🌱بـایـد غـدیری شـویـم
قـبـل از مـحـرمـی شـدن
شـرط گریه بـر حـسیـن یا علی گفتن است…
هـر که را خـواهند درحـشمت سلیمانش کنند
باید اول خاک پای شاه مردانش کنند🌱
✨️طرح۳۱۳سهم۱۱۰هزار تومانی
🔹️کمک به برگزاری ۵شب جشن بزرگ خانوادگی عید غدیر خم در کوهپارک🔹️
پذیرای کمک های نقدی و غیر نقدی شما هستیم🌱
روی شماره کارت بزنید کپی میشه
5892107046588490به نام مسجد #مسجد_حجت_ابن_الحسنعج ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ @sarcheshmeh1385 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۹روز تاعید سعید غدیر خم...💚
#استوری
#عید_غدیر
#مسجد_حجت_ابن_الحسنعج
╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮
@sarcheshmeh1385
╰─┅─🍃🌸🍃─┅─
📣 #بصیرت
🔹 چرا باید #رأی بدم؟!
آیا نسبت به ۴۵ سال گذشته قدرت خرید مردم کمتر شده...!؟
🔸 برگرفته از کتاب #یک_صندوق_شبهه
#مسجد_حجت_ابن_الحسنعج
╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮
@sarcheshmeh1385
╰─┅─🍃🌸🍃─┅─
🎊🎉#من_میترا_نیستم 🎊🎉
🔮#قسمت_یازدهم🔮
از همان موقع فهمیدم که زینب هم مثل خودم اهل دل است. خواب دید که همه ستاره ها در آسمان به یک ستاره تعظیم می کنند وقتی از خواب بیدار شد، به من گفت: مامان من فهمیدم اون ستاره پرنور که همه به اون تعظیم می کردند کی بود.
با تعجب پرسیدم: کی بود؟
گفت :حضرت زهرا بود. هنوز هم پس از سال ها وقتی به یاد آن خواب میافتم بدنم می لرزد.
زینب از بچگی راحت حرفهایش را میزد و ارتباط محبت آمیزی با افراد خانه داشت
با مهرداد خیلی جور بود برادرش اهل تئاتر و فوتبال بود و در شهر گروه نمایش داشت. زینب از کلاس سوم دبستان در خانه با او تمرین میکرد. مهرداد نقش مقابل خودش را به زینب می داد.
او بیشتر بیرون از خانه بود، ولی مهران اهل مطالعه و اکثراً در خانه مشغول خواندن کتاب بود. مهران با پیک های کیهان بچه ها و کتابهایی که جمع کرد یک کتابخانه راه انداخت و چهار خواهرش را عضو کتابخانه کرد.
۲ ریال حق عضویت هم از آنها گرفت دخترها در کتابخانه مهران مینشستند و در سکوت و آرامش کتاب میخواندند
بزرگتر که شدند مهران دخترها را نوبتی به سینما میبرد. علاقه زینب به تئاتر و اجرای نمایش در مدرسه از همان بچگی که با مهرداد تمرین میکرد شکل گرفت
بیشترین تفریح بچه ها رفتن به خانه مادرم بود و با هم بودنشان بچه ها مسافرت را خیلی دوست داشتند ولی وضعیت ما طوری نبود که سفر برویم.
اول تابستان که میشد دوره مینشستند هر کدام نقشه رفتن به شهری را میکشیدند. از آن شهر حرف میزدند هر تابستان فقط حرف سفر بود و فکرش.
تعداد مان زیاد بود و ماشین هم که نداشتیم برای همین حرف مسافرت به اندازه سفر رفتن برای بچه ها شیرین بود.
بعد از ظهر های طولانی تابستان که هوا گرم بود و کسی نمیتوانست از خانه بیرون برود دوره مینشستند از شهرهای شیراز و اصفهان و همدان حرف میزدند از باغ ارم شیراز و سی و سه پل اصفهان.
هرکدام از بچه ها چیزهایی را که درباره آن شهر خوانده بود برای بقیه تعریف میکرد یا از روی همان مجله می خواند و عکس هایش را به بقیه نشان میداد.
آنقدر از حرف زدن درباره آن شهر لذت می بردند که انگار به همان شهر سفر کردند.
در باغ پشت خانه ایستگاه شش، یک درخت کُنار داشتیم که هر سال میوه می داد. بعد از ظهر های فصل بهار و تابستان دختر ها زیر درخت جمع می شدند.
مهران و مهرداد روی پشت بام می رفتند و شاخه های بلند درخت را که تا آنجا کشیده بود تکان میدادند. کنارها که روی زمین می ریخت دختر ها جمع می کردند
بعضی وقتا اندازه یک گونی کنار پر میشد من گونی پر از کنار را به بازار ایستگاه هفت میبردم و به زنهای فروشنده عرب میدادم و به جای آن میوه های دیگر می گرفتم.
پسر های کوچک همسایه یواشکی روی پشت بام ما می آمدند تا کنار بچینند مهران و مهرداد دنبالشان می کردند و آنها را دور می کردند.
مینا و مهری مدتی پولهایشان را جمع کردند و یک دوربین عکاسی خریدند. اولین بار دختر ها زیر درخت کنار عکس یادگاری گرفتند.
چهارتایی با هم پول جمع کردند و برای من یک دست پارچ و لیوان سفالی خریدند زندگی ما کم و زیاد داشت اما با هم خوشبخت بودیم...
ادامه دارد... 😍
#مسجد_حجت_ابن_الحسنعج
╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮
@sarcheshmeh1385
╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یقین دارم، یکی از همین روزها؛
بـوی نرگس تمام زمین را پر میکند
صبحتون بخیر و نیکی🌼
عیدتون مبارک🌱
#مسجد_حجت_ابن_الحسنعج
╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮
@sarcheshmeh1385
╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای عاقبت بخیری طلب میکنه
آقا میفرماید:
خدا انشاءالله بچههای زیادی بهتون بده
گول حرف هایی که بعضیا میزنن رو نخورین
دیدار با نخبگان و مدال آوران
۲۶ خرداد ۰۳
#خانواده
#فرزندآوری
#مسجد_حجت_ابن_الحسنعج
╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮
@sarcheshmeh1385
╰─┅─🍃🌸🍃─┅─