eitaa logo
|🇮🇷シ︎جَـنّٺ‌اݪحُسِـيݩ|
862 دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
5.9هزار ویدیو
126 فایل
بسم‌الله...💕 اَللهم‌عجل‌لوليڪ‌الفرج✨! گمنام بگو:)↓ https://harfeto.timefriend.net/17506212135099 براے‌تبادل‌ و...آیدےمدیر کانال 🌸🕶️↓ @t_p001 چیزایی که شاید ندونی🤫↓ @poshte_pardehh تلگرام مون🗿 https://t.me/nasle_z80 کپی؟! آزاده، همه جوره 🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ۳۲ خب ببخشید - نمیبخشم إ علی - إ اسماء فاطمه اومد پیشمو دستشو گذاشت رو کمرشو وگفت:دارید پشت سر من غیبت میکنید؟بسته دیگه بیاید سفره رو آماده کردم. آخر هفته عقد اردلان بود. نمیدونم به زهرا چی گفته بود که همون جلسه اول قبول کرده بود با علی دنبال کارهای خودمون و مراسم اردالان بودیم تولد امام رضا نزدیک بود و قرار بود عقدمونو تو حرم بخونن و همونجا هم ثبتش کنیم لحظه شماری میکردم برای اون روز حلقه هامونو یه شکل سفارش دادیم. علی انگشتر عقیق خیلی دوست داشت اما بخاطر من چیزی نگفت مراسم اردالان تموم شد و از همون بعد عقد دنبال کارهای عروسی بود. درس زهرا که تموم شده بود اردلان بخاطر تحصیلاتش راحت تو سپاه استخدام شد و مشکلی نداشتند. اما من و علی بخاطر درسمون مجبور بودیم عروسیمونو عقب بندازیم بلیط قطار واسه ۸صبح بود مشغول آماده کردن ساک لباسامون بودم علی یه گوشه نشسته بود با لبخند نگاهم میکرد - علی جان چیه باز اونطوری نگاه میکنی باز چه نقشه ای تو سرته ها؟؟ از جاش بلند شد و همونطور که میومد سمتم با خنده گفت هیچی یاد این شعره افتادم: دوست دارم خنده ات را،چادرت را بیشتر هست زیبا سادگی از هرچه زیبا بیشتر ما دوتا_ماه عسل_مشهد-حرم، صحن عتیق عشق میچسبد همیشه،پیش آقا بیشتر _ خندیدم و گفتم حاالا بزار ما عقد کنیم ماه عسل پیشکش بعدشم اخمی کردم و گفتم: نکنه میخوای این سفرو ماه عسل و یکی کنی آره علی خانومم. ماه عسل جای خود من از الان به اون روزها فکر میکنم. - لبخندی از روی رضایت زدم و به کارم ادامه دادم اسماء - جانم علی ینی فردا میشی مال خود خودم _ من الانم مال خود خودتم. حالا هم برو استراحت کن از سرکار اومدی خسته ای. کمک نمیخوای؟؟ - دیگه تموم شد منم ساک رو ببندم میخوابم کارهامو تموم کردم اما خوابم نبرد به فردا فکر میکردم،به روزهایی که خیلی زود گذشت و روزهایی که قرار بود در کنار علی بگذره ولی ای کاش نمیگذشت. وقتی پیشش بودم دلم میخواست زمان متوقف بشه و زمین از حرکت بایسته هیییییی... تو حال هوای خودم بودم که یکی دستشو گذاشت روشونم برگشتم علی بود إ بیدار شدی - آره دیگه اذانه خانوم. تو نخوابیدی،داشتم فکر میکردم _ به چی به تو علی همیشه پیشم میمونی؟؟ - معلومه که میمونم. دستشو گذاشت رو قلبش گفت تو صاحب قلب علی هستی مگه میتونم بدون قلبم نفس بکشم حالا هم پاشو نمازمون قضا میشه ها... سجاده هامونو پهن کردم و چادر نمازم سرم کردم. - آقا شما شروع کنم من به شما اقتدا کنم با لبخند نگاهم کردو گفت:آخ چه حالی بده این نماز الله اکبر... _ واقعا هم چه نمازی شد اون نماز انگار همه ی فرشته ها از آسمون برای تماشای ما اومده بود. ُ السلام و علیکم و رحمه الله برکاته بعد از تموم شدن نمازش دستشو آورد بالا و با صدای تقریبا بلندی دعا کرد خدایا شکرت که یه فرشته ی مهربونو نصیبم کردی قند تو دلم آب شد. صاحب قلب مردی بودم که قلبم رو به تسخیر درآورده بود. سوار قطار شدیم پدر مادروها تو یه کوپه نشستن من و علی و اردالان و زهرا هم تو یه کوپه، فاطمه هم بخاطر امتحاناتش!!!! نویسنده:سرکار خانم علی آبادی 🌙⃟🌸↯¦‹
۳۳ نیومد تقریبا ساعت ۸ شب بود که رسیدیم. از داخل کوپه گنبد طلا معلوم بود دستمو گذاشتم رو سینمو زیر لب زمزمه کردم السلام و علیک یا علی بن موسی الرضا« بغضم گرفت. موبه تنم سیخ شد و یه قطره اشک از گوشه ی چشمم روی گونه هام چکید علی دستش رو گذاشت رو سینشو با بغضی که داشت شروع کرد به خوندن.وای که چه صدایی.دل آدمو به آتیش میکشوند. "آمده ام آمدم ای شاه پناهم بده " خدایا صدای مرد من، حرم آقا مگه میشه بهتر از این دیگه چی میخوام از این دنیا بغض هممون ترکید و اشکامون جاری شد قطار از حرکت وایساد بابا رضا اومد داخل کوپه ما - إ چیشده چرا گریه کردید؟؟ به احترامش بلند شدیم هیچی بابا رضا پسرتون دلامونو هوایی کرد که اینطور. فقط برای خانومش از این کارا میکنه ها... خجالت کشیدم و سرمو انداختم .. _ نزدیک دارالعجابه نشسته بودم و منتظر حاج آقایی که قرار بود عقدمونو بخونه بودیم. کلی عروس داماد مثل ما اونجا بود. همشون دوست داشتن عقدشونو تو حرم اونم تو همچین روزی بخونن نسیم خنکی درون محوطه میوزید و بوی خوشی رو تو فضا پخش کرده بود. همه جای حرم رو واسه تولد آقا چراغونی کرده بودند علی دستمو محکم گرفته بود. حاج آقا اومدن خطبه رو خوندن این خطبه کجا،خطبه ای که تو محضر خوندیم کجا. حالا دستم تو دست علی،تو حرم آقا باید بله رو میدادم. این بله کجا و اون کجا آقا مهمونمون بودن یعنی بر عکس ما مهمون آقا بودیم. بعد از خطبه چون حاج آقا آشنا بودن رفتیم خارج از حرم و ثبتش کردیم حالا دیگه هم رسما هم شرعا همسر علی شده بودم. من وعلی دوتایی برگشتیم حرم و بقیه برای استراحت رفتن هتل. همه جا شلوغ بود جای سوزن انداختن نبود بخاطر همین نتونستیم بریم داخل برای زیارت ته حیاط روبروی گنبد نشته بودیم سرمو گذاشتم رو شونه ی علی - علی جان علی - یه چیزی بخون چشم. "خادما گریه کنون صحنتو جارو میزنن همه نقاره ی یا ضامن آهو میزن... یکی بین ازدحام میگه کربال میخوام یکی میبنده دخیل بچم مریضه بخدا برام عزیزه بخدا دلامون همه آباد رسیده شام میالد بازم خیلی شلوغه پای پنجره فوالد" باز دلمو برد با صداش .یه قطره اشک از چشمم رها شدو افتاد رو دستش سرشو برگردوند سمتم و اشکامو پاک کرد. - چرا داری گریه میکنی آخه صدات خیلی غم داره. صدات خیلی خوبه علی مثل خودت بهم آرامش میده!!!!!😭 حاالا که اینطوره همیشه برات میخونم - اسماء چند وقته میخوام یه چیزی بهت بگم - بنظرم االان بهترین فرصته سرمو از شونش برداشتم وصاف روبروش نشستم با تسبیحش بازی میکرد و سرشو انداخته بودپایین - چطوری بگم..إم..إم علی چطوری نداره بگو دیگه داری نگرانم میکنی ها - چند وقت پیش اردالان راجب یه موضوعی باهام صحبت کرد و ازم خواست به تو بگم که با پدر مادرت صحبت کنی. چه موضوعی؟ - اردلان در حال حاضر تو سپاه برای اعزام به سوریه داره دوره میبینه و چند ماه دیگه یعنی بعد از عروسی میخواد بره باتعجب پرسیدم چی سوریه زهرا میدونه؟ - آره قبول کرده؟ سرشو به نشونه ی تایید تکون داد علی یعنی چی اول زندگیشون کجا میخواد بره اگه خدایی نکرده یه اتفاقی...ادامه ی حرفمو خوردم!!!!! نویسنده:سرکار خانم علی آبادی 🌙⃟🌸↯¦‹
ツ 🌸✨پیامبر اڪرم ص ؛ هرڪس بہ گناهی فڪر ڪند و قصد انجام آن را داشتہ باشد سپس بخاطر خدا از گناه صرف نظر نماید برایش ثوابی نوشتہ خواهد شد✨ 📚نصایح 13/ 267 ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏝چه کنیم (عج) سراغ مارا هم بگیرد؟!!🏝 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
اللهم عجل لولیک الفرج ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
6.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹چگونه به گناه برنگردیم؟ 🔸استاد مسعود عالی ‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
✨ ﷽ ✨ 🌸آیت الله بهجت(ره) از گذشتگان عبرت بگیریم ، که ما هم مثل آنها به مرگ نزدیکیم و چهار روز باقیمانده عمر را گمان نکنیم که چهارصد هزار سال خواهد بود •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋
•• دل‌ به‌ خون‌ می‌غلتد از یادِتبسم‌های‌ یار همچو آن‌ زخمی‌ كه‌ بررویش‌ نمكدان‌ بشكند؛ ‌‌‌‌‌‌‌ 🖇⃟ 🌸⇢🦋