☀️ کسوف یکشنبه ۱ تیر ۹۹
⏰ شروع : ۸:۵۰:۰۲
💢 اوج: ۱۰:۰۶:۲۷
⏰ پایان: ۱۱:۳۵:۱۷
⏱ مدت کل رویت کسوف : ۲ ساعت و ۴۵ دقیقه و ۱۵ ثانیه.
🌙 نماز آیات #واجب است
⚘﷽⚘
اگر حجاب شما کم رنگ شد سر مزار من نیایید.
#شهیدمدافعحرممجتبےبابایےزاده🌹
چه زیباست سیاهی چادر شما، نمیدانم این چه حسی بود که چادر شما به من میداد اما میدانم که با دیدن آن امید، قوت قلب و آبرو میگرفتم.
باور کنید چادر شما نعمت است، قدر این نعمت را بدانید که به برکت مجاهدت حضرت زهرا (س) بدست آمده است.
امیدوارم که هرگز رنگ سیاه چادر شما کم رنگ و پریده نشود و خدا نکند که روزی حجاب شما کم رنگ و کم اهمیت شود که اگر خدای ناخواسته این چنین شود اصلا دوست نمیدارم به ملاقات من سر مزار بیایید.
♡براے#خدا #ناز_کنــ🌱 !
حاج حسیݩ یڪتا:
#شهدا برا خدا ناز میکردݩ!
#گناه نمےڪردن⛔️
ۅلےعۅضش برا خدا ناز مۍڪردݩ،
❤️ـخدا هم نازشۅنۅمیخرید...🦋
#حاج_احمد_کریمی
#تیر خۅرد،
رسیدݩ بالاسرشـ،
گفٺ :
مݩ دلم نمےخواد #شهید بشم!
گفتݩ یعنۍ چے؟ 😳
نمیخواۍ شهید بشے؟
برا خدا دارۍ #ناز میکنے؟
🕊گفټ آره،
مݩ نمۍخۅام اینجورے شهید بشم.
مݩ مےخۅام مثل #اربابم #امام_حسین #ارباً_اربا بشمـ💔
حاج احمد حرڪټ ڪرد سمت #آمبولانس، #بیسیمچی هم حرڪټ ڪرد،
#علی_آزاد_پناه هم حرڪٺ ڪرد،
سه تایےباهم...
یهـ دفعه یهـ #خمپاره اۅمد خۅرد ۅسطشۅݩ؛
دیدݩ حاج احمد ارباً اربا شده.
😔😔
همهۍ حاج احمد شد یهـ #گۅنے #پلاستیڪ
دۅسټ دارےبراخدانازڪنۍ، خدا همـ بخرتټ؟!
✨ طبق عادت قشنگ زیبامون ....
🕊 بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَ ضاقَتِ الْأَرْضُ وَ
مُنِعَتِ السَّمآءُ، و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيک الْمُشْتَکى، وَ عَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ،
وَ عَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ
اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى اَدْرِکنى اَدْرِکنى،
السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ.
@sarbazharam
EitaaBot.ir/poll/bc0i
دوستان عزیز توجه کنید
لطفا در نظر سنجی بالا شرکت کنید و نظرتون رو درباره مطالب کانال به صورت نظرسنجی اعلام کنید
📌خبر های خوبی در راه است 😉
با تشکر 🌹
#ادمین_نوشت
#تلنگرانه
•| #پاےدرسدل |•⇦گناه_مشکلات
هرگاه مومن طغیان ڪند و #گلآلود شود،خداوند گودالی سَدِ راه او قرارمۍدهد تا گِلهایش تهنشین شده، دوباره صاف شود،یعنی با حوادث و ابتلاتات جلوے او سد میزند تا #زلال شود.
#حاجآقادولابی
•• ↷ #ʝøɪɴ ↯
|در مــســیــر شــهداء
#بدونشرح😢
من
ازغربتت
ازغیبتت
هیچ نمیگویم
چون میدانم
نه منتظر خوبی بودم
نه یاور خوبی برای تنهائیت ...
♥️اللهم عجل لولیک الفرج♥️
#ثقلین
✨امام على عليه السلام :
دورويى شخص ، ريشه در ذلّتى دارد كه آن را در خود مى يابد
نِفاقُ المَرءِ مِن ذُلٍّ يَجِدُهُ في نَفسِهِ
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
@OstadRaefipoor1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 فیلم کامل لایو اینستاگرامی #استاد
🌟 گپ و گفتگوی صمیمی با نوجوانان 🌟
#برنا_یعنی_نوجوان
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
🏅نشر آثار استاد رائفی پور
@OstadRaefipoor1
#ثواب_یهویی
😷😷😷
۳ تا صلوات به نیت شفای همه ی بیماران بفرستیم ...
🦋بِسـم الله الزَحـمن الرَحیم🦋
توجّہ 🔊🔊 توجّہ🔊🔊
یڪ کانال آوردیم کہ هم براےِ امام زمانہ و هم برای شهدا هستش😍😍😍
اگر میخواے رفتارتون عوض کنے تا امام زمانمون زود تر بیاد
بیا تو کانال ما🤲🤲🤲🤲😊
اگر میخواے خیلی چیز ها از شہید ها بفهمی یا از امام زمانمونـ...
بیا در کانال ما🤠🤠🤩🤩
بیاداخلِ کانال❀دختـــران مهـــدوے ❀
تازه از برنامہ هاش کہ دیگہ نگو..
مثل:
#اسٺیڪر_درخواستے[🍁💚]
#ٺم_مہدوے[🌙💧]
#بیـو_گرافے[🖇🔥]
#عاشقانہمذهبے[🌸😍]
#طنـز_جبهـہ[😂✌🏻]
#انگیــزشے[👌🏻🤗]
#رمـان_مذهبے[📖📚]
#چالش_هدیہ[🎁 ❓]
#پروفایل_ویدئو[🌅 🎥]
#کارت_پستال[💌 🎐]
#ختمـ_صلواتـ[📿✨
اگر خواستے امام زمانمون زود تر ظہور کنہ ...
بیا توی کانال ما👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2076246066C8fd395c50d
انبوه ماشین هاے لوڪس خارجے ڪنار هم ردیف شده اند. با دست هایم خودم را بغل مےگیرم شاید ڪمے گرمم شود.ناگہان سنگینے و گرماے چیزے را روے شانہ هایم حس مےڪنم، یڪ پالتوے مردانہ،روے شانہ هایم....
سریع برمےگردم.پسر آقاے رادان،صاحب ویلا نگاهم مےڪند:سلام
ماتم برده،نمےدانم چہ بگویم. از دیدنش شوڪہ شده ام: سلام
چشمانش را مےبندد و نفس عمیق مےڪشد:چقدر خوبہ ڪہ اینجا از دود و دم تہران خبرے نیست...
پالتویش را از روے شانہ ام برمےدارم و بہ طرفش مےگیرم پالتو را پس مےزند:بپوش سرده
_ممنون،بہتره برم تو سالن،بگیریدش.
پالتو را روے دستش مےاندازم و راه مےافتم. صداے نسبتا بلند و عصبانےاش از پشت سرم بلند مےشود. مجبور مےشوم بایستم.
+ڪدوم سالن؟همونے ڪہ اون همہ آدم منتظرن برے تو و مسخرت ڪنن؟
_خود تو هم یڪے از اونایے
+آره ولے تو هم جزو ما بودے
بہ طرفش برمےگردم:ولے دیگہ نیستم.
مےخواهم بروم ڪہ بازویم را مےگیرد،حس مےڪنم خون در رگ هایم منجمد مےشود:بہ من دست نزن
🍃 مسیحای عشق 🍃
🍃به قلم نظـــفاطمہــــرے🍃
@siibgolab
رادیو مهدیاران قسمت ۳.mp3
17.86M
🔊 #صوت_مهدوی
📻 قسمت سوم برنامه ی #رادیو_اینترنتی_مهدیاران
🙋♀ ویژهبرنامه #روز_دختر
#پیشنهاددانلود
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
@OstadRaefipoor1
🕊 بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَ ضاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ، و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيک الْمُشْتَکى، وَ عَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى اَدْرِکنى اَدْرِکنى، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ.
@sarbazharam
#تلنگرانه
گناه مخصوصاً حق الناس،
اوج حماقت است نه زرنگی
زرنگی بندگی خداست...
#آیتالله_بهاالدینی
عذر خواهی مارو بخاطره اینکه دیروز رمان رو نذاشتیم بپذیرید
امروز دوقسمت از رمان رو میزاریم ....
با ما همراه باشید 🌹🌹🌹🌹🌹
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_چهارم
💠 چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و #عاشقانه به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم و او زیر لب #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد.
هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.
💠 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از #غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانهاش میلرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروختهتر میشد.
میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمیکند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون #غیرت در نگاهش پاشید، نفسهایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیدهام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!»
💠 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امانت سپردی؟ بهخدا فقط یه قدم مونده بود...»
از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، #داعشیها داشتن فرار میکردن و نمیخواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!»
💠 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!»
و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!»
💠 و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که #عاشقانه نجوا کردم :«عباس برامون یه #نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!»
میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لالههای #دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانهمان فراخ نبود که یکی از رزمندهها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد.
💠 رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از #فرماندهان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند.
با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرماندهها را در آغوش کشید.
💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای #نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم میداد که نقش غم از قلبم رفت.
پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیهای دور گردنش و بیدریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و میبوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت.
💠 ظاهراً دریای #آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!»
ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرماندهای سینه سپر کرد :«#حاج_قاسم بود!»
💠 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم #آمرلی در همه روزهای #محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمندهها مثل پروانه دورش میچرخند و او با همان حالت دلربایش میخندد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@sarbazharam