eitaa logo
سرباز کوچک(کتاب شهید pdf)
662 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.4هزار ویدیو
407 فایل
کتاب شهدای دفاع مقدس pdf به روی دفتر دلم نوشته بود یک شهید برای خاطر خدا شما ادامه ام دهید! مدیر کانال: @sarbazekoochak1 @alimohammadi213 کانال دیگر ما دانشنامه قرآن کریم @Qoranekarim سرباز کوچک در اینستاگرام Instagram.com/sarbazekoochak110
مشاهده در ایتا
دانلود
حرفهایی را که روش نمیشد به خودم بگوید، برایم مینوشت،اما من همینکه خودش را میدیدم، بیشتر ذوق زده بودم.دلم میخواست از کنارش تکان نخورم.حواسم نبود چقدر خسته است.لااقل برایش چای درست کنم. گفت:"برات چای دم کنم؟" گفتم:"نه، چای نمیخورم" گفت:"من که میخورم" گفتم:"ولش کن، حالا نشسته ایم" گفت:"دوتایی برویم درست کنیم؟" سماور را روشن کردیم، دوتا نیمرو درست کردیم.نشستیم پای سفره تا سال تحویل.مادرم زنگ زد گفت:"من باید زنگ بزنم عید را تبریک بگویم؟" گفتم:"حوصله نداشتم.شما پیش شوهرتان هستید، خیالتان راحت است" حالا منوچهر کنارم نشسته بود.گوشی را از دستم گرفت و با مادر سلام و احوالپرسی کرد.صبح همه آمدند خانه ی ما.نهار خانه ی پدر منوچهر بودیم.از آنجا ماشین بابا را برداشتیم و رفتیم ولی عصر برای خرید عید. بنظرش شلوار لی به منوچهر خیلی می آمد.سرتا پایش را ورانداز کرد و "مبارک باشد"ی گفت.برایش عیدی شلوار لی خریده بود.اما منوچهر معذب بود.میگفت:"فرشته، باور کن نمیتوانم تحملش کنم" چه فرقهایی داشتند.منوچهر شلوار لی نمیپوشید.اودکلن نمیزد.فرشته یواشکی لباسهای او را اودکلنی میکرد.دست به ریشش نمیزد.همیشه کوتاه و آنکادر شده بود، اما حاضر نبود با تیغ بزند.انگشتر طلایی که را که پدر فرشته سرعقد هدیه داده بود، دستش نمیکرد.حتی حاضر نشد شب عروسی کراوات بزند.اما فرشته این چیزها را دوست داشت. مادر گفت:"الهی بمیرم برای منوچهر که گیر تو افتاده" و دایی حرفش را تایید کرد.فرشته از اینکه منوچهر اینهمه در دل مادر و بقیه فامیل جا بازکرده بود، قند در دلش آب شد.اما به ظاهر اخم کرد و به منوچهر چشم غره رفت و گفت"وقتی من را اذیت میکند که نیستید ببینید" @sarbazekoochak هفته اول عید به همه گفتم قرار است برویم مسافرت.تلفن را از پریز کشیدم.آن هفته را خودمان بودیم، دور از همه.بعد از عید منوچهر رفت توی سپاه رسما سپاهی شد.من بیحال و بی حوصله امتحان نهایی میدادم.احساس میکردم سرماخورده ام.استخوانهایم درد میکرد.امتحان آخر را داده بودم و آمده بودم.منوچهر از سرکار یکسر رفته بود خانه پدرم.مادرم قورمه سبزی برایمان پخته بود داده بود منوچهر آورده بود.سفره را آورد، زیرچشمی نگاهم میکرد و میخندید. گفتم"چیه؟ خنده داره؟ بخند تا تو هم مریض شوی" گفت"من از این مریضی ها نمیگیرم" گفتم"فکرمیکند تافته ی جدا بافته است" گفت"به هرحال، من خوشحالم، چون قرار است بابا شوم و تو مامان" نمیفهمیدم چه میگوید.گفت"شرط میبندم.بعدازظهر وقت گرفتم برویم دکتر" خودش با دکتر حرف زده بود حالتهای من را گفته بود دکتر احتمال داده بود باردار باشم.زدم زیر گریه.اصلا خوشحال نشدم.فکرمیکردم بین منومنوچهر فاصله می اندازد منوچهر گفت"بخاطر تو رفتم، نه بخاطربچه.این را هم میگویم، چون خوابش را دیده ام" بعدازظهر رفتیم آزمایش دادیم. منوچهر رفت جواب را بگیرد.من نرفتم.پایین منتظر ماندم.از پله ها که می آمد پایین، احساس کردم از خوشی روی هوا راه میرود.بیشتر حسودیم شد.ناراحت بودم.منوچهر را کامل برای خودم میخواستم. گفت"بفرمایید، مامان خانم.چشمتان روشن" اخم هایم تا دم دماغم رسیده بود.گفت"دوست نداری مامان شوی؟" دیگر طاقت نیاوردم.گفتم"نه.دلم نمیخواهد چیزی بین منو تو جدایی بیندازد.هیچی، حتا بچه مان.تو هنوز بچه نیامده توی آسمانی منوچهر جدی شد.گفت"یک صدم درصد هم تصور نکن کسی بتواند اندازه ی سرسوزنی جای تورا در قلبم بگیرد تو فرشته ی دنیا و آخرت منی واقعا نمیتوانستم کسی را بین خودمان ببینم.هنوز هم احساسم فرق نکرده.اگر کسی بگوید من بیشتر منوچهر را دوست دارم، پکر میشوم.بچه ها میدانند.علی میگوید"ما باید خیلی بدویم تا مثل بابا توی دل مامان جا بشویم" میگویم"نه.هرکسی جای خودش را دارد" علی روز تولد حضرت رسول بدنیا آمد.دعاکرده بودم آنقدر استخوانی باشد که استخوانهایش را زیر دستم حس کنم.همینطور بود.وقتی بغلش کردم، احساس خاصی نداشتم .با انگشتاش بازی کردم، انگشت گذاشتم روی پوستش، روی چشمش.باور نمیکردم بچه ی من است.دستم را گذاشتم جلوی دهانش.میخواست بخوردش.آن لحظه تازه فهمیدم عشق به بچه یعنی چه؟ گوشه ی دستش را بوسیدم. @sarbazekoochak منوچهر آمد.با یک سبد بزرگ گل کوکب لیمویی.از بس گریه کرده بود چشماش خون افتاده بود.تا فرشته را دید، دوباره اشکهاش ریخت.گفت"فکرنمیکردم زنده ببینمت.از خودم متنفر شده بودم" علی را بغل گرفت چشماش را بوسید.همان شکلی بود که توی خواب دیده بودش.پسری با چشمهای مشکی درشت و مژه های بلند.علی را داد دست فرشته، روزنامه انداخت کف اتاق و دورکعت نمازخواند.نشست علی را بغل گرفت و توی گوشش اذان و اقامه گفت.بعد بین دستاش گرفت و خوب نگاهش کرد.گفت"چشماش مثل توست، هی توی چشم آدم خیره میشود، آدم را تسلیم میکند" تا صبح پای تخت فرشته بیدار ماند. @sarbazekoochak
از چند روز پیش هم که از پشت در اتاق بیمارستان تکان نخورده بود.چشماش باز نمیشد.. از دوهفته ی بعد زمزمه هاش شروع شد.به روی خودم نمی آوردم.هیچوقت به منوچهر نگفتم برو، هیچوقتم نگفتم نرو. علی 14 روزه بود.خواب و بیدار بودم.منوچهر سر جانماز سرش به مهر بود و زار زار گریه میکرد.میگفت"خدایا، من چیکارکنم؟ خیلی بی غیرتیست که بچه ها آنجا بروند روی مین، من اینجا پیش زن و بچم کیف کنم.چرا توفیق جبهه رفتن را ازم گرفته ای؟" عملیات نزدیک بود.امام گفته بود خرمشهر باید آزاد بشود.منوچهر آرام شده بود که بلند شدم.پرسیدم"تا حالا من مانعت بودم؟. " گفت" نه 🌕 سرباز | کوچک 💫 http://eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
هدایت شده از دانشنامه قرآن کریم
بسم الله الرحمن الرحیم حضرت شنیدند مردی از خوارج شب بیدار می ماند و نماز و قرآن می خواند. حضرت فرمودند: خواب رفتن در حالت یقین بهتر از نماز در حال شک و تردید است. 🍃حکمت 93🍃 همچنین حضرت فرموده اند: بسا روزه داری که از روزه گرفتنش جز تشنگی و گرسنگی سودی نبرد و بسا قیام کننده در شب که از قیامش جز شب بیداری و مشقت بهره ای نبرد؛ چه خوب است خواب هوشیاران و افطارشان! 🍃حکمت 141🍃 @sarbazekoochak @Qoranekarim
منبع:📖کتاب عارفانه ، صفحه 39 @sarbazekoochak
هدایت شده از چ ، ن
✅ سالروز شهادت فرمانده گردان میثم تمار ⭕️فرماندهی که از بیمارستان فرار کرد 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 سرباز کوچک http://eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
هدایت شده از چ ، ن
فرماندهی که از بیمارستان فرار کرد.pdf
571.8K
فرماندهی که از بیمارستان فرار کرد سرباز کوچک http://eitaa.com/joinchat/3094216704Cccf19963bb
#شهید_عباس_شعف ⭕️۲۷ اردیبهشت ماه سالگرد شهادت سردار والامقامیست که در آستانه ورود رزمندگان غیور ایران به خرمشهر و ازادسازی آن به شهادت رسید. سرداری که برای رسیدن به آزادسازی تلاش فراوان کرد، اما بعد از شهادت جشن آزادی خرمشهر برگزار شد. @sarbazekoochak
بسم الله الرحمن الرحیم
حضرت آیت الله خامنه ای ( رهبر معظم انقلاب اسلامی): “کتاب «دا» حقا و انصافا کتاب بسیار خوب و قابل طرح در سطح جهانی است.” ♻️کتاب را بشنوید 👇👇👇👇👇👇👇👇 @sarbazekoochak
هدایت شده از دانشنامه قرآن کریم
سلام علیکم برای روز دوم ماه مبارک ۲ پیشنهاد قرآنی دارم ختم جزء دوم با نصب نرم افزار جزء دوم قرآن کریم روی گوشی همراه جهت دوستانی که دسترسی به کتاب ندارند نرم افزار را از اینجا دریافت کنید👇 eitaa.com/Qoranekarim/1334 بعضی دوستان علاقمندند با سرعت بیشتری ختم قرآن کنند برای این دوستان تلاوت تحدیر(تند خوانی) استاد معتز آقایی را پیشنهاد می کنم 👇 eitaa.com/Qoranekarim/1380 اگر به کتاب دسترسی ندارید همزمان با صوت استاد متن جزء دوم را از اینجا مشاهده کنید👇 eitaa.com/Qoranekarim/11 موفق باشید و موید یا علی مدد