eitaa logo
|🇵🇸シ︎جَـنّٺ‌اݪحُسِـيݩ|
893 دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
5.8هزار ویدیو
126 فایل
بسم‌الله...💕 اَللهم‌عجل‌لوليڪ‌الفرج✨! گمنام بگو:)↓ https://daigo.ir/secret/655612503 براے‌تبادل‌ و...آیدےمدیر کانال 🌸🕶️↓ @t_p001 چیزایی که شاید ندونی🤫↓ @poshte_pardehh تلگرام مون🗿 https://t.me/nasle_z80 کپی؟! آزاده، همه جوره 🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرت استاد بنابی : اگر نفس اماره چراغ سبز نشان ندهد ... شیطان نمی‌تواند ما را به معصیت دعوت کند ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
⌈📼🐾⌋ ‌ ديديدهنَوزعِشق،لَشڪردٰارد . . ديديدڪہ‌اين‌قـٰافلـہ‌رَهبردٰارد ، اِ؎مـٰاندھ‌نھروآنۍِعھدشِڪن اين‌مُلڪ‌علۍمـٰالڪ‌اَشتردٰارد!シ - ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
6.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
واقعا چه ساده میشه خوب بود 🙂❣ خداوند شاهد اعمال ما هست، با هم مهربان باشیم... 😉🌺 💔🚶‍♀ ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
🌹هر وقت ‌احساس ‌کردید از ﷻ دور شدید و دلتون ‌واسه ‌آقا تنگ‌ نیست... این ‌دعای کوچیک ‌رو بخونید.. 🌿لَیـِّن‌ قَلبی لِوَلِـیِّ‌ اَمرک.. یعنی..خدایا دلم ‌رو، واسه‌ امامم‌ نرم‌ کن... 🖇⃟ 🌸⇢🦋
🎐 ‏رونوشت روزها را؛ روی هم سنجاق کردم شنبه های بی پناهی؛ جمعه های بی قراری...! ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️گریه به دردت میخوره ...! 🎙 قالَ الصٰادِقُ (ع) : مَن بَکی أَو أَبکی أَو تَباکی وَجَبَت لَهُ الجَنَّه . امام صادق(ع) : هرکس در مصیبت امام حسین بگرید یا بگریاند و یا ( اگر گریه اش نیامد ) خود را به حالت گریه بزند ، بهشت بر او واجب می گردد . ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
7.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مگر امام حسین عاشق قرآن نبود⁉️ 📖روزی چند آیه قرآن می‌خوانیم؟! 🎙استاد رائفی پور ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
جَهآݩ گِرفٺآر💨 دَردۍ اَسٺ...^^ ڪِہ ←طَبیبے دآرَد☕️...؛ 📿 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
مود الان آمریکایی‌ها :))))
‍ ‍ ۳۹ ۶ماه طول کشید تا برای بار سوم بره تو این مدت دنبال کارهای عروسیش بود یک ماه بعد از عروسیش باز هم رفت دیگه طاقت نیوردم دم رفتن،، رو کردم بهش و گفتم: مصطفی دفعه ی بعد اگه منو بردی که هیچی نوکرتم هستم اما اگه نبردی رفاقتمون تعطیل _ دوتا دستشو گذاشت رو شونه هام و محکم بغلم کرد و در گوشم طوری که همسرش نشنوه گفت: علی دیر گفتی ایشالا ایندفعه دیگه میپرم بعد هم خیلی آروم پلاکشو گذاشت تو جیبمو گفت: اما داداش بامعرفتم میسپرم بیارنت پیش خودم این پلاک هم باشه دستت به عنوان یادگاری آخرین باری بود که دیدمش _ آخرین باری بود داداشمو بغل کردم اسماء آخرم مثل امام حسین روز عاشورا شهید شد بچه ها میگفتن سرش از بدنش جدا شد و جنازش سه روز رو زمین موند آخر هم تو مرز تدمر افتاد دست داعش که هیچ جوره بر نمیگرده _ حالا من بودم که اشکام ناخودآگاه رو گونه هام میریخت و صورتمو خیس کرده بود علی دیگه اشک نمیریخت میبینی اسماء رفیقم رفت و منو تنها گذاشت از جاش بلند شد رفت بیرون بعد از چند دقیقه من هم رفتم کهف شلوغ شده بود علی رو پیدا نمیکردم _ گوشیو برداشتم و بهش زنگ زدم. چند تا بوق خورد با صدای گرفته جواب داد الو - الو کجایی تو علی اومدم بالای کوه اونجا شلوغ بود - باشه من هم الان میام پیشت اسماء جان برو تو ماشین الان میام - إ علی میخوام بیام پیشت خوب پس وایسا بیام دنبالت - باشه پس بدو. گوشی رو قطع کرد. ۵ دقیقه بعد اومد دستمو گرفت از کوه رفتیم بالا خیلی تاریک بود چراغ قوه ی گوشیو روشن کرد یکمی ترسیدم ، خودمو بهش نزدیک کردم و دستشو محکم ترگرفتم یکمی رفتیم بالا روی صخره نشستیم هیپچکسی اونجا نبود تمام تهران از اونجا معلوم بود سرموبه شونه ی علی تکیه دادم هوا سرد بود دستش رو انداخت رو شونم _ آهی کشیدو این بیتو خوند "مانند شهر تهران شده ام... باران زده ای که همچنان الودست.. به هوای حرمت محتاجم..." _ بعد هم آهی کشید و گفت انشاالله اربعین باهم میریم کربلا... تاحالا کربلا نرفته بودم....چیزی نمونده بود تا اربعین تقریبا یک ماه... با خوشحالی نگاهش کردم و گفتم:جان اسماء راست میگی؟؟ _ لبخندی زد و سرشو به نشونه ی تایید تکون داد - دوستم یه کاروانی داره اسم دوتامونو بهش دادم البته برات سخت نیست پیاده اسماء پریدم وسط حرفشو گفتم:من از خدامه اولین دفعه پیاده اونم با همسر جان برم زیارت آقا. آهی کشیدو گفت: انشاالله ما که لیاقت خدمت به خواهر آقا رو نداریم حداقل بریم زیارت خودشون از جاش بلند شد و دو سه قدم رفت جلو،دستشو گذاشت تو جیبشو و همونطور که با چشماش تموم شهر رو بر انداز میکرد دوباره آهی کشید. هوا سرد شده بود و نفسهامون تو هوا به بخار تبدیل میشد کت علی دستم بود. احساس کردم سردش شده گوشاش و صورتش از سرما قرمز شده بودن کت رو انداختم رو شونشو گفتم بریم علی هوا سرده.... سوار ماشین شدیم. ایندفعه خودش نشست پشت ماشین حالش بهتر شده بود اما هنوز هم تو خودش بود... - علی جانم - به خانواده ی مصطفی سر زدی؟ آره صبح خونشون بودم - خوب چطوره اوضاعشون؟ اسماء پدر مصطفی خودش زمان جنگ رزمنده بوده. امروز میگفت خیلی خوشحاله که مصطفی باالخره به آرزوش رسیده اصلا یه قطره اشک هم نویسنده:سرکار خانم علی آبادی 🌙⃟🌸↯¦‹