eitaa logo
|🇵🇸シ︎جَـنّٺ‌اݪحُسِـيݩ|
905 دنبال‌کننده
14.7هزار عکس
5.8هزار ویدیو
126 فایل
بسم‌الله...💕 اَللهم‌عجل‌لوليڪ‌الفرج✨! گمنام بگو:)↓ https://daigo.ir/secret/655612503 براے‌تبادل‌ و...آیدےمدیر کانال 🌸🕶️↓ @t_p001 چیزایی که شاید ندونی🤫↓ @poshte_pardehh تلگرام مون🗿 https://t.me/nasle_z80 کپی؟! آزاده، همه جوره 🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
همسر شهید حججی: آقامحسن‌اگرروزی‌چشمش‌به‌ نامحرم‌می‌افتادیا گناهی انجام میداد اون روز رو کلی استغفار میکردند و فرداش هم "روزه" میگرفتند... شهدا اینجوری بودند🚶🏻‍♂ ‹♥️›
ليَجْزِيَ‌‌اللَّهُ‌الصَّادِقِينَ‌بِصِدْقِهِم‌‌ صداقت‌ و شهادت ؛ اتفاقی هم‌قافیه نشده‌اند، اگر صادق باشیم حتما شهیدمی‌شویم :)♥️ - حاج‌حسین‌یکتا🌱.
هرکسی پیرشود از بر و رو می افتد پیر میخانه ما، اشرف مخلوقات است.❤️ ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
✍رهبر انقلاب اگر حاج قاسم شهید نمیشد تا ۱۰ سال دیگر در همان مسئولیت حفظش می‌کردم. برخی در سنین بالا نیز به معنایی جوان و پر تلاش و با نشاط هستند، مانند شهید بزرگوار حاج قاسم سلیمانی که بیشتر از ۶۰ سال داشت اما اگر شهید نمی شد، او را تا ده سال دیگر نیز در همان مسئولیت حفظ می کردم. ۱۳۹۹/۲/۲۸ ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
یادمون‌باشه‌که‌هرچۍ‌براۍ خدا‌کوچکۍ‌وافتادگۍ‌کنیم‌ خدادرنظردیگران‌بزرگمون‌میکنه... [سردار‌شهید‌حاج‌حسین‌خرازی♥️] ‌┄┄┅┅┅❅❁❁❁❅┅┅┅┄‌┄ ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
|🇵🇸シ︎جَـنّٺ‌اݪحُسِـيݩ|
#رمان ‍ ‍ #عاشقانه_دو_مدافع #قسمت_چهارم داشتم وارد دانشگاه میشدم که یه نفر صدام کرد ،،،سجادی بود
ساعت۹:۵۵دقیقه شد ۵ دقیقه بعد سجادی میومد اما من هنوز مشغول درست کردن لبه ی روسریم بودم که بازی در میورد از طرفی هم نمیخواستم دیر کنم ساعت ۱۰:۰۰ شد زنگ خونه به صدا دراومد واااااای اومد من هنوز روسریم درست نشده گفتم بیخیال چادرمو سرکردم و با سرعت رفتم جلو در تامنو دید اومد جلو با لبخند سلام کرد و در ماشین رو برام باز کرد اولین بار بود که لبخندشو میدیدم سرمو انداختم پایین و سلامی کردم و نشستم داخل ماشین تو ماشین هر دومون ساکت بودیم من مشغول ور رفتن با رو سریم بودم سجادی هم مشغول رانندگی اصن نمیدونستم کجا داره میره باالخره روسریم درست شد یه نفس راحت کشیدم که باعث شد خندش بگیره با اخم نگاش کردم نگام افتاد به یه پلاک که از آیینه ماشین آویزون کرده بود اما نتونستم روشو بخونم باالخره به حرف اومد نمیپرسید کجا میریم منتظر بودم خودتون بگید بسیار خوب پس باز هم صبر کنید حرصم داشت درمیومد اما چیزی نگفتم جلوی یه گل فروشی نگه داشت و از ماشین پیاده شد از فرصت استفاده کردم پلاک رو گرفتم دستم و سعی کردم روشو بخونم یه سری اعداد روش نوشته اما سر در نمیوردم تا اومدم ازش عکس بگیرم از گل فروشی اومد بیرون ... هل شدم و گوشی از دستم افتاد و رفت زیر صندلی داشت میرسید به ماشین از طرفی هرچقد تلاش میکردم نمیتونستم گوشی رو بردارم در ماشین رو باز کرد سرشو آورد تو و گفت مشکلی پیش اومده دنبال چیزی میگردید لبخندی زدم و گفتم:نه چه مشکلی فقط گوشیم از دستم افتاد رفت زیر صندلی خندید و گفت:بسیار خوب چند تا شاخه گل یاس داد بهم و گفت اگه میشه اینارو نگه دارید. با ذوق و شوق گلهارو ازش گرفتم وبوشون کردم و گفتم: من عاشق گل یاسم اصن دست خودم نبود این رفتار خندید و گفت:میدونم خودمو جمع و جور کردم و گفتم:بله از کجا میدونید جوابمو نداد حرصم گرفته بود اما بازم سکوت کردم اصن ازش نپرسیدم برای چی گل خریده حتی نمیدونستم کجا داریم میریم مثل این که عادت داره حرفاشو نصفه بزنه جون آدمو به لبش میرسونه ضبط رو روشن کرد صدای ضبط زیاد بود تاشروع کرد به خوندن،،، من از ترس از جام پریدم سریع ضبط رو خاموش کرد، ببخشید خانم محمدی شرمندم ترسیدید دستمو گذاشتم رو قلبم و گفتم: بااجازتون ای وای بازم ببخشید شرمنده خواهش میکنم. گوشیم هنوز زیر صندلی بود و داشت زنگ میخورد بازم هر چقدر تلاش کردم نتونستم برش دارم سجادی گفت خانم محمدی رسیدیم براتون درش میارم از زیر صندلی به صندلی تکیه دادم نگاهم افتاد به آینه اون پلاک داشت تاب میخورد منم که کنجکاو... همینطوری که محو تاب خوردن پلاک بودم به آینه نگاه کردم ای وای روسریم باز خراب شده فقط جلوی خودمو گرفتم که گریه نکنم سجادی فهمید رو کرد به من و گفت: دیگه داریم میرسیم دیگه طاقت نیوردم و گفتم: میشه بگید کجا داریم میرسیم احساس میکنم که از شهر داریم خارج میشیم دستی به موهاش کشید و گفت بهشت زهرا.... پس واسه همین دیروز بهم گفت نرم،، حدس زده بودماااا اما گفتم اخه قرار اول که منو نمیبره بهشت زهرا... ✍🏻نویسنده:سرکار خانم علی آبادی 🌙⃟🌸↯¦‹
|🇵🇸シ︎جَـنّٺ‌اݪحُسِـيݩ|
#رمان ‍ #عاشقانه_دو_مدافع #قسمت_پنجم ساعت۹:۵۵دقیقه شد ۵ دقیقه بعد سجادی میومد اما من هنوز مشغو
با خودم گفت اسماء باور کن تعقیبت کرده چی فکر میکردی چی شد با صداش به خودم اومدم رسیدیم خانم محمدی... _ نزدیک قطعه ی شهدا نگه داشت از ماشین پیاده شد اومد سمت من و در ماشین و باز کرد من انقد غرق در افکار خودم بودم که متوجه نشدم - صدام کرد بخودم اومدم و پیاده شدم خم شد داخل ماشین و گوشیو برداشت گرفت سمت من و گفت: بفرمایید این هم از گوشیتون دستم پر بود با یه دستم کیف و چادرم و نگه داشته بودم با یه دستمم گلا رو - گوشی تو دستش زنگ خورد تا اومد بده به من قطع شد و عکس نصفه ای که ازپلاک گرفته بودم اومد رو صفحه از خجالت نمیدونستم چیکار کنم سرمو انداختم پایین و به سمت مزار شهدا حرکت کردم سجادی هم همونطور که گوشی دستش بود اومد دنبالم و هیچ چیزی نگفت همینطوری داشتم میرفتم قصد داشتم برم سر قبر شهید گمنامم اونم شونه به شونه من میومد انگار راه و بلد بود و میدونست کجا دارم میرم _ رسیدیم من نشستم گلها رو گذاشتم رو قبر سجادی هم رفت که آب بیاره گوشیم هنوز دستش بود _ از فرصت استفاده کردم تا رفت شروع کردم به حرف زدن باشهیدم سلام شهید جان میبینی این همون تحفه ایه که سری پیش بهت گفتم کلا زندگی مارو ریخته بهم خیلی هم عجیب غریبه عادت داشتم باهاش بلند حرف بزنم یه نفر از پشت اومد سمتم و گفت: من عجیب و غریبم سجادی بود وااااااای دوباره گند زدی اسماء از جام تکون نخوردم اصلا انگار اتفاقی نیوفتاده روی قبر و با آب شست و فاتحه خوند سرمو انداخته بودم پایین... خانم محمدی ایرادی نداره بهتره امروز دیگه حرفامونو بزنیم تا نظر شما یکم راجب من عوض بشه حرفشو تایید کردم _ خوب علی سجادی هستم دانشجوی رشته ی برق تو یه شرکت مخابراتی مشغول کار هستم و الحمدالله حقوقم هم خوبه فکر میکنم بتونم.... _ حرفشو قطع کردم ببخشید اما من منتظرم چیزهای دیگه ای بشنوم با تعجب سرشو آورد بالا و نگام کرد بله کاملا درست میفرمایید دفه اول تو دانشگاه دیدمتو.... حدودا یه سال پیش اون موقع همراه دوستتون خانم شایسته بودید(مریم رو میگفت) همینطور که میبینید کمتر دختری پیدا میشه که مثل شما تو دانشگاه چادر سرش کنه حتی صمیمی ترین دوستتون هم چادری نیست البته سوتفاهم نشه من خدای نکرده نمیخوام ایشونو ببرم زیر سوال _ خلاصه که اولین مسئله ای که توجه من رو نسبت به شما جلب کرد این بود.... اما اون زمان فقط شما رو بخاطر انتخابتون تحسین میکردم بعد از یه مدت متوجه شدم یه سری از کلاسامون مشترکه - با گذشت زمان توجهم نسبت به شما بیشتر جلب میشد سعی میکردم خودمو کنترل کنم و برای همین هر وقت شمارو میدیم راهمو عوض میکردم و همیشه سعی میکردم از شما دور باشم تا دچار گناه نشم _ اما هرکاری میکردم نمیشد با دیدن رفتاراتون و حیایی که موقع صحبت کردن با استاد ها داشتید و یا سکوتتون در برابر تیکه هایی که بچه های دانشگاه مینداختن _ نمیتونستم نسبت بهتون بی اهمیت باشم دستمو گذاشته بودم زیر چونم با دقت به حرفاش گوش میدادم و یه لبخند کمرنگ روی لبام بود به یاد سه سال پیش افتادم من وروزهای ۱۸-۱۷سالگیم و اتفاقی که باعث شده بود من اینی که الان هستم بشم اتفاقی که مسیر زندگیمو عوض کرد _ اما سجادی اینارو نمیدونست برگشتم به سه سال پیش و خاطرات مثل برق از جلوی چشمام عبور کرد یه دختر دبیرستانی پرشر و شوروساده و در عین حال شاگرد اول مدرسه _ واسه زندگیم برنامه ریزی خاصی داشتم در طی هفته درس میخوندم و آخر هفته ها با دوستام میرفتیم بیرون....... نویسنده:سرکار خانم علی آبادی 🌙⃟🌸↯¦‹
14.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اا🎉🎁اا متولدچه‌ماهی‌هستید؟! هدیه‌ی‌شما‌به‌شهیدنوری‌چیه😍 🌙⃟🌸↯¦‹
سلام بزرگوار تا جایی که بنده میدونم ۶٠ پارت هستش 🙏🏻🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❌⭕️ تیکه سنگین ابراهیم رئیسی به روحانی ⭕️❌ 📛 تیکه سنگین ابراهیم رئیسی به حسن روحانی رو دیدی...!؟ 🛑 نه، کجاست؟ 📛 تو یه کانال باحال انقلابی... 🛑 لینکشو میدی؟؟ 📛 نوووووووچ...😁 🛑 خسیس بازی در نیار دیگه بده...🙏 📛 باشه ولی به کسی ندیا...!☝️ 🛑 چشم؛😌 📛 بفرما...👇👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1091698757Ccc63e11f9b 🔹این پست پس از چند بازدید حذف می‌شود.🔹 ‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️
《بسم الرب الشهدا والصدیقین🕊》 شهید امینی رو میشناسی؟؟😃 شهیدی که در حین مانور عملیاتی در دوره آموزشی به شهادت رسید😞💔 شهیدی که وصیت کرده بود پایین پای شهید معزغلامی دفن بشه و شد🤩 شهیدی که ... بقیش رو نمیگم خودت بیا ببین😌 🌸🌹⇩ @MohammadHadi_Aminii78 کلامی از آقامحمدهادی⇩ من مشتاق اینم که رنگ خدا بگیرم وبتونم حداقل تجلی یک صفت الهی توی زمین باشم♥ . اولین کانال شہید در ایتاツ 🌸🌸🌸🌸🌸🌼🌼🌼 رفیق شڪ نکن که این یک دعوتنامہ از داداش هادیه🤗😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب الحسینـ♥️ سلام سلامی به گرمای وجودتان 🌸 به دلیل شروع سال تحصیلی جدید پست ها و فعالیت های کانال از عصر ساعت ١۴ آغاز می شن ممنون که پیام رو خوندین🦋 یا علی🌳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋| | . . لباسش خیلے وصلہ و پینہ داشت گفتم:" عمو! چرا نمیرے لباس نو بگیرے؟" گفت:" این و شهید همت بهم داده یادگاریہ. . ." . . «🌱[ «🤍[ | 🌙⃟🌸↯¦‹
🔺عزت از آن خداست ✍سردار سلیمانی: اگر از من تعریف کردند و گفتند «مالک اشتر» و من باورم شد؛ سقوط می‌کنم، اما اگر در درون خودم ذلیل شدم خداوند مرا بزرگ می‌گرداند. ۹۶/۱۰/۲۳ ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
پیـامبر اڪـرم ص؛ 🔺تـرڪِ غیبت از "ده هزار" نماز مستحبـے در پیشگـاه خدا محبوب‌تر اسـت✨ 📓بحارالانوار ۲۶۱/۷۵ 🤲🏻🌿🌸 ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
👈 محسن بسیار به ابراهیم هادی علاقه داشت. در مراسم عقد به همسرش یک بسته کتاب هدیه داد که یکی از آنها سلام بر ابراهیم بود. بارها کتاب شهید هادی را میخرید و به جوانان نجف آباد هدیه می داد. ابراهیم الگوی محسن بود. محسن حججی خالصانه و بدون سر و صدا برای خدا زحمت کشید، اما خداوند نام او را همچون ابراهیم بلند آوازه کرد... ❤️ شهید محسن حججی❤️ ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
من‌ عـٰآشق‌ آن‌ رهـبر نـورانـی خویشم آن‌ دلـبرِ وآرستـھ‌ عرفانـی خویشم :) . الحَ‌ـمـدُ للّه علۓ نِع‌ـمَة الإمـامـ خ‌ـامِنئـے . . . ‌‌♡ ❤️🖇.!"اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج_اَلــــــسٰاعة 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 بهترین شیوه ارتباط با امام زمان علیه السلام چی هست؟! 👤 مرحوم‌آیت الله بهجت ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
15.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥عروس و داماد مسیحی که ماه عسل خود را راهیان نور آمده اند... 🎙راوی:طحان 🖇⃟ 🌸⇢🦋
🔮 مجموعه پیام‌های مکتب عاشورا ♨️ پیام دوازدهم: در لباس دین و باشعار دین، علیه دین‼️ ✅ دشمنانِ دین همواره در مبارزه با دین، در لباس دین و با شعار دین، موفّق‌تر بوده‌اند! زخم‌هایی که اسلام از منافقان و مسلمانانِ بی‌بصیرت خورده، هرگز از غیرمسلمانان نخورده است! 🔺 @RooyinDezh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👇👇👇👇 دختر یک آدم طاغوتی بود.یک روز آمد در مغازه.🛒 یادم نیست چی می خواست،ولی میدانم چیزی نفروخت به اش. دختر عصبانی شد؛تهدید هم کرد حتی.😱 شب با پدرش آمد دم خانه مان.😱 نه برد ونه آورد؛محکم زد تو گوش .😭 خواست...... باماهمراه باشید 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3522756631C7aeb78f9ac
منبــ؏ عکس هاۍ،چادری🦋^^ کانالۍ پراز هیجان وانگیزھ😍🔥 داغ 🔥داغ 🔥داغ 🔥 ✨بیا ببین عالیه✨ ⇩به ما بپیوندید⇩ 🌹@yrydjcf🌹 ^°^°^°^°^°^°^°^°^^°^°^°^°^°^°^ بدو بدو از دست میدی 🌹 ♥️🖤♥️🖤♥️🖤♥️🖤♥️🖤