ای که نزدیکتر از جانی و پنهان ز نگه
هجر تو خوشترم آید ز وصال دگران((:🌿
#عـآشقـآنھ
╭─¬¬¬┅🍃🌹🌹🍃┅¬¬¬╮
@sarbazvu
╰─¬¬¬┅🍃🌹🌹🍃┅¬¬¬╯
#شهید_احمد
هرگز شخصیتت را برای کسی عوض نکن...
کسی که از ذات تو خوشش نیامد پس او لایق تو نیست🤌
#شهید_احمد_مشلب❤️
#سلام_علی_غریب_طوس
⃟🇮🇷¦↬ @sarbazvu 」
«🤍👀»
-
-
زِڪُدآمرَھرِسیدۍ
زِڪُدآمدَرگـذشتِۍڪِھنَدیدِهنآگَھبِہ
دَرونِدِلاُفتـــآدِۍシ..!
#عـآشقـآنھ
⃟🇮🇷¦↬ @sarbazvu 」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجارووو☝️
🌊دریای دو رنگ خلیج گواتر بندر چابهار😍
#ایرانمونه
♡ (\(\
(„• ֊ •„) ♡
┏━∪∪━━━━━━━━
🌱 @bentolhoda_kashan
┗━━━━━━━━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شوهرش بده :)
استاد قرائتی
😜😜😜
خُوب ، سلام 😶
من که الان از مدرسه اومدم ✍
شمارو نمیدونم ❓
حالا بگذریم 💨
اول
شهادت 🥺
حاج صادق 🥀
رو تسلیت میگم 😭
دوم
پیروزی ایران 🇮🇷
دیشب در جام ملت های آسیا 💪
و صعود به مرحله بعدی مسابقات ⚽️
رو تبریک میگم 💫
سوم
اگر در روز های
پنجشنبه 👉
جمعه👉
شنبه👉
پست نگذاشتم
من رو ببخشید 🙏
چون دعا گوی شما خواهم بود در اعتکاف 🤲
چهارم
پوستر کانال رو برای چند نفر فرستادید 😎
جواب گو باشید 😊
پنجم
اشکال ندارد این دفعه می بخشمتون 💐
#رمان
به پاکی عشق
قسمت دوم
پس از اتمام نماز و تسبیحات حضرت زهرا ( س ) از نمازخانه اومدیم بیرون که همزمان با ما ریحانه خانم از قسمت بانوان خارج شد . تا دیدمش اخم ناخودآگاهی رو صورتم جا خوش کرد. لحظه ای نگاه هایمان به هم گره خورد و اینبار او اخم کرد. متعجب از رفتارم سرم را پایین انداختم که حامد سکوت را شکست :
- ریحانه خانم، پلاک ها رو ردیابی کردیم این هم اطلاعات و حکم دستگیری دیگه بقیش میمونه با شما، موفق باشین.
به دست حامد که برای دادن پرونده به ریحانه خانم دراز بود نگاهی کردم. ریحانه خانم بعد از گرفتن پرونده با همان سر پایین جوابش را داد :
- خیلی ممنون، روی شما هم برای پشتیبانی حساب میکنیم، یا علی.
به رفتن او نگاه کردم. هیچوقت این خواهر و برادر را نفهمیدم. با اینکه به هم محرم بودند اما در محل کار خیلی رسمی با همدیگر برخورد میکردند.
- شهاب، آقا شهاب!
به حامد که چند قدم دور تر از من و منتظر ایستاده بود نگاه کردم : بله آقا حامد؟!
- نمیخوای بیای؟ ۱ ساعت دیگه عملیات شروع میشه هااا. بیا بریم استراحت.
- اومدم
همینجوری که قدم میزدیم گفتم : میگم حامد
- جانم؟!
- این عملیات خیلی خطرناکه؟!
- نه خیلی ، ولی ممکنه گیر بیفتن ، تیر بخورن یا حتی شهید شن.
با تعجب نگاهش کردم : تو داری راجع به خواهرت صحبت میکنیاااا، حامد حواست هست؟!
زیر چشمی نگاهی بهم انداخت، خندید و بعد مثل همیشه چشمش را به پایین دوخت، همانطور که وارد محوطه میشدیم جوابم را داد :
- روزی که میخواست وارد اینکار بشه با من صحبت کرد. منم بهش گفتم بهتره مامان و بابا چیزی نفهمن، چون بعد از شهادت محمد داداشم خاطره خوبی ندارن ولی ریحانه همیشه مرغش یه پا داره. یه روزی هممون رو جمع کرد و از همه چی برامون گفت . گفت ممکنه حتی یک هفته یا یک ماه خونه نباشه شهید شه و...
اولش جواب هممون نه بود ولی چیکار کنیم که ریحانه عزیز ترینه. خلاصه که برای همه چی آمادمون کرد، دیگه یه کاری کرده بود که هر وقت میرفت بیرون منتظر خبر شهادت یا اسارتش بودیم.
حامد به اینجا که رسید سرش رو آوردم بالا و لبخند تلخی نثار من کرد :
- به خاطر همین هر روز یه تصویری از شهادتش داشتم، بی سر، با سر، گاهی وقت ها جسدش هم نمیرسید! ولی وقتی میرفت ماموریت و خیلی دلتنگش میشدم اصلا آمادگی شنیدن شهادتش رو نداشتم.
با ذهنی آشفته مشغول فکر کردن به صحبت های حامد بودم که مشکوک نگاهم کرد و پرسید :
- ای کلک، برای چی از خواهرم میپرسی؟
خندیدم و گفتم : من؟ نه بابا! داشتم فکر میکردم مادر و پدرت چرا اجازه دادن هر دوتا تون وارد این شغل خطرناک بشین.
انگار انتظار این سوال رو داشت که سریع گفت : میدونی که ریحانه از من قدیمی تره، بعد از ریحانه منم وسوسه شدم، بعد به مامان و بابام گفتم این تبعیض قابل بخشش نیست.
خلاصه با شوخی و خنده گذاشتن من بیام.
- دهنت کف نکرد از بس حرف زدی؟! پاشو بریم الان میرناااا!!
دم دمای صبح وقتی خورشید داشت طلوع میکرد ریحانه خانم و تیمش به محل ماموریت رفتن و دوباره ما موندیم و کامپیوتر.
به قلم : آ. پیران
╭─¬¬¬┅🍃🌹🌹🍃┅¬¬¬╮
@sarbazvu
╰─¬¬¬┅🍃🌹🌹🍃┅¬¬¬╯
یاد بچهایی که دقیقااا همینجا جون دادن:)💔
╭━⊰🌹❀🕊❀🍀⊱━╮
@sarbazvu
╰━⊰🌹❀🕊❀🍀⊱━╯
گفت : راستی جبهه چطور بود؟!
گفتم : تا منظورت چه باشد؟ 🙃
گفت : مثل حالا رقابت بود؟! 🤔
گفتم : آری 😉
گفت : در چی؟! 😳
گفتم : در خواندن نماز شب 😊
گفت : حسادت هم بود؟! 😳
گفتم : آری ☺
گفت : در چی؟! 😮
گفتم : در توفیق شهادت 😇
گفت : جِرزنی هم بود؟! 😳
گفتم : آری 🙂
گفت : برا چی؟! 😳
گفتم : برای شرکت در عملیات 😭
گفت : بخور بخور بود؟! 😏
گفتم : آری ☺
گفت : چی میخوردید؟! 😳
گفتم : تیر و ترکش 💥💥
گفت : پنهان کاری بود؟! 😳
گفتم : آری 🤫
گفت : در چی؟!!😳
گفتم : نصف شب واکس زدن کفش
بچه ها 👞👞
گفت : دعوا سر پست هم بود؟!
گفتم : آری 😊
گفت : چه پستی؟! 🤔
گفتم : پست نگهبانی سنگر کمین 💂
گفت : آوازم می خوندید؟! 🎙
گفتم : آری 😊
گفت : چه آوازی؟! 😳
گفتم :شبهای جمعه دعای کمیل 😟
گفت : اهل دود و دم هم بودید؟! 🌫
گفتم : آری 😒
گفت : صنعتی یا سنتی؟! 😳
گفتم : صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب☠💀☠
گفت : استخر هم می رفتید؟! 💦💧💦
گفتم : آری 🙂
گفت : کجا؟! 😲
گفتم : اروند، کانال ماهی ، مجنون .🌊
گفت : سونا خشک هم داشتید؟! 😳
گفتم : آری 😕
گفت : کجا؟! 😲
گفتم :تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ، طلائیه،....
گفت : ببخشید زیر ابرو هم بر میداشتید؟! 🙄
گفتم : آری 😊
گفت : کی براتون بر میداشت؟! 😳
گفتم : تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه 😪
گفت : پس بفرمائید رژ لبم میزدید؟! 😜
گفتم : آری 😊
خندید و گفت : با چی؟! 😁
گفتم : هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان😭😔😪
سکوت کرد وچیزی نگفت...
#شهیدانه
⃟🇮🇷¦↬ @sarbazvu 」
هدایت شده از سیدِ خیرالامور | سیدنا
#پوستر🖤
به باوری که در اعــماق چشم
اوسـت قـــسم؛
تــمـام مــردم ایـــران ســپاهِ
فرمــانده سایه ها
میـشـوند✌🏻
#حاج_صادق
#ایران_تسلیت
🔻@seyyedoona
هدایت شده از سیدِ خیرالامور | سیدنا
12.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
1️⃣ ریلز اول بازی ایران
صحنه های ناب هواداری تیم ملی
با حضور هم وطنانمون از سراسر جهان
🔻 @seyyedoona
هدایت شده از سیدِ خیرالامور | سیدنا
فرمانده شهید حاج صادق🖤
مسئول اطلاعات سپاه قدس در سوریه
#ایران_تسلیت
🔻 @seyyedoona
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجمین شهید ایرانی حمله امروز رژیم صهیونیستی به دمشق
🖤شهید محمد امین صمدی
آخ از این داغ ها که بعد تو ما میبینیم 🥺
⃟🇮🇷¦↬ @sarbazvu 」
از دور شهین خانوم را دیدند. به طرفشان رفتند. شهین خانوم با دیدنشون از جا بلند شد و مهیا را در آغوش گرفت.
ــ کجا بودی مهیا؟! نه سری میزنی نه چیزی؟!
ــ شرمنده! حالم خوب نبود!
ــ میدونم عزیزم! شهاب گفت. شرمنده نتونستم بیام دیدنت. همش مشغول بودیم.
ــ این چه حرفیه مامان! مریم کجاست؟!
ــ نمیدونم والا عزیزم! اینجا بودن تازه! خودش و سارا و نرجس...
مهیا سری تکان داد و به مداح گوش سپرد.
وای بر ما، که بالمان بسته است...
ما کجا و، کبوتران حرم...
╭─¬¬¬┅🍃🌹🌹🍃┅¬¬¬╮
@sarbazvu
╰─¬¬¬┅🍃🌹🌹🍃┅¬¬¬╯
«و أحبتتكُ حـبّ
لا یعلـمه إلا من خلقـک »
و مـن عاشقت شـدم
عشقی که کسی از آن خـبر ندارد
جـز کسی که تورا آفریده...
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
@sarbazvu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انتقام_سخت
مرگا که سکوت، عین بیغیرتی است
این طائفه، انتقامشان ضربتی است
رمز عملیات در این شام سپید
آن دختر ناز کاپشن صورتی است...
⃟🇮🇷¦↬ @sarbazvu 」
‹🦋›
-
`°ماخانهبهدوشیمغَمِسیلابنداریم..
ماجزپسرِفاطمهاربابنداریمシ💚🌱″..!⟩
#امام_حسین
-
🦋 ⃟🇮🇷¦↬ #کربلا
🦋 ⃟🇮🇷¦↬ #پروفایل
╭━⊰🌹❀🕊❀🍀⊱━╮
@sarbazvu
╰━⊰🌹❀🕊❀🍀⊱━╯
‹🌸›
-
حسین بہ ذکر الهے برقیہ خیلی اعتقاد داشت
میگفت تا گرهاے بہ کارتون افتاد
یہ تسبیح بردارید و بگید :
الهے برقیہ
خدا حتما بہ سہسالہ ارباب نظر میکنہ و
مشکلتون حل میکنہ 💔:)
#شهید_حسین_معزغلامی
- #شهیدانه
⃟🇮🇷¦↬ @sarbazvu 」
‹✨›
-
" ڪنفرانس #غیبت "👇🏽
موضوع:بردنآبروےمؤمن
رئیسجلسه:شیطانالرجیم
دبیرجلسه:نفسامّاره
منشےجلسه:هواےنفس
حاضرینجلسه:مسلمانانبےتقوا
پذیرایے:گوشتبرادرمرده
زمان:وقتبیڪاری
مڪان:هرجایےڪهخداوندفراموششود.
نتیجهےجلسه:جهنّمدستهجمعی
خدایاماروازاینچنینمجالسے
محافظتبفرما..🤲🏻
-
#تلنگر
╭━⊰🌹❀🕊❀🍀⊱━╮
@sarbazvu
╰━⊰🌹❀🕊❀🍀⊱━╯
‹💎›
-
[ همونجا محل رشد و آسمانی شدن آرمان بود🍂🌿 ]
#شهید_آرمان_علی_وردی
#زندگینامه #خاطره
#شهیدانه
#تلنگر
-
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
@sarbazvu