarbazekoochak Instagram.com/sarbazekoochak110
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید سید حسین علم الهدی eitaa/@sarbazekoochak Instagram.com/sarbazekoochak110
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تانک ها روی بدن شهدا رژه رفته اند eitaa/@sarbazekoochak Instagram.com/sarbazekoochak110
در دل سنگر با خود سخن می گویم: راستی چه خوب از این فرصت استفاده کنم و با قرآن آشنا شوم. آیات خدا را بخوانم و حفظ کنم و سپس زمزمه کنم و بعد سرود کنم و بعد شعار زندگی کنم ، باشد تا این دل پر هیجان و پر طپش را آرامش دهد...... eitaa/@sarbazekoochak Instagram.com/sarbazekoochak110
زندگی نامه شهید سید محمد حسین علم الهدی نام کتاب:  سفر سرخ نویسندگان (مولف/ مترجم): نصرت الله محمود زاده معرفی اجمالی: برگزيده جشنواره ربع قرن دفاع مقدس، رتبه دوم کشوری در پنجمین دوره انتخاب بهترین کتاب دفاع مقدس در رشته زندگینامه داستانی، روایتگر خاطرات شهید “سید حسین علم الهدی” شهید سید حسین علم الهدی جوانی انقلابی از شهر اهواز است که مبارزه خود با ظلم و استکبار را از  دوران استبداد شاه، آغاز کرد.  در زمان جنگ تحمیلی  در برنامه ریزی جنگ و جبهه حضور داشت. و نهایت با بال سرخ شهادت به دیدار حق شتافت. کتاب سفر سرخ در 13 فصل شرح حالی از فعالیت ایشان از دوران کودکی تا زمان شهادت  است. مطالعه این کتاب می تواند برای جوانان امروز وطن الگویی تماما خدایی ،جهادی وعلمی ارائه کند . در صفحات پاياني كتاب اسناد  و عکس هایی از شهید علم الهدی ضمیمه شده است. شهید سید حسین علم الهدی eitaa/@sarbazekoochak Instagram.com/sarbazekoochak110
2363214962.pdf
5.55M
زندگی نامه شهید سید محمد حسین علم الهدی نام کتاب:  سفر سرخ نویسندگان (مولف/ مترجم): نصرت الله محمود زاده معرفی اجمالی: برگزيده جشنواره ربع قرن دفاع مقدس، رتبه دوم کشوری در پنجمین دوره انتخاب بهترین کتاب دفاع مقدس در رشته زندگینامه داستانی، روایتگر خاطرات شهید “سید حسین علم الهدی” شهید سید حسین علم الهدی جوانی انقلابی از شهر اهواز است که مبارزه خود با ظلم و استکبار را از  دوران استبداد شاه، آغاز کرد.  در زمان جنگ تحمیلی  در برنامه ریزی جنگ و جبهه حضور داشت. و نهایت با بال سرخ شهادت به دیدار حق شتافت. کتاب سفر سرخ در 13 فصل شرح حالی از فعالیت ایشان از دوران کودکی تا زمان شهادت  است. مطالعه این کتاب می تواند برای جوانان امروز وطن الگویی تماما خدایی ،جهادی وعلمی ارائه کند . در صفحات پاياني كتاب اسناد  و عکس هایی از شهید علم الهدی ضمیمه شده است. شهید سید حسین علم الهدی eitaa/@sarbazekoochak Instagram.com/sarbazekoochak110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۱ دی ماه سالروز شهادت دانشمند شهید مصطفی احمدی روشن گرامی باد. eitaa/@sarbazekoochak Instagram.com/sarbazekoochak110
‌⬛️ روزنگار شهادت ۲۱دی ماه سال ۹۰؛ روز شهادت مصطفی ساعت ۸صبح ‌ ‌ ▪️ آقامصطفی معمولا سیاه نمی پوشید، مثلا این طور نبود که دهه اول محرم را کامل سیاه بپوشد. سال ۹۰ یعنی همان سالی که شهید شد گفت: من امسال می خواهم تمام محرم را مشکی بپوشم. صبح روز حادثه که نزدیک اربعین بود وقتی سیاه پوشید گفتم: چرا سیاه میپوشی؟ شوخی زیاد می کرد خندید و گفت: دلم می خواهد. ‌ ▪️زیاد اهل تظاهر نبود، مثل همیشه از خانه رفت بیرون. صدای آسانسور را شنیدم رفت. من علیرضا را بردم مهد بعد برگشتم خانه. امتحان داشتم، درس می خواندم. ‌ ▪️بعد پسرخاله ام زنگ زد، او در دفتر نهاد ریاست جمهوری کار می کند. مصطفی را به اسم مصطفی احمدی می شناختند نه مصطفی احمدی روشن. پسرخاله‌ام آن روز توی تلفن پرسید: فامیلی آقا مصطفی چیه؟ گفتم: احمدی روشن، بعد تلفن را قطع کرد. نفهمیدم چرا تلفن قطع شد. ‌ ▪️ساعت نه و نیم صبح بود من داشتم درس می خواندم، نگران نشدم ولی چند دقیقه بعد ناگهان حالم بهم ریخت. زنگ زدم به پسرخاله‌ام نپرسیدم ماجرا چیست؟ گریه کردم، فهمیدم. چطوری فهمیدم را نمیدانم؟ حالم بد و بد می شد تا اینکه گفتند: آقا مصطفی در دم شهید شده، حتی زخمی هم نشده. ‌ ▪️تلفن را قطع کردم زنگ زدم به مادر آقا مصطفی. بعد یکی از دوستانش زنگ زد. چیز تازه ای می گفت. گفت: مصطفی در بیمارستان است. فوری به او گفتم: دروغ می گویی گفت: نه بعد گفت: به دلیل مسائل امنیتی مصطفی پیش ماست. این را که گفت، گفتم: حالا مثلا این چیزی که می گویی اگر درست باشد خب باید بگویی کدام بیمارستان است؟ گفت: بیمارستان لبافی نژاد. این بیمارستان از خانه ما زیاد دور نبود. منزل خاله‌ام هم نزدیک آنجا است. آژانش گرفتم و رفتم که بروم به بیمارستان. ‌ ▪️آن روز ترافیک سنگینی توی تهران بود، ماشین جلو نمی رفت. به ناچار پیاده شدم. داشتم می‌دویدم که موبایلم زنگ خورد. پسرخاله ام بود گفتم: دارم میروم بیمارستان مصطفی را ببینم. گفت: مصطفی بیمارستان لبافی نژاد نیست. ‌ ▪️من آنجا يقين کردم که وقت مصطفی رسیده است و خوابم تعبیر شده. ‌ 🔺به نقل از: همسر شهید منبع: کتاب جسارت علیه دلواپسی ۲۱ دی ماه سالروز شهادت دانشمند شهید مصطفی احمدی روشن گرامی باد. eitaa/@sarbazekoochak Instagram.com/sarbazekoochak110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا