#رفیق_بی_کلک_مه_جان_ماره
#رفیق_بی_کلک
#در_مدح_مادر_دلگویه_مازندرانی
🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾
رفیق بـی کَلَک مِه جان مـاره
زندگی ره نمک مِه جان ماره
اونـی کـه در گرفتاری وسختی
بِیه سنگ مَحَک مه جان ماره
اگـر چـه پِـر عـزیـز و مهـربــونه
اونی که بِیه تک مه جان ماره
هـرچی راست و درو گتمه وره
اصلا نکرده شک مه جان ماره
خِـنه کـه مـار دره مثـل بهشـته
اون بهشت مَلَک مه جان ماره
اونــی کــه بـی ریــا ومهربونه
بلـد نَیّـه کلـک مـه جان ماره
اونـی کـه بـرکتِ هرسفره بیّه
وِنِه دسِ توتک مه جان ماره
اونی که شه غذا ره دا وچونّه
گِـته مـن بِـدَرِک مه جان ماره
اونــی کـــه آتـش خشــم اَمــاره
همش کرده خنک مه جان ماره
اونی که آبرو دار هسّه پیشِ
خـدای تـبارک مــه جـان مـاره
اسا که راه شونه دس گیرنه دیوار
عصـا دارنـه یــدک مــه جــان مــاره
اونـی کــه مـدینه وره بــزونه
بهونه ی فدک مه جان ماره
امام حسن همش خو دله گته
وره نــزن کتـک مــه جـان مــاره
علی اون شویی که زهرا ره شسّه
زینب گـته فلـک مِـه جـان مــاره
بمیرم که حسین با ناله بَوته
بـابـا بِیّم کمک مـه جـان مـاره
رفیق هرچی باشه«مداح»صمیمی
رفیـق بـی کلـک مـه جـان مــاره
🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾
بسم الله الرحمن الرحیم
ندارد...
بگو کدام ستم ریشه در #سقیفه ندارد؟
که حکم تجربهها حاجت صحیفه ندارد
روایت است که هرکس نداشت حب علی را
یقین کند پدر و مادر عفیفه ندارد
به اعتقاد خود ای دوست پایبند بمان و
بدان که حکم خدا راوی ضعیفه ندارد
امام؛ صدق تماموکمال و عالِم دهر است
که این مقام گزند از ابوحنیفه ندارد
غدیر راه رسیدن به آستان کمال است
بهجز امام کسی دیگر این وظیفه ندارند
اگر بنا شود از فضل! آن سهتا بنویسند
قصیده میشود اما پر از ردیف "ندارد"
کسی که جان مرا چنگ زد برادر من نیست.
که این سخن کمی از شوخی و لطیفه ندارد!
اگر تمام جهان خویش را امام بدانند!
زمین بجز علی و آل او خلیفه ندارد.
#مجتبی_خرسندی
#بر_غاصب_اول_خلافت_لعنت
#اللهم_عجّل_لولیک_الفرج
#داستان_آموزنده
#قضاوت از روی ظاهر
#در آخرین لحظات سوار اتوبوس شد. روی اولین صندلی نشست. از کلاسهای ظهر متنفر بود اما حداقل این حُسن را داشت که مسیر خلوت بود.
#اتوبوس که راه افتاد نفسی تازه کرد و به دور و برش نگاه کرد. پسر جوانی روی صندلی جلویی نشسته بود که فقط میتوانست نیمرخش را ببیند که داشت از پنجره بیرون را نگاه میکرد.
#به پسر خیره شد و خیال پردازی را مثل همیشه شروع کرد: چه پسر جذابی! حتی از نیمرخ هم معلومه. اون موهای مرتب شونه شده و اون فک استخونی. سه تیغه هم که کرده حتما ادوکلن خوشبویی هم زده… چقدر عینک آفتابی بهش میاد… یعنی داره به چی فکر میکنه؟
#آدم که اینقدر سمج به بیرون خیره نمیشه! لابد داره به نامزدش فکر میکنه… آره. حتما همین طوره. مطمئنم نامزدش هم مثل خودش جذابه. باید به هم بیان (کمی احساس حسادت)… میدونم پسر یه پولداره… با دوستهاش قرار میذاره که با هم برن شام بیرون. کلی با هم میخندند و از زندگی و جوونیشون لذت میبرن؛ میرن پارتی، کافی شاپ، اسکی… چقدر خوشبخته!
#یعنی خودش میدونه؟ میدونه که باید قدر زندگیشو بدونه؟
#دلش برای خودش سوخت. احساس کرد چقدر تنهاست و چقدر بدشانس است و چقدر زندگی به او بدهکار است. احساس بدبختی کرد. کاش پسر زودتر پیاده میشد…
#ایستگاه بعد که اتوبوس نگه داشت، پسر از جایش بلند شد. مشتاقانه نگاهش کرد، قد بلند و خوش تیپ بود.
#پسر با گامهای نا استوار به سمت در اتوبوس رفت. مکثی کرد و چیزی را که در دست داشت باز کرد… یک، دو، سه و چهار… لولههای استوانه ای باریک به هم پیوستند و یک عصای سفید رنگ را تشکیل دادند…
#از آن به بعد دیگر هرگز عینک آفتابی را با عینک سیاه اشتباه نگرفت و به خاطر چیزهایی که داشت خدا را شکر کرد…