eitaa logo
روضه سردار سلیمانی وشهید اکبرلو
523 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
532 فایل
اشعار مناسبت‌های مختلف مذهبی وسردار سلیمانی وشهید اکبرلو
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتم: زياد شنيده­ ام كه شيخ كاظم مرثيه جانسوز شما را مي­خواند. فرمود: از قول من به شيخ كاظم بگو اين مصيبت را بخوان؛ اگر سواره­ای بر مركب سوار باشد، وقتی كه مي­خواهد از اسب بر زمين بيفتد معمولا دستهايش را روی زمين می گذارد و سپس صورت او به زمين می خورد،ولی آن سواری كه تيرها در بدنش فرو رفته و دست در بدن ندارد چگونه زمين می خورد؟! [18] "قسم چهارم" مکاشفه ای که برای دشمنان معصومین برای اتمام حجت صورت گرفته است. "مکاشفه ساربان" سعيد بن مسيب از اصحاب امام سجاد(علیه السلام) مي­گويد: يکسال بعد از شهادت امام حسين(علیه السلام) براي شرکت در مراسم حج به مکه رفتم، ناگاه هنگام طواف مردی را ديدم که دستهايش قطع شده و صورتش مانند پاره شب تاريک سياه است، و پرده کعبه را گرفته و چنين دعا مي­کند:«ای خدای کعبه مرا بيامرز که گمان ندارم مرا بيامرزی، گرچه ساکنان آسمانها و زمين و همه مخلوقات شفاعت کنند، زيرا گناهم بسيار سنگين است». سعيد گويد: من و جمعی کنار او اجتماع کرديم و به او گفتيم: «وای بر تو اگر ابليس باشی، شايسته نيست که نااميد از رحمت خدا شوی، تو کيستی و گناهانت چيست؟». او گريه کرد و گفت: من خودم و گناهم را مي­شناسم. گفتيم: گناه خود را برای ما بيان کن که چيست؟ گفت: من ساربان شتران امام حسين(علیه السلام) بودم، همراه آن حضرت از مدينه به سوی عراق آمديم، من اطلاع يافته بودم که بند شلوار آن حضرت  گران‌قیمت است؛ آرزو مي­کردم روزی آن بند گران‌قیمت به دست من برسد، تا اينکه به کربلا رسيديم و جريان شهادت امام حسين(علیه السلام) پيش آمد من خود را پنهان کرده بودم، تا اينکه شب (يازدهم) شد، به طمع آن بند قيمتی، ازتاریکی شب استفاده کرده کنار بدنهای پاره پاره شهدا آمدم، به جستجو پرداختم تا اينکه پيکر سر بريده امام حسين(علیه السلام) را يافتم، تصميم گرفتم آن بند قيمتی را از شلوار آن حضرت بيرون آورم، با دستم آن بند را پيدا کرده، دريافتم که گره بسيار خورده است، يکی از آن گره ها را گشودم، ناگاه دست راست امام حسين(علیه السلام) حرکت کرد و آن قسمت از لباس را محکم گرفت، هر چه توان داشتم خواستم دست او را رد کنم نتوانستم، شمشير شکسته­ ای يافتم و دست راست او را قطع کردم، دستم را دراز کردم تا گره بند را بگشايم، ناگاه دست چپ امام حرکت کرد و آن قسمت از لباس را محکم گرفت، دست چپ آن حضرت را نيز از مچ بريدم، آنگاه دست بردم که بند را بيرون آورم، ناگهان ديدم زمين لرزيد و هوا دگرگون شد، شنيدم شخصی گريه جانسوز مي­کند و مي­گويد: وا اَبَتاهُ! وا مَقتُولاهُ، وا ذَبيحاهُ، وا حُسَيناهُ، وا غَرِيباهُ يا بُنَيَّ قَتَلوکَ وَما عَرَفوکَ وَمِن شُرْبِ الْماءِ مَنَعُوکَ. :«آه پدر جان! وای از اين کشته و سر بريده، وای حسين جان، ای غريب، پسرم، تو را با لب تشنه کشتند و مقامت را نشناختند» در اين هنگام من خود را بين کشته­ ها انداختم، ناگاه سه نفر را با يک زن با جمعيت بسيار ديدم، و فرشتگان همه جا را پر کرده بودند، آنها پيامبر و علي و فاطمه و حسن بودند، آنها گريه مي­کردند و مطلبی می گفتند... ناگاه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مرا ديد و به من فرمود: يا اَخَسَّ الاَنام لَعْنَةُُ اللهِ الْمَلِکِ الْعَلّامِ فَعَلْتَ هکَذا بِوَلَدِي، سَوَّدَ اللهُ وَجْهَکَ وَقَطَعَ يَدَيْکَ فِي الدُّنيا قَبْلَ الْآخِرَةِ. :«ای پست ترين انسانها، لعنت خداوند قادر و آگاه بر تو باد، با فرزند من چنين رفتار نمودی ، خدا صورتت را سياه کند و دستهايت را در دنيا قبل از آخرت، قطع نمايد». هنوز نفرين آن حضرت تمام نشده بود که دستهايم خشک شد و چهره­ ام همچون پاره شب تاريک سياه گرديد و به اين وضع گرفتار شدم، اکنون کنار خانه خدا آمده­ ام و از خدا می خواهم به من لطف کند و می دانم که هرگز خدا مرا نمی آمرزد. حاضران و هر کس که اين موضوع را شنيد، او را لعنت کرد.[19] قابل ذکر در اقسام و انواع روضه روضه­ ها معمولا تلفيقی از اين انواع هستند و گاهی يكی از انواع در روضه ظهور بيشتری دارد. روضه سخت و سنگين و آتشين را در جایی بخوانيد كه حق مطلب ادا شود و اصطلاحا مستمع اهل سوز و حال و اشك باشد و حال مجلس به درجه­ ای رسيده باشد كه آمادگی درك و اثر پذيری آن را داشته باشد. روضه احساسی را تقريبا همه جا می شود خواند، زيرا اگر اشكی هم برايش ريخته نشود و ناله­ ای هم نباشد مطلب لوث نمی شود. لذا توصيه مي­كنيم ذاكرينی كه در ابتدای راه هستند از اين نوع روضه بيشتر استفاده كنند. انواع ديگر روضه معمولا زير مجموعه­ ای از روضه­ های سخت و احساسی می باشند، لذا با توجه به اينكه در كدام دايره قرار بگيرند، حكم آن مورد به انواع ديگر جاری می شود. روضه­ های تحقيقی و تحليلی را در اماكنی بخوانيد كه مستمعين آن مجلس اهل فن و يا اهل علم باشند و معمولا اينگونه روضه ها در مجالس عاميانه كاربرد زيادی ندارند. 👇👇👇
در خواندن روضه­ هاي كشفی و مكاشفه­ای نسبت به شخص كاشف و ناقل و اعتبار او دقت بسيار داشته باشيد و توجه داشته باشيد كه از هر مدعی كشفی نمي­توان نقل سخن كرد. راه­هاي شناخت اين مطلب، يكي شناختي است كه خودمان با تحقيق علمي به دست مي­ آوريم و ديگر اعتماد بزرگان عالم تشيع و اهل فضل به شخص كاشف است. در روضه­ های استنباطی، هم مي­توان از استنباط شخصي استفاده كرد و هم مي­توان از استنباط بزرگان عالم مرثيه سرايي. البته براي استنباط شخصی مقدماتی لازم است كه بهتر است ذاكرين ابتدا آن مقدمات را كسب كنند و بعد به استنباط بپردازند. 👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم خدمت زائران عزیز کسانی که سفر اول هستند سریعا صفحه اول پاسپورت را در ایتا ارسال بفرمایید تا در قرعه کشی یک نفر رایگان اعزام زائر به کربلا شرکت کنند مدیریت انصار الحسین کاروان زیارتی راهیان کربلا
🇮🇷🥀🇮🇷🥀🇮🇷🥀🇮🇷🥀🇮🇷 اهل حرم، دیگر علمدارم نیاید سوی سپاه عشق سردارم نیاید بایدکه دیگرسوخت ازهجران آن مرد آن آسمانی مرد و آن پیغمبر درد ازلحظه ای که حاج قاسم رفت از دست کوهی ز دردو رنج وماتم در دلم هست عمری به دلها بذر مهرو عشق پاشید امروز می تابد به دلهامان چو خورشید ای لاله ی باغ شهادت حاج قاسم وی مانده درسینه فراقت حاج قاسم خونت به رگهای جوانان گشت جاری داده به مظلومان عالم حسِ یاری هرجاکه پیروزی است از تویاد گردد تا مسجدالاقصی و قدس آزاد گردد بارفتنت سردار گرچه سوختیم ما از تو ولایت باوری آموختیم ما تومعنی عشق حقیقی بودی ای مرد انگشتر حق را عقیقی بودی ای مرد هرکس مدافع حریم اهل بیت است مانند عباس ازتنش گردد جدا دست حالا که جایگاه تو در آسمان است حالا که دستت بازتر ازهر زمان است اینک دعا کن بهر پیروزی غزه تا که شود فتح و ظفر روزی غزه چون خالصانه بوده ای یار ولایت دیدی که خون باریده اندملت برایت آنان که قلب نازنینت را دریدند از دودمان وآل سفیان و یزیدند مرغ دلت دیگر زمین را برنتابید تونور بودی تاکه پیوستی به خورشید مزد چهل سال عشقبازی را گرفتی برگ برات سرفرازی را گرفتی آن شب که سوی آسمان پرواز کردی دفترچه دلتنگی ام را باز کردی دلها شده دلتنگ رویت حاج قاسم قربان آن خُلق نکویت حاج قاسم درب شهادت را چه زیبا باز کردی سوی دیار عاشقان پرواز کردی واللهِ که حقت شهادت بود ای مرد من ماندم ویک کوله باری ازغم ودرد گر چه تو آخر به مراد خود رسیدی دلهای ما را از غمت آتش کشیدی درسینه ات بس شوق دیدارحسین بود بهرشهادت دروجودت شوروشین بود گرچه تن تو ارباًاربا بود و صدچاک دیگرنمانده نعش صدچاک توبر خاک آندم که دیدم شدجداازپیکرت دست دیدم که درانگشت تو انگشترت هست گر چه نمانده جای سالم ز آن جنازه دیگر نکوبیدند بر آن نعل تازه اینجا نشد روی عزیزان تو نیلی اینجانشدبی حرمتی باکعب و سیلی نه خانه وکاشانه ات رفته به غارت اینجا نبردند خواهرت را به اسارت قلب مریدان تو را گر چه فسردند دیگر سرت را بر روی نیزه نبردند دستت جدا، گرچه تن پاک تو پاشید پیراهن جسمت دگر غارت نگردید ای لاله ی پرپر شده در باغ احساس شد روضه ات روضهٔ بی دستیِ عباس «مداح»خموش،صاحب زمان درشورو شین است افغانش ازمظلومیِ جَدّش حسین است 🇮🇷🥀🇮🇷🥀🇮🇷🥀🇮🇷🥀🇮🇷
🇮🇷🥀🇮🇷🥀🇮🇷🥀🇮🇷🥀🇮🇷 «حاج قاسم»یادشیرینش بخیر خـــاطـرات بـرگ زَرّینـش بخـیر ای به قربان دل شـیدایی اش شد شهادت قله ی زیبایی اش «حاج قاسم»جایش این دنیانبود چون در این دنیا برایش جانبود لحظه ای که طعمه ی شیادشد چون پرستو از قفس آزاد شـد بهر تجدید قوا شد سوی نـور تـا که بـرگـردد به هنگام ظهور «حضرت مهدی» بر او کرده نظر تا شود از«سیصدو سیزده» نفر مـرگ او آغـاز زنـدگــانی اسـت مکتب او پاک وجاودانی است غیر «رهبر» که به او دلباخته «حاج قـاسم» را کسی نشناخته اِربَـاً اِربـا شـد سبکـتر پر کشد پَـر بسـوی خـانه ی دلبـر کِشـد «حاج قـاسم»داشت بس رنگ خدا شـد مدال افتخارش «جان فدا» جان فدا آن است جان وسر دهد چون«سلیمانی» دلش را پـر دهـد جان فدا یعنی که پاک و بی ریا پـای تـا سـر محـو در عشـق خـدا جان فدا یعــنی فــداییِ امــام در مسیرش بـا«ولایـت» مستدام جان فدا یعنی«سلیمانی»شدن عـاشقـانه در خـدا فـانـی شـدن جان فدا یعنـی چهل سال انتظار بـا شهـادت رفتـن انـدر کـوی یـار جان فدا یعنـی تَعَبُّـد بنـدگـی چـون«سلیمانی» شدن در زندگی جان فدا درخون خودرقصیدن است جان فدا غیر ازخدا بُبریدن است جان فدا بـا عزت وبا شوق وشور هـر کجا درد است او دارد حضور جان فدا یعنی کـه با مردم شدن خـود نـدیدن بین مردم گم شدن جان فدا یعنی که سرباز وطن اربــاً اربــا پــاره پـاره در کفـن چان فدا یعنی یتیمان را پدر هر دم از احوال آنـان بـا خبر جان فدا یعنی «ولایت»بـاوری بـا دل و جـان در مسیـر«رهبری» جان فدا یعنـی کـه سرباز«ولی» چـون «سلیمـانی» جـانبـاز«ولـی» نـاله زد بـس در عـزای فـاطمـه جان فدا گشته بـرای فاطمه حاج قاسم چـون طلای ناب بود بهــر دیـدار خـدا بـی تـاب بـود باید همچون«حاج قاسم»مست بود بــه خـدا و اهل بیت پیـوست بــود باید همچـون«حاج قاسم»پاک شد در اطـاعت از «ولی» بی بـاک شـد عـاقبـت بخیـر گـر خـواهی شـوی بـا «ولایت» بـاید ایـن ره را رَوی گرچه«مداح» در خدا فـانی شوی جان فدا همچون«سلیمانی»شوی 🇮🇷🥀🇮🇷🥀🇮🇷🥀🇮🇷🥀🇮🇷
.. 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 اینک از دامان دل دستم جداست سرزمین سینه ام چون کربلاست باز هم آوای قرآن است و من مجلس داغ شهیدان است و من باز هم داغ عزیزان شهید باغ سبز سینه را آتش کشید بــاز یــاد مـردهای نــازنیـن کُلُ اَرضٍ کَربلا یعنی همین باز هم درب شهادت باز شد آسمان غرق گل پرواز شد دسـت فـتنه پرور آل یــزیـد از تن سردار دیگر سر برید سینه هایشان ز حِقد و کینه پُر منطق آنان فقط جنگ و ترور هرچه از مامی کُشد آن فتنه گر ملت ما می شود بیدار تر هرچه گل از باغ دین پرپر شود ملـت آزاده بیــدارتـر شــود می چکد خونهای این مردان ناب قطـره قطـره پـای نخـل انقـلاب السـلام ای اربــاً اربــا السـلام بی قرار حضرت زهرا سلام ای علمــدار ســپاه فـــاطـمه بــوده سـوی تـو نگاه فاطمه بشکند دستی که دستت را برید پیکر پاکت بخاک وخون کشید ســرو رفتـی اربــاً اربــا آمـدی بی سرو بی دست وبی پا آمدی «حاج قاسم» درغمت ای راد مرد حضرت«سیدعلی»خون گریه کرد بغض او تا در عزای تو شکست در کنـار نعش وتـابوتت نشست ای بنــازم هیبـت عبــاسـی ات جــان فـدای غیرت عباسی ات بی گمان تادست پاکت شد جدا حضــرت عبــاس گفـتا مـرحبا مـــرحبا بــر ایــن علـمداری تـو این همه عشق و وفـاداری تو ای چه خوش شُهره بخوش عهدی شدی تا بهشت، یار «ابومهدی» شدی عشق تـان هرگز نگنجد درکـلام بر تو وهم بر «ابومهدی» سلام مردم ایـران و یاران عـراق سوختند از این غم و درد وفراق این سپاه «عمّارها» دارد هنوز «میثـم تَمّــارها» دارد هــنوز این گلستان بی گل احساس نیست این سپاه عشق بی «عباس»نیست با مدد از حَـیِّ سبحان غفور با «ولایت» رهسپاریم تا ظهور ای علـمدار ســپاه فــاطـمه از ازل سویت نگــاه فــاطمه تا چنین دیداست زهرا حال تو بی درنگ آمـــد به استقبال تو تا شهادت از سرت هوشت گرفت فاطمه بی شک درآغوشت گرفت گر چه میدانم بهشت جای تو باد ایـن شهـادت هم گـوارای تـو باد نــزد زهــرا کــن دعــا «مـداح» را تــا مبـادا گــم کــند ایــن راه را 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
🇮🇷🥀🇮🇷🥀🇮🇷🥀🇮🇷🥀🇮🇷 یاد باد آن نازنین سردار عشق یار مظلومان عالم یار عشق یـاد بـادا کهـنه سـربـاز «ولی» کاشف الکرب و یَلِ «سیدعلی» یـاد بـاد آن آسمانی مـرد را بـا یتیمان شهید همـدرد را «حاج قاسم»تکسوار بی بَدیل خصم بدکینه شدازدستش عَلیل حرمله ها تکسوارم را زدند آن قرار بی قرارم را زدند رفت اما غافل از او دل نشد لحظه ای از یاد او غافل نشد «حضرت سیدعلی» تا رهبراست کشور ما«حاج قاسم»پرور است ازدل وجان با«ولایت»خو گرفت از خدا اینگونه آبرو گرفت از میِ جام «ولایت» بوده مست بال در بال شهادت رفته است تا ابد یادش به دلها ماندنی است درسهای مکتب اوخواندنی است آیه های عشق جاری از لبش شد جهانی ایده ها و مکتبش عشق دارد ریشه در اندیشه اش عشق بازی بود کار و پیشه اش هرکجا میرفت چون گل می شکفت جـز رضـای حـق کـلامی را نگـفت راه مـا راه «سلیـمانی» بُــوَد درسر ما محو«سُفـیانی» بُـوَد مابر این اندیشه براین باوریم آل«صَهیون» را ز پا در آوریم این رژیم جَعلیِ خود ساخته دست سـردار مـرا انـداخته دستهایش تـازه از هم باز شد روز بـدبختـی تـان آغــاز شـد عـاشق از بین بـلا می گذرد راه قدس از کربلا می گذرد «حاج قاسم»رفت وایران گریه کرد سرزمین پاک شیران گریه کرد «حاج قاسم»رفت وداغش مانده است راه و رسم وعطرباغش مانده است آنکه دلتنگ شهیدان بود رفت آنکه همرنگ شهیدان بود رفت در دلِ هرعاشق حاجت می نوشت تا که باشدبا شهیدان در بهشت بسکه دنبال شهادت می دوید عاقبت به آرزوی خود رسید دستش افتاده چو«شاه علقمه» فاطمیه رفت پیش «فاطمه» باخبر بود ارباً اربا می شود فاطمیه پیش«زهرا» می رود آه ای«سـردار»دلها آه آه گریه کردآن شب برایت چشم ماه شک ندارم تا که افتادی زمین در بغل بگرفت «امیرالمومنین» ای که داری پیش«حیدر» آبرو ازگل یاس «علی» «زهرا» بگو باز گو از«فاطمه»از حال او بـاز گـو از آن شکسته بال او صورتش آیا هنوزم نیلی است؟ جای پنج انگشت وضرب سیلی است؟ «فاطمه»آیا خمیده می رود؟ برزمین خود راکشیده می رود؟ باتو گفت آیا زسیلی خوردنش؟ گفت حیـدر را چگـونه بـردنش؟ بــاز گــو آیــا تــو را داده خــبر؟ چون شده که اوفتاده پشت در؟ باتواز ضرب لگد چیزی نگفت؟ از نود روزی که از دردش نخفت دیـــدن زهــرا گــوارای تــو بـاد «حاج قاسم»جان مبرما را زیاد ای عزیزِ«خامنه ای» و«امام» بـرتـو و روحت صلـوات وسلام قلب«مداح» شد ازاین غم ریزریز کن از او فـردا شفـاعت ای عـزیز 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 اینک منم دلتنگ روی «حاج قاسم» دلتنگ آن خُلق نکـوی «حاج قاسم» درماتمش بابُغض این غم گریه کردیم هم فـاطمیه هـم مُحَرم گریه کردیم کی میرود ازخاطرم روزی که میسوخت سردار دلها یار دلسوزی که میسوخت کی میرود آن صبح روزجمعه از یاد آن اربـاً اربـا پیکر و دستی کـه افتاد طتا که سپاه قدس ماشد بی سپهدار مولای ما «سیدعلی»شدبی علمدار آری هنوزم داغ، جانکاه اسـت یاران جای نفس درسینه ام آه است یاران درد فراقش درد جانسوز است مارا این داغ حتی استخوان سوزاست مارا یادش بخیر لبخندهای دل نشینش عطر شهیدان می طراوید ازجبینش یادش بخیر او بود دلتنگ شهیدان گرچه همیشه بودهمرنگ شهیدان ازحاج قاسم درس خوش عهدی گرفتیم عشق و وفا را از«ابومهدی» گرفتیم یار صدیق حاج قاسم بود این مرد او حاج قاسم را ملازم بوداین مرد آری«ابومهدی»چو همرزمی وفادار بهر«سلیمانی» برادر بود و هم یار درب شهادت رابه یک آن باز کردند ازفرش سوی عرش حق پرواز کردند گرچه هـزاران دل اسیر این فـراقند آن دو نمـاد عشـق ایـران و عـراقند آری شهیدان برکت شهرو دیارند روزی خوران سفره ی پروردگارند ای تک سوارعرصۀ عشق وشهادت وی بهترین یار«ولی»یار «ولایت» افسوس ازجمع عزیزان رفتی ای مرد رفتی ومانده دردل ماکوهی ازدرد رفتی وجای خالی ات رادرد دیدیم داغ تو آنچه با دلِ ما کرد دیدیم ماخواب بودیم وتو را از ماگرفتند آخر تـو را نـامـردها از مـا گـرفتند شددر وصیت نامه ات زیبا روایت باجان و دل بایدشویم یار«ولایت» تادر ره عشق«ولی» بی سرنگردیم سوگند بر خونت ز راهت برنگردیم در مکتبت اندیشه های پایداری است خون توتاصبح ظهورعشق جاری است شیرین ترین متن پیامت فتح«قدس» است ای«حاج قاسم»انتقامت فتح قدس است صَهیون و وَهّابیت و آل سعودی از برکت خونت فنا گردند بزودی امروزاگر درخانه آسوده نشستیم مدیون ایثار شهیدان و توهستیم تا به اَبد باشد دل ما از غمت پُر ازخدمتی که کرده ای برما تشکر رفتی وکوه غم نشسته بر دل ما ذکرخوشت گردیده نُقل محفل ما راه تو راه انبیا راه حسین است راه علمدارحسین ماه حسین است رفتی ومارادرغمت بغض«ولی» کشت هم داغ توهم گریۀ«سیدعلی» کشت رفتی یتیمان شهیدان گریه کردند هم یادگاران شهیدان گریه کردند ازداغ توما باهمه احساس خواندیم درماتمت ما روضهٔ عباس خواندیم درروضه هایت گفته بودیم یا اباالفضل سردار،جایت گفته بودیم یا اباالفضل دستت جدا گر پاره پاره پیکرت بود شکر خداانگشت وهم انگشترت بود جسمت اگرچه اِرباً اربا شدکفن داشت گرچه درآتش سوخت تِکّه پیرهن داشت شکر خداسردارچون، بعد ازشهادت هرگز نشد به اهل بیت تو جسارت دیگر یتیمان تو را که بی بهانه هرگز نگفتند تسلیت با تازیانه بعد ازبخون غلتیدنت سرداردلها دیگرنبردند به اسارت خواهرت را «مداح»این شدآخرین حرف شهیدان عالم به قربان غریبی ات حسین جان 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 دلم تنگ قاسم سلیمانی است گـرفـتار آن یـار کـرمـانی اسـت پس ازچند سال غصهٔ سینه سوز دلم از غمش درد دارد هـنوز همه رفته اند و دلم مانده است غم سینه ام داغ فرمانده است غبـار غمش تـا به سینه نشست از این غصه آیینه ی دل شکست امان از جدایی امان از فراق کجا گیرم از«حاج قاسم»سراغ؟ چه گویم ز پاکی و یک رنگی اش بـرای شهـیدان دلتنـگی اش «سلیمانی» از آنِ دنیا نبود در این عالم از بهر او جا نبود چهل سال دنبال پرواز بود به رویش در آسمان باز بود خدا خواست او را عزیزش کند برای خودش ریز ریزش کند خدا خواست او اِرباً اربـا شود در عشقش بسوزد فریبا شود چهل سال کرده شهادت طلب ز دلتنگی آمد جانش به لب یَـل نــامـدار سپـاه علـی شده ارباٰ اربا به راه علی شرر زد به دلهای مردم غمش در آورده ما را زپـا ماتمش عجب داغ سردار جانسوز شد فـراق و غم یـار جـانسـوز شـد تمـامیِ ایـران دلتنگ اوست یتیـم شهیدان دلتنگ اوست یتیمان چو با او صمیمی شدند دوبـاره اسیر یتیمی شدند همان شب که یار «ولی» را زدند علمـدار «سیدعلی» را زدنـد چه دلها که از داغش آتش گرفت گلستان دل باغش آتش گرفت بــه راه «ولایت» بـرای خـدا چو«عباس» دستش زتن شدجدا فـدای تـن اِربـاً اِربـای او چه خالیست این سالها جای او سر ودست و پای تن چاک چاک جدا از هم افتاده بود روی خاک علمـدار بی دست، دستم بگیر تو دستت که باز است دستم بگیر بگیـر دست از هـر کجـا رانـده را زخیـل شهیـدان جـا مـانده را بگیـر دست من ای عزیز نجیب به لطف تو گردم شهادت نصیب یقین دارم ای ساکن شهر نـور تـو رجعت نمایی به وقت ظهور اگـر چـه شده دست وپـایت قلم بـه دستت دهـد بـاز «مهدی» عَلَم علـم را بگیـر و بگـو یــا علـی دوبـاره بـزن نعره هـو یـاعلی سلام ای علمـدار بی دست سلام زجـام شهادت شده مست سلام تـو چون شیشه ی عطر بشکسته ای به جان و دل خلق بنشسته ای فتاده به هر سوی بال و پرت شده روضه خوان دست وانگشترت بـریده چـو دیدند دستت همه تَجَسُّـم شده روضه ی علقمه برای همه دست تـو روضه خواند دگـر هیچ طاقت به دلها نماند به هر محفلی درد احساس شد همه روضه از دست عبـاس شد همان روضه ای که به کرب وبلا دو دستـان «عباس» گشته جدا همان دم که عباس پرپر زده حسین در کنارش بر سر زده ز خجلت علمدار آهی کشید خبر آمد و رنگ طفلان پرید خبر آمد احساس را کشته اند سپهدارم عباس را کشته اند تن ساقی چون لاله گلگون شده از این غصه«مداح» دلخون شده 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀