eitaa logo
مدافعان حریم حضرت زهرا (س)
161 دنبال‌کننده
522 عکس
271 ویدیو
29 فایل
﷽ • . بشنویداین‌مملکتـ‌تحتِ‌لوآیِ‌فاطمهـ‌"س"است! _‌_____ -🌿- -بہ وقٺ فــــــــــ²⁷ـــــروردین¹³⁹⁹ . کپی ازاد 🔓 . بِگوشیم(: https://harfeto.timefriend.net/16366403735603 لبیک یا خامنه ای ✊
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️ کسوف یکشنبه ۱ تیر ۹۹ ⏰ شروع : ۸:۵۰:۰۲ 💢 اوج: ۱۰:۰۶:۲۷ ⏰ پایان: ۱۱:۳۵:۱۷ ⏱ مدت کل رویت کسوف : ۲ ساعت و ۴۵ دقیقه و ۱۵ ثانیه. 🌙 نماز آیات است
⚘﷽⚘ اگر حجاب شما کم رنگ شد سر مزار من نیایید. 🌹 چه زیباست سیاهی چادر شما، نمی‌دانم این چه حسی بود که چادر شما به من می‌داد اما می‌دانم که با دیدن آن امید، قوت قلب و آبرو می‌گرفتم. باور کنید چادر شما نعمت است، قدر این نعمت را بدانید که به برکت مجاهدت حضرت زهرا (س) بدست آمده است. امیدوارم که هرگز رنگ سیاه چادر شما کم رنگ و پریده نشود و خدا نکند که روزی حجاب شما کم رنگ و کم اهمیت شود که اگر خدای ناخواسته این چنین شود اصلا دوست نمی‌دارم به ملاقات من سر مزار بیایید.
♡براے 🌱 ! حاج حسیݩ یڪتا: برا خدا ناز میکردݩ! نمےڪردن⛔️ ۅلےعۅضش برا خدا ناز مۍڪردݩ، ❤️ـخدا هم نازشۅنۅمی‌خرید...🦋 خۅرد، رسیدݩ بالاسرشـ، گفٺ : مݩ دلم نمےخواد بشم! گفتݩ یعنۍ چے؟ 😳 نمیخواۍ شهید بشے؟ برا خدا دارۍ میکنے؟ 🕊گفټ آره، مݩ نمۍخۅام اینجورے شهید بشم. مݩ مےخۅام مثل بشمـ💔 حاج احمد حرڪټ ڪرد سمت ، هم حرڪټ ڪرد، هم حرڪٺ ڪرد، سه تایےباهم... یهـ دفعه یهـ اۅمد خۅرد ۅسطشۅݩ؛ دیدݩ حاج احمد ارباً اربا شده. 😔😔 همه‌ۍ حاج احمد شد یهـ دۅسټ دارےبراخدانازڪنۍ، خدا همـ بخرتټ؟!
به نام خـدای خـوبی هــا... ✨🍃
✨ طبق عادت قشنگ زیبامون .... 🕊 بسم الله الرحمن الرحیم اِلهى‏ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَ ضاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ، و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيک‏ الْمُشْتَکى‏، وَ عَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ‏ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى‏ فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى‏ فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ‏ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ. @sarbazharam
EitaaBot.ir/poll/bc0i دوستان عزیز توجه کنید لطفا در نظر سنجی بالا شرکت کنید و نظرتون رو درباره مطالب کانال به صورت نظرسنجی اعلام کنید 📌خبر های خوبی در راه است 😉 با تشکر 🌹
•| |•⇦گناه_مشکلات هرگاه مومن طغیان ڪند و شود،خداوند گودالی سَدِ راه او قرارمۍدهد تا گِل‌هایش ته‌نشین شده، دوباره صاف شود،یعنی با حوادث و ابتلاتات جلوے او سد میزند تا شود. •• ↷ #ʝøɪɴ ↯ |در مــســیــر شــهداء
😢 من ازغربتت ازغیبتت هیچ نمیگویم چون میدانم نه منتظر خوبی بودم نه یاور خوبی برای تنهائیت ...‌ ♥️اللهم عجل لولیک الفرج♥️
✨امام على عليه السلام : دورويى شخص ، ريشه در ذلّتى دارد كه آن را در خود مى يابد نِفاقُ المَرءِ مِن ذُلٍّ يَجِدُهُ في نَفسِهِ 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃 @OstadRaefipoor1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 فیلم کامل لایو اینستاگرامی 🌟 گپ و گفتگوی صمیمی با نوجوانان 🌟 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃 🏅نشر آثار استاد رائفی پور @OstadRaefipoor1
😷😷😷 ۳ تا صلوات به نیت شفای همه ی بیماران بفرستیم ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋بِسـم الله الزَحـمن الرَحیم🦋 توجّہ 🔊🔊 توجّہ🔊🔊 یڪ کانال آوردیم کہ هم براےِ امام زمانہ و هم برای شهدا هستش😍😍😍 اگر میخواے رفتارتون عوض کنے تا امام زمانمون زود تر بیاد بیا تو کانال ما🤲🤲🤲🤲😊 اگر میخواے خیلی چیز ها از شہید ها بفهمی یا از امام زمانمونـ... بیا در کانال ما🤠🤠🤩🤩 بیاداخلِ کانال❀دختـــران مهـــدوے ❀ تازه از برنامہ هاش کہ دیگہ نگو.. مثل: [🍁💚] [🌙💧] [🖇🔥] [🌸😍] [😂✌🏻] [👌🏻🤗] [📖📚] [🎁 ❓] [🌅 🎥] [💌 🎐] [📿✨ اگر خواستے امام زمانمون زود تر ظہور کنہ ... بیا توی کانال ما👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2076246066C8fd395c50d
انبوه ماشین هاے لوڪس خارجے ڪنار هم ردیف شده اند. با دست هایم خودم را بغل مےگیرم شاید ڪمے گرمم شود.ناگہان سنگینے و گرماے چیزے را روے شانہ هایم حس مےڪنم، یڪ پالتوے مردانہ،روے شانہ هایم.... سریع برمےگردم.پسر آقاے رادان،صاحب ویلا نگاهم مےڪند:سلام ماتم برده،نمےدانم چہ بگویم. از دیدنش شوڪہ شده ام: سلام چشمانش را مےبندد و نفس عمیق مےڪشد:چقدر خوبہ ڪہ اینجا از دود و دم تہران خبرے نیست... پالتویش را از روے شانہ ام برمےدارم و بہ طرفش مےگیرم پالتو را پس مےزند:بپوش سرده _ممنون،بہتره برم تو سالن،بگیریدش. پالتو را روے دستش مےاندازم و راه مےافتم. صداے نسبتا بلند و عصبانےاش از پشت سرم بلند مےشود. مجبور مےشوم بایستم. +ڪدوم سالن؟همونے ڪہ اون همہ آدم منتظرن برے تو و مسخرت ڪنن؟ _خود تو هم یڪے از اونایے +آره ولے تو هم جزو ما بودے بہ طرفش برمےگردم:ولے دیگہ نیستم. مےخواهم بروم ڪہ بازویم را مےگیرد،حس مےڪنم خون در رگ هایم منجمد مےشود:بہ من دست نزن 🍃 مسیحای عشق 🍃 🍃به قلم نظـــ‌فاطمہ‌ــــرے🍃 @siibgolab
بــــ نام خداوند بخشندهـ و مهربانـ •••✨💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 بسم الله الرحمن الرحیم اِلهى‏ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَ ضاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ، و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيک‏ الْمُشْتَکى‏، وَ عَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ‏ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى‏ فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى‏ فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ‏ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏ اَدْرِکنى‏، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ. @sarbazharam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Narimani.-khosh-oomadi.mp3
4.61M
میلاد حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها مبارک 🎉🎉🌸🎉🌸🎉🌸🎉🌸 @ka_meshkat
گناه مخصوصاً‌ حق‌ الناس، اوج‌ حماقت‌ است نه زرنگی زرنگی‌ بندگی خداست...
عذر خواهی مارو بخاطره اینکه دیروز رمان رو نذاشتیم بپذیرید امروز دوقسمت از رمان رو میزاریم .... با ما همراه باشید 🌹🌹🌹🌹🌹
✍️ 💠 چانه‌ام روی دستش می‌لرزید و می‌دید از این جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمی‌خواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه می‌زدم و او زیر لب (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد. هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست. 💠 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و می‌دیدم از مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانه‌اش می‌لرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمی‌شد که با اشک چشمانم التماسش می‌کردم و او از بلایی که می‌ترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروخته‌تر می‌شد. می‌دیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمی‌کند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و می‌دانست موبایلش دست عدنان مانده که خون در نگاهش پاشید، نفس‌هایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیده‌ام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!» 💠 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل (علیه‌السلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) امانت سپردی؟ به‌خدا فقط یه قدم مونده بود...» از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم می‌کرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، داشتن فرار می‌کردن و نمی‌خواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!» 💠 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکم‌تر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست (علیه‌السلام) بودی و می‌دونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!» و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفات‌شون شناسایی نشه!» 💠 و من می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که نجوا کردم :«عباس برامون یه اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمی‌ذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!» می‌دیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لاله‌های را در نگاهش می‌دیدم و فرصت عاشقانه‌مان فراخ نبود که یکی از رزمنده‌ها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد. 💠 رزمنده با تعجب به من نگاه می‌کرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از بودند که همه با عجله به سمت‌شان می‌رفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند. با پشت دستم اشک‌هایم را پاک می‌کردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش می‌رفت و دیدم یکی از فرمانده‌ها را در آغوش کشید. 💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم می‌داد که نقش غم از قلبم رفت. پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیه‌ای دور گردنش و بی‌دریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و می‌بوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت. 💠 ظاهراً دریای این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!» ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرمانده‌ای سینه سپر کرد :« بود!» 💠 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم در همه روزهای را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمنده‌ها مثل پروانه دورش می‌چرخند و او با همان حالت دلربایش می‌خندد... ✍️نویسنده: @sarbazharam