تشنه؎چا؎عراقما؎اجلمهلـتبده
تابیایماربعینموکببهموکبکربلا••💔🌿
#اربعین
🖇⃟ 🌸⇢#جانانــــــــــــــــــــ🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خدا_ترس_بودن
کلامی زیبا و قابل تامل از سردار دلها
#حاج_قاسم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🖇⃟ 🌸⇢#جانانــــــــــــــــــــ🦋
‹🍁🔗›
-
-
حِـیرـٰانوآشُفتِہیَعنِۍ🥀
حـٰالڪَسِۍڪِہمَرگرآنَخوـٰآهَد🖐🏻
امّـٰالـٰایِقِشَھـٰادَتهَمنَبـٰاشَد...シ!🚶🏻♂
🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
👤 استاد #رائفی_پور
فلسفه هیئت اباعبدالله میگه دیده نشو ریا نکن
🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›
💢 حركت #امام_حسين، حركت عزت بود؛
يعنى عزت حق، عزت دين، عزت امامت و عزت آن راهى كه پيغمبر ارائه كرده بود.
۱۳۸۱/۰۱/۰۹
#رهبر_انقلاب
#اربعین
🥥⃟🍩↝¦#ـافرـآح
#رمان
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_اول
آخر هفته قرار بود بیان واسه خواستگاری
زیاد برام مهم نبود که قراره چه اتفاقی بیوفته حتی اسمشم نمیدونستم ،
مامانم همی طور گفته بود یکی می خواد بیاد....
فقط بخاطر مامان قبول کردم که بیان برای آشنایی ....
ترجیح میدادم بهش فکر نکنم
_ عادت داشتم پنج شنبه ها برم بهشت زهرا پیش“ شهید گمنام ”
شهیدی که شده بود محرم رازا و دردام رفیقی که همیشه وقتی یه مشکلی
برام پیش میومد کمکم میکرد ...
”فرزند روح الله“
این هفته بر عکس همیشه چهارشنبه بعد از دانشگاه رفتم بهشت زهرا
چند شاخه گل گرفتم
کلی با شهید جانم حرف زدم احساس آرامش خاصی داشتم پیشش
_ بهش گفتم شهید جان فردا قراره برام خواستگار بیاد.....
از حرفم خندم گرفت ههههه
خوب که چی الان این چی بود من گفتم ....
من که نمیخوام قبول کنم فقط بخاطر مامان...
احساس کردم یه نفر داره میاد به این سمت ، پاشدم
دیر شده بود سریع برگشتم خونه
تا رسیدم مامان صدااااام کرد
- اسمااااااااء
_ )ای وای خدا ( سلام مامان جانم
_ جانت بی بال فردا چی میخوای بپوشی
_ فردا
_ اره دیگه خواستگارات میخوان بیاناااااا
اها.....
یه روسری و یه چادر مگه چه خبره یه آشنایی سادست دیگه عروسی که
نیست....
اینو گفتم و رفتم تو اتاقم
یه حس خاصی داشتم نکنه بخاطر فردا بود
وای خدا فردا رو بخیر کنه با این مامان جان من...
همینطوری که داشتم فکر میکردم خوابم برد....
چیزی نمونده بود که از راه برسن
من هنوز آماده نبودم مامان صداش در اومد
_ اسمااااااء پاشو حاضر شو دیگه الان که از راه برسن انقد منو حرص نده
یکم بزرگ شو
_ وای مامان جان چرا انقدر حرص میخوری الان.....)یدفعه زنگ رو زدن
✍🏻نویسنده:سرکار خانم علی آبادی