🎶🗣🎶🗣🎶🎶🗣🎶🗣
🔲 انواع تمرین 🔲
۱-تمرین های کلی:
الف-حضور در جلسات مداحی
ب-گوش کردن کارهای دیگران(از طریق نوار و ...)
ج-مرور روزمره مطالب دسته بندی شده
۲-تمرین های فردی:
الف-گرم کردن حنجره
ب-خواندن حداقل ۲۰ دقیقه روزانه
🎶🗣🎶🗣🗣🎶🎶
🕧زمانهای ممنوع مداحی🕧
1⃣وقتی که خیلی گرسنه هستیم و احساس ضعف می کنیم؛ چون نفس بالا نمی آید.
2⃣وقتی که معده خیلی پر است؛ چون حنجره جرم می گیرد و باعث گرفتگی صدا می شود.
3⃣وقتی که دچار کم خوابی هستیم.
4⃣وقتی که حنجره بیمار است مثل سرماخوردگی و عفونت حنجره
5⃣وقتی که واجب الغسل می شویم تا ۴۸ ساعت مداحی تعطیل؛ چون کالری زیادی از بدن خارج می شود.
🗣🎶🎶🎶🎶🎶
گرفتگی صدا:
ا⁉️گر بر اثر بیماری است❗️❗️
در این صورت تمرین را باید تعطیل کرد.
دلیل بیماری مشخص و درمان را آغاز کنیم
⁉️اگر گرفتگی صدا بر اثر خواندن است‼️
در این صورت تمرین کردن مشکل ندارد ولی باید با گام های پایین و اصولی باشد.
ضمن این که هنگام تمرین آب ولرم نوش جان کنید
خبرنگار از ابومهدی پرسید:
شما که عرب هستین، چطور انقدر قشنگ فارسی صحبت میکنین؟
ایشون پاسخ قشنگی داد ...
(ادامه در تصویر)
#پایگاه_حضرت_رسول_صلی_الله_علیه_و_آله_و_سلم_حوزه_۶_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام_
دلتنگ حرم ارباب:
ای شه تشنه لب عمر ما فداته ای شه تشنه لب عمر ما فداته
تموم غصه ی ما غم کربلاته تموم غصه ی ما غم کربلاته
ارباب کفن نداره الهی بمیرم ارباب کفن نداره الهی بمیرم
خدایا قسمتم کن بی کفن بمیرم خدایا قسمتم کن بی کفن بمیرم
ارباب کفن نداره الهی بمیرم ارباب کفن نداره الهی بمیرم
خدایا قسمتم کن بی کفن بمیرم خدایا قسمتم کن بی کفن بمیرم
کربلا کربلا اللهم الرزقنا کربلا کربلا اللهم الرزقنا
بهشت تو اون دنیا نیست ایوون طلاته
بهشت تو اون دنیا نیست ایوون طلاته
تو سجده مهر نماز خاک کربلاته تو سجده مهر نماز خاک کربلاته
یکی برای ارباب یکم آب بیاره یکی برای ارباب یکم آب بیاره
حسی داره میمیره دیگه یار نداره حسی داره میمیره دیگه یار نداره
حسین داره میمیره زیر سم اسب ها حسین داره میمیره زیر سم اسب ها
خداکنه رقیه باباشو نبینه خداکنه رقیه باباشو نبینه
مادرت از تو گودال خواهرت تو خیمه اومده توی گودال دخترت سکینه
زینب داره میبینه سرت بریدن زینب داره میبینه سرت بریدن
شکر خدا آقا جون بچه ها ندیدن شکر خدا آقا جون بچه ها ندیدن
کمتر تو دست و پا زن جلو چشم زینب کمتر تو دست و پا زن جلو چشم زینب
بچه ها بی قراران امون از دل زینب بچه ها بی قراران امون از دل زینب
کربلا کربلا اللهم الرزقنا کربلا کربلا اللهم الرزقنا
کمتر تو دست و پا زن جلو چشم زینب کمتر تو دست و پا زن جلو چشم زینب
بچه ها بی قراران امون از دل زینب بچه ها بی قراران امون از دل زینب
سر تو روی نیزه عاشقی همینه سر تو روی نیزه عاشقی همینه
چیکار کنه سکینه رقیه نبینه چیکار کنه سکینه رقیه نبینه
داداش حسین نگاه کن خواهر ببینی داداش حسین نگاه کن خواهر ببینی
زینب و دخر هات میبرن اسیری زینب و دخر هات میبرن اسیری
ای شه تشنه لب عمر ما فداته ای شه تشنه لب عمر ما فداته
🗣🎶🎶🎶🎶🎶
گرفتگی صدا:
ا⁉️گر بر اثر بیماری است❗️❗️
در این صورت تمرین را باید تعطیل کرد.
دلیل بیماری مشخص و درمان را آغاز کنیم
⁉️اگر گرفتگی صدا بر اثر خواندن است‼️
در این صورت تمرین کردن مشکل ندارد ولی باید با گام های پایین و اصولی باشد.
ضمن این که هنگام تمرین آب ولرم نوش جان کنید
✅ نکته:
مداح باید قلق حنجره خود را به دست بیاورد؛ یعنی بداند که حنجره او به چه چیزهایی حساسیت دارد و مراعات کند.
نسبت به خوردنی ها و نخوردنی ها
مصرف
چربی.ترشی.تندی.شیرینی
استعمال سیگار.قلیان.
حساسیت های فصلی .مشکلات روحی و روانی
درکل از آنچه که باعث تضعیف صدا می شود دوری کند
🎵استفاده های نادرست از صدا🎵
موارد استفاده نادرست از صدا:
🚫فریاد کردن بسیار(جیغ زدن)
🚫سرفه های ارادی
🚫گلو پاک کردن فقط باید به صورت ملایم و عادی باشد.
🚫بلند خندیدن و قهقهه زدن
🚫تقلید صدای محض(سعی نکنیم صدایمان شبیه دیگر مداحان بشود، چون در این صورت توانایی های حنجره ی ما از بین می رود.)
🚫فشار ناگهانی به حنجره مثل داد زدن دفعه ای
🚫صداسازی را باید به آرامی انجام دهیم.
🚫به هنگام حرف زدن، باید سر خود را راست نگه داریم.
🚫عضلات و ماهیچه های صورت، گلو و گردن را نباید قوی کنیم.
🚫سر را به مدت طولانی خم یا به طرف چپ و راست نگه نداریم.
🚫در جاهای پر سر و صدا صحبت نکنیم.
🚫تنها مواقعی نباید بخوانیم که حنجره بیمار است و در غیر این صورت نباید تمرین خواندن تعطیل شود.
🚫قبل از آموزش حرفه ای خواندن، دنبال خواندن حرفه ای نباشیم مثلا تا وقتی نمی توانیم خوب بخوانیم، نیاز نیست دستگاه ها را یاد بگیریم.
🚫دائما فضای گلو و دهان را مرطوب نگه دارید
🎵🎶🎵🎶🎵🎶
#جلسه_اول
از نکاتی که خیلی مهم است جهت حفظ #صدا 👈ابتدا خوردنی ها و نخوردنی ها
(از خوردن خربزه وانگور حتی الامکان پرهیز کنید یا کمتر بخورید بخصوص ایام محرم و صفر...کلا زمانی که اجرای مراسم دارید )
در عوض سیب و خیار(بدون نمک ) دم نوش به در ایام اجرا خوب است
مصرف شیرینی ها.ترشی ها. تندی ها. چربی ها درحد اعتدال باشد
👈چون قرار نیست خیلی وقت گران بهای شمارا بگیرم کوتاه عرض میکنم مطالب را
درکل خیلی مراعات کنید تا در زمان اجرا افت صدا و گرفتگی صدا نداشته باشید
🗣🗣🗣
✅ رعایت وحفظ اصول #صدا_سازی
این بخش اصلی ترین نکته هست در اجرای مراسم که سعی میکنم به نکات کلیدی اشاره کنم 👇👇
خیلی از دوستان این مشکل را دارند که ما در اجرای مراسم همان ابتدا گرفتگی وافت صدا داریم
علت چیست ❓
👈جواب این است که درشروع کنترل صدا ندارند همان ابتدا با (گان بالا) شروع میکنند. از پرده پایین یعنی کف صدا شروع نمی کنند.
#گان_های(گام)_صوتی 👇👇
1⃣ #نجوا ..اولین گان که ولوم پرتاب صدا ۵% نیم است
مانند لالایی خواندن برای بچها. پایین ترین مرحله پرتاب صدا است
👈یعنی همان کف صدا
2⃣ #بم.
دومین گان ولوم ۱یک مانند احوال پرسی قدرت مانور وپرتاب صدا ۲ دو برابر می شود
3⃣ #زیر..سومین گان ولوم ۲ دو پرتاب صدا ۳ برابر می شود
4⃣ #اوج..چهارمین گان .ولوم ۳سه پرتاب صدا ۴ برابر می شود
5⃣ #دانگ .پنجمین وآخرین گان ولوم ۴ چهار
پرتاب صدا ۵ برابر می شود صدا در نهایت پرتاب است...
#تلنگر
رفته بودم سوی قبرستان شهر!
هر که را دیدم سوا خوابیده بود
در کنار یکدگر ریز و درشت
هر کسی در زیر پا خوابیده بود
خاک بر سر بود در گل هر کسی
بی غذا و بی هوا خوابیده بود
دلبر از عاشق جدا خوابیده و
عاشق از دلبر جدا خوابیده بود
پهلوانی با همه کوپال و یال
بی توان و ادعا خوابیده بود
آنکه دورش بود ده ها پاچه خوار
زیر گل در انزوا خوابیده بود
قلدری که حق ما را خورده بود
مرده با نفرین ما خوابیده بود
آنکه جر می داد خود را با صداش
زیر سنگی بی صدا خوابیده بود
یا فقیری مرده بود از گشنگی
در کنار اغنیا خوابیده بود
آنکه می چربید نازش در جهان
بی لحاف و متکا خوابیده بود
سوختم وقتی که دیدم تاجری
در کنار یک گدا خوابیده بود
با همه مال و منالش طفلکی
مثل آن یک لا قبا خوابیده بود
ظالم و مظلوم هم در یک ردیف
رعیتی با کدخدا خوابیده بود
زور می زد آنکه عمری در معاش
ساکت و بی اشتها خوابیده بود
دوست با دشمن همه در زیر خاک
با غریبی آشنا خوابیده بود
حاکمی که امر دایم می نمود
زیر گل بی اعتنا خوابیده بود
دختری که از همه دل می ربود
در کنار مورها خوابیده بود
آنکه عمری حق و ناحق می گرفت
رشوه و مال ربا خوابیده بود
سارقی که مال مردم می ربود
دست خالی در عزا خوابیده بود
پس دو دستی بر سرِخود کوفتم
چونکه دیدم هرکه راخوابیده بود
#روضه_
طفلان مسلم بن عقیل علیهم السلام-مرحوم كافی
اقایان عزیز! خدا قسمتتان کند به عراق بروید. وقتی می خواهید از بغداد به سمت کربلا بروید اگر نگاه کنید ، بین درخت های خرما دوتا گنبد کوچک پیداست. به راننده می گویید: اینجا کجاست؟ میگوید :قبر دوتا بچه های مسلم بن عقیل است. وقتی داخل حرمشان می شوی خدا شاهد است نه واعظ میخواهی نه زیارتنامه خوان ونه روضه خوان همین که پایت را داخل حرم این دوبچه می گذاری و دوتا قبر کوچک را پهلوی هم می بینی اتش میگیری. بعد از شهادت مسلم درکوفه وشهادت امام حسین(ع) اهل بیت را به کوفه اوردند. دوتا بچه های مسلم نزد شریح قاضی بودند. شریح با اینکه علیه حسین (ع) فتوای جهاد داده بود اما دوتا بچه های مسلم را لو نداد و انها را در خانه نگه داشت. اهل بیت(ع)وقتی به کوفه امدند، شریح با یک طرح دستی دوتا بچه ها را به زین العابدین(ع) رساند. نمی دانم این حرف را امشب بگویم یا نه؟ ای زن ومرد! نمی دانم خبر دارید یا نه؟ زینب(ع) را درکوفه دوازده روز به زندان بردند. بچه های فاطمه(ع) را دوازده روز به زندان بردند. نمی دانم مفتشین انها چطور فهمیدند که دوتا بچه بر اهل بیت(ع) اضافه شده است؟ انها فهمیدند که دوتا بچه در خانه شریح بوده اند وبه اقا زین العابدین (ع) تحویل داده شده اند. عبیدالله یک حساسیت عجیبی نسبت به مسلم بن عقیل و بچه هایش داشت. وقتی خواستند ال محمد(ص) را از زندان بیرون اورند، یک مأمور از طرف عبیدالله دم درب زندان ایستاد و گفت: بچه و بزرگ باید خودشان را معرفی کنند تا من اسامی آنها را بنویسم. می خواست بچه های مسلم را پیدا کند. تمام زن ومرد اسامی اشان یادداشت شد. به این دو تا بچه که رسید، گفت: امیر، عبیدالله دستور داده که ما این دو تا بچه را نگه بداریم و باید همین جا بمانند. آقایان عزیز! یک دفعه صدای این دو بچه بلند شد که ای خدا! ما گوشه زندان چه کنیم؟ امام چهارم(ع) هر چه اصرار کرد تا این دو بچه هم همراه آنها بیاید فایده ای نداشت. برای این دو بچه یک زندان بان تعیین کردند. هر روز نزدیک غروب آفتاب فقط دو تا قرص نان جو برایشان می آوردند. برادر بزرگتر اسمش محمد است. یک روز صدا زد: داداش! اینها هر روز غذا را نزدیک غروب آفتاب می آورند خوب است روزها را روزه بگیریم. این بچه ها روزها را روزه می گرفتند. زندانی آنها یک سال به طول کشید. اواخر، یک پیرمرد که اسمش مشکور بود زندان بان آنها شد. یک روز بچه ها به این پیرمرد گفتند: پیرمرد! بگو بدانیم آیا تو پیغمبر اسلام (ص) را می شناسی؟ گفت: من مسلمانم او پیغمبر است، چطور نشناسمش؟ گفتند: بگو بدانیم آیا تو علی (ع) را می شناسی؟ گفت: او امام من است من چطور نشناسمش؟ گفتند : پیرمرد! بگو بدانیم آیا تو حسن را می شناسی؟ گفت: امام دوم من است. گفتند پیرمرد! بگو بدانیم تو حسین را می شناسی؟ گفت: آری امام سوم من است. خدا لعنت کند آنهایی را که پارسال حسین(ع) را کشتند. من مدتی است برای حسین(ع) دارم گریه می کنم. گفتند: پیرمرد! بگو بدانیم آیا مسلم بن عقیل را می شناسی؟ گفت: آری ، نماینده امام حسین(ع) بود. به کوفه آمد او را هم کشتند. پیرمرد گفت: اینها چه سوالی است که می کنی؟ برای چه اینها را از من می پرسید؟ یک وقت گفتند: آی پیرمرد! ما بچه های مسلم بن عقیل هستیم. آی غریب مسلم!...
پیرمرد گفت: آقا زاده ها! چرا زودتر خودتان را به من معرفی نکردید؟ در زندان باز است اگر می خواهید بروید آزادید. اگر هم می خواهید بمانید من غلام شما هستم. هر کار بگویید می کنم. گفتند: پیرمرد! اجاز بدهی ما برویم به خدا دلمان برای مادرمان تنگ شده است. صدا زد: آقا زاده ها! چشم من آزادتان می گذارم بروید. این کار برای من مسئولیت دارد، شاید کشته هم شوم اما این کار را می کنم. فقط یک لطفی بکنید الان می ترسم آزادتان کنم. می ترسم بروید و شما را دستگیر کنند. بگذارید شب شود آن وقت برودید. شب شد. زندان بان در زندان را باز کرد، گفت: دو سه ساعتی بچه ها در کوچه سرگردان بودند. تا بالاخره سر از فرات، کنار نخلها در آوردند. خسته شده بودند. نشستند سر به درخت خرما گذاشتند و خوابیدند. ای کاش آن شب آنجا نخوابیده بودند. صبح شد. زنهای عرب می آمدند از آنجا آب می بردند. کنیز حارث آمد کنار شریعه مشکش را آب کند دید دو تا بچه زیر درخت نشسته اند و دارند گریه می کنند. گفت: شما که هستید؟ گفتند: ما یتیمان مسلم هستیم. آنها را به خانه آورد. به زن حارث گفت: خانم! دو تا مهمان برایت آورده ام اما این مهمان ها خیلی قیمتی هستند. این مهمانها خیلی با ارزش هستند. گفت: از کجا پیدایشان کردی؟ کنیز جریان را گفت. این زن بچه ها را شست و شو داد. لباسهایشان را عوض کرد. گفت: آقازاده ها! من جای مادر شما هستم. مبادا غصه بخورید.
آی آقازاده های مسلم! امشب لطفی کنید از خدا بخواهید تا خدا حوائج این مردم را که این جور دارند عاشقانه برای شما گریه می کنند برآورد. آی قرض دارها! امشب
شبش است، آی مریض دارها! امشب شبش است، آی گرفتارها! دردمندها! این دو تا بچه در خانه خدا آبرو دارند.
این زن به بچه ها غذا داد. شب شد بچه ها را در اتاق دیگری خواباند. در را هم روی بچه ها بست. نصف شب دامادش (و به نقلی پسرش ) حارث آمد. زن گفت: مرد! تا حالا کجا بودی؟ گفت: صبح به عبیدالله خبر دادند که زندان بان، بچه های مسلم را آزاد کرده است. عبیدالله گفته: هر کس این دو بچه را پیدا کند دوهزار درهم به او جایزه می دهم. من از صبح تا حالا خودم و اسبم را در این بیابانها هلاک کردم، دنبال این دوتا بچه گشتم به خدا قسم اگر آنها را پیدا کنم قطعه قطعه شان می کنم. حارث خوابید. یک ساعت خوابش برد. یک وقت دید از داخل آن اتاق صدای گریه بچه ها بلند شد. یکی از بچه ها خوابی دیده بود. بلند شد و برادرش را بیدار کرد. صدا زد: برادر! به نظرم امشب شب آخر عمرمان است. یا الله! حارث از خواب بیدار شد. گفت: صدای گریه بچه از داخل خانه ما می آید؟ زن گفت: شاید برای همسایه ها باشد. گفت: نه از خانه ماست. بلند شد یکی یکی در اتاقها را باز کرد تا به اتاق بچه ها رسید. این دو تا آقازاده را دید که دست به گردن هم انداخته اند و دارند گریه می کنند. این نانجیب گفت: « من أنتما» شما کیستید؟ گفتند: درامانیم؟ گفت: آری. گفتند: بچه های مسلم هستیم. بمیرم این نانجیب آن قدر سیلی به صورت بچه ها زد.
یتیمی درد بی درمان یتیمی
یتیمی خواری دوران یتیمی
الهی طفل بی بابا نباشد
اگر باشد در این دنیا نباشد
گیسوهای این دو بچه را به هم بست. صبح زود بلند شد. غلام و پسرش را برداشت وبه همراه بچه ها کنار فرات آمد تا سرشان را جدا کند. محمد و ابراهیم گفتند: ای حارث! پس به ما مهلت بده تا چند رکعت نماز بخوانیم. مهلتشان داد آنها هم چهار رکعت نماز خواندند دستهایشان را طرف آسمان بلند کردند و گفتند: « ای خدا! بین ما و بین او به حق قضاوت کن!» الله! الله! ای آسمان چرا خراب نشدی؟ نه غلام حارث و نه پسرش هیچ کدام حاضر نشدند این دو بچه را بکشند. این نانجیب خودش سر از بدن آنها جدا کرد. این بچه ها این قدر پاهایشان را به زمین کشیدند تا از دنیا رفتند. سرها را میان یک ظرف گذاشت و به مجلس عبیدالله آورد. جمعیتی نشسته اند. یک دفع سرها را جلوی امیر انداخت. امیر گفت: اینها چیست؟ نانجیب گفت: بچه ها مسلم را خواستی من هم سرهایشان را آوردم. گفت: نانجیب گفتم بچه ها را پیدا کن! نگفتم سرهایشان را بیاور. عبیدالله با آن قساوت قلبش ناراحت شد. گفت: آیا کسی هست این مرد را گردن بزند؟ یک مرد شامی گفت: بله من حاضرم. این مرد، حارث را همانجا برد و در محل قتل طفلان مسلم سر از بدنش جدا کرد.
دیدی که خون نا حق پروانه، شمع را
چندان امان نداد که شب را سحر کند
اللهم صل علی محمد وآل محمد، أللهم انا نسئلک و ندعوک باسمک العظیم یا الله!